زفاف خشن (۱)

1399/10/20

هشدار:این داستان دنباله داره و شمارو ارضا میکنه…اگه زود ارضا میشید نخونین…
سلام
من مهلام ۱۹سالمه ما یه فامیل مذهبی سنتی بسته داریم و من یجورایی همیشه دختر ناهنجار این خانواده بودم. دختر عمو هام و دختر عمه هام همشون چادری هستن حتی دختر عموم با اینکه۲۲سالشه باباش میبره دانشگاه و میارتش و هرکدوم به یه نحوی سسخلن،ولی من از بچگیم شیطون بودم،انگار درون من چیزی بود که توی اونا نبود جوری که همیشه مامانم میگه نمیدونه وقتی منو حامله بوده چه گناهی کرده که خدا منو بلای جونش کرد.خلاصه…همیشه از مدرسه فراری بودم و عاشق مزاحم تلفنی شدن و شیطونی بودم و حتی تو ترافیک همش چشمم میچرخید تو ماشینای اطراف و به قول قدیمیا هیزی میکردم(دخترا هم میتونن هیز باشن) .بعد از ۱۶سالگیم با تلفنای مکرر مدیر مدرسه و قبض تلفن و نگاهای خاص پسرای همسایه ها یجورایی دستم رو شد.تو اون سن طبیعتا خاستگار نداشتم ولی بابام میترسید بلای جونش بشم و هرجا میشست از ازدواج میگفت پیش کسایی که پسر داشتن و اینجوری شد که بالاخره دخترخاله ی بابام منو برای پسرش خاستگاری کرد (فقط یبار توی بچگی دیده بودمشون)و بعد از چند جلسه خاستگاری با مهریه ناچیز منو به عقد طاها در اوردن،یه مرد ۳۲ساله همیشه اخمو هیکل بزرگ و قد بلند چشم و ابرو مشکی و صدای بم،از همون روز که فرستادنمون توی اتاق ازش بدم میومد،نگاهش مستقیم و بی پروا بود،وقتی وارد اتاق شدیم روی تختم نشست یجوری نشست انگار تخت پادشاهیش بود و از بالا به پایین نگاهم کرد که خیلی بهم برخورد،از بچگی از ادمایی که خودشونو میگرفتن بدم میومد و برای همین از همون روز اول چندشم شد ازش ولی بابام چاره ای برام نزاشت،نامزدیمون سر جمع چهار هفته بود،طاها گفته بود جهیزیه نمیخاد(خونه مجردی داشت چون مامان باباش جدا شده بودن و هرکدوم ازدواج مجدد کرده بودن) برای همین بابام منو دو دستی تقدیمش کرد سر جمع تو اون چهار هفته دو سه بار اونم فقط وقتایی همدیگه رودیدیم که اومد خونمون و بابام نشست و رفت ،عروسیمونم یه مهمونی مختصر بود با فامیلای نزدیک…حدود ساعت11شب بود که سوار ماشین شدیم به سمت خونه و طاها تو کل مسیر نگاهمم نکرد قبل از رسیدن به خونه، طاها جلوی ابمیوه فروشی توقف کرد و با یه اب پرتقال بزرگ برگشت و بدون حرف دادش بهم
-دوس ندارم
_بخور جون داشته باشی برا امشب از دختر بچه پرو و حاضر جواب خوشم نمیاد
اینکه این مرد رقت انگیز حالا شوهرم بود بیشتر به لبام مهر خاموشی میزد…چی میگفتم؟تو دلم بهش فحش میدادم اما لبامو قفل کردم وتو سکوت اب پرتقالمو با نی خوردم تا رسیدیم خونه .
خودش پیاده شد رفت بالا منم پشت سرش راه افتادم،صدای تق تق پاشنه های کفشم روی سرامیکای راهرو میومد …یه لباس عروس سفید پف دار با یقه باز تنم بود و شونه های لختم رو با شنل سفید پوشونده بودم ،وارد خونه که شدم یه بغض بزرگی گلومو گرفته بود با دستش به اتاق اشاره کرد و با اشارش وارد اتاق شدم،جلوی اینه وایسادم و اروم شنلمو باز کردم و انداختمش زمین بوی سیگار که به مشامم خورد فهمیدم طاها وارد اتاق شده برنگشتم نگاهش کنم،اروم پشت سرم ایستاد و دستای زبرشو گذاشت روی بازوهای لختم،سرشو خم کرد و اروم ته ریش زیر چونشو کشید رو سرشونه ی لختم،سیگارش هنوز بین لباش بود،کام اخرو گرفت و دودشو فوت کرد تو گوشم باهمون صدای خمار و مردونه ش با لحن اروم گفت چند سالته سفید برفی؟
گونه هام سرخ شده بود و حس میکردم داغ شدم هنوز هیچی نشده کسم داشت میسوخت،به زمین خیره بودم
-۱۹
اروم لاله ی گوشمو با لباش بازی میداد و زیپ لباسمو میکشید پایین
سینه های لختم از توی کاپ لباس عروس درومده بود کوچیک تر از دست طاها و نوک کوچیک و صورتی سینه هام سفت شده بود،نفسام تند شده بود و قفسه سینم بالا پایین میشد،دستشو فقط یبار کشید رو سینه هام بدون اینکه بماله و برد پایین و دامنمو انداخت،حالا با یه شرت سفید توری وایساده بودم و طاها پشتم ایستاده بود
دست راستشو برد داخل شرتم و با دست چپش بازومو گرفته بود
انگشت وسطشو لای خط کس کوچولوم که کشید یه اه اروم کشیدم
_کستم که کوچولوعه…
خندید
بیشتر سرخ شدم و سرمو انداختم پایین
با پشت انگشت اشارش گونه های سرخمو نوازش ارومی کرد و با همون هیزی زل زد تو صورتم
بلند تر خندید
_خجالت کشیدی جوجو؟
صداشو اورد پایین تر
_دوس داری کست بزرگ باشه؟هممم؟؟
کم‌کم لحنش حرصی میشد و بازومو محکم تر توی دستش میفشردد
نفس عمیقی کشید و محکم هلم داد روی تخت
(این داستان واقعی نبوده و فانتزی خودمه)
ادامه دارد…اگه دوس داشتین برام کامنت بزارید قسمت دومشو بزارم

ادامه...

نوشته: دخترعجیب


👍 18
👎 10
87701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

785512
2021-01-09 01:11:14 +0330 +0330

تبریک میگم بسان شیوا و قلم زیبایی داری خوشحال میشم ادامه داستانت رو بخونم.

1 ❤️

785539
2021-01-09 03:10:46 +0330 +0330

منتظریم برای قسمت بعدی، تا اینجا خوب بود فقط امیدوارم گند نزنی

1 ❤️

785541
2021-01-09 03:26:53 +0330 +0330

باز یه پسر کونی دیگه

0 ❤️

785587
2021-01-09 10:55:46 +0330 +0330

ادامه بدید داستان جذابی میشه . جزییات عالیه

1 ❤️

785613
2021-01-09 15:20:14 +0330 +0330

دوستان پارت دو رو فرستادم بزودی اپلود میشه

0 ❤️

785615
2021-01-09 15:22:14 +0330 +0330

یه سوال اینجا میشه کامنت هارو ریپلای کرد ؟
ممنون میشم یکی کمکم کنه

0 ❤️

785646
2021-01-09 22:31:22 +0330 +0330

ما هیکل درشتا که تو ۲۵ سالگی مثل مردای جا افتاده ۳۰ یا ۴۰ ساله هستیم چیکار کنیم که شما ها بچه سوسول دوس دارید ؟

ولی از اینکه فانتزیت با این استایل مرد هاست خوشمان آمد 😁

امضا مترسک

2 ❤️

785672
2021-01-10 00:57:43 +0330 +0330

اولا @دخترعجیب اینجا نمیشه ریپ زد باید اسم طرفو بنویسی

دوما طاها موقع خواستگاری نمدونست که ۱۹ سالته که جلو آیینه ازت پرسید ؟ توی قسمت بعد اگه بیشتر دقت کنی عالی میشه 🌹

1 ❤️

785761
2021-01-10 14:23:03 +0330 +0330

همون شب از تو خیابون سوارت کرده بود که موقعع لخت کردنت پرسید چندسالته!؟
زنشو نمیدونه چندسالشه!؟

2 ❤️

785834
2021-01-11 00:56:23 +0330 +0330

sheidajooni
سعی کردم یه جمله تحقیر امیز مبنی بر بچه بودن دختره بسازم یجورایی استفهام انکاری بود…ممنون از نظرت اصلاح میکنم

0 ❤️

785953
2021-01-11 23:25:56 +0330 +0330

خیلی خوب بود گ گفتی فانتزیت هست لایک

1 ❤️