زر زیادی

1394/04/08

یه داستان کاملا تخیلیه ما مازوخیستا هم گناه داریم بزارین یه چهارتا داستانم ما بدیم

  • سارا دیگه داری اعصابمو خورد میکنی، یه کلمه دیگه ازت بشنوم فکتو خورد میکنم
  • تو؟ عمررررا (با پوزخند)
  • اگه جرات داری بیا جلو تا نشونت بدم جوجه (اینو با عصبانیت گفتم) بلند شد اومد سینه به سینه جلوم ایستاد، اخم کرد و تو چشمام زل زد و با صدایی که معلوم بود از خشم میلرزید گفت
  • الان روبروتم، اومدم جلو، دستت بهم بخوره مردی قدش حدود 8 سانت ازم بلندتره، خشمو تو چشماش دیدم، ترس برم داشت، آب دهنمو قورت دادم، ولی نباید جلوش کم می اوردم، نباید میزاشتم یه دختر بهم امر و نهی کنه دستمو بردم بالا که بزنم تو صورتش، مچ دستمو رو هوا گرفت و با دست دیگه‌ش چنان سیلی‌ای خوابوند تو صورتم که برق سه فاز از چشمام پرید. تو شوک سیلی بودم که چشمام از حدقه زد بیرون و روده هام اومد تو دهنم، پایینو نگاه کردم که فهمیدم با لگد کوبیده وسط پاهام، پاشو که پایین آورد منم باهاش سقوط کردمو افتادم کف اتاق. مچ دست چپم هنوز تو مشتش بود، کف پای چپشو گذاشت رو کف دست راستم، با پای راستش محکم و پشت سر هم میزد رو شکمم، با تمام قدرت و از ته دل میزد، حدود 20 تا که زد دستمو ول کرد و پاشو گذاشت رو گلوم، نشست و تو چشمای از حدقه بیرون زدم نگاه کرد و با خونسردی گفت:
  • تو چه غلطی کردی؟؟؟؟ می‌خواستم التماس کنم و به غلط کردن بیوفتم که بهم رحم کنه ولی داشتم زیر پاش خفه می‌شدم و توان حرف زدن نداشتم، چشمام از حدقه بیرون زده بود و داشتم واسه نفس کشیدن تقلا میکردم، سارا هم با خونسردی جون کندنم زیر پاشو نگاه میکرد، کارم به دست و پا زدن کشید و کمی بعدش دیگه حتی نمی‌تونستم دست و پا بزنم، داشتم مرگو به چشمای خودم می‌دیدم. آخرای جون کندنم بود که بلند شد و پاشو از رو گلوم برداشت، به سختی هوا رو می‌کشیدم تو ریه‌هام تا زنده بمونم، چند دقیقه گذشت که تونستم درست نفس بکشم. گلومو گرفت تو مشتش و سر پا نگهم داشت، کمرمو کوبوند به دیوار پشتم و از رو زمین بلندم کرد، صورتشو آورد نزدیک صورتم دوباره گفت:
  • تو چه غلطی کردی مارمولک بی‌ریخت؟؟؟؟
  • گو گو گو گو گوه خوردم با زانو محکم کوبید وسط پاهام و همونجا زانوش رو فشار می‌داد از شدت درد داشتم عین یه بچه گریه میکردم
  • نشنیدم چی گفتی
  • غ غ غ غلط ک ک کردم سارا، ت ت ت تورو خدا
  • باید ادب شی که دیگه از این غلطا نکنی دوباره زانوش رو برد عقب و کوبید، دو بار دیگه هم اینکارو کرد که خودمو خیس کردم، گلوم رو ول کرد و رفت عقب، عین یه جسم بی جون افتادم جلو پاش، خودم رو انداختم رو پنجه پاش و التماس کنان پاشو می‌بوسیدم و لیس می‌زدم
  • خانم تورو خدا رحم کنین [هق] ، دیگه ادب شدم [هق] ، تورو خدا دیگه نزنید [هق] پای راستشو گذاشت روی سرم و گفت
  • یه بار دیگه، فقط یه بار دیگه، فقط کافیه احساس کنم فراموش کردی کی هستی و جات کجاست مطمئن باش مثل سگ می‌کشمت [یکم مکث] ، حالیت شد یا حالیت کنم حیوون؟؟؟؟؟؟
  • بله بله خانم غلط کردم [گریه] موهامو گرفت تو مشتش و رو زانوهام بلندم کرد، با کف پاش یه لگد محکم خوابوند رو دلم و پرتم کرد و سرم داد کشید:
  • گورتو گم کن تو اتاق کارت و تا نگفتم بیرون نمیای جونم رو برداشتم و فرار کردم تو اتاق کارم.

نوشته: ؟


👍 4
👎 0
32155 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

465125
2015-06-29 16:05:08 +0430 +0430

خییلیییی ممنونم …
این سارا بود یا جان سینا!!!

1 ❤️

465127
2015-06-29 21:53:26 +0430 +0430
NA

كسخل bad

0 ❤️

465128
2015-06-29 22:17:31 +0430 +0430

؟
؟
؟
خوبی الان راحت شدی
خسته نباشی

0 ❤️

465131
2015-06-30 06:02:22 +0430 +0430

زر زیادی زدی این داستانو نوشتی
ولی فک کنم برخلاف ادعات ، حقیقتو نوشتی
رفتی به رئیست پیشنهاد سکس دادی، ریده بت
بنابراین…
کل افراد 12 تا 59 ساله جهان، همه با هم، تو کون لقت

0 ❤️

465132
2015-06-30 07:04:13 +0430 +0430

فک کنم تنها داستانی که حقیقت داشت این بود هههههه

0 ❤️

465134
2015-06-30 07:50:38 +0430 +0430
NA

بد نبود ولی یه نویسنده خوب باید بدونه چه اثری رو توی چه جایی انتشار بده.
نقطه ضعف شما همینه که اشکال کوچیکی نیست
موفق باشی

0 ❤️

465135
2015-06-30 13:35:52 +0430 +0430

خوب شد گفتی داستانه ها وگرنه میخوندمش

0 ❤️

941182
2023-08-07 19:17:50 +0330 +0330

خوب نوشتی حتی اگر خیالی بود

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها