رویای خیس (۱)

1401/09/21

تلفن را برداشتم و زنگ زدم.از تلفن عمومی استفاده می کردم.هرچند که قبلا ناشی گری کرده و بهش پیامک داده بودم.اما او نمی دانست که منم و در نتیجه بهم جواب نداده بود.اگر هم حالا زنگ بزنم،به فکرش نخواهد رسید که احتمالا آن من باشم و بخواهد در فضای مجازی یا از طریق خاله ام پیگیری کند.اما به هر حال به شدن نگران بودم که نکند آتویی دستش بدهم و در صورت قبول نکردن،برایم بد بشود.همین طوری کاررا برای خوم سخت کرده بودم.وقتی که افکار سکسی ام را برروی کاغذ نوشتم و بدون هیچ مراقبتی در خانه گذاشتم و به پادگان آمدم.مادرم آن ها را خواند و از علاقه جنسی ام به خاله ام و او با خبر شد.حالا اگر به مغازه یا خانه خاله ام هم بروم،نمی تواند باور کند که برای کار دیگری به آن جا رفته ام.اما از طرفی فکر می کنم که اگر به اندازه کافی زرنگ باشم،هیچ اتفاقی برایم نمی افتد.ضمن اینکه از این اتفاقات کم برایم نیفتاده است.در حالی که من را با رفقیم که فیفتی فیفتی کار می کردیم و او کیرش را به کون من که دمر خوابیده بودم می مالید،خفت کرد.حالش به شدت بد شد و تصویرش از پسر تازه به بلوغ رسیده مثبتش مخدوش شد.زمانی که پدرم در گوشی ام پورن پیدا کرد و پس از کلی خودخوری آن را با من مطرح کرد.همه این ها گذشت و ما به صورت عادی در کنار هم زندگی می کنیم.درواقع حتی اگر قتل هم کرده باشم،بعد از یک مدت کارم برایشان عادی می شود.مخصوصا وقتی که بشود دوباره به زندگی عادی برگشت که البته انسان معمولا برای بقا همین کاررا می کند.بااین حال نباید اجازه می دادم که به این راحتی اسرارم فاش شود.در واقع هرچه قدر مخفی کار تر باشم بهتر است.هر چه قدر که در عدم افشای اسراری که بگایی به بار می آورد و خانواده در مقابلش بی منطق می شوند،کوشید.پس به توصیه یکی از دوستانم که گفت زنگ بزن،همیت کاررا کردم.ضمن اینکه احساس می کردم که اگر خجالتم را کنار بگذارم،تاثیر گذار تر است.اما چون نمی خواستم هیچ ردی از خودم به جا بگذارم و نمی خواستم کس دیگری هم پایش به این ماجرا باز شود،از تلفن عمومی استفاده کردم.تلفن را که برداشت،سعی کردم تمام آنچه که از قبل آماده کرده بودم را برایش باز گو کنم.بعد از سلام و احوال پرسی که عرف بود و نشان صمیمیت،خودم را با اسم و فامیلی معرفی کردم.شکی نیست که تعجب کرد و حدس می زدم که تعجب کند.منتظر بود که ببیند برای چه زنگ زدم.من هم ترجیح دادم که جوری صحبت کنم که انگار به یک دوست زنگ زدم و هیچ چیز عجیبی در این مورد وجود ندارد.اول از همه سعی کردم که حرف های عادی ای بزنم که منظور اصلی ام شدت شوکه کننده بودنش کم تر شود.از نگرانی ام در مورد خاله ام که دوست نزدیکشه گفتم و اینکه مغازه را رها کرده.به شبی که خانه خاله ام دعوت بودیم،اشاره کردم و اینکه کمکش کرده بود و گفتم:تو واقعا دوست خوبی هستی.از بحث بسته بودن مغازه به این رسیدم که دیگه نشد همدیگررو ببینیم.چرا که یادم میاد خودش گفته بود که بازم به ما سر بزن.بهش گفتم که چندباری اومدم و مغازه بسته بود یا سرتون شلوغ بود.به تنها دیداری که با هم داشتیم اشاره کردم و بهش گفتم که فکر نمی کردم انقدر روشن فکر و خوش صحبت باشی.که حرفی صددرصد کس لیسانه نبود.بهش گفتم که از صحبت کردن باهات خیلی لذت بردم و از آن موقع تا حالا دارم بهش فکر می کنم.اما جرات نمی کردم بهت بگم.اما حالا که زنگ زدم،می خواستم بگم که خوشحال میشم اگه بازم همدیگر رو ببینیم.درواقع اگه اشکالی نداره،می خواستم دعوتت کنم که باهم بریم بیرون.این پیشنهاد واقعا یک پیشنهاد عرف نبود.هرچند که برای خود من عجیب نبود و انتظار داشتم که او هم بتواند هضمش کند.به خودش هم گفتم که چون فکر می کردم ذهن بازی داری،این حرف هارو بهت می زنم.که انتظار بی جایی هم نیست.چرا که در همون دیدار برام مشخص شد که می تونم باهاش خیلی راحت باشم.دیداری که خیلی آزاد از پورن دیدن و سکس کردن صحبت کرد.که در آخر گفت که تو به خاطر این حرف ها این جا آمدی.اما او یک زن بیوه ای بود که دو پسر نوجوان داشت و حدودا پانزده سالی از من بزرگ تر بود.منی که به تازگی بیست و سه سالم شده است.اما رابطه عاطفی و جنسی داشتن با همچین کیسی بهترین فانتزی ام بوده است.منی که یک جوان بی تجربه و لاغر اندام بی پول هستم با زنی که پولدار نیست،اما نیاز مالی ندارد و نچرال کمی تپل است و البته مادر.یک زن فوق العاده حشری که می توانست در مقابل کسی مثل من خودش را آدم بسیار عاقلی نشان دهد.زنی که به خودش می رسید و از هیچ تجربه ای خودش را منع نمی کرد.برخلاف کسی مثل مادرم که تحت امر شوهر و تربیت والدین و توقعات جامعه زندگی می کند.اما او یک آدم نگاییده است که این ویژگی اش را تا حتی می پسندم که باعث شود به سکس با پسری مثل من که با مادرم سلام علیک دارد و کم و بیش جای پسرش هستم،فکر کند.اما شخصا دلم نمی خواهد که وقتی با من است،با مرد دیگری ببینمش.چه بسا حتی دلم بخواهد که آن مرد را جر دهم.دلم می خواهد تمام جنده بازی هایش را برای من و در خلوت مان انجام دهد.تمام وحشی بازی ها و بی پریدگی هایش را.دلم می خواهد در عین حال که برای من مادری می کند و با تجربه اش به من سکس یاد می دهد،مثل یک دختر بچه در بغم ولو شود و نیازمند مردانگی منی که ازش سال ها کوچک ترم.همیشه از این تصور به شدت حشری می شده ام که وقتی به بلوغ برسم می توانم مثل یک بزرگ سال هر زنی را در هر سن و سالی به صورت بالقوه بکنم.از همان خاله هایی که روی حرف شان حرف نمی زنیم تا همان زن های همسایه ای که به خاطر بچه بودن ما را در بحث هایشان شرکت نمی دادند.اما حالا می توانم شما را،بزرگ تر هایم را بکنم.ترتیب تان را بدهم،جرتان بدهم.حالا این من هستم که قدرتم رو بهتون القا می کنم.وقتی این حرف هارا بهش زدم،در اوج ناامیدی انتظار داشتم که برخورد بدی بکند یا حداقل به سردی یا حتی مهربانی بگوید نه.هرچند که بعد از آن دیدار و آن حرف هایی که زد مدام به خودم گوشزد می کردم که دارد بهم پا می دهد.به هر کسی هم که گفتم،حرف من را تایید کرد.حتی دوستی بهم گفت که باید در همان موقع اقدام می کردی.زیرا آن قدر حشرش بالا زده بود که آن حرف ها را می زد.اما من هم قفل کرده بودم و هم جرئتش را نداشتم.هم به خاطر احتمال کیر خوردن برادرم ازش و ترسیدنش و هم اینکه من وجهه ای دارم که همیشه از خراب کردنش می ترسم.وجهه ای که من را در منطقه امنی نگه داشته است.اما با استقبال بسیار زیاد گفت که تو پسر خیلی خوبی هستی و من هم از صحبت کردن باهات لذت بردم.خلاصه اینکه در کمال ناباوری باهاش قرار گذاشتم و تلفن را قطع کردم.خیلی سرخوش شدم.انگار که در آسمان ها بودم و حتی زیر دلم از خوشی،خالی شد.یک جواب مثبت گرفتم و خیالپردازی هایم شروع شد.خیال پردازی در مورد اینکه یواشکی با هم و با ماشین پدرم شمال می رویم.یک خانه ویلایی برای یک شب اجاره می کنم و تا صبح به چند روش و چند راند می کنمش.خیالپردازی در مورد اینکه در مورد سکس با من به خاله ام می گوید و او هم مشتاق می شود که طعم کیر من را بچشد.او هم رویش باز می شود و اتفاقا خود او رو مخش می رود.می توانم تیری سام یا حتی فر سام بروم.اگر که مثلا به دختر دایی اش که او هم بیوه و پاره بود،می گفت.چهار نفری دور هم جمع می شدیم و مشروب می خوردیم و هر سه تاشونو می کردم.
ادامه دارد…

نوشته: سعید انوری


👍 0
👎 11
15701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

906379
2022-12-12 03:02:31 +0330 +0330

دیگه ننویس با این قلم و با این سبک نوشتن آخرش بی راهست خوندن این داستانت از حل یه انتگرال سه گانه بدون بازه مشخص ام سخت تره

2 ❤️

906385
2022-12-12 03:47:41 +0330 +0330

آه کیرم درون کص آن کسی که تورا زایید و کیر داد آه ببخشید شیر داد آخر بی ناموس این چه کستانی است که از ذهن جقی تو بیرون آمده کستان ننویس راه حلی برای تو دارم انگشت سبابه خود را درون سوراخ کونت کن و به بیابان سر بذار بی نامووووووووس

1 ❤️

906413
2022-12-12 10:25:38 +0330 +0330

ترنسم
یکی میخوام دائمی باشه
ایدی تلگرامم
@Shabnmmmmmmmmm

0 ❤️

906438
2022-12-12 18:13:41 +0330 +0330

بعدیه هفته خودت بخوان اگه خودت ننتو نگاییدی بیار ما بگاییم معلوم نیست از کی و چی ک کجا نوشتی نصفه هم زیاد بخونند

1 ❤️

906440
2022-12-12 18:14:57 +0330 +0330

بعدیه هفته خودت بخوان اگه خودت ننتو نگاییدی بیار ما بگاییم معلوم نیست از کی و چی ک کجا نوشتی نصفه هم زیاد بخونند

0 ❤️

906455
2022-12-12 23:45:53 +0330 +0330

امشب هر چی خوندیم ضدحال بود😐😐😐

0 ❤️