زندایی این دفعه رو شانس آوردی

1393/05/15

آره زندایی بخورش بخور تا ته بخور … عالی می خوری حالا نوبت منه بیار کس زیبات رو بیار می خوام کاری کنم که دایی رو طلاق بدی بیای پیش من زندگی کنی … پاشو احسان پاشو … هان!!! اَه (دقت کنید که روی الف فتحه است) بازم خواب بود راستش نمی دونم چیه ولی فکر کنم شما هم اینطور میشید راستش قضیه از این قراره که داداش من ( خدا از این مسافرت ها براش زیاد کنه) امسال کنکور داده و دارن می روند به تهران برای 3روز و 4 شب (خودمم نمی دونم چطور 4 شب می مونند و درحالی که 3 روز خواهند موند)… خب شاید فکر کنید داییم خونه اش تو تهرانه اگه اینطوری فکر می کنید غلط فکر می کنید تو شهر خودمون اگر فکر می کنید ما تو شهر خودمون نیستیم بازم اشتباه فکر می کنید من تو شهر خودمم خونه داییم هم توی واحد پایینی خونه سه طبقه مادر بزرگم است… که با اتوبوس در وقت خلوت راه بیافتید تقریبا 15 دقیقه طول می کشه ولی چرا من هی خواب زندایی رو می بینم خوب همه می دونید من بچه 17 ساله جلقی یا بقول خودتون اشرف مجلوقات هستم ولی واسه این یه 4 شبی قراره من با مادربزرگم بمونم اگه فکر می کنید داییم هم مسافرته یا کاره یا صفا سیتی جاییه خواهشن از این غلط فکر ها نکنید چون خونه خودشه و کار هم داره … هم زنداییم و هم داییم صبح کارند ظهر هم با هم اند زندایی ام هم قرار نیست مرخصی بگیره و یا حشری مشری هم نیست که بخواد با من بچه بازی کنه زنی چادریه ولی داییم برعکس زنداییه …کفش اسپورت تی شرت استین کوتاه مو های برق گرفته شده ( سیخ سیخی میشند منظورم همونه… نه… نه مو بلند نه… اون یکی که کم مو احسن ،آفرین، صد آفرین، خودشه اگر بازم پیدا نکردی به من ربط نداره) ولی بیاییم به اصل موضوع این خواب ها از قدیم به سراغم نمیومد اگر بازم فکر میکنید که تازه خوشم آمده بازم غلط فکر کردید من واسه این چند روز خودم رو از جلق دور نگه داشتم به همین دلیل این خواب ها رو می بینم صبح که پا می شم شرتم رو خیس می بینم خدا یا قبل از این فکر می کردم بچه مثبت های چطوری منی اونها خارج می شه حالا فهمیدم فکر کنم به این می گن اِاِ اِ اِ …یادم رفت حالا به ما چه خلاصه الان مامانم داره صدام می کنه امروز صبح کلاس تقویتی دارم این دفعه اگر فکر کنی من تجدید آوردم یعنی…( فحش های زیر زانویی ) احسان بیا صبحانه حاضره … وای یادم رفت چرا بیدار شدم الان این صداش کرم می کنه برخلاف همه تون من که صبح پا میشم اول می رم دستشویی فقط گوشاتون رو ببندید … خب بعد مثل همه تون دندونام رو میشورم بعد مثل پدربزرگای همتون خلط درمیارم و فین می کنم… مثل همیشه ، صبحانه سوسیس و سس… خلاصه امروز ظهر قراره راه بیافتند و شب برسند قبل از رفتن هم قراره نهار با هم تو خونه ی مادر بزرگ بخوریم بعد اونها با اتوبوس بروند … بله با امشب می شود 4 شب … کلاس های تقویتی امروز یکی فیزیکه و اونیکی زیست و دیگری ریاضی…خلاصه ساعت 1 تمام شدم و با دوستم یه تاکسی دربست گرفتم مثل همتون کاری کردم که دوستم این دفعه بپردازه و دفعه بعدی که وجود نداره من بپردازم … تاکسی تا چهار راه رسوند و بقیه اش رو پیاده رفتم… مادر بزرگم خیلی خوشمزه غذا می پزه چشمام رو بستم با مماغم (مخصوصا میم گذاشتم) رفتم بوی غذا را رسما میشنیدم راه زیادی نبود که محکم خوردم به درخت همون با چشم خوب بود … وقتی رسیدم به کوچه نگاه کردم… با دقت… سه چهار تا ماشین بود یکی پژو دومی پراید سومی نیسان ( راستش منم نمی دونستم اینجا کرد هم می نشینی ) و چهارمی هم دور بود شبیه سمند فکر کنم تنها خانواده ما واسه نهار نیامده زنگ رو زدم مثل همتون کلمه سحر آمیز رو گفتم = منم ،آخه نمی فهمم از کجا می دونند این منم یعنی احسانم … در باز شد و رفتم داخل آقا والد و خانم والده بعلاوه بزرگاشون و برادر هستند و دیگر هیچ… خونه مادر بزرگم خالی از تکنولوژیه هرچند تلویزیون و رادیو داره… ولی به اندازه ای که مطمئنم موهای اطراف کیرم دوباره رشد خواهد کرد مطمئنم که حوصلم این چند روز خیلی سر خواهد رفت …چیکار میشه کرد شکم پر بشه بقیه اش دسره باید سفارش بدی خودشم این چند روز قراره یتیم باشم همه پیشم خواهند بود… حتما… رفتم سر سفره و بعد از غذا حرف و برنامه و غیره رو گفتند راستش ناراحت بودم یادمه وقتی راهنمایی بودم یروز که نمی آمدند گریه ام می گرفت قهر می کرد هر چند بزرگ شدم ولی نمی خواستم تنها بمونم ساعت 3 رو که نشون داد پاشدند لباس ها رو عوض کردن مادرم تمام وسایل لازم رو تو کیسه نشون داد منم خواستم هم بعنوان تشکر و هم بعنوان دل تنگت خواهد شدم بغلش کردم… محکم …از عشقی که به مادر دارم فشار دادم و اصلا به اینکه خفه شدم و از این حرف ها گوش ندادم و خلاصه رفتند به امان خدا رفتند منم انگار نه انگار دو دقیقه ای نیست که رفتند حوصله ام سه سوتی سر رفت… رفتم طبقه پایین در زدم داییم گفت کیه این دفعه گفتم تویی اونم گیج شد و زنداییم در رو باز کرد خلاصه رفتم تو داییم داشت یه پی دی اف در مورد الکترونیک می خواند ولی انگلیسی بود زنداییم هم توی کامپیوتر داشت مدل های جدید لباس رو می گشت منم که از این مسخره بازی ها خوشم نمیاد رفتم به داییم تو ترجمه کمک کنم اگر فکر می کنی که مگه تافل دارم این دفعه درست فکر کردی خودشم با نمره 116 کیر حسود بترکه خلاصه ترجمه کردیم تا شب شد و برا شب رفتیم بالا … شام ماکارونی که من عاشق این غذا اَم نبود ولی بازم غذایی خوش مزه بود… قرار بود واسه نهار فردا بپزه… شب شد و وقت خواب مادر بزرگم من رو برد طبقه بالا تو اتاق کوچک … راستش پنجره این اتاق به پشت بام باز میشه و از بس که تابستون گرمی بود ایزوگام بام ذوب شده بود و مثل ماه داشت گرمای جذب کرده خودش رو میداد بیرون واسه همینم مادر بزرگم آب پاشید که این دفعه خیلی خنک شد و کیف کردم پنجره را باز گذاشتم و خوابیدم … بیا نزدیک …آررررررررره بیشتر سر و صدا بکن …تا… محکمتر… تلمبه… بزنم … آه ه ه ولی از صنعت کونت هم باید بهره برد مثل اورانگوتان بشین تا بکنم تو کونت آ آ آه چه کیفی دار… آره… داره میاد… داره میاد… آه اه راحت شدم کیف کردی زندایی … یه لحظه صبر کن ببینم چه زندایی وایی شرتم خیس شد الان نصفه شبی تو خونه مادر بزرگ چطور دوش بگیرم ( البته من بچه تمییزی هستم و غسل میکنم راستش نمی دونم چرا ولی بعد منی بدن ادم یه جوری میشه وقتی غسل می کنم احساس آرامش می کنم (اگر هم شما همچین حسی ندارید من اولش نوشتم آدم !!!..)) بذار ببینم نه خوشبختانه ساعت 6 صبحه… یه شرت جدید برداشتم و یه حوله که چه عرض کنم پارچه کلفت مثل حمام عمومی ها یواشکی و بی سر و صدا از پله ها افتادم پایین که دیدم همه بیدارن و دارند صبحانه می خوردند و صبح بخیر که گفتم مادر بزرگم وسایل دستم رو دید گفت آبگرمکن روشنه احسان برو زود بیا که چاییت سرد می شه منم تنک یو (برادر گرامی انگلیسیه بی خود فرهنگ لغت باز نکن) گفتم و رفتم حمام خلاصه صبحانه رو که خوردم گفتم یه سر به داییم بزنم بلکه کامپیوترش رو داد تا بازی کنم رفتم پایین هرچه در زدم هیچ کس جواب نداد خودم در رو باز کردم خلاصه آدم نگران میشه در رو کیشیدم به طرف خودم پامو که گذاشتم گفتم که الان یکی میاد فیلیپینی می زنه تو سرم که چه غلطی می کنم با خودم گفتم حتما دستشویی اند نشنیده اند آخه دوتایی باهم که نمی شه و یا به احتمال خیلی کم هنوز خوابند چون باید سر کار برند این فرضیه رو رد کردم یکم جلو رفتم خونه بزرگی نبود واسه آشپز خونه چند پله می خورد بالا واسه همین آشپزخونه کوچکی دارند دیدم هیچ کی نیست و رفتم حال رو گشتم که بازم نیستند تنها اتاقشون بود که درش روبروی حاله البته در اتاقشون رو بسته بودند هم خجالت می کشیدم و هم ترس داشتم واسه همین داد زدم که دایی کجایی !!! جواب نیومد گفتم درو باز میکنم اگه کسی چیزی پرسید می گم هرچه صدا زدم جواب نیامد نگران شدم… منطقیه… خلاصه دستگیره در رو گرفتم به سمت پایین فشار دادم دستگیره روغن نیاز داشت جیر جیر می کرد در رو که باز کردم چشام اول همه جا رو سیاه و تاریک دید تا اینکه چشام عادت کردند بغل درکلید چراغ بود روشن کردم و هیچ کس رو ندیدم به ساعت بالای کامپیوتر نگاه کردم دیدم ساعت 8 ونیمه الان همه سرکارند با ناراحتی سرم رو انداختم پایین تا برگردم که در همون لحظه فکر کنم دنیا رو بهم دادن سوتین و شرت زنانه دیدم یا داییم شلوارش دو تا شده یا این ماله زنداییمه برش داشتم (شرتش رو) قسمتی که کس در اونجا قرار می گیره رو لیس زدم شور بود…شرت سیاه سفید و راه راه بود که …از یک طرف هم کیرم رو عقب جلو می کردم… بعد همون قسمت زیبا رو روی کیر فرا زیبای خودم گذاشتم و تا سر حد منی عقب جلو کردم ولی نذاشتم منی بیاد چون چاره نداشتم ولی در عوض مایع قبل از منی می اومد قشنگ شرتش رو با اون خیس کردم و همونطور گذاشتم حالا نوبت سوتین بود انصافا خیلی نرم اند هم لباس زنا و هم خودشون بعد به خودم گفتم اگه این رو انداخته این جا یا بدون سوتین وشرت رفته سر کار که از یه محجبه بعید می دونم یا اینا کثیف شدند …یا انداخته تا بعدا بشوره و جدید ها رو پوشیده گفتم پس برم سر کمد لباس هاش بله تا ساعت 11 تمام لباس هاش رو به هر احتمالی که احتمال می دادم آب کیر زدم در آخر کمد لباسش براق بود راستی چیز عجبی ذهنم رو به فکر برد توی روز روشن بدون لامپ این اتاق خیلی تاریکه خودشم این اتاق به طرف حیاطه که تو حیاط هیچ چراغ خیابانی یا همسایه ای نیست که نور بیاندازه تو به ذهنم داره یه فکر هایی میرسه که هنوز سر و ته نداره رفتم حیاط در رو یواش بستم… جلوم یه حوض بود جلوی اون حوض هم من بودم… ولی واقعاً برا حیاط سه راه وجود داره یکی به یه حمام میره و دومی به اونجا که من آمدم سومی به زیر زمین میره که زیر زمین به راه پله و از اونجا به ورودی خانه (منظورم کل خانه است نه مال داییم) ولی این راهی که به زیر زمین می ره در نیست مثل پنجره کمی بزرگتر از حالت طبیعی هست رفتم بازش کنم که با یک فشار کوچک چنان صدایی گوش خراش ایجاد کرد که تمام پرنده ها پرواز کردند در رو باز کردم با هر تلاشی نتونستم خر خر هاش رو قطع کنم رفتم زیر زمین جایی مورد علاقه منه پر از خرت و پرت الکترونیک و وسایل قدیمیه دنبال روغن گشتم تا بلکه صداش رو درست کنم ولی این زیر زمین برخلاف صفت مشهور کاملگی هیچی نمی شد یافت باید (زیر) زمین شناس بود پدر بزرگم همیشه این حرف رو می گفت …منم تصمیم گرفتم که در رو باز بذارم تا تو نقشه ام مشکلی بوجود نیاید ولی نقشه من چیه من از نظر قد و اندازه به خانواده مادرم اینا کشیدم یعنی شبیه داییم هستم پس اگر شب بدون متوجه شدن دایی و زندایی برم توی اتاق تاریکی مطلق و داییم رو بوسیله تینر بی هوش کنم و زنداییم رو بکنم… ابدا بفهمه …راستش فکرش هم کیرم رو راست می کنه این دفعه خوش بخت بودم توی زیر زمین تینر بود… تینر رو برداشتم و قایمش کردم تا جاش عوض نشه هی تو فکر بودم چه عاملی مشکل درست خواهد کرد کجا ها دقت کنم از این چرت و پرت فکر ها بود که شام شد داییم و زنداییم هم اومدن بالا خوب هم شد که اومدند بالا… حالا وقتی رفتند پایین می فهمم کی باید نقشه رو عملی کرد… در حال گفتن این بودم (به خودم) که اینها همش توی فیلم های سوپر و داستان ها است بیا منصرف شو! که دیدم ساعت 22 شده و پدر و مادر بزرگام خوابشان می آید و دایی ام هم گفت ما هم بریم بخوابیم فردا کار داریم… خلاصه وقت فرا رسیده بود و وظیفه من رو صدا می زد منم آماده شدم … لباس هام رو عوض کردم چون صبح به لباس هام ادکلن زده بودم … موبایلم رو برای نور برداشتم و روی بی صدا قرار دادم مثل سرباز ها خودم رو برای استتار زنگ آمیزی کردم… شرتم هم سیاه بود در اون حد!.. بدون جلب توجهی رفتم زیرزمین هنگام پایین رفتن از پله ها همه چیز رو کنترل کردم هر چند خونه داییم چراغاش روشن بود ولی بازم ادامه دادم تا رسیدم به پله های زیر زمین اینجا باید دمپایی بپوشم … یکی از قسمت های سخت نقشه این بود …که با این دمپایی هایی که هر قدم بر میداری انگار می گوزی بی صدا بری زیر زمین … هر پله ای رو که رد می کردم قلبم یک قدم به گلوم نزدیکتر می شد پله ها که تموم شد تاریکی راه باعث می شد راه برگشت هم نبینم …ترسیدم ولی هدفم چیزی بود که حواسم رو هیچی نمی تونست پرت کنه موبایلم رو در اوردم به امید اینکه فکر نکنند دزدم چراغ قوه موبایلم رو روشن کردم و رفتم داخل به سمت تینر… دستمالی که از آشپزخانه کش برده بودم رو در آوردم به تینر آغشته کردم… وقتی با موبایلم نور رو گرفتم به سمت در دیدم در بسته شده… و نمی تونم ریسک کنم و سر و صدا ایجاد کنم ولی از یه طرف خیلی امیدوار بودم و خیلی تلاش کرده بودم تینر دستم بود و بالاخره شیمی فایده خود رو نشون داد تینر رو ریختم روی در( آخه تینر از آلکان هاست و آلکان ها یک ویژگی ممتاز گران روی دارند که روغن هم خودش از خانواده الکان هاست) … خدا خدا کردم و در رو باز کردم خیلی راحت و بدون صدایی باز شد در یواش یواش باز می کردم نوری که از پنجره سالن آنها بیرون می آمد رو از پشت این پنجره ی کدر می شد دید پنجره به سمت داخل باز می شد که مجبور بودم تا خودم رو عقب ببرم تا بتونم راحت باز کنم به نصف نرسیده بود که متوجه صدای پای دیگری شدم دست نگه داشتم و سرم رو بردم نزدیک پنجره تا ببینم کیه نمی تونستم صورتی ببینم ولی از شلوار و رنگ مردونه حوله فهمیدم باید داییم باشه و داره میره حمام صبر کردم تا بره وقتی صدای بسته شدن در حمام رو شنیدم مطمئن شدم و دمپایی ها رو در آوردم تا کسی شک نکنه … رفتم بالا، پنجره ای که ازش نور می امد به حیاط، خیلی بزرگ بود بهمین دلیل با خزیدن بسمت در رفتم یواش باز کردم و نامردی نکردم پاهای لختم رو محکم رو فرش کشیدم تا تمییز شه درحال تمییزیدن بودم که صدای شکسته شدن شیشه از آشپزخانه امد ثانیه واسه فکر کردن نبود اشتباها بجای اینکه برم اتاق رفتم سالن پذیرایی که تلویزیون با صدای تقریبا بلند روشن بود شتابان رفتم پشت مبل ها …توی اتاق پذیرایی 5 تا مبل سیاه و سفید رنگ بود سه تاش سیاه و دو تاش سفید، سیاه ها در درازای طول و سفید در عرض که می شه گفت که ته اتاق بودند و تلویزیون جلوی پنجره دو تا هم صندلی که در طول اتاق طرفی که در قرار دارد یعنی مقابل مبل های سیاه… پشت مبل های سیاه با لباس های سیاه استتار کامل بود که زنداییم اومد پایین و رو اون دو صندلی که روبروی من میشد نشست خیلی خیلی عجیب بود انگشتش خونی بود و خیس ولی این عجیب نبود عجیب این بود که درسته انتظار نداشتم با چادر تو خانه بگرده ولی انتظار هم نداشتم با شرت و سوتین بگرده من همه این ها رو از لای دو مبل می دیدم… بتادین ریخته بود روش و داشت دنبال یه چیزی می گشت که پشیمون شد و شرتش رو در آورد …(می خوای باور کن می خوای نکن )به خودم گفتم ای خر شانس… آره دو تا پاش رو با هم بلند کرد و شرتش رو کشید بیرون ولی یواش از روی کسش کشید من داشتم کیف می کردم و همون جا کیرم یا بهتره بگم شمشیرم خالی کرد تو شرتم بدون یک لمس علم این همه پیشرفت کرده ها … یه حال و هوایی داشتم عجیب پر از کیف بود ولی حمام نمی تونستم برم و بدن یه جوری بود احساس می کردم دارم میلرزم که دیدم داره شرتش رو دور انگشتش می پیچه بعد اونم تو دهنش گذاشت (تعجب نکن چنان هم بزرگ نبود )… داشت می مکید ولی داشتم حرص اینو می خوردم که این شرت رو من چرا از لیس و آب کیر بی بهره گذاشتم… درست کسش به سمت من بود… پاهاشم از هم فاصله داشت… راستش خیلی زیبا بود از اون مدل هایی که من عشقشم چوچوله های بزرگ و آویزون ( منظورم اون گوشت های اطراف کسه حالا بافت شناسی نخوندم نمی دونم درسته یا غلطه) در حال نگاه کردن بودم که از تلویزیون صدای بوسیدن می امد … مارچ مورچ … معلوم بود از دهن دارند لب می گیرند (اره ماهواره دارند این دفعه غلط فکر نکردی) انتظار داشتم سریع کانال رو عوض کنه چون دستش رو برد سمت کنترل ولی بجای عوض کردن صداش رو بیشتر کرد و کنترل رو انداخت رو زمین و زیباترین فیلم عمرم رو دیدم زنداییم با کسش ور می رفت و داشت خود ارضایی می کرد راستش من همش تو اینترنت فیلم هایی که توش زن یا دختر با خودش ور می ره رو دوست دارم … صحنه تموم شده بود ولی زندایی از خود بی خود بود یعنی چشم هاش رو بسته بود (دیگه خدا می دونه به چی فکر می کرد) و با دست سالمش خود وَری( روی واو فتحه است ) می کرد من خیلی خوشبختم همیشه تو اینترنت فیلم هایی که فرمت معمولی دارند رو نگاه می کردم ولی این یکی فول اچ دی و بلو ریپ و 1080پیکسلی و تری دی ، خودشم از نوعی که به عینک نیاز نداره با چشم غیر مسلح قابل دیدنه هرچند گفتند به خورشید نورانی و درخشان با چشم غیر مسلح خطرناکه ولی چشام فدای همچین جایی داغ… ولی این فکرم بد نیست ها داییم داره حموم می کنه چطوره من این تینر رو برای زندایی استفاده کنم ذاتا آماده آماده است ولی از طرفی می ترسم بلندشم بفهمه… به همین دلیل مثل ماری بوسیله خزیدن رفتم سمت مبل های سفید به سمت هدفم… آیا میدانستید مار ها بوسیله گرما(مادون قرمز) طعمه خودشون رو پیدا می کنند …من هم به گرم ترین نقطه خونه داشتم می خزیدم رسیده بودم به مبل سفید تا از پشت چاقو بزنم… که داییم با حوله اش اومد تو اتاق و زندایی رو به اون حالت دید منم جام عوض شده بود از این طرف دایی ام بهتر دیده می شد و زنداییم تقریبا پشت به من بود ولی می تونستم ببینم که داره کس زنداییم رو می خوره که زندایی خواست اون صداهای قشنگ مشنگ دربیاره که کیرم دوباره بلند شد واسه اینکار انگشت شرتی شو در آورد وقتی داییم دید که دور انگشتش اون شورت رو پیچیده و کامل تو دهانش گذاشته گفت تو این همه دهن گشاد بودی ما نمی دونستیم و حوله اش را در آورد و کیرش مثل میله منجنیق پرتاب شد و گذاشت تو دهن زنداییم و تلمبه می زد… کمی بعد دستاش رو برد روی پستان های پرتقالی شکل باهاشون بازی می کرد نوک پستان هاش سفت و قهوه ای شده بود… داشتم با کیرم ور می رفتم … برو تو تخت خواب منم الان میام تو برو … اَه اَه بازم خواب بود …ولی صبر کن اینجا کجاست وای الان یادم افتاد پشت مبل ها خوابم برده ولی چطور نکنه تینر کرده … کو دستمال آهان … وقتی داشتم با کیرم ور می رفتم اونیکی دستم که دستمال رو گرفته بودم رو زیر سرم گذاشتم حالا یه جوری بیهوشم کرده ولی ساعت چنده ؟… موبایلم کو … آی چشام هنوز عادت نکرده … ساعت 22.50… چی تینر فقط 10 ، 15 دقیقه خوابونده خدایا شکرت اگر گذاشته بودی که تینر بزنم آبروم می رفت و دعوا و هزاران مشکل خدایا شاکرتم ممنون … ولی این چه صداییه … فش فش … شبیه صدای مسواکه … بهتره بلند شم همه جا تاریکه فقط از دستشویی نور آبی و یا سفید رنگ می آمد رفتم مستقیم به اتاقشون تا قایم شم همونطور که فکر می کردم داخل تاریکی مطلق بود ولی جلوی در کمی نور بود که از دستشویی می آمد غافل از اینکه زنداییم داخله …ایستاده و حتی کمی با سر و صدا داخل که شدم زنداییم گفت چه زود دندون هات رو شستی منم فکر کردم که فهمیده واسه همین ترسیدم خواستم فرار کنم که گقت کجا می ری گفتم بذار به پاش بیافتم و غلط کردم ، غلط کردم بگم بلکه به داییم نگه و بذاره برم اومدم نزدیک تخت و نشست خواستم بگم که من رو ببخش که گقت ایمان زود تر پستونامو بخور که می خوام امشب بهت یه حالی بدم که تو عمرت ندیده باشی منم چشام 360 درجه چرخید و برگشت سرجاش نتونستم چیزی بگم و کمی شک کرد خواست یه چیزی بگه که تا بیاد دهان مبارکش رو باز کنه …ازش لب گرفتم خیلی تحریک کننده بود خدارا شکر که نفهمیده بود و دستش رو کیرم بود داشت عقب جلوش می کرد منم یه دستم رو بردم سمت پستان هاش هروقت فشارشون می دادم سینه اش رو می داد بالا و یه آه از دل می کشید که باعث می شد کیرم پوستش رو پاره کنه و دراز تر از این بشه … این دفعه عجله داشتم و از یک طرفم نمی تونستم همچین لحظه ای رو زود تموم کنم وقتم کم بود سریع دهنم رو از لب های چسبناک شیرین اش جدا کردم و یه پا رو زمین و اون یکی پام روی تخت کنار سر زندایی طوری که کیرم برم تو دهنش و خودم رفتم سمت کس شور و شیرین اش راستش خیسی کسش تشک زیرش رو خیس کرده بود … چوچوله اش شور بود و وقتی کسش رو می خوردم شیرینی مایع کسش برطرفم می کرد خیلی حال میداد چون با لبام چوچولوش رو می کشیدم … وقتی هم این کارو می کردم اون هم خودش رو عقب می کشید و سینه اش رو می داد بالا و نوک تیز پستان هاش به من می خورد خیلی نرم بود (بدنش)خودم رو بیشتر بهش می چسبوندم گرم و نرم و زیبا بیشتر از این انسان چی می خواهد آخه … می دونم وقت کمه ولی باید فردا تو مدرسه پز بدم که کس کردم کیرم رو کشیدم بیرون پام رو از اون طرف سر زندایی که روی تخت بود بلند کردم مثل یک فیلم آهسته بود کمی جلو رفتم و پاهاش رو داشتم بلند می کردم و روی تخت بشینم با اون یکی دستم کیرم رو گرفته بودم و رو کسش می کشیدم و چوچوله اش رو قلقلک می دادم یعنی آمادگی تام …تیک(صدای کلید چراغ)… وای الان همه جا تاریکه پس حتما داییم داره می آد اینجا …مثل یه بچه چسبیده بودم به کس زندایی که هنوز کیرم رو توش حس نکرده بود و نکرده بودم …و از یک طرف من رو می کشیدند که… فرار کن … کاری نمی شه کرد بلند شدم و خواستم اظهار کنم که دارم میرم بیرون اتاق و تا بلند شدم زنداییم گفت ایمان کاندوم ها رو تو کمد خودم گذاشتم … داییم هم جلو در بود کیر کیر رو نمی دید اونقدر تاریک بود … داییم شنید و گفت باشه (چون از اینجا به بعد باید اسم ها مستعار باشه هر چند که اسم و خودم و اسم داییم مستعاره ولی بازم اسم مستعار میذارم … به همین دلیل از این به بعد اسم من جومونگ و اسم زندایی سوسانو ولی انصافا سوسانو خیلی خوشگله …) سوسانو … می آمد سمت کمد و من صدای پاش رو می شنیدم … صدایی که داره میاد نزدیک به من خلاصه اون که نمی دونست جلو راهش منم با هر قدمی که بر می داشت منم یک قدم به عقب بر می داشتم تا صدای راه رفتن من توی صدای راه رفتن داییم محو بشه ( چیزه آهان … اسم مستعار داییم هم تسو ) تسو داشت می امد نزدیک من… منم انقدر رفته بودم عقب که به ته تخت رسیده بودم … کمی رفتم سمت چپ تا به پایین تخت رسیدم و خم شدم پایین ، وقت کمی داشتم چون داییم داشت می آمد نزدیک و سریع باید تصمیم می گرفتم … تخت رو نگاه کن فاصله اش از زمین زیاده فکر کنم من خپلی جا بشم …خودم رو بازور رد کردم و رسوندم زیر تخت… راستش چوب هایی که زده بودند نمی ذاشت راحت رد بشم ولی بازم شانس آوردم که به موقع رد شدم … داییم کاندم رو برداشت و باز کرد صداش می اومد که جرش داد … منم هی متشکرم خدا خدا می کردم که یه لحظه زهره ترق شدم داییم پرید توی تخت چنان تخت جیر جیر می کرد …رفتم طرفی که نزدیک سر دایی و پنجره بود تا یه سیلی بزنم در گوشش تا از این غلطا نکنه … سرم رو کمی بلند کردم راستش چنان هم تاریک نبود وقتی چشم آدم عادت می کرد می تونست ببینه و همچنین امروز شب 14 ام بود ماه کامل و درخشان ولی خوب نورش اونقدر نبود که من رو ببیند و از یه طرف من طرف پنجره بودم یعنی سرم مثل یک شی سیاه بود خدا رو شکر اگه اونطرف می رفتم صد در صد نور از من باز تاب میشد و دیده می شدم … داشتم می دیدم که دارند لب می روند خیلی تحریک کننده بود … سوسانو برو 69 می خوام امشب تلافی اش کنم … تلافیش کنم داییم داره درمورد چی می گه ؟ اَه بابا الان وقت اینا نیست کوس زندایی رو ببین انگار میان این جمع فقط این کس منو می بینه … داشتم کیف می کردم که داییم سرش رو اورد طرف کس نمی دونم فهمیدید یا نه ولی طرف کس یعنی طرف من یعنی سرش به من خیلی نزدیک شد … فکر کنم داییم داره صدای قلبم رو میشنوه … تاپ تاپ… تاپ …سرمو بردم پایین فقط صدای نوشیدن چایی می آمد مثل من داشتن سوپ می خوردند راستش تو اون حالت این صدا همه رو اذیت می کنه ولی این … این یکی خیلی متفاوته … بذار یکم سرمو ببرم بالا واو کی اینا حالتشون رو عوض کردند آخه ؟ نگاه کن داییم رفت زیر زندایی و زنداییم که پشتش به منه و انگار نشسته روی دو پا دار حال مالونده شدن کیری که در مقابل کیر من یک عالمه برا خودش به کوسش بود ( توصیه می کنم از یک لغت نامه زناشویی یا برای راحتی از ویکی پدیا درمورد روش های آمیزش جستجو کنید بعد نام حالت هایی که می گم در اونجا نوشته) داییم کمی که مالوند فرو کرد داخل کس مثل یک قاتل برای مطمئن شدن داشت چند بار چاقوش رو فرو می کرد … دارم می گم فرو می کرد ها محکم … یادم رفت بگم به این حالت می گن زن سوار کار کمی نگذشت که زنداییم به تن داییم چسبید و آخ اوخ می کرد خیلی زیبا بود نور آبی کم رنگ داشت کمک می کرد که این صحنه ها رو به این زیبایی ببینم … نگاه کن داییم داره بلند میشه ولی از یه طرف آروم تر پمب می کنه سر و صدا داره کمتر می شه و از یه طرف لذت من داره کم می شه ولی خیلی حرکت جالبیه زن دایی رو کیر داییم نشسته و دارند لب می گیرند و از یه طرف داییم داره با دستاش ابر مینی پستان ها ( منظورم معمولیه ) رو با دستش ورزش می ده …نمی فهمم آخه همینطور چاغ زیبا ترند… فکر کنم به این دلیل به این حالت می گند نشسته زیاد در این حالت نموندند و داییم کمی بلند شد …زنداییم تو بغلش و کیرش تو کس سوسانو کمی که رو زانو بود یکمی عقب رفت بعد پیچید و پشتش به طرف من بود … زندایی رو داره به شکم می خوابونه ولی کمی شبیه حالت سگی ولی نه چون زندایی فقط کونش بالاست نه سینهاش … سینه هاش به تخت چسبیده کمی داره یا کونش رو یا کسش خورانده می شه داییم نمی ذاره زنداییم نیم تنه بالایی اش رو بلند کنه و… گل رو می زنه… کیرش رو با خورده فشار می فرسته داخل حال کردم زنداییم داشت محکم با دستاش تشک رو می گرفت و بالش رو گاز می گرفت و منم اینجا یه فشاری کشیدم و در نتیجه تخته های تخت رو گاز گرفت اشتباه نگیرید گوزیدم ( وای خدا خجالت می کشم اینو می گم) راستش از استرس زیاد باکتری های پنی سیلین ندیده ی روده ی بزرگ من فعال تر شده بودنند فکر کنم اوناهم داشتند همدیگرو می کردند و خلاصه گاز تولید می شد … داییم داره می خنده …آی سوسانو ای شلوغ چرا آخه تو سکس … فکرنم که فکر می کنه که اون بو داد … صدای زندایی تو اوج بود که دایی سریع کیرش رو کشید بیرون و زندایی رو با خود کشید به لبه تخت طرف در و خودش از تخت پایین اومد و از زمین داشت با فضا رابطه برقرا می کرد … بدو بریم اونور بدو … عالیه این صحنه … فعلا داییم داره انگشت می کنه تو کون زندایی … منو می گی درست جلوی دماغم یه کس خیس و قرمز چوچول بزرگ داره خود نمایی می کنه داییم که داشت تو کون زندایی کبریت فرو می کرد فندکش رو فرو کرد تو کس چنان محکم که بعد از برگشتش آب کس با خود آورد بیرون و صورتم خیس خیس کوس زندایی سوسانو شد دو باره داشت فرو می کرد فکر نکنید سرمو بردم عقب … بیا دهنم رو باز کنم ایندفعه بریزه تو دهنم …(شالاپ … شلوپ) واو چه شیرین … راستش حالتی که می کنند رو نمی دونم چی می گن اما جوری بود که کون زندایی دید دایی رو بسته بود ( پاهای زندایی رو زمین بود فقط رو تخت خوابیده بود ) کمی نگذشت که داییم دستش رو آورد رو چوچوله و مالشش داد و کمی هم فشارش داشت می داد راستش اون فشاری که می داد رو من آخرین بار موقع گردو شکستنش دیده بودم ( با دست… اگه زورت نمی رسه بی خود تهمت نزن) و مینی سانیه ای نگذشته بود از کشیدن دستش به عقب که … به فکرم یه چیزی داره می رسه منم دست بزنم از کجا می فهمه که … وای خدایا دوباره می تونم دست بزنم فاصله چند میلی متری مونده به این چوچوله… مثل این ماشین ها که دوربین دارند و پشت رو می بینند انگار جلوی انگشتم رو می دیدم رسیدم بهش و چوچوله رو مثل داییم فشار دادم خیلی نرم بود … فشارم رو زیاد کردم تا نرمیش رو بیشتر حس کنم … فشارم خیلی زیاد بود انگشتام داشت از ریشه درد می کرد که زنداییم یه جیغ بلند کشید و در عین حال شروع به لرزیدن کرد… فکر کنم داییم گذاشتش روی ویبره … سوسانو گفت تسو دستت خیلی سرده آه حال کردم … اینو که گفت تنم لرزید از ترسم دستم سریع کشیدم …داییم حتما گیج شده بود ولی اعتنایی نکرد و کیرش رو در آورد و گفت الان که تو کونت می کنم آتیش می شم … خیالم راحت شد … زنداییم کونش رو قمبل تر کرد و کونش رو داد بالا و یه ااااااااااااااااااااااااااااااا کرد که وقتی رفت تو هِ ،آه رو گفت یکم یواش پمپاژ می کرد ولی با هر بار فرو کردن یه ده متری زنداییم رو این ور اونور می کرد البته یادم رفت از خودم بگم راستش پسرا قشنگ می دونند بعد از سه چهار بار تخلیه دیگه هر بار که ارضا می شند آبی جریان نمی یابه و خشکسالی محض بوجود می آد فکر کنم در هر بار فرو کردن من یه بار ارضا می شدم کیرم داره خون می پاشه… فواره خون …خیلی می خواستم از این صحنه یه عکسی بگیرم ولی تاریک بود و اگر فلش می انداختم داییم هیچ آمریکا هم می فهمه از اینجا نوری اومده… می دونستم حسرت این زمان رو خواهم کشید یه آهی از ته دل کشیدم و دلم رو زدم به دریا و انگشتمو فرو کردم تو کس سوسانو یه لذتی وافر داشت انگار انگشتت رو فرو کردی یه جایی داغ که پر از چین و چروکه و خیسه بیشتر از خیسی لزجه با این مشخصات میشه تشبیه کرد به شیر یک سماوری که آهک زده و توش روغن زدند و من هم مثل یه بچه که انگشتش رو فرو کرده توی این شیر… گفتم من که کیرم رو نتونستم فرو کنم پس انگشتم رو زود زود جلو عقب کنم تا زنداییم ارضا تر بشه … زندایی بیشتر صدا می کرد … اره احسان خوابت کمابیش به واقعیت پیوست بهتره نقطه جی اش رو پیدا کنم …تابحال به همچین جایی دست نزده بودم فقط خونده بودم با انگشت میشه رسید بهش یکم برآمده است … ولی اینجا که همه چیز برآمده است … صبر کن ببینم ( دوستان خواهشن توی ذهنتان این قسمت ها رو با آهنگ بکگراند آه آه کردن زیبا کنید) اینجا یه چیزه برآمده تر از اونیکی ها است کمی بزرگتره ( صدای زندایی بیشتر میشه) بهتره دو انگشتم هم فرو کنم اره حالا راحت ترم … تند تر تند تر ( دیگه زندایی آی آی می کنه ) از یه طرفم داییم داره تند تر می کنه … کس طلا … کس خوشگله … کون گشاده … آنجلینا جولی … داییم داره زود زود اینا رو می گه و زنداییم هم در جوابش می گه فاکر من … بکن آااااایی… اره … عالی هستی … و یه جواب تکان دهنده کیر کوچولوی من … راستش حرفهای زندایی نتنها دایی رو بلکه من رو هم سوپر پاور می کرد و محکم تر و مانند یه سرباز سرشناس و مجرب ( =با تجربه ) فرو می کردم … که یه لحظه گفت دارممممم میااااااام ( اشتباه نمی کنی زنداییم گفت ) … ترسیدم و دستم رو کشیدم … در حال فرار بودم که کسش پاشید( از هم نه) (کجا؟) روی من داشت می پاشید …قشنگ … تمومی نداشت داییم محکم در حالت کیر تو کون زندایی رو بغلش کرده بود و نمی ذاشت بلرزه و زندایی کامل فرش و پاهای دایی و من رو خیس کرد طعم شیرینی داشت ولی چنان محکم و با فشار بود که مثل موشک پرت کرد انور در… طرف های کمد (لباس) البته فقط در اواخر که فشارش کم شد ریخت رو من که داییم هم داشت باهاش میلرزید و با دستش چوچوله اش رو می چرخوند و نمی ذاشت تموم بشه راستش اینو من زود نفهمیده بودم ولی داییم کاندومش رو زمین بود … سوسانو آخ چه حالی میده هم زمان خالی کردن آی آه امشب هم مثل هر شب عالی بودی… زندایی داشت آی آی می کرد آرام تر از قبل دیگه دوتاشون رو تخت ولو شده بودند و حرکت نمی کردند منم می ترسیدم خارج شم شاید موقع باز کردن در بفهمند یا عجله کنم چیزی جا بذارم بعد مثل سیندرلا بشه … وای خدایا چنان چیزی دیدم که بهتر از نقشه اصلی ام بود که پر از خطا بود … موبایلم کو آهان واو ساعت 2 شبه … راستش نیاز به دستشویی دارم ولی چیکار کنم خیلی فشار میاره مثانم ترکید … اینجاش رو لطفا با دقت نخونید یه کیسه تو جیبم همیشه هست فکر کنم فهمیدید قضیه به کجا می ره … آره توش کارم رو کردم و با دستمال تینری تمییزش کردم … هنوز هم بدنم میلرزه باید یه غسلی، حمامی چیزی بکنم ولی نمی شه انگشتامو نگاه کن تو هوا ثابت نمی مونه … باید بخوابم انشاال… فردا خوب می شم … پاشو پاشو دیر کردیم باید زود بریم سر کار بعد حمام می کنیم و تو راه هم یه تی تاپ می خریم … هان بلند شم … چی …آخ سرم خورد به تخته … آی … هان یادم افتاد… اره چه شبی رویایی بود … بذار ببینم چطور میشه فرار کرد … تاق … صدای در بود قفلش کردند خوبه خیالم راحت شد بلند شم آی سرم ساعت چنده 7:56 وای من امروز کلاس دارم نه صبحانه ای نه حمامی … وای الان برم بالام مادر بزرگ چی می گه بدو بدو ای وای در بسته است برم از در حیاط و از همون گوری که اومدم برگردم بدو… آخیش بازه… صبر کن اول برم یه دستشویی بکنم اینجا و وای نمونه ادرار آزماشگاه دیشبم زیر تخت موند بدو… آخیش فعلا که راحت شدم… ساعت چند شد وای 8:13 … چیکار کنم الان کلاس رو از دست می دم … شکمم قورباغه قورت داده … بدو بریم بالا… اول باید از این در رد بشم …خِررررر …وای تینر خشک شده و دوباره صدا میکنه … اَ دمپایی رو کجا می آری … یادم رفته بود دمپایی اصلی رو این پایین قایم کرده ام … دمپایی ها رو از جایی که گایم کرده بودم پیدا کردم و سریع رفتم بالا و تند و چالاک و بی صدا مثل بی مکث… رفتم پیش مادر و پدر بزرگ و گفتم خواب موندم و چرا بیدارم نکردید و از این دروغ ها خلاصه فرار کردم به خیابان و از شانس خرابم هیچ تاکسی خالی نمی اومد انگار همه دیر کردند و یا همه دیشب زندایی شون رو کردند…اصلا تاکسی نمی اومد … وای باید زود تر برم به همه تعریف کنم ولی یه تاکسی لعنتی از این جا نمی گذره ساعت چنده راستی اُه اُه 8:38 بهتره برم طرف ایستگاه اتوبوس آهان یه اتوبوس ولی صبر کن پول ندارم (پول خرد)… اه یکم پیاده برم بلکه تاکسی ای جلوم سبز بشه … بالاخره من ساعت 9:10 رسیدم مدرسه وقتی که رسیدم در بسته بود و نگو امروز کلا تعطیله … ولی چطور داییم اینا که رفتن کار یه جای کار میلنگه … با صد بدبختی برگشتم و دیدم کفشای اونا هم اینجاست نگو اونا هم نمی دونستند حالا می فهمم چرا تاکسی کم می اومد… خلاصه امروز سخت گذشت انگار تموم شانسم رو دیروز تموم کردم بعد از نهار در مورد امشب داشتم نقشه می کشیدم که تلفن زنگ خورد مادربزرگم اول حرف زد … الو دخترم سلام چه خبر آرمان رو ثبت نام کردید … عالیه … حتما . خیلی خوشحال میشه . … بهش الان می گم احسان مامان و بابات آرمان رو ثبت نام کردند و برا شام اینجا هستند … وای تمام نقشه هام ریخت بهم همه چیز خراب شد رو سرم و دهنم بازم موند مامان بزرگم فکر کرد از خوشحالی دهنم باز مونده و داشت از خوشحالی من به اونا می گفت درحالی که من داشتم تو فکرم شماره یه صاف کار می گشتم تا دهنم رو درست کنه … هم خوشحال هم ناراحت …فکر کنم تو فارسی برای این حالت کلمه ای رو انتخاب نکردند رفتم حمام و حوله فسقلی خودم رو انداختم رو دوشم انگار یه باره تموم نقشه های رو دوشم ریخت و رفتم زیر دوش اول سرم رو کامل فرو کردم مو هام خیس خیس شد…و… من رو یاد دیشب می انداخت که آب کس زندایی انگار دوباره داره میریزه رو صورتم… سرم رو کشیدم بیرون و سمت راستم رو بردم زیر دوش یاد اون لحظه افتادم که پشت مبل ها داشتم دید می زدم پیچیدم و سمت چپم رو بردم زیر آب …این منو به یادی هیچی ننداخت… ولی قطراتی که به این طرفم می خورد مثل موشک بودند… خیلی سنگین و محکم بودند روی دوش چپم سنگینی ای حس می کردم … سنگینی بار گناهم شاید… تموم که شدم انگار سبک بودم گریه ام می امد راستش نه شرشر ولی احساسی شده بودم …البته نه گریه نمی کردم فقط چشام داشت عرق می کرد از دوش که اومدم بیرون یه تصمیمی گرفت و خود ارضایی رو گذاشتم کنار (چرا؟) چون اگه خود ارضایی نکنم تو خواب دوباره زندایی رو می بینم … راستش الان یادم افتاد به این عمل می گند احتلام … خواب یه جورایی مثل واقعیته بدن انسان فکر می کنه راست راستکی داره این کارو می کنه با تمام وجود حس می کنه…با تمام مولکول هاش … من خود ارضایی که دست آدم خسته می شه حالت کیرو خراب می کنه و زود انزالی می آوره رو نمی خوام خدایی که می گن واقعا می دونسته من چی نیاز دارم و همه چیز رو گذاشته برای راحتی من… بعله من اشرف محتولاتم هستم (از احتلام می آد) این خاطره ای که هنوزم منجر به کردن زندایی نشده رو در اینجا تمام می کنم و برای افرادی که باور نخواهند کرد و فحش و تهمت خواهند زد یه چینی روشی اختراع کرده منم اونو به اجرا در خواهم آورد اگه کار نکرد به بزرگی خودتان ببخشید چینیه دیگه… هان اَه همش خواب بود … خدا نگهدار

نوشته:‌ احسان


👍 0
👎 0
133607 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

430124
2014-08-06 15:22:26 +0430 +0430
NA

میرفتی کتاب مینوشتی بهتر بود تا این کس و شعرارو

0 ❤️

430125
2014-08-06 15:31:37 +0430 +0430
NA

بچه ها قرص های اینو کی کش رفته یکی محبت کنه قرص های اینو بده
فقط 3 سطر خوندم

0 ❤️

430126
2014-08-06 16:12:07 +0430 +0430
NA

برو بابا با اين نوشتنت جي مصرف ميكني

0 ❤️

430128
2014-08-06 16:28:21 +0430 +0430
NA

3سطر اول رو خوندم,معما طرح کردى؟!مثل ادم بنويس خب.

0 ❤️

430129
2014-08-06 16:46:25 +0430 +0430
NA

دهنت سرویس بابا 20مین خوندم نگاه کردم همش یه هزارم از کسشعراتو خوندم اخه چی نوشتی کسخل یعنی خیلی هنرمندی؟ ریدی پسر جان اب کل ایرانم قعطه. گوزیدی جانم گوزیدی

0 ❤️

430130
2014-08-06 17:00:28 +0430 +0430
NA

dawsh kos nago good

0 ❤️

430131
2014-08-06 17:16:20 +0430 +0430
NA

کتاب نوشتی یا داستان؟کیرم توکون چلاقت پریوده مغزت.دیوانه

0 ❤️

430132
2014-08-06 19:02:12 +0430 +0430

اگه فکر کردی همه ی کس شعرای جلق نامه تو خوندم غلط فکر کردی ای مجلوق که کیرم به کونت برخورد کنه (رو لام تشدید بذار!) چون هشتادخط درمیون خوندم بازم نشد تا ته اش بخونم،بعدشم اگه فکر کردی کیرم تو کونت غلط فکر کردی گلم ، چون کیرم تو کلت(رو لام تشدید و فتحه بذار)،از ایناگذشته بازم فکر کردی کیرم تو ذهن مجلوقت ؟ ! نه دیگه از این غلط فکرانکنیا ،چون گوز خارپشت و کیر مورچه خوار در کارتون زیباوخنده داره پلنگ صورتی ، در اون گچ داخل کلت(فتحه رولام یادت نره)،و در آخر : امیدوارم آقای پتیبل که در کارتون مهاجران ایفای نقش میکرد باهات یه گی درست و حسابی تقه تو بزنه و حالشوببره ایشالا جلاق خان مغل

0 ❤️

430133
2014-08-06 21:22:02 +0430 +0430
NA

باحال بود نگارش داستان جالب بود ادامه بده :)

0 ❤️

430134
2014-08-07 00:46:42 +0430 +0430
NA

کیرم وسط این داستانی نوشتی

0 ❤️

430135
2014-08-07 05:19:35 +0430 +0430
NA

این چه داستان افتضاحی بود؟هرچی ازش جا گذاشتم ونخوندم بازهم اخرسر بیخیالش شدم. ادمین محترم خاطره من به اون قشنگی رو نمیزاره ملت بخونن این دری وری ها رو میزاره که اعصاب ملت رو خراب کنه؟

0 ❤️

430136
2014-08-07 05:46:34 +0430 +0430

جالب بود خاطرات جلقی خوبی بود کیری

0 ❤️

430137
2014-08-07 05:54:15 +0430 +0430
NA

کاش میشد با کیرم سوراخ سوراخت میکردم تا این کس شعرا رو ننویسی …مغزت پریود پریوده … واقعا امیدوارم دوش حمام با تمام تشریفات وارد کونت بشه … مردیکه کس خل تشریف داری …کیر هر چی رمان نویسه تو کونت که ابروشون رو بردی …

0 ❤️

430138
2014-08-07 07:50:09 +0430 +0430

اگه فکرکردی من مادرتو نمی گام اشتباه فکر کردی چون من مادرتو سر پاییی 6 بار گاییدم
اگه فکرکردی خواهرت کون نمیده باید بگم که اشتباه فکر کردی و من خواهرت و مادرت رو کتابی روی هم می خوابونم و کس و کون جفتشون رومی گام

0 ❤️

430139
2014-08-07 08:25:15 +0430 +0430
NA

کسگش تو این همرو چطوری نوشتی .دستات سالمه ولی طبق قانون نسبیت خاص اگه کیر من با سرعت نور حرکت کنه تبدیل به نور شده و میره تو کون تو مجلوق (برو حالشو ببر)

0 ❤️

430140
2014-08-07 08:55:44 +0430 +0430
NA

ریدی با این 20 سوالیت.
dash1 dash1 dash1

0 ❤️

430141
2014-08-07 12:03:18 +0430 +0430

ینی واقعا کسیم پیدا میشه این همه کسشرو بخونه
آخه کون گلابیه چاقال ملت بیکارو الافم که باشن دیگه انقده حوصله ندارن این همه کسشرو بخونن
مخصوصا که اکثر بچه های اینجا مثل خودت جغی تشیف دارن و مغزی واسشون نمونده
جقول بقول مخ پوکیده ی عن تو عن

0 ❤️

430142
2014-08-07 13:21:52 +0430 +0430
NA

avalin fohshi ke tu omram be dastan dadamo be toye khoshmaze
heyfe ghaghi
jaghi az to behtare shashuye mofangi
ridam ba in neveshtanet

0 ❤️

430143
2014-08-07 17:11:11 +0430 +0430
NA

شُل مغز ( ش بالاش اوو داره !)

من این سوال رو ازت دارم !!!
مغزت فلج نشد اینا رو نوشتی ؟
خونتون امین آباد نیست احتمالا ؟!؟
زنداییت و الان چه شکلی می بینی ؟
چن بار جق زدی تا اینا رو نوشتی ؟
تو اون دنیا جواب بچه های شهوانی رو چی میخوای بدی ؟!
عینک و در اوورده بودی موقع نوشتن ؟ یا رو صورتت بود؟
جواب سوالامو چجوری میخوای بدی ؟
تک تک حروف داستانت به همراه پرانتزاش تو کجات ؟

0 ❤️

430144
2014-08-08 04:14:18 +0430 +0430
NA

کیرم تو اول و اخرت…
خیلی کیری بود
حالم بد شد
همون 5 خط اول…
بیناموس …
کیرم لای چاک سینه ی زنداییت

0 ❤️

430145
2014-08-08 16:18:34 +0430 +0430
NA

new_russian کیرم تو داستان تخمیت عزیزم.

0 ❤️

430146
2014-08-21 18:08:08 +0430 +0430

کیری بود و دیگر هیچ:|

0 ❤️

430147
2014-09-16 11:02:18 +0430 +0430
NA

کیر تو روحت اولشو خوندم ول کردم،فکر کردین فکر نکردین خودتو مسخره کردی؟ مرتیکه

0 ❤️

708733
2018-08-08 01:27:28 +0430 +0430
NA

عالی بود جوون ??? علاوه بر سبک نوشتن گیرا و جذابت ،با طنازی خواننده مسحور داستانت میشه امیدوارم موفق باشی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها