رخصت

1389/04/27

تو خونه ایی كه همه از من حداقل ده سال بزرگتر بودن
تكلیف منم معلوم بود پادویی كردن
هر كی كاری داشت من باید انجام میدادم
مخالفت برابر بود با كتك ، تحقیر و مسخره شدن
از پدربزرگ طیب بگیر تا داداش رخصت
از ننه جون بگیر تا آبجی نصرت
همه هر جور كاری كه شما بگین به من میدادن
خوفتناكترین تنبیه برای من این بود كه داداش رخصت
با بچه های كوچه یكی بشن منو مسخره كنن
چون همه بچه های كوچه از رخصت حساب می بردن
هیچ عذابی برای من بدتر از این نبود
واسه همینم همیشه دستورات رخصت بدون چون و چرا ازطرف من اجرای میشد
حتی كون دادن
بارها تو اطاق
تو باغ
تو حموم
زیر لحاف
و خیلی جاهای دیگه كه بدون كوچكترین مخالفتی بهش دادم
اولش به زور بازو و تهدید بود
اما مرتبه سوم خودمم طالب شدم
رخصت بعضی شبا میخزید میومد زیر لحافم
وقتی میفهمیدم داره طرفم میاد
راست می كردم
وقتی دست بهم میزد
دیگه كاملا آبم میومد
وقتی هم می كرد تو كونم
بارها ابم میومد
اونم از اینكه من زود ابم میومد خیلی خوشش می اومد
چون می تونست به مردانگیش بنازه
از طرف دیگه می تونست منو بیشتر تحقیر كنه
رخصت هر موقع كه اراده می كرد
می تونست منو بكنه
حموم میرفت منو میبرد
منو داخل حوم حسابی میكرد
هر بلایی دوست داشت سرم تو حموم می آورد
می خواست بره باغ منو میبرد
پشت درخت ها حسابی منو می گایید
چند دفعه هم چند تا از دوستای صمیمش اومده بودن باغ
چهار نفری ریختند سر من
لت و پارم كردن
تا چند روز نمی تونستم راه برم
با اینهمه هیشكی نمی فهمید چه بلایی رخصت سر من داره میاره
بودن با رخصت مساوی بود
با گاییده شدن من
بوی منی
بوی شاش
بوی پشم
رخصت وقتی از كردن من سیر میشد
و میدید من بیكارم
ازم می خواست كیرشو یا پشمهای اطراف كیرشو یا موهای زیر بغلشو بلیسم
گاهی مجبورم می كرد
سوراخ كونشم لیس بزنم
همیشه وقتی كیرشو میزاشت دهنم تا براش ساك بزنم
محال بود اجازه بده آب منیشو بیرون بدم
میگفت حیفه
حتما تا آخرین قطره آبشو باید می خوردم
همه فامیل تو خونه ما زندگی می كنن
خواهرام
شوهراشون
بچه هاشون
برادرام با زن و بچه هاشون
ننه جون باب جون
عمه عمو دایی خاله
منم این وسط سرویس میدم و سرویس میشم
گاییدن من تنها محدود به رخصت نبود
الان آقاجونم
دایی وعمو
پسر عموها
پسر خاله ها
پسر دایی ها
پسر زینت خانوم كارگرمون
همه و همه هر جا گیرم بیارن منو میكنن
در حقیقت من زنگ تفریحشون هستم
مثل تست غذا
مثل دسر
منو میچشن
بعد تف می كنن بیرون
كردن من با رخصت شروع شد
اما محدود به رخصت نشد
دیگران فهمیدن
اما حرفی نزدند
حتی دیگران خودشونم منو گاییدن
همه رو این موضوع یعنی كردن من اتفاق نظر دارن
منفعتشون در اینه كه
حرفی نزنند
تا بتونن بهره ببرن
با اینكه بواسیر من بیرون زده
بازم هیچ كس منو دكتر نمی بره
چون نمی خوان آبرو حیثیتشون بره
الان كه دارم این مطلبو می نویسم
پدرم داره میاد تو اطاق ته حیاط
مطمئنن این بارمی خواد منو بر عكس بكنه
یعنی سرمو میزاره زمین
بعد در همون حالت كیرشو میكنه تو كونم در عین حال كیرمم می خوره
چند بار سر این موضوع خون دماغ شدم بالا آوردم
باید سریع جمع و جور كنم
آقا جونم داره میاد

نوشته: منی نویس


👍 0
👎 3
33206 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

265213
2010-07-18 16:35:41 +0430 +0430
NA

خاک تو سرت با این داستان نوشتنت

6 ❤️

265214
2010-07-19 15:20:10 +0430 +0430
NA

داستان نبود
كوس شعر بود فقط

7 ❤️

265215
2010-07-20 08:47:02 +0430 +0430
NA

joone madaret dg in dastana ro nanevis mano nevis halemoono bad kardi
hamasham ke khali bandie
oghde koon dadan dari?

6 ❤️

265216
2010-07-22 00:57:37 +0430 +0430
NA

چرت چرت
شدیدا نیاز به دکتر داری
افکارت کاملا پریشان و بهم ریخته ای داری
خاطره یا داستان صرفاً جهت لذت بردن نه بیزار شدن پس سبکتو عوض کن

7 ❤️

265217
2010-07-22 16:29:09 +0430 +0430
NA

ايشون مشكل شديد رواني دارند
من نميدونم چرا مديريت اكانت ايشون رو نميبندند!

11 ❤️

832165
2021-09-14 09:12:27 +0430 +0430

من کاری به بقیه ندارم و شما نیز توجه نکن این واقعیت تلخ زندگی است که در خانواده های پر جمعیت اتفاق می افتد و تنها راه این است که ادامه بدی چون اگر ادامه ندیدی حتما افسرده می شود و انتهای کار به خودکشی می رسی اگر خواستید شماره خودت را برای من پست کن تا برایت وقت مشاوره بگذارم و مشکلت را حل کنم

0 ❤️