روز بارانی

1400/07/23

پاییز توی تهران، اروم اروم داشت روی غم انگیزشو نشون میداد. من پسر احساسی هستم اما ظاهرم این رو نمیگه. همه فکر میکنن یه آدم بی احساس و لات و… اما این نبودم.
۳ سالی بود که ماهور رو مینشاختم، هم دانشکده ای بود. نه پلنگ بود نه داف، یه دختر نسبتا سبزه و هیکل عادی، می شد بگی در نگاه اول اونقدر جذبش نمیشدی، اما هرچی بیشتر میشناختیش بیشتر جذبش می‌شدی. منو اون از اول مثل همه هم دانشکده ای ها دوست بودیم، یه دوست عادی، اون برام مثل بقیه دوست های دخترم، من هم مثل بقیه دوست های پسرش.
اما ارتباطمون صمیمی تر شد، در حدی که زیاد باهم بیرون می‌رفتیم. عشقش ولش کرده بود، عشقمم وام کرده بود. اون باکره نبود، اما من…
صمیمیتمون اینقدر زیاد بود که از بعضی مسایل جنسی حرف می‌زدیم. اون حتی می گفت با عشقش سکس کرده بود… نسبتا راحت بودیم. اما هیچوقت جرات نداشتم از سکس باهاش براش بگم. حس میکردم فکر می‌کنه از صمیمیتمون سو استفاده میکنم. و راستش، این رابطه صمیمیت و رفاقتش برای من از سکس مهم تر بود.
من اون زمان با پدر مادرم زندگی میکردم. اون اما یه مدت خابگاهی بود و بعدش خونه گرفت. گهگداری خونش رفته بودم، اما صمیمیتمون اجازه نمی‌داد که از یه دست دادن دوستانه، یه راحتی دوستانه، کار به جای باریک کشیده بشه.
بریم اول داستان، پاییز توی تهران داشت کم کم روی غم انگیزشو نشون میداد، از کافه اومدم بیرون و هندزفری گذاشتم، ترک لایت از آرکایو داشت پخش می شد. باد اروم برگ هارو جابجا میکرد. زمین خیس بود. ماهور بهم زنگ زد، از باشگاه اومده بود(بدنسازی)، گفت داره می‌ره خونه و فردا هم که تعطیله جمعس، توام بیا، منم اونقدری حالم خراب بود که بدون هیچ فکری تا خونش پیاده رفتم. یک ساعتی میشد. رسیدم خونه، رفتم تو یه چایی خوردیم و…
تو حال خودم بودم، باهم داشتیم سیگار میکشیدیم ، زد بهم با یه حالت جدی و عصبی گفت چه مرگته. راستش خودمم نمیدونم چه مرگمه، عصبی ام.
گفت پریودی؟ گفتم آره یه دوسه ماهی پریودم. یه ذره حرف زد و سیگار کشیدیم. پدر مادرم زنگ زدن داریم میریم شهرستان ۱ماهی پیش مادر بزرگ. گفتم باشه. قطع که کردن یه لحظه حس عجیب تنهایی تو پاییز تهران بهم دست داد و ناخودآگاه زدم زیر گریه. ماهور بغلم کرد، راستش تاحالا تو بغل هیچ دختری نبودم. حس بدی بود، نمی‌تونستم این ضعف رو تحمل کنم، به زور خودم رو جمع کردم. ازم خواست صحبت کنم، اما نتونستم. چون توی دلم فقط یه شریک میخاستم که آرومم کنه. رو کاناپه بودم اون موقع، اونم کنارم نشسته بود، اروم دست میکشید روی صورتم، و من اشک هام میریخت، ماهور یهو گفت چرا دوست دختر پیدا نمیکنی؟ گفتم هیچکس رو دوست ندارم. گفت مگه میشه؟ منم شروع کردم غیر مستقیم از این گفتم که یکی رو میخام شبیه تو باشه. اون فکر میکرد واقعا یکی دیگه رو میخام که شبیه ماهور باشه، اما نمی‌فهمید که من ماهور رو میخام. گذشت تا آخر شب، روی همون کاناپه تو خودم بودم، اومد پیشم، یه ذره دست کشید روم دوباره، یه دفعه بدون هیچ حرفی اومد بوسیدم، و من داشتم از شدت تعجب منفجر میشدم. گرچه اصلا بوسه ی سکسی نبود اما عجیب بود. منم یهو بغلش کردم، بی حرکت توی بغل هم بودیم، اروم با دوستاش صورتمو گرفت و… اون اتفاق ۴ ساله افتاد، یه حسه جنسی… بوسه ی عاشقانه، اونقدر عاشقانه بود که حد نداشت، بوسید منو…اما اتفاقی افتاد که زندگی من رو عوض کردم. بعد از یخورده معاشقه گفت میدونی چرا مجبور شدم از اونی که عاشقشم دور شم و اون فکر کنه که خودش ولم کرده؟ گفتم چی، گفت من یه سری چیزا رو دوست دارم که شاید کسی خوشش نیاد، میدونی چرا اینهمه مدت درباره تو خودم رو به نفهمی زدن؟ چون نمیخاستم تو مجبور باشی به خواسته های من عمل کنی. متوجه نشدم یعنی چی؟ گفت هیچی و رفت. یه ربعی تو خودم بودم، هردو توی خونه، اما من بهش پیام دادم، اگه راحتی پیام بده بهم. اونم گفت من فقط دلم نمیخاد بدم. ۲،۳ ساعتی هیچی نگفتیم باهم، تااینکه بهش پیام دادم، یعنی دوست داری کسی رو …؟ اونم گفت هم به کسی بدم، هم برعکس
راستش نمی‌فهمیدم، یعنی اونموقع اصلا تو فاز این فتیش ها و اینا نبودم، حتی حس میکردم استریت هستم. اما … بهش گفتم مشکلی نیست. اون گفت واسه همین خیلی این مدت مایل نبودم بهت فکر کنم، مثل الان مجبوری بخاطر من تن به همچین چیزی بدی. گفتم میشه یه سیگار بکشیم باهم؟ اومد جلوم گفت بریم لب پنجره. بارون میومد، شب بود، هوای عجیبی بود. لب پنجره بعد سیگار ، نگاهم کرد، نگاهش کردم و شروع کرد بوسیدنم، این بوسیدن و … یه ذره بعد لخت بودیم تو بغل هم و داشتیم بدن هم دیگه رو میخووردیم، من دفعه اولی بود که بدن لخت میدیدم از نژدیک، واسه همین حتی نمی‌دونستم چرا دارم بدن یه زن رو میخورم. اما تو روش بودم، داشتیم لب همو میخوردیم، سرمو آوردم بالاتر پرسیدم دقیقا چی میخای تو سکس، گفت تورو. هر جوری که علاقه دارم. گفتم در اختیارتم، منو خوابوند، پاهامو داد بالا، انگشتم کرد، عجیب بود اما تن به این کارش داده بودم، کیرمو می‌مالید انگشتم میکرد به کونم ضربه میزد، کونمو میلیسید، راستش بدن قوی ای داشت، حس ضعف عجیبی پیشش داشتم از لحاظ فیزیکی. منو انگشت کرد و برام ساک زد و اولین بار غیر از دستم یه چیزی ارضام کرد. بعد ازون انرژی نداشتم اما اون اونقدری بام ور رفت تا کی م سیخ شد، ماهور قبلاً سکس داشته، اپن بود، اما ازم خواست تا آنال داشته باشیم، کیرم بزرگ نبود، اونم اونقدر تنک نبود، با درد و سختی کمی رفت تو ، واسه همین از اول هم اون لذت برد هم من. ارضا شدیم. این روز پاییزی باعث شد تا اولین ارتباط جنسی من با انگشت شدنم باشه. گذشت و بعد از یه مدت، اون گفت بیا پیشم، ازش پرسیدم بدنم رو بزنم؟ گفت نه، گرچه موی زیادی نداشتم،اما بعد ها فهمیدم اون دنبال تسلط به یه مرد هست، نه یه مرد زن نما.
رفتم پیشش، دیلدو خریده بود، بابت جنس ۸۰ هزار تومنی، ۴ بار پول داده بود و براش نفرستاده بودن!
این سری ارتباطمون یخورده عجیب بود، نمی‌دونستم رفتم پیش ماهور سر بزنم به دوستم، یا رفتم سکس.
گفت بریم توی اتاق، رفتیم و روی تخت همه چیز شروع شد و برعکس!
اون منو لخت میکرد، اون انگشتم میکرد، اون منو برگردوند، و اون ازم خواست شل بگیرم!! و یه دیلدوی نسبتا بزرگ، از طریق یه زن وارد من شد و عقب جلو میشد، جدای از دردش، حس تحقیر شدن زیادی هم داشتم، و حتی مشکل اونجا بود که فاعل ارضا نمیشد، فقط باید اینقدر عقب جلو میکرد تا خسته میشد. اولین بارم بود و نزدیک نیم ساعت کون دادم!
بعد نیم ساعت با یه سوراخ باز و بی حس، رو تخت افتاده بودم و اون نشست روم تا هردو ارضا بشیم، وقتی ارضا شدم، عین جنازه رو تخت بودم، اینقدر ترکیب درد و بی حسی عجیب بود که اون لحظه حس میکردم مخدر مصرف کردم. رفت سیگار روشن کرد.خوابید کنارم، یه کام اون میگرفت، یه کام من می‌گرفتم از سیگارش…‌
روزهای خوبی بود ، و ماهور دیگه ایران نیست، ازش فقط ارزوی دادن به یه زن مونده…

نوشته: morifshahvani


👍 8
👎 4
14601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

837562
2021-10-15 03:38:20 +0330 +0330

سبک نوشتنت خوب بود ولی موضوع داستان… چجوری بگم؟یجوری بود؛واسه من خیلی جالب نبود ولی امیدوارم سبک های بهتری بنویسی.

0 ❤️

837631
2021-10-15 18:20:46 +0330 +0330

نمیدونم چی بنویسم… برو جقتوبزن بگیربخواب

0 ❤️

837662
2021-10-16 00:22:24 +0330 +0330

دادن به یک زن خخخخخخخ

0 ❤️

837668
2021-10-16 00:36:14 +0330 +0330

بچه بیا پایین سرمون درد گرفت

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها