ریحانه و پسر همسایه

1392/06/04

سلام من واقعا دوس داشتم این ی داستان بشه چون واسه خودم خیلی جالبه همش واسه خودم تو ذهنم مرور میکنم
ی روز زمستان1391 واقعا هوا سرد بود که مامان و بابای وحید ک پسر همسایه جفتیمون میشه رفته بودن جلسه شورای خانواده
وحید 23 سالشه و ی داداش داره به اسم سعید که 25 سالشه وحید هیکلش از سعید پرتر وسکسی تره
اون روز وحید تازه از سر کار اومده بود و کلید هاشو یادش رفته بوده که ببره و مامان باباشم خونه نبودن چون هردوشون معلم بودن
سعید هم که همیشه بیرون بود اومد در خونه مارو زد و احوال پرسی کردیم گفت:میگم ک ریحانه جان کسی از خون ما به شما کلید نداده گفتم که نه ولی میتونی بیای خونه ما تا بیان با کلی تعارف اومد داخل اتاق من از سمت پارکینک میری تو و اصلان مشخص نیست کی میاد و کی میره…
من 19 سالم بود قدم169 و هیکلم ,اقعا سکسی و اندامیه طوری که حتی دوستامم هیکلمو دوس دارن
من از لج اون روز وحیدو بردم تو اتاق خودم و کلی باهم خندیدیم چون من عکسای کوچیکیم تو اتاقم به دیاره هی نگا میکرد و میخندید
ی لحظه خیره شد به یکی از عکسام که مال 11 سالگیم بود وگفت یادته چقد کوچیک بودی و ناز یهو بزرگ شدی منم گفتم اررررررررررره دیگه میگذره
یهو گوشیش زنگ خورد ک سعید بود گفتش من تا 40دقیقه دیگه خونم
من به وحید گفت که چه خبر از درسا واین چیزا که گفت اگه میشه واسم اب بیار
اب که اوردم داشتم تند تند از پله ها میومدم پایین پله اخری پام گیر کرد عین سگ افتادم پاین:D
وحید زود دو زد امد بلندم کرد اب ریخته بود تو صورتم خندید گفت بیا ی اب خاستی به ما بدی منم گفتم اگه راس میگی خودت اب بده که یهو وحید ی نفس عمیق سکسی پر صدایی کشید و همینطور که صورتم خیس بود یهو زبونش رو به لپم زد وای اصن من حال خودم نبودم واقعا حس خوبی بود که دستمو گرفت و رفتیم رو تخت من ی مانتو راه رویی قرمز تنم بود که شروع کرد باز کردن دکمه های من اصلن جلوشو نمیگرفتم فقط دوس داشتم که توهمون حس بمونم
یهو دیدم که داره سینه هامو میخوره تمام بدنم مور مور میشد واقعا حس خوبی بود دستمو زاشتم رو کیرش اینقدر داغ بود که حتی از رو شلوار هم حس میکردم
دوتامون کم کم لخت شدیم وحید گفت که دوس داره لیس بزنه و فقط 25 دقیقه کس منو لیس زد واقعا حس خوبی بود اصلن واسم تکراری نمیشد من دستمو بردم وکیرشو گرفتم و گزاشتم تو دهنم اول کم کم سرشو میک میزدم وحید شهووتی شده بد و اه ناله ریزی میکرد که من باصداش حال میکردم
کیر داغشو گزاشتم تا جای که دهن جا داره بره ت حتی ج هم کرده بودمش وحید داشت حال میکرد دستمو گرفت و منو نشوند رو پاهاش و لاپایی میزد در گوشم گفت دوس داری؟
گفتم اره عشقم دوس دارم زل زد تو چشام و لبامو خورد چشامون باز و از هم لب میگرفتیم واقعا حس جالبی بود و یی خورده هم خنده دار
خلاصه منو وحید واقعا اون روز حال کردیم و بهمون خوش گذشت
10 دقیقه بعد لباس پوشیدن ما سعید زنگ زد و گفتش ک بره خونه خدافظی کریم و وحید هم رفت
5 شب بعد اون جریان تولد سعید داداش وحید بود که وحید به خاطر کمر دردی مامانش با مامان باباش رفته بود اصفحان وفقط سعید خونه بود منم دعوت بودم و کلی دختررو پسر دیگه حدود ساعت11 شب بود که مهمونی شروع شد و ساعت 12 شروع به رقصیدن کردیم و چراغ هاهم خاموش و فقط رقص نور بود که تو رقصیدن سعید افتاد با من کلی باهم رقصیدیم من توجه داشتم وقتی نوری میخورد به چشم سعید همش داشت نگام میکرد یهو سعید دستمو گرفت ر برد تو اتاقش گفتم ها چیه باز فیسبوکت خرابه به منو چه و… که یهو درو قفل کرد من واقعا ترسیده بودم میدونستم که سعید زیاد مشروب خورده و حال خوشی نداره او جلو گفت چرا اینطور نگا من میکنی من حالم خوب نیست و… تا خواستم حرف بزنم دستشو گذاشت رو لبام من هنگ کرده بودم سعید با ی دستش داشت سینه هاو میمالوند و ی دستش هم به لبام من زود دستشو انداختم و سعی داشتم از اتاق برم بیرون وایی سعید حال خودش نبود کاش وحید اینجا بود هرچی باش حرف مزدم زیر چشمی نگام میکرد منم گفتمش بخدا من وحیدو دوس دارم تورو خدا زندگیمو خراب نکنو… که یهو بهم حمله اور شد و یکی زد بیخ گوشم من اتاقو ترک کردم که بعد 10 دقیقه چراغا روشن شدن و گفته شد مهمونی تموم شده همه بچه ها رفتن خنه خیلی ناراحت بودن:( کاش وحید بوووووود…
من داشتمم میرفتم ک سعیدگفت ریحانه بیا کارت ارم
فقط دختر خاله سعید و دوتا از دوتای سعید مونده بودن رفتم تو اتق پیش سعید که شروع کرد لبامو خوردن همش سعی داشتم دورش کنمم امانشد منم اونو میبوسیدم واااای بوی وحیدو میداد…
تو بوسیدن چشام ی لحظه باز شد که دیدم چشای سعید هم بازه دستشو گرفتم و رفتیم رو تخت شروع کردم ساک زدن براش بارتون نمیشد سعید انگاری خود وحید بود بی شرف حالمو بد کرده بود دست خودم نبود واسه اولین بار یکی از کون منو کرد سعید؟وای چقد لذت بخش بود کاش شب صبح نمیشد لباسامو که پوشیدم ساعت 4 صبح بود زود رفتم خونه هوا واقعا سرد بود هفته بعدش وحید هینا اومدن و دو روز بعد اینکه اومدن مامان باباش همراه با سعید اومدن خونمون چیشده؟؟؟اومده بودن خاستگاری
زود رفتم تو اتاق زنگ زدم به وحید ک گفت ریحانه فقط منو ببخش من واقعا اون شب واسم دیر گزشت تمام جریان رو برای مامانم تعریف کردم الان ی2 سالی میشه که از اهواز اومدیم تهران
من با اون کارم هم وحید رو از دست دادم هم سعید رو تورو خدا بچه ها بخاطر هوس کسی رو از دست ندید دلم خیلی واسشون تنگ شده کاش اینجا بودن و باهم عین قدیما زندگی میکردیم:(((((((((((((((
این حقیقت زندگی منه تو سنی بودم که کارای الکی به سر ادم میزنه
موفق باشید

نوشته: ریحانه


👍 1
👎 1
129911 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

396777
2013-08-26 21:22:51 +0430 +0430
NA

بد نبود;-)

0 ❤️

396778
2013-08-26 22:12:22 +0430 +0430
NA

ای گه به قبر پدرتون که واژه های کس شعر مد می کنین. آخه یکی بیاد به من بگه این اندامی چیه افتاده تو دهن شما ها. اندامی؟‌یعنی شبیه ان دام؟‌ چه جور دامی؟‌ گاو؟‌گوسفند؟‌بز؟‌ خر ؟‌الاغ؟‌ بی شعور ها اندام می تونه بد باشه یا خوب، هیکلم اندامیه یعنی چی آخه ببره اون زبونتون .

0 ❤️

396780
2013-08-27 05:57:14 +0430 +0430

كير سعيد و وحيدو حميدو محمود و احمدو محمد همه وهمه توي كس مامان جونت بگو خب.

0 ❤️

396781
2013-08-27 05:59:15 +0430 +0430
NA

MS.TEACHER امروز اعصاب نداریا :) واقعا فکر کردی این داستانا رو کی مینویسه هان ؟! یه مشت دختر پسر که تو عمرشون جز فیلم و خیال چیزی ندیدن :))
بخند بابا خون خودتو کثیف نکن !
نظرات bright nights رو فقط دوس دارم ببینم اگر اون نظر بده میامو نظرشو میخونم خیلی بهتر از این شر و وراست :D

0 ❤️

396782
2013-08-27 08:03:55 +0430 +0430
NA

=)) وحید زود دو زد!!! عالی، حرف نداشت!

0 ❤️

396784
2013-08-27 10:11:50 +0430 +0430

يعني واقعا خودت اين چرت و پرت رو بخوني به نويسندش چي ميگي؟؟؟؟
من يه دختر اندامي و سكسي ام
همسايمونم كه ديگه نگوقد و هيكل عالي،كليد نداشت اومد در خونمونو زد منم از لجم بردمش تو اتاقم، گفتم برام آب بيار،خوردم زمين آب ريخت تو صورتم، گفتم اگه راست ميگي خودت آب بده
اونم مانتوي( راه روي )منو باز كرد و ترتيبمو داد
واقعا داستان جالبي بود
جاي تامل داره
حالا باز خوبه همش تو ذهن الكنت مرور ميكردي وگرنه چه دري وري مينوشتي…

0 ❤️

396785
2013-08-27 17:07:19 +0430 +0430
NA

ببین از بس این داستان رو تو ذهنت مرور کردی مخت تاب ورداشته آخه یکی نیست به این الدنگها بگه مگه کله قند براتون فرستادن که بیاین داستان بنویسین جان مادرت دیگه ننویس

0 ❤️

396786
2013-08-27 17:29:07 +0430 +0430
NA

نمیدونم چی بگم …جنده شدی رفت

0 ❤️

396787
2013-08-27 19:06:14 +0430 +0430
NA

چي شد اومدن خاستگاريت اون از تو معذرت خواست به ننت گفتي اومدين تهران من نفهميدم مال كه تو چيز كيه(ولي يك دختر هم توي زندگي من بود كه واقعا عاشقش بودم حتي حاضر نبودم دست بهش بزنم و باهاش سكس كنم خانم از روي تنوع طلبي با ي پسره دوست شده بود ورفته بود خونشون كه 4/5نفره ريخته بودن سرش نامردا تا يك چند سالي از مرد ها متنفر شد و افسرده حتي از منم بدش ميومد ولي در اخر اين من بودم كه دانشگاهمو ول كردم والكلي شدم ولي اون الان فوق معماري داره ومسول يكي از كاخ موزه هاي تهرانه ) نكنيد به مولا چه با خودتون چه ديگران

0 ❤️

396788
2013-08-27 19:55:51 +0430 +0430
NA

اصفحان? دو زد? مانتو راه رويي? اخرش سعيد از تو معذرت خواست? كيرم تو اموات انداميت جم كن بابا كيري مقام

0 ❤️

396790
2013-08-29 16:46:53 +0430 +0430
NA

dastanet ham kiribiri bood,ham bi sar o tah

0 ❤️

396791
2013-08-31 18:20:31 +0430 +0430
NA

من زياد نفهميدم چي شد !! دو زد ؟ اخر كي معذرت خواهي كرد ؟ كي كيو كرد ؟ كدومشون اومد خواستگاري مامانت ؟ ااااوووووف خيلي داغون بود خيلي !

0 ❤️