راپانزل غمگین

1400/02/04

بارون نم نم می بارید و از کنار پنجره به بیرون زل زده بودم
نمی دونستم با خودم چند چندم
تابحال شده وسط مردابی باشی و نتونی دست و پا بزنی چون رمقی برای ادامه مسیر نداشته باشی
من تو همون حالت بودم
شاید فکر کنید اعتماد بنفسم خیلی کمه
درست هم حدس زدید ،ولی آدم باید واقع بین باشه
یک دختر با قد 170 لاغر مردنی که سینهاش خیلی کوچیکن ،چشمای ریز و دماغ بزرگ داره و صداش مثل صدای جیرجیر کفشه چه شانسی بین این همه داف و پلنگ داره
قطعا امیر اونا رو انتخاب میکنه
نه منی که پولدار نیستم و شبا تا دیر وقت نمی تونم بیرون باشم و ماشین ندارم و هرماه 200 تومن پول جیبی از بابام میگیرم که پول سیگار اونم نمیشه
واقع بینی هیچ ربطی به اعتماد بنفس نداره
ما معمولیا ساخته شدیم برای تماشا زندگی بقیه
کاش یر میگشتم به اون روز نحس و هیچ وقت امیر و نمیدیدم که بخوام امروز از تب عشقش بسوزم
من روشانم ،19 سالمه و ساکن خیابون بهارستان تهرانم ،یک خواهر 9 ساله دارم که زبونش دو متره برعکس من ،هرچی من درونگرا و خجالتیم اون برعکس من برونگرا و دوست داشتنیه
مامانم خیاطه و بابام راننده یکی از نماینده های مجلسه
وضع مالیمون معمولیه و همیشه تو حسرتم ،حسرت برای نداشته هایی که انگار هیچوقت لایقشون نیستم
تنها چیزی که منو همیشه مورد تعریف قرار میداد موهای خرمایی رنگم بود که تا نزدیک رونم میرسید و همه دوستان بهم میگفتن راپانزل
انقدر با این اسم خو گرفته بودم که اسم پیج اینستامو هم راپانزل غمگین گذاشته بودم
یک روز با دوست صمیمیم که از دوران راهنمایی باهم بودیم مریم در حال رفتن به کافه بودیم که من خوانرو پیچونده بودم به بهونه کلاس زبان ،مریم دختری بود برعکس من که لاغرم تپل ،شیطون ،بشاش و رفیق باز
هنوز برام سواله چرا تو مدرسه اومد سمتم و چرا این همه سال با این که انقدر باهاش تضاد دارم با من دوسته
اون رو از خواهر خودم بیشتر دوست داشتم ،بهترین دوستم بود همیشه کنارم بود همیشه هوامو داشت و وقتی باهاش بودم کمی از دردام کمتر میشد.
اون روز ما قرار شده بود بریم کافه گفت بیا سوار بی ار تی بشیم و بریم باغ فردوس اونجا کافش هم باکلاسه هم می تونیم مخه پسرای بچه شمرونی رو بزنیم
من نمیگم مریم مقدس بودم و تابحال بی اف نداشتم چرا اتفاقا اولین دوست پسرم هم پسر عمه مریم بود که 6 ماه باهاش بودم وقتی 16 سالم بود و بهم خیانت کرد .من علی رو دوست داشتم و فکر میکردم درمونی برای دردامه ولی برعکس نمکی بود برای زخمام
وقتی فهمیدم خیانت بهم کرده طبق نقشه ای که مریم براش کشید رفتیم سراغ اونو دختره ،تو قهوه خونه نشسته بودن و گل می گفتن و گل میشنیدن .مارو که دید شک شد رفتم سمتش و با بغض گردنبندی که بهم داده بود گفته بود این نماد عشقم نه رو پرت کردم تو صورتش .مریم هم سیلی جانانه ای بهش زد و مو گرفت و رفتیم بیرون تا یک ساعت بغل کرده بود و بلند بلند تو بغلش گریه می کردم اونم بهم میگفت متاسفم کاش میمردم و تورو به این فامیل عوضیم معرفی نمی کردم
تمام زندگی من خلاصه بود تو علی اولین بوسه ،اولین بغل ،اولین دوست دارم
همه چی و واژه عشق و با اون پست فطرت تجربه کرده بودم و بعد اون افسرده تر از قبل شدم
رسیدیم باغ فردوس و رفتیم کافه هنرمندا من اولین بارم بود ولی مریم قبلا چند بار اومده بود
وقتی منو رو اورد گارسون از سه فازم پرید .ارزون ترین نوشیدنیش آب بود که 18 تومن بود
نمی دونم شاید آب بالاشهرم برای ما گرونه
به مریم گفتم خیلی گرونه گفت مهمونی منی و نمی خواد حساب کنی
گفتم این طوری که نمیشه (راستش خیلی خجالت می کشیدم بخاطر پول جیبی کمم بیشتر وقتا مریم حساب میکرد)برام همیشه سوال بود مریم این همه پول از کجا میاره وضع مالیشون چون خونشون رفته بودم می دونستم خوب نیست مامانش ترکشون کرده بود و با یکی دیگه ازدواج کرده بودو باباشم معتاد بود و آه تو بساط نداشت مریم با خواهر بزرگش زندگی میکرد که اونم کارمند بود
هیچوقت جسارت نکردم ازش بپرسم از کجا میاره انقدر ولخرجی میکنه ،دوست نداشتم تو زندکیش فضولی کنم اما همیشه برام سوال بود.
مریم:روشان تعارف نکن مهمون من هرچی دوست داری بخور
روشان:نه آخه این طوری که نمیشه
_خنگه خدا اومدیم عشث و حال بزار دوتا شیک نوتلا بگیریم جیگرمون حال بیاد
و سفارش داد
کلی برام طبق معمول حرفای خنده دار زده و کلی عکس برای اینستا گرفتیم با هشتک #حال_خوب
می دونید زندگیامون همش شده تظاهر به چیزی نیستیم
با این که حالمون خوب نیست ،تو اینستا می خندیم و بهترینامونو میزاریم
با اینکه پولدار نیستیم عکسای لاکچری می زاریم
ما نسل دورویی هستیم 
همین طوری در حال عکس بودیم که یکهو آهنگ تولد پلی شد و یک سری آدم که میز بغلمون بودن شروع کرد به دست زدن که گارسون کیک اورد براشون
کیکه عکس مسی روش حک شده بود و چند تا فشفشه و روش شمعه 22 نمایان بود
برد سمته یک پسره که معلوم بود تولدشه و کلی ذوق کرده بود شمع و فوت کرد و همه حسابی براش دست زدن
از این ور مریم هم کلی دست و هورا میزد و من از خجال رومو گرفته بودم
مریم برعکس من بود و خیلی بامهمه زود میجوشید پسره از دوستاش که تشکر کرد و مریم گفت تولدت مبارک گل پسر بهمون نکاه کرد کلی تشکر کرد
نگاش کردم وقتی می خندید چالش نمایان میشد ،چقدر دوست داشتنی و متواضع بود
سفید با قد بلند و معلوم بود مایه داره یک اپل واچ تو مچش و آیفون 12 تو دستش
کیک رو که برید و تقسیم کرد تو دوتا ظرف ریخت و برای ماهم اورد خیلی تعجب کردم و تشکر کردیم ازش وقتی تشکر کردم ازش چشم تو چشم شدیم و یک لحظه تمام تنم رو گر گرفت خیلی حس عجیبی چیدا کردم و زود سرم رو پایین اوردم برعکس من مریم کلی شوخی کرد باهاش و رفت نشست سر جاش
مریم داشت از تیکه کیکش با مضمون اینکه وقتی کافه رفتین اگر دیدین تولد میز بغلیتونه بش تبریک بگیذ مثل من کیک گیرتون میاد داشت استوری میگرفت
به ساعت نگاه کردم دیدم 5 دقیقه به 6 وااای خدای من
+مریم بدو بخور بریم ساعت 7 باید خونه باشم
_اکی بابا بزار کوفت کنم میریم دیگه
_زوشان پسره عجب خوب چیزیه نظرته مخشو بزنم
+زشته بابا مریم حالا یک تیکه کیک داده از رو ادب
هل هلی کیکو خوردیم رفتیم بیرون حساب کنیم که پسر اومد کنارمون و شمارشو داد به مریم
مریمم از خدا خواسته گرفت و بهش جلو خودش تک زد شمارش بیوفته
تو راه برگشت تو کونش عروسی بود و اسم بچشونم انتخاب کرده بود
راستش رو بخواید با اینکه دوست صمیمم بود خیلی دوستش داشتم ولی نمی دونم چرا حسودیم شد
تو راه با خودم گفتم اگر انقدر بی صدا و مثل ماست نبودم و مثل مریم سر زبون داشتم شاید بجای اون به من شماره میداد
وقتی رسیدیم خونه به مریم پیام دادم چی شد از پسره گفت فعلا هیچی منتظرم خود اون پیام بده
تا آخ شب همش فکرم درگیر پسره بود
چشماش رو نمی تونستم از ذهنم خارج کنم
نمی دونم چرا این طوری شده بودم ولی اصلا از حسم خوشم نمیومد
از آدمای هول که تا هرکیو میبینن عاشق میشن خوشم نمیاد خودمم همچین شخصیتی نداشتم ولی نمیدئنم چرا نمی تونستم فراموشش کنم
شبش خواب دیدم تو همون کافه ایم و من جام با مریم عوض شده من شیطونی میکنم و مریم آرومه
پسره اومد به من شماره داد و من چشمک زدم بش و مریم و پیچوندم رفتم توالت
پسره اومد شروع کریدم به لب بازی
با ولع لباشو می مکیدم و اونم همراهیم میکرد .رفتیم تو یکی از توالتا و دربست حمله کرد به سمت گردنم و با فشار میک میزد از شدت لذت آه می کشیدم
دستش رو کرد تو شرتم و شروع کرد به مالیدن انگشتش رو که فرو کرد توم با جهش بیدار شدم و شرتم خیس بود
رفتم دستشویی و آب زدم صورتمو و به آیینه نگاه کردم صورتم قرمز بود و هنوز تند تند نفس می کشیدم
از خودم خجالت میکشیدم این چه خوابی بود من دیدم
فردا ساعت نزدیکای 4 بود که بالاخره مریم بهم پیام داد
_چطوری راپانزل
+به به مریم خانم دیگه با پسرای خوشگل موشگل میگردی مارو محل نمیزاری
_گوه نخور بابا …وااااااااای نمی دونی چیه این روشان کاش الان پیشم بودی برات تعریف می کرد
+نمی تونم برون بیام تعریف کن همینجا
_پسرع اسمش امیره خونشون الهیه است و دو تا داداشن و یک خواهر که خواهره کاناداست و این دوتا داداش باهم تنهایی و مجردی زندگی میکنن
+خوب
_خوب به جمالت …خیلییییییی مهربونه ،دعوتم کرد خونشون گفت دوست داشتی دوستتم بیار با داداشم چهارتایی مشروب بخوریم بگیم بخندیم
+تو چی گفتی
_گفتم زیاد اهل مشروب نیستم حالا بزار همو بیشتر بشناسیم بعد
_واااااااااای نمی دونی چی شد آبروم رفت
+وا چرا؟
_اینستامو پرسید یادم رفته بود استوری کیکرو پاک کنم بعد بدم پیجمو بش بدم اصلا حواسم نبود
عکسرو دید ریپلای خنده گذاشت زد ای شیطون کیک خیلی دوست داری؟ از خجالت مردم
+وای مریم خدا بگم چیکارت کنه 
_آقا تو عکسا داداششو دیدم خیلی خوب بود مخه داداشرو تو بزن
فکر کنم چند سال ازش بزرگتره و مثل این خوش تیپه
+بفرست ببینم
یک اسکرین شات از پیج اینستا پسره فرستاد از یکی از پستاش که با داداشش ایستاده بودن تو یک فضای شیک و تو دست داداشه لیوان مشروب بود
مثل خودش خوشتیپ و جذاب بود
با خودم گفتم چرا که نه بزار مخه اینو من بزنم
+مریم اینو برام اکی کن
+دوست دختر داره
_نه بعید می دونم اگه داش که نمیگفت بیا با هم 4 تایی مشروب بخوریم
_یک روز به بهونه کلاس بپیچ بریم خونشون
+اخه از 5 تا 7 کجا بریم تا بریم تا برسیم میشه 7 کی برگردیم
_بگو شب میای خونه ما و به این بهونه میپیچیم میریم
+ما که اینارو نمیشناسیم خطرناکه ،می خوای برو بیرون باش چندبار بشناسش بعد
_اتفاقا امروز باش قرار دارم ))))
+ای کلک خوش بگذره
_مرسی جیگر من برم کم کم حاضر شم بای
+بای
قلبم تند تند میزد حس خیلی خوبی داشتم
خیلی دوست داشتم باهاشون در ارتباط باشم
شب حوالی ساعت 12 به مریم پیام دادم چی شد کلک خوش گذشت
تیک نخورد
ترسیدم نکنه براش اتفاقی افتاده باشه
تا این موقعه شب چرا خونه نیومده
تا 2 بیدار بودم و از استرس نمی تونستم بخوابم
بش زنگ زدم قطع کرد
دیگه از ترس داشتم میمورد
اس ام اس دادم مریم کجایی ؟حالت خوبه؟
جوابی داده نشد
به خواهرشم این موقع شب نمی شد چیزی گفت بدتر بود
تا صبح از دلهره مردم
نمی دونم چطوری خوابم برده بود با ترس پاشدم و دنبال گوشیم گشتم
از تختم افتاده بود زمین برش داشتم بازم خبری ازش نبود
ساعت 11 بهم زنگید
با عجله برداشتم و گفتم مریم کدوم گوری بودییی
صدای خندش از پشت تلفن شنیدم
یکم قلبم آروم گرفت
_ببخشید عشقم تازه از خواب بیدار شدم ،من برم دوش بگیرم میام بعدا برات تعریف میکنم
ساعت 3 بود که پیام داد روشان امشب و بپیچون بریم خونشون دوره همی خیلی پسذه خوبیه و اینا

  • نمی تونم چی بگم به مامانم
    _بسپارش به من
    صدای طنگ تلفن خونه اومد و مامانم تلفن رو برداشت با گفتن مرسی مریم جون شما چطوری دختر گلم
    فهمیدم مریم و زنگ زده مامانم و راضی کنه
    یکم حرف زدن و مامانم گفت باشه عزیزیم فقظ حواست بش باشه
    _روشااااان
    +جانم مامان
    _صد دفعه نگفتم من و تو کار انجام شده نزار اول خودت نمی تونی اجازه بگیری میگی دوستت زنگ بزنه
    +ببخشید
    _اشکال نداره برو ولی خواهرشو اذیت نکنیا صبحم زود بیا
    +چشم
    استرس کل وجودم رو گرفت
    اولین بار نبود خونرو میپیچوندم و مهمونی میرفتم ولی استرس داشتم
    از اونجایی که لباسام همش به درد نخور بود تصمیم گرفتم برم خونه مریم و یکی از لباسای اونو بپوشم
    امیدوارم تا اینجای داستان و دوست داشته باشید تا بقیه اش رو بگم
    ببخشید اگر غلط املایی دارم این اولین داستان منه که دارم مینویسم و خیالیه
    ممنون میشم ضعفام وبگید تا درستشون کنم

نوشته: نامطمئن


👍 13
👎 0
10201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

805729
2021-04-24 00:32:12 +0430 +0430

جان سینه های کوچیکت دیگه ادامه نده

0 ❤️

805730
2021-04-24 00:32:53 +0430 +0430

چقدر ویژگی های ظاهری و‌اخلاقیت شبیه یکی از دوستای منه :)

1 ❤️

805736
2021-04-24 00:41:27 +0430 +0430

از نظر نگارشی کلی غلط
کلی هم اشتباه تایپی
اونم راپونزله نه راپانزل

0 ❤️

805757
2021-04-24 01:23:53 +0430 +0430

ادامشم زود بزار

0 ❤️

805852
2021-04-24 14:01:51 +0430 +0430

زیاد خوشم نیومد ولی ابتدای داستانت تاثیر خوبی روم گذاشت و بخاطر همونم لایکو تقدیمت کردم:ما معمولیا ساخته شدیم برا تماشای زندگی بقیه
راستش بنظرم بجا داستان نوشتن بشین و تکست بنویس چون بغضتو تونستم توی همین یه جمله حس کنم

پ.ن:آدمای درونگرا حرفای دلشونو فقط توی مستی ممکنه به زبون بیارن😉اینو میگم چون خودمم درونگرام

1 ❤️

805853
2021-04-24 14:08:25 +0430 +0430

خوب بود لایک🌹

1 ❤️

805854
2021-04-24 14:10:03 +0430 +0430
+A

بنویس 👌

0 ❤️

805873
2021-04-24 16:50:11 +0430 +0430

این حجم از واقع گرایی و صداقت،جالبه.خیلی هم جالبه.
اگه این نوشته واقعیته که عالیه…اگرم صرفا یه داستان زاده ذهنه که بازم باید بگم عالیه.لایک میکنم که ایشالا ادامه بدی راپانزل

0 ❤️

805958
2021-04-25 02:15:41 +0430 +0430

اینکه داستانت معمولی بود یک طرف
اما دختر ۱۹ ساله اگر از اوضاع مالی رضایت نداره چرا نباید خودش بره سر کار؟! اینکه بانوی جوانی مستقل باشه و شخصاً برای ارتقای شرایط اجتماعی و مالیش تلاش کنه، خیلی خیلی خیلی جذاب تر از اینه که بشینه حسرت بخوره چطور دوستم میتونه لاس بزنه اما من تواناییشو ندارم!

برام خنده داره پدر زحمتکشی بره دنده صد تا یه غاز بزنه و مادری خیاطی کنه اما دخترشون در زمان مناسب تلاشگری ناراحت باشه چون نمیتونه از پس دنگ کافه های خیالی خیابون ولیعصر بر بیاد!!!

مختصر و مفید بگم چس ناله ای بود مملو از قدر ناشناسی و پر ز انرژی منفی در جلد داستان که اگر انقدر بدبختی و فلاکت *** بی دلیل*** درونش پررنگ نشه بدم نمیاد ادامه اش رو بخونم ‌گیسو کمند جان! 😊
موفق باشی

2 ❤️

824746
2021-08-07 02:24:36 +0430 +0430

امیر امیر امیر 🤦‍♂️

0 ❤️

861507
2022-02-28 21:05:09 +0330 +0330

ادامه نده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها