زنداییِ بهترین رفیقم

1401/02/25

سلام
فرهاد هستم ۲۸ ساله از تهران
داستانی رو که براتون تعریف میکنم دو ماه پیش برام اتفاق افتاد و خودم رو بابتش سرزنش میکنم چرا که …
بریم سر داستان
لطفا شما هم منو قضاوت کنید باور کنید بی‌صبرانه منتظر نظرات شما هستم حتی اگه فحش هم بدید لطف کردید فقط خودتون رو به جای من بزارید
یه رفیق دارم به نام رضا که خیلی تورگیه باهام همیشه با هم هستیم (البته تا قبل از این موضوع)
یه شب رضا(پارسال)اومد پیشم تو مغازه بابام گفت بهروز داییم داره زنش رو طلاق میده منم مبهوت نگاش کردم گفتم مهشید خانم رو !!!
گفت ریقو مگه چندتا زن داره خب معلومه دیگه مهشید رو
گفتم پسر یه عالم تو کف زن دایی تو هستند اونوقت دایی خارکسه تو داره طلاقش میده؟مگه مغز خر خورده
رضا ناراحت گفت مادر جنده فاز نگیر مشکل همین فیس و افاده خانمه یه کوس میده میگه برج میلاد رو به نامم کن
من؛خب حق داره اون مهشید که من دیدم الحق شبی دو سه تومن حقشه
رضا؛لاشی من دارم جدی حرف میزنم تو کلا تو هپروت
من؛عزیزم ناراحت نشو اون خری مثل دایی تو رو عمرا پیاده بشه
رضا ؛کاش اینجوری بود
من؛اصل قضیه چیه
رضا ؛داییم چند ساله داره بهش باج میده تا بمونه باهاش
من؛میخوای من باهاش صحبت کنم ؟خودت میدونی که من میتونم راضیش کنم دایی نکبت تورو چند هفته بیشتر تحمل کنه.بلند خندیدم بازم ادامه دادم ولی دایی تو باید یه شریک جنسی تو زندگیش تحمل کنه اگه طاقت داره من برم جلو
رضا؛بیا پایین سرمون درد گرفت
من؛به خدا اراده کنم مخش رو میزنم حیف که دیگه تو محله ما نیستند
رضا؛ اولا تو توکار زن شوهر دار نیستی دوما مهشید لاشی نیست اگر هم باشه به بچه مچه پا نمیده
من؛آهان ترسیدی پا بگیرم میگی تو کار زن شوهر دار نیستی؟
رضا مگه چند ساله اون زهرای بدبخت واسه تو دندون تیز نکرده ؟
من؛آخه کوسخول مهشید رو با کی مقایسه میکنی
(زهرا یکی از همسایه های رضا بود که یه زن چهل ساله و شاغل بود قد وهیکل خوبی داره و خیلی هم با جنبه اس ولی چهره اش به دل من نمیشینه )
از مهشید بگم براتون با قد حدود ۱۶۰ و وزن ۷۰(راست و دروغش با خودش) سفیدرو و چشمهای قهوه‌ای روشن موهای قهوه‌ای و اندامی توپر .دو سال از من بزرگتره(اونموقع ۲۹ سالش بود و الان سی ساله اس)
منم قدم ۱۷۲ و وزنم هم ۶۶ کیلو قیافم هم بدک نیست و قابل تحمله (از رضا بهترم ههههه)
خلاصه رضا یه دفعه زد رو شونم گفت باور کن اگه بتونی پا بگیری و از مهشید آتو بگیری تا دایی کوسخول من رو ترک نکنه لطف کردی .هم خودت و کیرت یه حالی کردند هم دایی منو از افسردگی و خودکشی نجات دادی.
من؛نترسون منو یعنی دایی نچسب تو اینقدر شیفته این قدیسه اس(ما به مهشید لقب قدیسه داده بودیم).
رضا؛ خیلی بدتر از این حرفاست
من؛پس اگه من بتونم قدیسه رو بزانو دربیارم بانی خیر شدم
رضا؛ تو زبون داری خوشتیپ هم هستی دست وبالت هم بازه ولی قدیسه بواسطه اینکه رفیق جینگ منی تو رو نگاه هم نمیکنه
من؛اتفاقا پارسال اومده بود یه تابلو فرش میخواست که گرونه و پولش نمی‌رسید ازم خواست قسطی بدم گفتم بخدا بابا قبول نمیکنه ولی باز باهاتون تماس میگیرم خواست شمارشو بده گفتم نیازی نیست از رضا میگیرم یا به آقا بهروز خبر میدم
رضا؛ خاک بر سر الان باید به من بگی
من؛حرومزاده اون وقت که تو اصلا ایران نبودی
رضا؛ کونی من که کلا دو هفته نبودم چرا بعدش نگفتی
من؛مگه چی بوده که نگفتم
رضا؛ بهش زنگ بزن بگو بابام قبول کرده فقط به بهروز و رضا نگو
من؛اونوقت نمیگه چرا؟
رضا؛ خب بگو به بابام نگفتم واسه شماست شاید رضا و بهروز بیان پیش بابام منو ضایع کنند
من؛اونوقت نمیگه شماره منو چطوری پیدا کردی؟
رضا ؛خب حضوری بهش بگو
من؛کجا یقه اش کنم؟
رضا؛ باشگاهشو عوض نکرده روزهای زوج میاد محل
من؛نکبت اینو الان باید بگی؟
رضا؛ بگم که بری چشم چرونی کنی .ای حرومزاده.
من؛تا امروز نمیگفتی که من چشم چرونی نکنم الان میگی تورش کن بکنش؟
رضا ؛الان فرق داره داییم داره متلاشی میشه
من ؛از پس فردا دوشنبه میرم تو خط نجات بهروز خارکسه
دوشنبه یه تیپ خفن زدم یه ادکلن رو خودم خالی کردم موتورم برداشتم رفتم جلوی باشگاهشو مترصد اومدنش شدم.
چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم قدیسه داره میاد
پشمام فر خورد چقدر خوشگل تر شده بود این قدیسه فقط برای من جذاب نبود بلکه کل محل تو کف این قدیسه بودند منم اگه راستشو بخواید قبلا اعتماد به نفس نداشتم و فکر میکردم این خانم کفش عنی شم صورت من نمیماله هر چند از لحاظ تیپ و چهره چند برابر بهروز هستم ولی بهروز پولداره و عاشق و شیدای این خانم .
رفتم جلو سلام کردم ناخودآگاه صدای من لرزید و پس از احوالپرسی معمول گفتم خیلی وقته دنبال شما بودم چند روز پیش اتفاقی دیدم اینجا میرید باشگاه امروز اومدم باهاتون صحبت کنم
مهشید؛شما لطف داری ولی میشه بگید چرا دنبال من بودید؟
من؛در رابطه با تابلو فرش
مهشید؛اوه اون که واسه چند قرن پیش بود
من؛خب پس بهتر الان دیگه عتیقه شده.ههههه
مهشید؛چرا به آقا رضا و بهروز نگفتی؟
چون به بابام نگفتم واسه شماست
مهشید؛چرا؟
من ؛چون بابام از قسط و این مدل کاسبی خوشش نمیاد
مهشید؛ پس چرا میخوای قسطی بدی
من؛من میفروشم نه بابام من هیچ اسمی نبردم تا برام داستان نشه شما هم دنبال قاتل بروسلی هستی ها
مهشید؛ باشه فکر میکنم بهت جواب میدم
من؛مهشید خانم فقط به بهروز و رضا نگید
مهشید ؛بگم که برای تو بهتره اونوقت راحت تر پولتو زنده میکنی
من؛اولا قابلی نداره دوما میترسم آقا بهروز و این رضا به بابام لو بدن
مهشید؛ چقدر پیچیده اش کردی آقا فرهاد
من؛مهشید خانم اینا رو ولش کن آدرس رو بده بیارم براتون اونجا شخصا یه رسیده میگیرم ازتون
مهشید؛ چی فرمودین؟
من؛ببخشید یه رسید میگیرم
مهشید به روی خودش نیورد و گفت آدرسم رو بنویس
من؛حفظ میکنم
مهشید ؛تهران پلاک۸
من ؛ممنونم اونجوری که شما اون تابلو رو دوست داشتین فکر کردم خوشحال میشید الان دارید مسخره ام میکنید
مهشید ؛جواب های هویه وقتی میگی رسیده باید هم اینجوری بشنوی
من؛من عذرخواهی میکنم یه شوخی معمول تو مغازه اس شما به دل نگیر
مهشید؛ مهم نیست شمارتو بده بهت زنگ میزنم
من؛اگه قول بدی فقط در مورد کار باشه بروی چشم (اینو با حالت مضحک و خنده کنان گفتم)
مهشید خنده ای کرد و گفت روت هم که کم نمیشه
من شمارمو گفتم تو گوشیش سیو کرد و رفت منم کلی ذوق زده شدم که قدیسه قراره زنگ بزنه به من رفتم بنگاه رضا و تا رسیدم گفتم سلام دایی جون ادب نداری که به دایی سلام کنی
رضا؛ سلام دایی کوسخول خودم
من؛البته من فقط کمک دایی تو هستم ههههه
رضا؛ پروژه قدیسه رو کجا رسوندی
من؛شماره دادم دیگه حله
رضا؛ تو چقدر سرخوشی با یه شماره گرفتن اینقدر خرکیف شدی
من؛نزن تو ذوقم سریع اومدم ازت مشتولوق بگیرم
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که گوشیم زنگ خورد شماره تلفن ناشناس بود
جواب دادم بله بفرمایید سریع شناختم قدیسه بود زدم رو آیفون رضا کفش برید من خودم کفم بریده بود که تا رسیده خونه از تلفن خونه زنگ زده
مهشید؛ سلام وقت بخیر
من؛سلام
مهشید؛ آقا فرهاد؟
من؛بله بفرمایید
مهشید؛ من مهشیدم
من؛بله بله خوبید
مهشید؛ مرسی زنگ زدم بهت بگم گرون که نشده
من ؛گرون شده ولی برای شما قیمت پارسال رو حساب میکنم فقط یه کم نقد و اقساط باهم تفاوت داره اونم براتون نصف حساب میکنم
مهشید؛ همیشه اینقدر سخاوتمندانه حساب میکنی؟
من؛شما فامیل من محسوب میشید
مهشید؛ رضا داداشت که نباید بدونه پس چه فامیلی بین ما هست؟
من؛خودتون میدونید که خاطر رضا چقدر برام عزیزه(تو همین حین بیلاخ رو به رضا نشون دادم)شما خاطر جمع باشید رضا برام جبران میکنه(با اشاره به رضا فهموندم که باید برام ساک بزنی)
مهشید؛ آدرس رو براتون پیامک میکنم فقط تا قبل از ساعت ۷ بفرست و مودب باش به فکر رسیده گرفتن نباش (یه ریز خندی کرد)
من؛منو خجالت ندید قصدم مزاح بود
مهشید؛ ولی تیکه باحالی بود
من؛اونوقت چرا نخندید
مهشید؛ الان میخندم ههههه
من ؛امروز نمیشه فردا براتون میارم فقط قابش چی باشه
مهشید؛ دست به قابش نزن همون خوب بود
منم گفتم باشه و خداحافظی کردم
رضا؛ حرومزاده چرا ادامه ندادی داشت سر صحبت رو باز میکرد
من؛همینه دیگه دست به خایه من شدی دایی هونگ تو نجات بدم کسخل اگه الان لاس بزنم فردا حرفی ندارم بزنم تازه شم زنها عاشق مردهای مرموزند و مغرور یه کم جنتلمن منشانه رفتار کن
رضا؛ برو کونتو بده
من؛اگه تو بنگاهی نبودی و مکان ردیف نمیکردی بدرد نخور ترین آدم بودی
فرداش رفتم آرایشگاه و کلی به خودم رسیدم ظهر رفتم مغازه که بابام نباشه تابلو رو برداشتم با کارت خودم مبلغش رو کشیدم به بابام پیام دادم فلان تابلو رو با فلان قیمت فروختم
رفتم خونه مجردی رضا یه کم حرف زدیم تا ناهارمون رو پیک آورد
ناهار رو زدیم و به رضا گفتم امشب دامادی منه ایشالا دامادی تو رو هم ببینیم ههههه
رضا گفت اتفاقا دیشب داماد بودم اونم از صدقه سری تو
من؛لاشی مگه من یه تو شماره ای دادم؟
رضا؛ نه عزیزم زهرا اومده بود من وساطت کنم براش حواسم نبود وسطش کردم هههههه
من؛نوش جونت زهرا تخمی تو هم تخمی چه شود ههههه
رضا؛ خر چه داند قیمت نقل و نبات
خلاصه ساعت پنج عصر شد اسنپ گرفتم رفتم سمت خونه قدیسه
تا زنگ رو زدم دیدم در باز شد خونه شون خیلی شیک بود طبقه چهارم بود و تکواحدی در آسانسور رو که باز کردم دیدم قدیسه جلوی در واستاده سلام کردم جواب سلاممو داد یه تونیک لاجوردی با دامن مشکی پوشیده بود و موهای خوشگلشو باز کرده بود لامصب همه جوره خوشگل بود تابلو رو ازم گرفت و ازم تشکر کرد گفت شماره کارتت رو بده تا پیش قسطت رو بریزم
منم بدجور خورد به ذوقم که منو دعوت نمیکنه تو خونه
گفتم براتون پیامک میکنم خداحافظی کردم مهشید گفت بودی حالا
منم حرصم گرفته بود گفتم تابلو رو درست رو دیوار بزن دهاتی آبروی ما رو نبری
خنده اش گرفت و گفت اگه میشه یه راهنمایی کن بگو کجا بزنم تابلو رو منم گفتم هرجاش بزنی به چشم میاد فقط باید بزن خوبی باشی
خنده اش گرفت و گفت خدا نکشتت پس کار خودته بیا رسیده هم بهت بدم هم بزنی خودتو نشون بده
منم با حفظ غرور گفتم خیلی کار دارم ولی برای اینکه دلت نشکنه میام
رفتم تو از عطر و بوی خونه و دیدن قدیسه داشتم منفجر میشدم از شهوت فکرشو نمیکردم اینقدر شیفته قدیسه بودم حالا داشتم با تمام وجودم حسش میکردم
نشستم روی مبل برام کافی آورد (از قبل آماده کرده بود)
مهشید خیلی ریلکس بود و چند باری که تو خونه پدر رضا دیده بودم (رضا پنج سالی هست که مستقل زندگی میکنه) مهشید زیاد تو قید و بند مسئله حجاب نبوده و نیست اون لحظه واسه من رویایی می‌گذشت و انگار روی ابرها بودم مهشید به من گفت شما همه تابلو ها رو با نصب میفروشید منم خنده با غضب کردم و گفتم چند دقیقه پیش میخواستی بزنی منو ببینی الان هم مهم نیست رسیده منو بخشید رسید منو بده من برم .
مهشید از خشم من سرذوق اومد و گفت به قیافه ات نمیاد بچه ننه باشی منم گفتم من ادعایی ندارم بچه ننه واسه یه دقیقه مه .
مهشید خانم؛ اونوقت این رسیده رو چجوری میگیری؟
من؛به زور
مهشید؛بیا بگیر
من واقعا مستاصل شده بودم از یه طرف شهوت و از یه طرف غرور بهم اجازه نمی‌داد دیگه خودمو مجاب کردم که برم تو کار سکس
رفتم جلوی روش لپ شو آروم گرفتم یه بوسه کوچولو کردم گفتم اینم رسیده من مهشید خانم.
مهشید هیچ عکس العملی نشان نداد و منتظر ری اکشن بعدی من بود منم خیلی آهسته رفتم سمت در کفش هامو پوشیدم و خداحافظی کردم از نگاه های مهشید فهمیدم که اونم دلش می‌خواست و ميدونستم که اگه باهاش سکس میکردم کاریزمای خودمو از دست میدادم .
وقتی بیرون اومدم دیگه فرهاد سابق نبودم دلم میخواست برم تو آغوشش بگیرم و ازش جدا نشم .
شب اش رضا زنگ زد و گفت خبری ازت نیست رفتی اونجا؟
من ؛آره رفتم
رضا؛داییم شدی؟
من ؛نه بابا اینکاره نیست
رضا؛ ریدی آبم قطعه
من لاشی میگم نه دیگه حتی نگاهمم نمیکرد
رضا؛ دلم خوش بود از امشب فرمون دست ماست
من؛کم کسشعر بگو کار دارم باید برم
رضا؛ برو ژتون های ننه تو بفروش
منم بدون خداحافظی قطع کردم و مونده بودم جرا اینجوری شدم چرا حوصله هیچ کس رو ندارم و …‌
رفتم سراغ گوشی دیدم قدیسه واتساپ پیام فرستاده که فرهاد جان ازت ممنونم تابلو رو دوست دارم فقط زحمت بکش فردا ساعت سه وسایل بیار بزنش رو دیوار ناهار هم مهمون من
کلی ذوق کردم و از شدت ذوق خوابم نمیومد بالاخره ساعت سه خوابیدم ساعت نه صبح هم بیدار شدم رفتم مغازه بابام اونجا یه فروشنده خانم هم داریم که بابام فرستادش بره نون و پنیر بخره
بابام گفت اوسگول شدی تابلو رو خودت از خودمون میخری؟
من؛نه عزیزم یکی از دوستام میخواست حسابشو دادم تا اون بزنه به حسابم .تازه فهمیدم بابام شک کرده به من و فیلم دوربین هارو چک کرده چون میدونست اگه منو بکشند هم نمیرم مشتری راه بندازم .سرمون شلوغ شده بود ساعت یک به بابام گفتم من باید برم بابام شاکی شد گفت ساعت دو با هم میریم خلاصه دیدم اجازه نمیده و مشتری هم ول کن نیست مجبور شدم واستادم ساعت دو تعطیل کردم ماشین بابام که پرشیا بود رو برداشتم چون جعبه ابزار توش بود بهش گفتم اگه دیر اومدم نگران نباش .رفتم خونه رضا خودش نبود یه دوش گرفتم از ادکلن اش هم استفاده کردم ناگفته نماند که من تو خونه مجردی رضا مجهزم و حوله و مسواک و لباس زیر دارم رفتم آرایشگاه سشوار کشیدم رفتم جلوی درشون زنگ زدم در رو باز کرد جعبه ابزار هم بردم
باز هم اون فضای خونه قدیسه منو هوایی کرد رفتم جلو دست داد من دوباره لپشو آروم گرفتم گفتم این طرفش مونده بود. خندید و گفت شاید اونطرف مونده منم بلافاصله سواستفاده کردم دو طرف لپ هاشو گرفتم یه کم محکم تر فشار دادم بعدش گفتم دستمال کاغذی میاری؟گفت نه خودت بردار
من؛دو تا لپ دستم گرفتم نیم کیلو لوازم آرایشی اومد تو دستم
خندید و گفت پس باید پول لوازم آرایشی منو بدی
من؛تو که احتیاج به لوازم آرایشی نداری
مهشید؛ چرا؟
من؛ جه استفاده کنی چه استفاده نکنی زشتی
مهشید؛ خیلی دلت بخواد
من ؛زیاد نگران نباش چهل پنجاه تا عمل کنی شاید خوشگل بشی
مهشید؛ خودت چی
فهمیدم ناراحت شده و منتظره ببینه من جدی میگم یا نه
سرمو بردم بغل گوشش گفتم تو خوشگل نیستی بلکه محشری
سرشو چرخوند آروم منو بوسید و گفت مرسی
یه کم فاصله گرفتم رفتم سراغ تابلو اصلا نمیتونستم کار کنم بزوز تابلو رو نصب کردم بهش گفتم من دارم میرم ناهار منو بریز تو ظرف غذام خنده اش گرفت و گفت ناهار؟کدوم ناهار؟
منم گفتم ميدونستم اینکاره نیستی ناهار رو خودم خریدم فقط سهم منو بریز تو قابلمه خودم
مهشید؛ تو که ناهار نیوردی .
دستشو گرفتم بردمش سمت آشپزخانه روی گاز قابلمه بود گفتم اوناهاش.
مهشید داشت قهقهه میزد منو هل داد گفت چی میزنی؟
منم گفتم ؛ تقه
گفت؛چی؟
منم دیدم تو باغ نیست گفتم اسم یه مواد مخدر جدیده
گفت تا حالا اسمش رو نشنیدم
من؛اگه دوست داری بهت تقه بزنم
خنده بلندی کرد و گفت ای بیشرف تازه فهمیدم برو به مامانت تقه بزن. مهشید بدجوری دلبری میکرد من دیگه طاقت نداشتم رفتم بغلش کردم گفتم منو دور ننداز من اونقدرها هم بدرد نخور نیستم با خنده لبشو گذاشت رو لبم و گفت بله بله
منم محکم تو بغلم فشارش دادم و شروع کردم لباشو خوردن
کمرش رو به سمت خودم فشار دادم دستاشو حلقه زد روی گردنم و خودشو بع سمت من هل میداد یکی از دستامو بردم بالاتر و از کمر تا پشت گردنشو لمس کردم خداییش همه جوره خوشگله این قدیسه . با دوستم سینه هاشو تو دستم گرفتم . دوتا ممه خوشگل داشت شروع کردم گردنشو خوردن و شینه هاشو آروم فشردن
یه کم خجالت می‌کشید ولی سعی می‌کرد کیرمو دستش بگیره منم دستشو گرفتم بردم سمت کیرم تا گرفت دستش البته از روی شلوار یه آه کوچیک کشید که خیلی برام جالب و وسوسه‌انگیز بود خیلی حال کردم با اون آه کشیدنش دیگه طاقت نداشتم لباساشو از تنش درآوردم و شروع کردم همه جاشو بوسیدن و گاز آروم گرفتن جوری که دردش نگیره و حالشو ببره
دیگه طاقت نیوردشروع کرد به باز کردن کمربند من منم کمکش کردم و لباس هامو در آوردم با اینکه مجرد بودم و هستم خیلی حرفه ای و عالی عمل کردم (اینو خودش چند بار بهم گفته)بسیار تودار و موقر لباسامو در آوردم و باهاش لب بازی کردم دست منو گرفت برد سمت کاناپه و خودش دراز کشید و منم آروم روش دراز کشیدم گردنشو خوردم و یه کم هم سینه های ۷۰ رو میک زدم .
دیگه طاقت نداشتم و قدیسه از من بدتر بود یه تف به دستم زدم مالیدم رو سالار و آروم قلش دادم باور کنید تمام عشق و حال گذشته ام یه طرف اون دو سه دقیقه هم یه طرف. چند تا تلمبه میزدم چند ثانیه لباشو میک میزدم برش گردوندم کونشو که دیدم به سرم زد که از کون هم بکنم ولی اینو میدونم که خانمها برای اولین بار اصلا مایل نیستند ساک بزنن و یا کون بدند و آقایون حتما اینو لحاظ کنند .از پشت کردم تو کوس خوشگل و تپلی قدیسه یه آه خوشگل کشید و ساعد دست راستم رو گاز گرفت یه کم آروم آروم گاییدم بعدش خودمو بالا می‌بردم و یه دفعه خودم ول میکردم رو مهشید هر دفعه یه آه می‌کشید تقریبا یه دقیقه از پشت کردم یه دفعه دیدم داره آبم میاد کشیم بیرون و خالی کردم رو کمرش .تابحال اینقدر آب یه جا ازم خارج نشده بود روی جلومبلی دستمال کاغذی بود .برداشتم و خودم رو تمیز کردم و چند تا دیگه برداشتم و آب خودمو پاک کردم مهشید هم هنوز سرش رو بالا نیورده بود آروم بهش گفتم بزن خوبی هستم؟
مهشید گفت بدجوری
من؛ببخشید کم بود واقعا نتونستم جلوی خودمو نگه دارم
مهشید؛ عزیزم خیلی هم خوب بود
لباسامو پوشیدم و خداحافظی کردم و سرمست زدم بیرون رفتم آبمیوه و یه معجون توپ زدم داشتم حساب میکردم که رضا زنگ زد
من؛بنال
رضا؛ چیکار کردی
من ؛این خانم اینکاره نیست پاک پاکه
رضا؛ بی عرضه نتونستی پا بگیری؟
من؛مگه مثل خواهر شوهرش که لنگ هاش باز باشه
رضا؛ برو کونتو بده کجایی
من ؛رفتم تابلو سفارش بدم بعدش میرم خونه فردا برات تعریف میکنم
رضا بدون خداحافظی قطع کرد (معمولا من اینکارو باهاش میکنم)
از فرداش رابطه مو با قدیسه ادامه دادم ولی پنهانی حتی رضا هم نفهمیده و در این یکسال تو گوشش خوندم که بهروز مرد خوبیه و باهاش بمون خداروشکر الان زندگی خوبی داره و بهروز هم راضیه .حالا من از کارم پشیمون نیستم .هم به خودم حال دادم و هم باعث تداوم یه خانواده شدم .
دوست دارم شما هم نظرات خودتون رو بگید آیا کار من خوب بوده یا نه
ممنون که وقت گذاشتید

نوشته: فرهاد


👍 25
👎 11
60301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874078
2022-05-15 01:36:19 +0430 +0430

چی بگم والا… هم خودت حال کردی هم اون به زندگی برگشت؟ 😶😶🤔🤔

0 ❤️

874085
2022-05-15 01:55:33 +0430 +0430

آفرین خوب بود 👍

0 ❤️

874086
2022-05-15 02:06:29 +0430 +0430

خودتو سرزنش میکنی
بعد اخر داستان میگی پشیمون نیسی
قسم حضرت عباس یا دم خروس
خوشم اومدو خندیدم از حرفاتون ک ردوبدل شد بینتون
ولی زن شوهر دار خوب نیست بذارش کنار
عدویی هستی ک سبب خیر شده
بعدم نباش جزو اون دسته ادمایی ک برا کس رفیق تو رگیشونو میفروشن

0 ❤️

874101
2022-05-15 03:59:04 +0430 +0430

بیشتر شبیه فانتزی بود تا واقعیت
جزئیاتش زیاد بود 😕

0 ❤️

874103
2022-05-15 04:14:06 +0430 +0430

درود بر تو ای مداوم کننده زندگی ها

0 ❤️

874107
2022-05-15 05:02:44 +0430 +0430

کاری به واقعی بودن یا نبودن داستان ندارم
اما خیلی از فن بیانت خوشم اومد…
زندگی زیبا میشه اگه بین یه زوج ،
عشق با شوخ طبعی همراه باشه.

1 ❤️

874121
2022-05-15 06:57:39 +0430 +0430

کل داستان به من چی گفتم اون چی گفت گذشت. حتما فکر میکنی خیلی با مزه هم هستی با این شوخیهای آبکی.
الاغ به جای دو نقطه بیانی (:)، ؛ میگذاره بعد ادعای کیرتیز بودن و خوشمزگی داره.
ریدم رو قالیهای دکون آقات!

1 ❤️

874190
2022-05-15 19:20:54 +0430 +0430

ای نجات دهنده زندگی ای رسیده بگیر ای تقه زن کجا بودی تاحالا
موندم ۹۰درصد داستان ها میگن تا دستش به کیرم خورد یک آه کشید والا ما هرچی کس کردیم یکیشون نگفت آه یکی رو میخوام که دستش بخوره به کیرم بگه آه ببینم چطوره

0 ❤️

874206
2022-05-15 23:46:08 +0430 +0430

شوهرش پولدار بود بهش باج میداد بعد دنبال تابلوفرش قسطی بود عجبا

0 ❤️

874209
2022-05-16 00:33:19 +0430 +0430

خیلی دور از ذهن بود، باور نمی کنم خاطره باشه. اما به عنوان داستان پی رنگ خوبی داشت.

0 ❤️

874216
2022-05-16 00:43:41 +0430 +0430

عالیییییی بهترین کار میکنی ادامه بده

0 ❤️

874255
2022-05-16 02:26:39 +0430 +0430

دمت گرم خندیدم

0 ❤️

874263
2022-05-16 03:02:00 +0430 +0430

کصشهر در حد کف جوب

0 ❤️

876091
2022-05-26 03:35:30 +0430 +0430

کارت حرف ندارن😅😅
اون راضی توهم راضی گور پدر هرچی ناراضی🤣🤣🤣

0 ❤️