زندایی جیگر (۲)

1401/01/10

...قسمت قبل

سلام دوباره …
خب رفتم دانشگاهو چشمم باز تر شد و به خودم رسیدم رفتم بدنسازی تا یکم بدنم رو فرم بیاد بعد کلی زحمت و پول خرج کردن بدنم عالی شد و جوری که وقتی کسی منو میدید باور نمی کرد این همه تغییر کرده باشم من دیگه زندایی رو فراموش کرده بودم ولی از شانسم کرونا اومد و دانشگاها و مدارس تعطیل شد اوالیل کرونا که می ترسیدیم رفت امد نبود بین خانواده ها تا اینکه یه ۶ ماهی گذشت و همه براشون کرونا عادی شده بود ،مهمونی میرفتیم و همو دعوت میکردیم شام و از این چیزا .یروز مادر بزرگم منو مامان رو دعوت کرد باسه ناهار ما هم رفتیم وقتی رسیدیم
زندایی رو دیدم با یه بلوز قرمز با یه ساپورت نسبتا تنگ ابی نشسته روی مبل و داره چایی میخوره تا مارو دید بلند شد احوال پرسی کرد بعد بهم نگاه کرد گفت باشگاه بهت ساخته ها مجید گفتم مرسی زندایی ، مامان بزرگ گفت پاشید سفره رو پهن کنید که گرسنمونه زندایی رفت سمت اشپزخونه کونش داشت منو میکشت از پشت اون ساپورت رفتم دنبالش تا هم بتونم قشنگ نگاش کنم هم یه دستی به اون کون خوشگلگش بکشم همین که وارد اشپزخونه شدم گفن مجید قربون دستت پارچ ابو پر می کنی گفتم چشم، زندایی هم داشت لیوان برمیداشت مامان هم داشت زیر غذا رو خاموش می کرد که من وقتی داشتم میرفتم به سمت پذیرایی دستمو زدم به کونش یه لحظه برگشتم دیدم هیچ واکنشی نکرد رفتمو نشستم و غذا خوردیم و من همش داشتم اندام زدایی رو برنداز میکردم بهد ناهار زندایی رفت اشپزخونه تا ظرفارو بشوره به مامانم اجازه نداد کمکش کنه گفت خودم میشورم منم یه چند دقیقه نشستم پیش مادر بزرگ بعد به بهانه اب خوردن رفتم اشپزخونه (بین اشپزخونه و پذیرایی یه راهرو کوچیک است)دیدم داره ظرفارو میشوره رفتم سمتش دیدم روی لبش یکم نون مونده گفتم زندایی یه چیزی رو لبت مونده گفت کجاش معطل نکردم بادستم برداشتم گفتم اینه هاش بعد گذاشتم تو دهنم دیدم با تعجب داره نگام می کنه گفتم چیه گفت اون چه کاری بود کردی گفتم نون بود گذاشتم دهنم گفت اخه رو لب من بود اون نون گفتم راستش می خواستم طعم لباتم بفهمم باسه اون دیدم خندید و رفت سراغ ظرف شستن گفتم چیه خنده داره گفت اره گفتم کجاش گفت اگه طمع لبمو می خواستی به خودم می گفتی دیگه گفتم یعنی میذاری طعمشونو بفهمم گفت معلومه که نه بازم خندید دیگه یخم اب شده بود همین که برگشت سمتم چسبیدم بهش و لبامو چسبوندم به لباش دیدم اصلا تکون نمی خوره همین که ازش جداشدم دیدم بهت زده نگام می کنه خواستم دوباره ببوسمش که دیدم دستشو گذاشت رو سینم و اجازه نداد و مستقیم اشپزخونه رو ترک کرد ضربان قلبم اونقدر زیاد شده بود که قشنگ داشتم صداشو می شنیدم کپگفتم الان میره میگه بدبخت میشم همین که رفتم خونه دیدم نشسته با گوشی ور میره و سرشو انداخته پایین فهمیدم نمی خواد بگهیه نفس راحت کشیدم از طرفی هم بدجوری شاد بودم چون لبای عشقمو بوسیده بودم وقتی رفتیم خونه رفتم حموم و یه جق اساسی زدم بخاطرش و بعد رفتم شام خوردمو رفتم بخوابم که دیدم یه پیام از واتساپ اومدم بهم دیدم زنداییه …دیدم نوشته اون چکاری بود کردی؟و یه ایموجی اخم فرستاده بود منم بهش فرستادم زندایی ببخش نتوستم خودمو کنترل کنم فکرکنم عاشقت شدم و یه ایموجی ناراحت، بعد چندقیقه فرستاد مجید میفهمی چی میگی من زنداییتم شوهرم داییته این حرفا درست نیست لطفا ادامه نده منم فرستادم می دونم ولی این دل صاب مرده قبول نمی کنه من عاشقتم فاطمه لطفا بهم فرصت بده عشقمو ثابت کنم پیام دیگه نداد شبو فقط به اتفاقاتی که بینمون افتاده بود فکر کردم و یه چند روزی شد که مامان گفت جمعه شب تولد نسترن(دختر خاله کوچیکم) و مارم دعوت کردن خیلی خوشحال شدم چون می دونستم زندایی هم میادخیلی خوشحال شدم چون می دونستم زندایی هم میاد…
صبح روز تولد رفتم حموم و به صورتم یه جلا دادمو قشنگ خوشتیپ کردم شب که شد رفتیم خونه خالم ، خونشون حیاطش بزرگه او یه حوض بزرگ هم داره وقتی رفتم دیدم زندایی با یه ارایش ملایم و رژ لب صورتی نشسته و یه چادر سفید با طرح های گلدار انداخته سرش رفتم با همه سلام کردمو جوری نشستم که بتونم زندایی رو قشنگ دید بزنم فقط داشتم بهش نگاه میکردمو گه گداری هم تو اینترنت می چرخیدم که دیدم از واتساپ پیام اومد تا حالا ادم ندیدی؟ گفتم ادم دیدم ولی فرشته نه دیدم زندایی نگام کردو خندید و بعد پیام داد عجب زبون بازی هستی بسه اینجوری بهم زل نزن یکی فکر میکنه خبریه گفتم نمی تونم چشامو از کسی که اینقدر دوست دارم بردارم و یه ایموجی قلب فرستادم پیام نداد تا شامو اوردن و بعد کیک خوردیم و کادو هارو دادیم بعد دیدم زندایی با مامانم رفتن حیاط کنار حوض نشستن منم رفتم سسمتشون دیدم چادر زندایی از سرش افتاده رو شونه هاشو مو هاشو بلوند کرده بود خیلی بهش میومد تا رسیدم زندایی گفتم مجید میشه بری برام اب بیاری گفتم باشه دیدم مامان گفت نمی خواد من دارم میرم تو خونه برگشتنی برات میارم یه فرصت توپ داشتم تا با زندایی خلوت کنم همین که مامان رفت زندایی بلند شد گفت خجالت نمی کشی من مهبوت نگاه زیباش بودم دیدم دستشو گذاشت رو گوشمو گفت اگه بازم شیطونی کنی این گوشو می پیچونم من دستشو گرفتم چسبوندمش به دیوار حیاط و لبابمو بی معطلی چسبوندم بهش همین که لبامو ازش جدا کردم گفت مجید یکی میبینه بازم اَمون ندادمو بوسیدمش هیچ تکونی نمی خورد ولی من داشتم لباشو قشنگ می خوردم که یهو صدای باز شدن در حیاطو شنیدمو فوری خودمو ازش جدا کردم مامانم با یه لیوان اب داشت میومد سمتمون یهویی زندایی گفت مجید لباتو پاک کن دیدم سریع بهم یه دستمال کاغذی داد همین که کشیدم به لبم دیدم رنگ رژ لب زندایی رو لبامه سریع پاکش کردم و رفتم سمت خونه و با گوشی به لبام نگاه کردم تا صورتی نباشه تا به چخ نرم هیچی مهمونی تموم شد و رفتیم خونه و من داشتم دیونه می شدم دوبار زندایی خوشگلمو توی یروز بوسیده بودم همین که اینترنتمو باز کردم دیدم زندایی پیام داده مجید این کارا چیه گفتم بخدا دوست دارم چند دقیقه بعد پیام داد می دونی قلبم داشت میومد تو دهنم اگه یکی مارو میدید اونجا جفتمونو می کشتن گفتم من دیگه طاقت ندارم عشقت دیونم کرده گفت هرکاری مکان خاص خودشو داره دیونه و یه ایموجی عصبانی برام فرستاده بود گفتم انگاری خوشت اومده ها گفت نخیر چون دیونه ای دارم بهت اخطار میدم اگه بفهمن جفتمون آبرومون میره من شوهر و بچه دارم بفهم من زن متاهلمی ام گفتم من چیکار کنم پس دیدم پیام داد فردا ساعت یازده بیا دنبالم بریم باهم حرف بزنیم گفتم باشه صبح زود بلند شدم و به خوذم رسیدم و یه ادکلن عالی زدمو ماشینو برداشتم رفتم سمت خونه زندایی اینا که دیدم اس داد نیا جلو خونه بیا سر چهار راه رفتمو دیدم یه مانتو ابی اسمونی پوشیده و یه ساپورت سفید تنگ یه ارایش ملایم همین که بهش رسیدم یه بوق زدم تا منو دید اومد سمتمو سوار ماشین شد و یه ادکلن سکسی هم زده بود که بوش ادمو حشری میکرد گفتم جووون چه خوشگل شدی دیدم داره می خنده گفت برو یه کافه تا بتونیم باهم حرف بزنیم اصلا هیچی نمی تونستم بگم و فقط داشتم نگاش میکردم که گفت چشم چرونی نکن حواست به خیابون باشه گفتم چشم رفتیم کافه و دو تا قهوه سفارش دادیم من همش داشتم نگاش میکردم که یهو گفت مجید نمی خوای چیزی بگی گفتم نه من فقط می خوام عشقمو نگاه کنم گفت نکن ما نمی تونیم باهم باشیم گفتم اخه چرا حلقشو نشون داد می بینی من متاهلم گفتم کسی نمی فهمه گفت مجید عذاب وجدان نمی زاره من نمی تونم به داییت خیانت کنم گفت منم دوست دارم ولی نمی تونم دلمو راضی کنم گفت اگه واقعا عاشقمی دیگه ادامه نده بزار برگردیم به رابطه قبلمون من همون زندایی سابق می شم و همه چیزو فراموش می کنم لطفا تمومش کن گفتم نمی تونم دستمو گرفت گفت تو جوونی می تونی یکی رو پیدا کنی گفتم من پیدا کردم اون تویی دستمو فشار داد و گفت بخاطر من فراموش کن نظار سخت بشه گفتم…باشه هرچی تو بخوای گفت من میرم گفتم خودم میرسونمت نمی خوام با این سرو وضع بری بیرون خندید گفت چشم اقایی هرچی شما بگی سوار ماشین که شدیم گفتم می تونم باسه اخرین بار لباتو حس کنم به چشاش که نگاه کردم گفت باشه دیدم داره به لبام نگاه میکنه منم یواش لبامو چسبوندم به لبای خوشگلش ولی اینبار با بقیه لب گرفتنام یه فرق کوچیکی بود فاطمه هم داشت لبامو می خورد اصلا ثابت بی تحرک نبود روی ابرا بودم می خواستم دنیا اون لحظه تموم شه ولی اون لحظه زمان از دستم در رفته بود و نمی خواستم تموم شه لبامو که ازش جدا کردم دیدم چشاشو بسته همین که چشاشو باز کرد گفتم عاشقتم خندید و گفت می دونم لباتم پاک به اینه ماشین که نگا کردم لبام قرمز قرمز بود یه دستمال کاغذی برداشتمو پاکش کردم و بعد رسوندمش خونه و گفت دیگه ناراحت ناش گفتم باشه همین که رفت دستمو گذاشتم جایی که نشسته بود داغ داغ بود گرمای بدنش رو قشنگ داشتم حس می کردم منم با یه اهنگ دپرس رفتم سمت خونه و زندایی برام تموم شده بود چون دیگه منو نمی خواست به اونم حق میدادم دوست نداشت خیانت کنه ولی من داغون بودم زندایی بعضی وقتا بهم پیام میداد من دیگه جواب نمی دادم یروز زنگ زد که جواب ندادم دیدم پیام داد خواهش میکنم جواب بده دوباره زنگ زد جواب دادم بی معطلی گفت خیلی بدی اینه اون عشقی که می گفتی دیگه دوست ندارم گفتم مگه قبلا دوسم داشتی گفت خیلی خری اگه دوست نداشتم اجازه میدادم بهم دست بزنی؟ گفتم خودت گفتی برم …گفت من گفتم تو چرا گوش دادی گفتم تو منو قسم دادی گفتش اره ولی نه اینگه دیگه قطع رابطه کنی دیدم داره یکم امید وارد زنگیم میشه گفتم پس دوسم داری و دلت برام تنگ شده …گفت پرو نشو فردا بیا خونمون یه کار مهم دارم باهات گفتم باشه میام گفت جوابمو ندی می کشمت گفتم چشم خانوم خوشگله. دنیا برام از نوع شروع شد اون لحظه …
فردا ساعت ده رفتم سمت خونه دایی زنگ زدم و رفتم بالا دیدم زندایی و دایی نشستن صبحونه می خورن زندایی تعارف کرد بیا پای سفره گفتم ممنون من خوردم خیلی اصرار میکرد اخرش خودش یه لقمه گرفت و گفت باس اینو بخوری منم دستشو رد نکردم لقمه رو که خوردم دایی گفت مجید امروز که کلاس نداری گفتم نه امروز ندارم چطور ؟ گفت من امروز سرم شلوغه یه لطفی کن محمد و زندایتو ببر خرید که کچلم کردن منم گفتم باشه بعد زندایی از آشپزخونه گفت مرسی مجید این داییت اصلا باسه ما وقت نمی زاره که دایی و زندایی یه جر و بحث کوچیک کردن و بعدش دایی گفت من میرم بعدش گفت مجید ببخش باز گفتم اینا حرفا چیه همین که دایی رفت بلند شدم رفتم سمت زندایی گفتم سلام کار مهمی که می گفتی همین بود گفت خفه شو که قهرم بعد با یه تبسم که تو لبام بود گفتم آخه خانوم خوشگله خودت گفتی تمومش کن گفتش من گفتم دیگه بامن حرف نزن؟ گفتم اخه دلم گرفته بود و اصلا دوست نداشتم باکسی حرف بزنم بعد رفتم سمتشو گفتم آشتی؟ گفت شرط داره گفتم هر شرطی باشه قبوله دیدم داره کمکم می خنده که یهویی اقا محمد اومدو سلام کرد منم جا خودم ،اقا تا لنگ ظهر می خوابه که زندایی گفت زود باش صبحونه رو بخور که امروز کلی کار داریم بعد از اینکه اقا صبحونشو میل کرد اماده شدیم بریم خرید سوار ماشین که شدیم زندایی نشست پشت و محمد جلو هی توی راه از اینه بهش نگاه می کردمو زندایی منو که می دید میخندید و با ایما اشاره می گفت جلو رو نگاه کن رسیدیم بازارو اول باسه محمد خرید کردیم بعدش رفتیم باسه زندایی خرید کنیم رفتیم یه مانتو بخریم که هرچی برمیداشت بهش میومد همش هم از من نظر می خواست که اخرش خریدیم و منم امپر چسبونده بودم چون کلافه شده بودم محمد هم فقط سرش تو گوشی بود داشتیم برمی گشتیم که یه مغازه لباس زیر زنانه دیدیم که زندایی گفت شما دوتا اینجا بایسن که راتون نمی دن (با لحن خنده) من ومحمد ایستاده بودیم که زندایی دیدم داره زنگ می زنه برداشتم گفت سلام عقشم منم با تعجب گفتم سلام چی شده زندایی گفت عشقم به اینترنت وصل شو برات دوتا عکس فرستادم ببین کدومو بردارم بعد قطع کرد منم که هنگ کرده بودم اینترنتو باز کردم دیدم زندایی دوتا عکس فرستاده شرت و سوتین ست بود که یکیش صورتی بود و یکیش قرمز منم هنگ بودم که پیام داد زود باش منم گفتم قرمز بعد چند دقیقه که اومد نگام که کرد گفت بریم؟ منم اصلا نمی دونستم چی بگم که گفت مجید با تو ام ها…گفتم باشه بریم سوار ماشین که شدیم ما گیج بود چرا زندایی اینکارو کرد یعنی داشت نخ می داد؟ وقتی داشتیم به محلشون نزدیک می شدیم محمد گفت منو مجید اینجا پیاده کن برم پیش دوستام گفتم باشه از خدام بود چوم می خواستم با زندای تنها شم همین که رفت گفتم اون چیکاری بود کردی گفت چیکار؟ گفتم اون عکسارو میگم خندید گفت نظر خواستم فقط … کیرم داشت منفجر می شد همین که رسیدیم زندایی گفت بیا تو یه خستگی به در کن من بی معطلی گفتم باشه همین که رسیدیم تو خونه در که بسته شد دستشو گرفتم و چسبوندمش به دیوارو خودمو چسبوندم بهشو لباشو قشنگ بوسیدم و دستامو از پشت روی باسنش گذاشتمو محکم فشار دادم لبامو که ازش جدا کردم گفت مگه قرار نبود اون اخریش باشه منم به چشاش زل زدمو دوباره لبامو چسبوندم بهش اونم داشتم بامن همراهی میکرد کیرم داشت منفجر می شد زبونمو که کردم دهنش جا خورد فکر کردم بدش اومده گفت بسع باسه امروز به پایین که نگاه کرد دید کیرم بلند شده گفت برو دستشویی رفت لباساشو در بیاره در اتاق رو بست منم پشت سرش رفتم تو که دیدم نشسته روتختو داره ساپورتشو در میاره گفت چیکار می کنی برو بیرون گفتم زندایی خواهش می کنم بزار فقط یبار…گفت مجید لطفا برو بیرون الان محمد میاد رفتم جلو جلو پاش نشستم گفتم فقط بزار نگاش کنم بدن نازتو گفت نمی شه برو بیرون گفتم کیرم داره منفجر می شه قول میدم زود برم ساپورتو تا زانو هاش داد پایین گفت دیدی حالا برو منم دهنم وا مونده بود که یهویی یه چیزی دیدم شرتش جلوش خیس شده بود که زندایی خیس کردی؟ گفت چرت پرت نگو برو لطفا گفتم خودتم می خوای لطفا بزار باهم باشیم نشست رو زانو هاشو چونمو گرفت گفت مجید منم دوست دارم ولی تا اینجا هم دیدی زیاد بود لطفا بزار عشقمون در حد بوس بمونه من یهویی بغلش کردمو و گفت باشه عشقم بعد که از هم جدا شدیم لبامون چسبید به هم بهد گفت برو لطفا انروز برام تموم نمی شد دوست نداشتم به زور بدستش بیارم رفتم حمومو کلی جق زدم دیگه بعد اون ماجرا هر شب با زندایی تو واتس اپ پیام می دادیم به هم عشقم میگفتیم بعضی وقتا هم در مورد مسائل سکسی ازش می پرسیدم اونم قشنگ جواب می داد شب ساعت یازده بود گفتم خوش بحال دایی الان پیشت خوابیده تو هم اون شرت و سوتین قرمز رو پوشیدی که استیکر خنده برام فرستاد گفت داییت ماهی دوبار همین بخاتت به من حال بده اونم زود ابش میاد بهش گفتم مگه من مردم جیگر گفت پرو نشو بهش گفتم می دونی دو روز دیگه ولنتاین گفت اره گفتم کادو چی می خوای بدی؟گفت بوس چطوره؟گفتم به به ولی فقط همین…گفت ببخش داییت خیلی بهم پول نمی ده نمی تونم برات کادو بخرم گفتم کادوی من تویی استیکر قلب فرستاد گفتم روز ولنتاین خونه رو خلوت کن گفت چرا گفت بیام باهم باشیم گفت بهش فکر می کنم…
صبح بهم پیام داد ساعت ده بیا محمد قراره بره با دوستاش بیرون گیم نت ،داییتم سر کاره…روز ولنتاین که شد قشنگ گفتم امروز روز من باس هر جوری شده بکنمش همین که رفتم تو دیدم با یه ارایش قشنگ خودشضو سکسی کرده منم یه شاخه گل رز خریده بودم بهش دادمو لب رو گرفتم بعد کم کم گردنشو بوسیدم زمان دیگه تو دستم نبود یه لحظه باسن گرد و قلنبشو گرفتم گفت شلوخ بازی درنیاری ها گفتم اونم چشم یه عالمه باهم عشق بازی کردیم من یه لحظه دستمو از پشت بین چاک کونش کردم فشار دادم گفت نکن ولی من گوش نمی دادم گفتم کیرم داره میترکه دستمو از رو باسن گرفت گذاشت پشت کمرش گفت اینجارو بگیر بعد بازم لب گرفتیم گفتم عشقم امروز ولنتاین حداقل بزار لاپایی بزنم گفتش نمی شه بعد کلی اصرار راضیش کردم شلوارشو کشیدم پایین دیدم بازم شرتش خیسه خیلی مظطرب بود تو یه لحظه شرتشم کشیدم پایین که یهویی دستشو گذاشت جلو کسش گفت چیکار می کنی گفتم خودت گفتی لاپایی گفت از رو شرتم میشه دستاشو گرفتم کشیدم کنار یه کس تمیز سفید که موهاشم زده بود گفت مجید نگا نکن خجالت می کشم گفتم باشه سریع شلوامو در اوردم کیرمو در اوردم گفت مجید لطفا نکنی توش ها گفتم نترس تا تو نخوای این اتفاق نمی افته گفتم بچرخ از پشت کیرمو بین پاهاش قرار دادم یکم تف بزن به کیرم که قشنگ تف کرد رو دستشو کیرمو خیس کرد وای داشتم می مردم گفتم چاهاتو بچسبون به هم اونقدر حشری شده بودم با چند تا تقه ابم اومد ولی کیرم نخوابیده بود گفتم دراز بکش بازم می خوام ولی گفت ابت اومد گفتم هنوز می تونم جلو پاهاش دراز کشیدمو کیرمو مالیدم به کسش همین که کیرم به چوچولش خورد دیدم لرزید گفت اونجا دست نزن ولی من از قصد کیرمو اونجا می مالیدم تا دیدم حشریتش بیشتر شد گفتم عشقم یکم سرشو بکنم تو گفت نه(با تردید) گفتم فقط یکم گفت باشه ولی فقط سرش همینو که گفت کیرو یه تف دیگه زدمو تا دسته کردم تو یه آه بلند کشید گفت یواش منم شروع کردم به تلنبه زدن کسش خیلی گرم بود و خیس خیس یه چند دقیقه که تلبه زدم به پهلو خوابوندمش و منم پشتشو کیرمو کردم توش بازم تلنبه می زدم اولا یواش بعدا سریع میکردم که دیدم یهویی لرزید کسشم خیلی تنگ شد منم با چند تا تلنبه ابم رو خالی کردم تو کسش دیدم هنوز داره میلرزه شیره جونم خالی کرده بودم تو کسش همین که برگردونمش لباشو بوسیدمو ازش تشکر کردم گفت چرا ریختی توش گفتم ببخش قرص بخور بلند شد گفت من میرم حموم لباساشو که در اورد منم پشت سرش رفتم تو و لباسامو اونجا در آوردم گفت کجا میای گفتم حموم رفتیم تو یکم باهم لب می گرفتیم لخت لخت که بودیم بیشتر حال میداد بازم دیدم کیرم بلند میشه همین که کیرمو دید گفت نه دیگه نمی شه گفتم خواهش می کنم گفت ساک میزنم ابت بیاد گفتم باشم همین که کیرمو گذاشت تو دهنش وای چه حالی داشت ولی من کس می خواستم بلندش کردم لباشو بوسیدم گفت مجید آبت که نیومده هنوز گفتم می دونم برش گردوندم چسبوندمش به دیوار رو کیرو تا دسته کردم توش صدای تلنبه هام حمومو برداشته بود آه آهش دیونم کرده بود کیرو کشیدم بیرون گفتم قنبل کن اونم قنبل کردو کیرو کردم تو کسش با یه چند تا تقه هم تو اون پوزیشن زدم ابمو ریختم توش کیرو که کیشدم بیرون بلند شد لبامو بوسید بعد جلوم نشستم برام ساک زد یه لحظه فکر کردم داره هر چی تو وجودم شیره هستو میکشه بیرون بعد بلند شدو دهنشو شست یه ماچ خوشگل بهم داد گفت اینم کادوی ولنتاین عشقم بعد اون ماجرا همه جا انگشتش می کردم و توی خلوت ها همو می بوسیدیم هفته ای 2 بار هم سکس داریم تا اینکه گفت حاملم اولش جاخوردم ولی نمی دونستم چی بگم گفت باباش دایته و دیگه نمی شه باهم باشیم ولی گفتم من نمی تونم تو دوران بارداری هم سکس داشتیم یبار که لخت تو تخت دراز کشیده بودیم گفتم بچه واقعا مال دایی ؟ گفت از نظر شناسنامه ای اره ولی ژنتیکی باباش تویی عشقم …
چون شکمش زیاد اومده بود جلو دیکه سکس نداشتیم ولی همیگرو می دیدیم بازم تا اینکه زایمان کردو همگی رفتیم عیادت بچه خیلی خوشگلو سالم بود یه دختر خوشگل همه به دایی تبریگ می گفتن منم یه گوشه ایستاده بودم خوشحالی خوانوادمو میدیدم که زندایی sms داد بابا شدنت مبارک خیلی شاد بودم ولی اون یه راز بزرگی بین منو زندایی بود بعد یه ماه من زندایی بازم شروع به سکس کردیم اینبار بیشتر از قبل اما اینبار با کاندوم…
عشق منو زندایی تا الان ادامه داره و روز به روز بیشتر می شه.
ببخشید اگه اشکالی تو متن بوده …
پایان

نوشته: Majid7708


👍 32
👎 12
72201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

866174
2022-03-30 01:09:33 +0430 +0430

😂😂😂😂کم فیلم سکسی سینمایی ببین مجلوق

3 ❤️

866194
2022-03-30 01:51:56 +0430 +0430

اینکه داستان بود شکی نیس، خیلی خوب بود افرین، پلی دوس دخترتو نابود کردی یهو

0 ❤️

866198
2022-03-30 01:58:35 +0430 +0430

اا بچها فیلم‌ ترکی

2 ❤️

866219
2022-03-30 02:57:32 +0430 +0430

گوه خوری پیگرد قانونی دارد

1 ❤️

866238
2022-03-30 05:17:41 +0430 +0430

ای شیره ی زنداییو من بکشم
میگم حالا دخترت گنده شد بده بچه های شهوانی هم روز ولنتاین یه لپایی بزنن شاید فرجی چیزی شد
درده😒

2 ❤️

866247
2022-03-30 07:43:21 +0430 +0430

خیلی هم عالی.ادامه بده فکر نمیکنم مشکلی پیش بیاد چون جفتتون راضی هستین.دست خوووش

1 ❤️

866259
2022-03-30 10:01:21 +0430 +0430

من که خوشم اومد از داستانت❤❤

1 ❤️

866278
2022-03-30 14:58:31 +0430 +0430

امیدوارم که خیالبافی باشه که احتمالا هم همبن هست وای یک موصوع بهت بگم اگر زن دایی آمده بود سمت تو موری ندشت از نظر من اما اگر تو چنین کاری کردی باعث شدی خیانت بکنه به دایی بیچاره خیلی پست و عوضی هستی تو باعث شدی این خیانت شکل بگیره و دقیقا خیلی اشغالی

0 ❤️

866389
2022-03-31 10:37:21 +0430 +0430

این چه قومی هستن که به “واسه” میگن: “باسه”؟؟؟؟
کی نسلشون منقرض میشه؟

4 ❤️

866456
2022-04-01 00:19:44 +0430 +0430

کُسخُل عقده ای ، معلوم خان دایی حسابی ترتیبت را داده که اینطور نسبت به زنش عقده گشایی کردی .

0 ❤️

867597
2022-04-08 02:19:38 +0430 +0430

بجز چند غلت املای عالی بود

0 ❤️

868789
2022-04-14 12:45:57 +0430 +0430

بابا شدنت مبارک 😂😂

0 ❤️

893794
2022-09-05 15:04:53 +0430 +0430

من کیرم تو خودت و زندایی جنده ت و دختر جنده تر از جنده ت
آخه کصشر نویس جقی، داییت نمیگه چرا دختر کسکشم شبیه خواهرزاده کونیمه کص مغز 💩 💩 💩

0 ❤️

965751
2024-01-08 15:14:04 +0330 +0330

معلومه یه دستی داشتی تایپ میکردی

0 ❤️