زندگی بی نظیر من (۱)

1401/02/27

این داستان برمی گرده به زمانی که من بعد از معرفی، بعنوان دستیار یکی از همشهریای پولدارمون توی تهران شدم. وضعیت مالی شون خیلی خیلی خوب بود و قرار بود من به عنوان راننده و دستیار رییس مسن شرکت ( آقا محمود ) کار کنم. مهندس شرکت بازرگانی داشت و بعد از کلی سفارش قرار شد من برم خدمت ایشون برای کار. بعد از چند هفته کار کردن به عنوان راننده. آقا محمود ازم‌ خواست که کارهای منزلشون رو هم انجام بدم و چون من از شهرستان اومده بودم بهم پیشنهاد دادن که توی اتاق خدماتی خونشون ساکن بشم.
فرداش بعد از ظهر آقا محمود رو رسوندم خونه و خریدها رو پشت سر ایشون بردم داخل. یه خونه خیلی بزرگ دوبلکس با یه خدمت کار خانم تقریبا لاغر و چهره ای شبیه چینی ها . بعد از وارد شدن به تالار خونه، یه خانم میانسال با قد متوسط و یه پیراهن گشاد راحتی که تا بالای زانوس بود رو دیدم که داره به استقبال مهندس میاد. اومد مهندس رو بغل کرد و یه استقبال گرم ازش کرد ولی حواسش بمن بود و منو میپایید. طوری مهندس رو نوازش می کرد که انگار ۲۰ سالشونه . بعد از بوس و بغل و مالیدن خودش به مهندس رو به من گفت که خریدها رو ببرم آشپزخونه. مهندس بالای شصت بود یکی چاق و قد کوتاه ولی خانم نزدیک چهل بود . مهندس از خانم دست برنمیداشت و هی باهاش بازی می کرد. نشسته بودن روی صندلی های کنار اوپن و مشغول که مهندس پرسید :شیوا خونه است؟ و خانم گفت نه
مهندس به خانم گفت: سولماز ، پدرام چند روزی وردستت کار کنه ، اگه خوشت اومد بهت کمک کنه. و بعد بازم مشغول ور رفتن با سولماز خانم شد. دست می کشید روی رونش ، دستش رو میزد به سینه اش و میخندیدن. ولی خانم طوری جدی بمن نگاه می کرد که سرم رو مینداختم پایین. دختره خدمت کار که اسمش پری بود با یه بلوز و دامن از روی زانوس و یه پیش بند اومد گفت نهار حاضره. میز غذاخوری پر بود از خوردنی و همگی نشستیم و شروع به خوردن که یهو در باز شد و یه دختر با مقنعه و مانتو اومد داخل. سنش بالای بیست میزد و تیپ دانشجویی داشت با یه قد تقریبا بلند و اندام متوسط که معلوم شد شیوا خانم، دختر آقای مهندس هست. مقنعه اش رو درآورد و با برخوردی سرد اومد نشست کنار میز و یکم سالاد کشید و با کسی حرفی نزد. چند تا قاشق از سالاد خورده بود که سولماز خانم شروع به کشیدن غذا برای مهندس کرد و بعد ریختن برنج با اشاره به ظرف مرغ و یه خنده ریز بهش گفت: عزیزم سینه میخوری یا رون ؟ که شیوا با شنیدنش قاشق رو گذاشت رو میز و پاشد. مهندس گفت کجا میری و شیوا با لحنی خیلی سرد و تلخ گفت: سیر شدم. و رفت طبقه بالا و ما هم مشغول نهار. کلی سوال توی ذهنم بود که چرا خانم اینطور سکسی باهاش برخورد میکنه و چرا شیوا اینطوری کرد.
چند روزی گذشت و متوجه شدم سولماز زن دوم مهندس هست و نامادری شیوا هستش و باهم دیگه رابطه خوبی ندارن و سولماز تقریبا ده سالی هست که با مهندس ازدواج کرده و کل امورات خونه دست سولماز خانم هستش و حتی دختره خدمت کار هم اون آورده. کار من شده بود رسوندن شیوا به دانشگاه و مهندس به شرکت و انجام خرید های خونه که تمومی نداشت. ظهر هم میرفتم دنبال مهندس بعد شیوا خانم و بعد از ظهر هم مشغول تمیز کردن ماشین ها. همچنان هر وقت میومدم خونه میدیم مهندس داره با خانم لاس میزنه و براشون مهم نبود که ما اونجاییم. فقط وقتی که شیوا میومد مهندس دست می کشید از بازی با سولماز. تا که آخر هفته ، وقتی سرم گرم درست کردن پمپ آب بود پری صدام کرد و گفت خانم کارت داره. رفتم داخل و سولماز خانم بازم با یه پیراهن تابستانی توی آشپزخونه بود. بهم گفت که میتونم اونجا بمونم و از پری خواست که اتاقم رو نشونم بده و قوانین رو بهم توضیح بده. پری جلوی من رفت طبقه پایین که کنار پله دو تا اتاق بود هر کدوم یه طرف پله. پری دست راستیه رو بهم نشون داد و گفت اتاق من روبرویی هستش. بعد استخر رو نشونم داد و سرویس بهداشتی که چسبیده بود به استخر و عملا از کنار استخر باید رد میشدی تا برسی به حمام و سرویس. یه در کوچیکی هم از پارکینگ باز میشد به راه پله پایین. بعد نشون دادن فضاها پری شروع به توضیح قوانین خونه کرد:هر چی خانم میگه باید چشم بگی، هر وقت خانم اجازه داد میتونی بیایی طبقه بالا ، غذات رو از این به بعد اینجا میخوری، برای خرید و سایر هزینه ها از خانم پول میگیری، حقوقت رو هم خانم پرداخت می‌کنه هر دو ماه. هر اتفاقی سر کار یا دانشگاه افتاد رو سریع میایی گزارش میدی،در مورد مسایل مربوط به خونه فقط با خانم صحبت می کنی و هر شب از خانم تشکر میکنی.
در مورد جمله آخر گیج شده بودم که منظورش از تشکر چیه که صدام کردن که ماشین رو آماده کنم . شیوا به خاطر تصادفی که سال قبل وقتی مست بود کرده بود نمی تونست ماشین برونه. و من منتظرش بودم که بیاد. بعد از پنج دقیقه شیوا با یه شلوار لی و یه پیراهن سفید و یه ساک‌ اومد سوار ماشین شد. آدرس داد و منم حرکت کردم تا ببرمش باشگاه اما سر راه دوتا از دوستاش رو هم سوار کردم. توی این فاصله سریع وسایلم رو از خوابگاهی عمومی که بودم جمع کردم و برگشتم باشگاه منتظر شدم که بیان. شیوا و دوستاش دائم باهم شوخی می کردن و میخندیدن و در گوشی حرف میزدن، انگار همون شیوای بد اخلاق خونه نبود. بعد از رسیدن رفتم اتاقم که وسایلم رو بچینم که پری‌ برام شام‌ آورد. واقعا خوشحال بودم که تونسته بودم همچین جایی زندگی کنم. بالا شهر تهران، خونه و ماشین لوکس، غذای آماده، حقوق خوب. ساعت نزدیک یازده شب بود که پری در زد و اومد داخل و گفت : خانم داره میاد.
سولماز خانم با یه چهره جدی اومد داخل و یکم به وسایلم نگاه کرد و گفت: از این به بعد برای من کار می‌کنی، هر چیزی هم که احتیاج داشتی به خودم میگی و یادت باشه، اولین سرپیجی از دستوراتم به معنی اخراج خواهد بود. هر روز صبح میایی و وظایفت رو بهت میگم. بعد رو به پری کرد و گفت بیا برای تشکر. پری اومد نشست روی زانوش و سولماز دامنش رو کشید بالا و پری از زیر ناف سولماز بوسید. مغزم داشت سوت می‌کشید که بهم گفت: زود باش. نمی دونستم چیکار کنم. فکر میکردم داره شوخی می‌کنه. ناخودآگاه رفتم جلوش زانو زدم و از بالای شرتش بوسیدم. بعد بهم گفت دفعه بعد اگه سریعتر نیایی ممکنه پشیمون بشی.
تا فردا صبح مغزم هنگ کرده بود . نمی تونستم باور کنم. تا اینکه صبح پری صبحونه آورد و ازش خواستم صبر کنه و بهم بگه چه خبره. پری گفت : این قانون خانمه که مطمئن باشه ازش پیروی می‌کنی. گفتم آخه چرا از اونجا ، چرا دستش رو نمیده ببوسیم. پری گفت: بخاطر اینکه خانم معتقد هست کار کردن ما اینجا بسته به کس اش داره و مهندس صرفاً بخاطر سکس باهاش ازدواج کرده و ما هم داریم نون کس خانم رو میخوریم. تو هم زیاد سخت نگیر ، عادت میکنی.
بعد از صبحانه رفتم که مهندس رو ببرم سر یه قرارکاری. توی راه چندبار خواستم بهش بگم. ولی همش فکر میکردم که نتیجه اینکار اخراج من میشه و باید برگردم به خوابگاه. جلوی ساختمان منتظر بودم که دیدم یه ماشین پر از دخترهای خوشگل و سکسی اومدن رفتن داخل همون ساختمون. بعد از دو ساعت مهندس اومد و برگشتیم خونه. سولماز توی تراس وردی روی مبل نشسته بود با یه دامن کوتاه و چسبان مشکی نازک که لباس زیرش مشخص بود. بازم اومد جلوی مهندس و دستش حلقه کرد دور گردن مهندس و شروع کرد به عشوه. ولی مهندس زیاد محل نداشت و گفت خسته هستش و رفت داخل. سولماز خانم بهم گفت که بیام آشپزخونه و ازم در مورد جلسه پرسید. منم در مورد اون دخترا بهش توضیح دادم و خیلی ناراحت شد و گفت: خارجه بس نبود ، اینجا هم شروع کرده . مشخص بود مهندس کاسه ای زیر نیم کاسه داشت. شب شد توی اتاق بودم که دیدم مهندس و خانم اومدن استخر. از رای در شروع کردم تماشا. سولماز با یه روپوش سفید توری مانند بود که سوتین و مایوی مشکی اش معلوم بود. بعد پری اومد و یه آهنگ پلی کرد و سولماز شروع کرد رقصیدن برا مهندس. پری هم رفت و بساط مشروب رو آورد و سولماز خانم نشست و برای خودش و مهندس ریخت و پری شروع کرد به رقصیدن. سولماز هم روپوشش رو درآورد شیرجه زد تو استخر، بعد از یکم شنا برگشت سمت مهندس و از آب دراومد و پشت پری ایستاد و آروم شروع کرد لباس پری و درآوردن بعد رفت کنار مهندس نشست و بازم براش مشروب داد و شروع کرد از روی شلوارکش دست کشیدن. مهندس که خر کیف شده بود فقط داشت می‌خندید، تا اینکه سولماز شلوارک مهندس رو کشید پایین و به پری گفت براش ساک‌ بزنه و خودش هم سینه هاشو می‌مالید به صورت مهندس، چند دقیقه طول نکشید که مهندس ارضا شد و دراز کشید رو تخت. پری رفت از کنار تخت روغن آورد و شروع کرد به ماساژ کمر مهندس. بعد مهندس پا شد رفت یه دوش گرفت و رفت طبقه بالا و پری و سولماز خانم هم دوش گرفتن و بعد حوله پیج شدن اومدن جلوی در اتاق. سولماز در رو باز کرد و جلوی حوله رو باز کرد و گفت : پری وقته تشکر کردنه. ما دوباره کار دیشب رو تکرار کردیم ولی اینبار سولماز خانم لخت بود .
روزها به همین منوال می‌رفت جلو. مهندس و سولماز خانم هر جا دلشون میخواست سکس میکردن. البته زمانی که شیوا خونه نبود و با نگاه کردن پری و من هیج مشکلی نداشتن. یه روز مهندس از سر کار که برگشت به خانم گفت که قراره بره سفر و بعد شنیدنش سولماز خانم حالش گرفته شد و هیچی نگفت. مراسم تشکر شبانه هم اکثرا توی آشپزخونه برگزار میشد. اما یه شب که ساعت نزدیک دوازده بود پری صدام کرد برای تشکر و رفتیم آشپزخونه و سولماز خانم رو‌ دیدم توی دستش یه گیلاس با یه لباس خواب قرمز مخملی بلند که کمرش بسته بود و لبه سینه هاش دیده میشد. لیوان رو گذاشت کنار و کمر لباسش رو باز کرد و جلوی لباسش رو زد کنار که دیدیم کامل لخته. معلوم بود از دست مهندس عصبانی هستش و زیادی خورده. تکیه کرد به کابینت و من رفت جلوش نشست و مثل همیشه زیر نافش رو بوسیدم. اما سولماز خانم گفت : لیس بزن. من مکس کردم و داشتم فکر میکردم که چیکار بکنم که سولماز پشت سر منو گرفت و فشارداد سمت کس اش. من که از این کارش ناراحت بودم شروع کردم با تمام فشار گاز زدن و لیسیدن، دستاشو چنگ زده بود به موهام و کمرش رو‌ عقب جلو میکشید و می‌مالید به دهن و صورتم یه لحظه به صورتش نگاه کردم که دیوانه‌وار داشت نفس می‌کشید که دستش رو کنار زدم و پا شدم و یهو زد زیر گریه . از دستش گرفتم و بردمش اتاق خودم و نشوندمش روی صندلی و باهاش صحبت کردم که آروم تر شد و ازم معذرت خواهی کرد و گفت بخاطر اینکه ناراحت بودم اینکار رو کردم. از اینکه مهندس بازم می‌رفت سفر خارجه. می گفت مهندس می‌ره سفر که سکس کنه و هدفش اصلا کاری نیست. اینجا هم تازه گی ها شروع کرده. من هر کاری که بذهنم میرسید انجام دادم ولی بازم داره می‌ره خارجه. بعد تمام این حرفها بهش دلداری دادم و گفتم که حق با اونه و بعد از کلی معذرت خواهی خواست بره که دستشو گرفتم و گفتم : پس تشکر امشب چی میشه؟ گفت: تو بجای یه ماه تشکر کردی. گفتم من اره ولی پری مونده. آروم لباسش رو زدم کنار و پاهاش رو باز کردم و پری رو نشوندمش بین پاهاش. سولماز هم روی صندلی دراز کش شده بود و پری شروع کرد به خوردن کس سولماز. خیلی آروم و ملایم، خودش هم با یه دست سر پری رو گرفته بود و با یه دست سینه اش رو می مالید و من روی تخت تماشا می‌کردم و چشم تو چشم نگام می کرد تا این که ارضا شد و پا شد رفت.
فردا صبح بازم شیوا خانم رو رسوندم دانشگاه و اومدم که مهندس رو ببرم فرودگاه که دیدم خانم با یه شلوارک و تاپ داره کیف مهندس رو میاره و رفتم از دستش گرفتم و برای اولین بار خنده اش رو دیدم. مهندس از اتاقش اومد پایین و خانم بغلش کرد و و دستش رو برد توی شلوار مهندس و بهش گفت : از امانتی من مواظب باشیا. و بهم گفت بعد مهندس سریع بیا خونه که خرید دارم. منم بعد از رسوندن مهندس سریع برگشتم و دم در حیاط منتظر بودم. معمولا برا خرید لباس با ماشین خودش می‌رفت. اما اینبار با من میخواست بره. دیدم با یه شلوار تنگ طلایی رنگ و یه مانتو کوتاه اومد پایین و سوار شد. بهم آدرس فروشگاه لباس زنانه داد و رفتیم. وقتی رسیدیم بهم گفت که تو با من بیا. رفتیم توی فروشگاه که تا بحال مثلش رو ندیده بودم یه فروشگاه خصوصی توی طبقه ۱۰ یه برج بود. زنگ زدیم و در و باز کردن و داخل شدیم. فروشنده ها کت دامن پوشیده بودن و با سولماز احوال پرسی کردن و معلوم بود که پاتوقه خریدشه. من کنارش قدم میزدم و اون لباس ها رو نگاه میکرد. تا اینکه بهم گفت : امشب مهمونی دعوتم و اومدم براش لباس بگیرم. تم مهمونی هم رنگ آبی و سفید هستش. بعد چندتا لباس داد دستم و رفتیم سراغ اتاق پرو. لباسش رو درآورد و یهو گفت یادم رفت لباس زیر هم بردارم. برو ببین شورت و سوتین آبی یا سفید دارن. من هم رفتم دوتا پیدا کردم آوردم براش و خلاصه یه ست زیرپوش سفید با یه شنل توری آبی خرید و گفت که بریم یه کافی شاپ. توی کافی شاپ داستان زندگی اش رو برام تعریف کرد. من در مورد رابطه سردش با شیوا پرسیدم. و گفت: من عاشق مهندس بودم و نمی دونستم که با دخترهای دیگه ارتباط داره. ولی این موضوع رو شیوا میدونست و فکر کرد منم یکی از زیرخوابه های پدرشم که با دوز و کلک باهاش ازدواج کردم. وقتی که زمان گذشت و من از کارهای مهندس باخبر شدم. شروع کردم به سکسی صحبت کردن و رفتار کردن باهاش تا شاید بتونم جذبش کنم و اونم از کارهاش دست برداره ولی موفق که نشدم هیچ ، شیوا هم کامل ازم رونده شد. هیچ وقت واقعیت رو نتونستم بهش بگم و همیشه دنبال فرصتی هستم که این تصور رو درست کنم . میدونم شیوا چقدر ناراحته و بهش حق میدم . منم ناراحت میشم که مجبورم جلوی چشاش لخت بپوشم ، یا با پدرش لاس بزنم. واسه همین ازت میخوام کمکم کنی که بهش نزدیک بشم و از دلش پاک کنم. بعد در مورد رفت و آمدهای شیوا ازم پرسید و گفتم چیز خاصی ندیدم جز اینکه با دوستاش گرمه و رابطه شون خیلی صمیمی هستش. سولماز گفت : موضوع همینه، من فکر میکنم شیوا همجنس بازی می‌کنه و توی این مدت فقط دوست دختر داشته. دختری به آزادی شیوا حتی یه بار هم با یه پسر ندیدم ولی تا بخوایی پارتی دخترونه توی خونه گذاشته. پدرش هم خبر ندارم چون وقتی سفره پارتی میزاره و منم به پدرش تا بحال چیزی نگفتم. فکر میکنم شیوا بخاطر تنفر از پدرش لز می‌کنه و از رابطه با پسرها دوری می‌کنه. وقتی اینها رو شنیدم خیلی مشکوک شدم چون شیوا و دوستاش همیشه تو بغل همدیگه بودن تو ماشین و همش بوس و خنده و… . بعد کافی شاپ برگشتیم خونه و رفتم دنبال شیوا و دوستاش. شیوا توی ماشین باهام صحبت نمی کرد و وقتی آخرین دوستش پیاده می‌شد، کامل تغییر می کرد.
بعد از ظهر رفتم حیاط که ماشین رو آماده کنم برای بردن سولماز خانم به مهمونی. پری صدام زد داخل و رفتم دیدم سولماز با لباس تازه آماده شده و بهم گفت که دنباله شنلی که پوشیده بود رو جمع کنم که پاره نشه و تا دم در ماشین دنبالش رفتم. شورت و سوتین سفیدش کامل مشخص بود و وقتی که در ماشین رو بستم دیدم شیوا از پنجره نگاه میکرد . خلاصه سولماز رو رسوندم به پارتی و تا دم در آپارتمان همراهیش کردم. وقتی در آپارتمان باز شد یه خانم درشت هیکل قد بلند و صورت و سینه های بزرگ که صاحب خونه بود. سولماز برگشت بهم گفت : با خاله مهشید آشنا شو. خاله مهشید یه دامن خیلی کوتاه آبی با یه تاپ سفید نازک و کوتاه که بزور سینه هاشو می‌پوشوند. من از اونجا برگشتم پارکینگ و به تماشای بقیه اعضای پارتی نشستم. پارتی شون زنانه بود و هیچ پسری نبود. بعد از سه و نیم ساعت گوشیم زنگ زد و سولماز خانم گفت برم بالا. وقتی در آسانسور رو باز کردم در آپارتمان باز بود داخل رو دیدم که همه داشتن میرقصیدن و خیلی شلوغ بود. مهشید منو دید و رفت سولماز رو صدا کرد. رفتنی مهشید به سولماز گفت : عزیزم عکس یادت رفت و سولماز گوشیش رو بهم داد و چند تا ازشون عکس گرفتم و بعدش برگشتیم خونه.
دو روز بعد پری صدام کرد که آماده بشم که شیوا خانم میخواد بره بیرون. آماده شدم و دیدم شیوا توی حیاط منتظره با یه ست لی و یه ساک‌. فکر کردم که میخواد بازم باشگاه بره که توی راه گفت برم یه آدرس جدید . ساختمان مسکونی بود و من جلوی در پیاده اش کردم و بهم گفت : به کسی نگو که اومدم اینجا. اگه سولماز پرسید بگو رفت باشگاه. برو خونه و دو ساعت دیگه بیا. منم برگشتم خونه و دیدم سولماز آماده شده که بره بیرون با دوستاش برای شام و با ماشین خودش رفت و پری رو با خودش برد که اونجا ازشون پذیرایی کنه. دو ساعت دیگه برگشتم دم در همون خونه. ولی خبری نشد. بعد نیم ساعت به شیوا زنگ زدم ولی کس دیگه ای جواب و گفتش که الان نمیتونه جواب بده. بعد از نیم ساعت دوباره تماس گرفتم ولی بازم همون دختره برداشت و گفت نمیتونه صحبت کنه ولی من صداشو شناختم دوستش سارا بود. گفتم: سارا خانم من راننده شیوا خانم هستم، خاطرتونه شما رو هم سوار کردم چندبار . اگه مشکلی هست بهتره بمن بگین که کمک کنم. ولی تلفن رو قطع کرد و بعد دو دقیقه در باز شد و دیدم سارا صدام می‌کنه. سارا یه دختر بور لاغر با قد متوسط بود که همیشه شوخی می کرد و می خندید. ولی وقتی چهره اش رو دیدم فهمیدم یه اتفاقی افتاده و خیلی مضطرب بود. رفتم داخل و دیدم یه بلوز گشاد پوشیده که تا بالای زانوش اومده و نصف شونه اش بیرونه. دنبالش رفتم توی اتاق و دیدم شیوا روی تخت بی هوش افتاده و دوستاش دورش نشستن و هر کدوم یه ملافه ای ، پتویی دورش پیچیده. سارا گفت: شیوا یه قرص آورده بود که بهمون گفت شما هم بخورین ولی وقتی ما نخواستیم برای اینکه کم نیاره، خودش خورد. شیوا لخت روی تخت بود نبضش رو گرفتم و فهمیدم که اوردوز کرده. میخواستم برش دارم ببرمش دکتر که دخترا گفتن اگه ببریش دکتر به خانواده اش اطلاع میدن و احتمال داره برای پرونده درست کنن و پای پلیس بیاد وسط. تصمیم گرفتم ببرمش خونه و یه ملافه انداختم روش و بغلش کردم و آوردمش توی ماشین سارا ساک شیوا رو هم آورد و داد بهم. وقتی رسیدم خونه نبردمش اتاقش چون میخواستم بالای سرش باشم و ازش مراقبت کنم. واسه همین بردمش توی اتاق خودم و چراغ ها رو خاموش کردم که وقتی سولماز و پری رسیدن فکر کنن که خوابیم. و همینطور هم شد ولی من تا صبح بالای سرش بودم و تبش رو می آوردم پایین. و چون استفراغ کرده بود و بوی مشروب میداد با دستمال خیس بدنش رو تمیز کردم. تا اینکه صبح دیدم بیدار شد و گفت: اینجا چیکار می‌کنم و باهام چیکار کردی. سریع آرومش کردم و ماجرا رو براش تعریف کردم. خیلی ناراحت شد و ازم کلی تشکر کرد که نذاشتم کسی بفهمه. و بهم گفت حالا من لخت چطوری برم اتاقم. که گفتم من درستش می‌کنم. رفتم اتاقش از کمدش یه لباس شنا برداشتم و دیدم پری توی آشپزخونه هست و داره صبحونه آماده می‌کنه ‌. مایو رو بردم برای شیوا و کمکش کردم که بپوشه و گفتم برو توی استخر که مثلاً اومدی شنا و خودم برگشتم آشپزخونه و به پری گفتم: عجیب نیست که شیوا خانم اول صبح اومده استخر و سعی کردم کسی متوجه نشه. بعد پنج دقیقه شیوا توی یه حوله اومد و رفت اتاقش و پری هم چیزی نفهمید. ولی ساک شیوا مونده بود توی اتاق من و وقتی بازش کردم دیدم پر از دیلدو هستش و گوشی شیوا هم اونجا بود دیدم گوشیش داره زنگ میزنه و دوستش بود. به سارا گفتم اگه میتونی بیا پیشش و به شیوا سر بزن. یه ساعت بعد سارا اومد و من رفتم حیاط و گوشی شیوا رو‌ دادم به سارا که ببره. و کیف همچنان موند پیش من.
دو سه روز گذشته بود که رفته بودم دنبال شیوا دم دانشگاه که با دوستاش اومد و سوار شدن. تک تک دوستاش بخاطر کاری که کرده بودم ازم‌ تشکر کردن و سارا بهم گفت من لزبین هستم ولی حاضرم به خاطر این کارت برات یه ساک‌ بزنم توی ماشین و همه خندیدیم و گفتم اصلا لازم نیست همین که شما رو شاد ببینم کافیه. پریا یکی از دوستای شیوا توی راه برگشت گفت: بچه ها چطوره بخاطر اینکه این خاطره بد از ذهنمون پاک بشه یه پارتی جبرانی بذاریم البته بدون قرص . شیوا گفت: پدرم مسافرته و بهتره بیایین خونه ما. وقتی برگشتم رفتم پیش سولماز و گفتم : فردا شیوا قراره پارتی بگیره. سولماز گفت که سعی کنم هر چه قدر می تونم بهش نزدیک بشم. فردا شد و دوستای شیوا یکی یکی میومدن. سولماز قبل اونا رفت بیرون که شیوا راحت باشه. شیوا خودش یه شلوارک و تاپ چسبان صورتی پوشیده بود. بعد نیم ساعت شیوا بهم زنگ زد که اون ساک‌ رو ببرم اتاقش. منم بدون اینکه پری بفهمه ساک رو بردم اتاق شیوا. شیوا در رو باز کرد و یه شورت و سوتین خیلی نازک چهره ای رنگ پوشیده بود. بهم گفت برم داخل اتاق و دیدم همه دخترا نیمه لختن. یکی از یکی خوشگل تر. سینه ها از همه نوع. سفید و سبزه و بور. شیوا بهم گفت: از دوربین سر در میاری و گفتم آره. دیدم یه دوربین گذاشتن روی تخت . رفتم برداشتم و روشن اش کردم. شیوا گفت میشه از مهمونی مون فیلم بگیری. سارا با خنده گفت : نگران نباش هزینه فیلم برداری رو میدیم. من شروع کردم به ضبط کردن و اونا هم شروع کردن به رقصیدن و کم کم شروع کردن به لز کردن. داشتم دیونه میشدم. پشت سر هم وایساده بودن و داشتن هم دیگه رو میمالیدن و شورت و سوتین هم دیگه رو میکندن. بعد رفتن روی تخت و شروع کردن لیسیدن سینه و کس هم دیگه. نیم ساعت بخور بخور و بمال و دیلدو بود و سر آخر بعد از کل قطع وصل شدن سکسشون که هی میخندیدن و شوخی میکردن تموم شد. من پری صدا کردم و گفتم خوردنی بیاره براشون. وقتی پری با سینی اومد تو و دخترها همشون لخت بودن. شیوا ناراحت شد و گفت: این پری آدم سولمازه و می‌ره بهش خبر میده. و من پری رو از پشت صدا زدم و آوردم توی اتاق. به سارا گفتم که میشه بجای من برای پری جبران کنی. سارا با خنده گفت: باشه ولی این حق سکوت محسوب میشه . سارا رفت پری و چسبوند به دراور و شروع به لب گرفتن کرد. همزمان دستش رو از زیر دامن کوتاهش برد تو و شروع کرد مالیدن کس پری و بعد نشست و جلوی پری و کس اش رو گرفت دهنش. قلب پری داشت از بدنش میومد بیرون. تا اینکه سارا دستش رو گرفت برد روی تخت و لباسش رو کردن. شیوا رفت نشست روی صورت پری و اونم شروع کردن به خوردن کس شیوا. فرم سینه های پری خیلی عالی بود، کمر لاغر و بدن سبزه. یکی داشت سینه اش رو میخورد و چون افتاده بود روی تخت و پاهاش روی زمین بود کس اش زده بود بیرون و دو نفر مشغول اش بود. بعد اومد نشون. همگی با هم رفتن دوش گرفتن و همشون رو رسوندم خونه شون.
چند روز بعد شیوا اومد اتاقم . دیدم دوربین هم دستشه. بهم گفت : میشه یه کاری بکنی. این فیلم رو بریزی رو‌ کامپیوتر و یکم ادیتش کنی، چون وسط فیلم همش خندیدیم و میخوام به عنوان یادگاری به دوستم یه نسخه بدم. منم قبول کردم و فیلم رو ریختم روی سیستم . بهم گفت: بخاطر اینکه بتونیم به هم اعتماد کنیم منم باید فیلم لخت تو رو داشته باشم که وسوسه نشی فیلم رو‌ بدی بیرون. مجبورم کرد لباسم رو دربیارم و ازم فیلم گرفت. فرداش که شیوا و دوستاش رو سوار کردم . پریا برگشت بهم گفت: سلام دودول قشنگ. سارا گفت: دودول قشنگ نه دودول طلا. و میخندیدن. معلوم شد شیوا فیلم لختم رو بهشون نشون داده. توی ماشین یکم از فیلمی که ادیت کرده بودم رو نشونشون دادم و گفتم در کل ایراد داره چون بدون داستان و کارگردان بوده. پریا گوشی رو‌ که جلو‌ نشسته بود گرفت و فیلم‌ رو پخش کرد. داشتن از کون و کس و سینه های هم تعریف میکردن. پریا گفت: چیکار کنیم که فیلممون خوب بشه. بهشون پیشنهاد دادم که اگه دوست دارن میتونم ازشون چند تا عکس حرفه ای بگیرم که ببینن منظورم چیه. قرارمون شد عکس ها رو خونه تینا دوست چهارم شیوا بگیریم. تینا بزرگتر از همشون و کم حرف ترین شون بود. یه دختر قد بلند و سفید با بدن نسبتا تپل . رسیدیم خونه و بعد از ظهر بود که پری اومد اتاقم و گفت شیوا خانم صدات میکنه. رفتم اتاق شیوا، یهویی شیوا با یه شلوار لی تنگ و یه مانتو لی کوتاه اومد جلوم. گفت: دوربین رو بردار که بریم. بعدش منو برد سر کمد لباسش و گفت کدوم شرت و سوتین ها رو بردارم. بعد از انتخاب چند تا راهی خونه تینا شدیم. خونه شون تقریبا نزدیک بود. وارد که شدیم یه خانم میانسال با یه لباس رسمی اومد استقبال مون که فهمیدم مامان تینا هستش. بعد از احوال پرسی گرم ما رو برد اتاق تینا. مادر تینا کاملا در جریان کارشون بود و خیلی ریلکس برخورد می کرد. تینا تازه از حموم بیرون اومده بود و
جلوی آینه داشت آرایش می کرد. شیوا لباس هاشو درآورد و یه شورت و سوتین میکرو پوشید و یکی هم برای تینا پیدا کردیم. عکاسی رو شروع کردیم و بهشون میگفتن که دقیقاً چطوری وایسن و عکسهای خوبی گرفتیم. مادر تینا هم داشت تماشا می کرد و خیلی حشری شده بود. چهارتایی داشتیم عکس ها رو نگاه میکردم و بینشون انتخاب می کردیم که سارا به مامان تینا گفت : دوست داری از تو تینا هم عکس بگیریم؟ و با دستش سینه های بزرگ مامان تینا رو گرفت از رو لباس. من پا شدم که ازشون فیلم بگیرم ولی تینا اومد سراغم و گفت: ما الان فیلم بردار لازم نداریم. هنرپیشه لازم داریم و دستشو برد توی شلوارم و کیرم رو گرفت. سارا داشت مامان تینا رو ماساژ میداد و تینا هم منو. بعد دو دقیقه تینا منو برد پیش مادرش و کیرم رو گذاشت توی دهن مادرش و اونم شروع کرد به ساک‌ زدن. سارا و تینا رفتن روی تخت و شروع به لز کردن. دیگه نتونستم تحمل کنم و مامان تینا رو خم کردم و شلوارش رو کشیدم پایین و مستقیم گذاشتم توی کس اش و از پشت سینه هاشو گرفتم. لز شیوا و تینا خیلی بیشتر حشریمون می کرد و منم تندتر تلمبه میزدم. مامان تینا کون خیلی تپلی داشت . هر چه قدر خواهش کردم که اجازه بده از کون بکنم نذاشت و سر آخر ریختم روی سینه ها. بعدش سریع رفتیم یه دوش چهار نفره گرفتیم و شیوا و من برگشتیم خونه. حرف زدن های شیوا باهام فرق کرده بود. دیگه توی ماشین ساکت نبود. رسیدیم خونه و مستقیم رفتم اتاقم که دیدم سولماز خانم نشسته روی تخت من و با ناراحتی گفت چی رو داری ازم پنهون میکنی. منم مجبور شدم همه چیز رو تعریف کنم و تمام فیلم و عکس ها نشونش دادم. ازم تشکر کرد و گفت : حالا که اینقدر صمیمی هستین راجع به من باهاش صحبت کن.
فردا صبح که شیوا رو میخواستم برسونم در مورد سولماز باهاش صحبت کردم و گفتم نظرت راجع بهش درست نیست. ولی شیوا اصلا قبول نکرد و گفت اون دروغ میگه که منو دوست داره و میخواد تلافی کنه و دیگه دوست نداره راجع بهش حرف بزنیم.بعد از ظهر که رفته بودم دنبال شیوا و دوستاش. تینا جلو نشست و شیوا عقب وسط و سارا و پریا هی گیر دادن که عکس های دیروز رو نشونمون بده و منم یه عکس که ادیت کرده بودم رو نشونشون دادم که توش. شیوا و تینا کنار هم پشت به دوربین وایسدن و از عقب کس هم دیگه رو گرفتن. وقتی عکس رو دیدن خیلی خوششون اومد. خود شیوا باورش نمیشد که عکس خودشه و توی ماشین شلوارش رو داده بودن پایین و سارا و پریا کس اش رو ماساژ میدادن . یادم نره بگم که ماشین لندکروز بود و شیشه های دودی. وقتی که خواستم حرکت کنم. چشم تینا افتاد به یه دختره خیلی سکسی و خوشگل کنار خیابون و به شیوا گفت: شیوا عشقت داره سوار ماشین میشه. شیوا خودشو کشید جلو و دختره رو دید و با دست خودش اینبار کس اش رو ماساژ داد تا که اومد. منم حرکت کردم و ماجرای دختره رو از تینا پرسیدم. تینا گفت: اسم دختره مونا هستش و هم دانشگاهی هستیم و توی چند تا واحد عمومی با همیم. توی کلاس تربیت بدنی که رفته بودیم استخر برای شنا. شیوا مونا رو میبینه و عاشق اندام بی نقصش میشه. از اون به بعد شیوا همیشه از سینه و کون مونا تعریف کرده برامون و آرزوش این بوده که باهاش بتونه لز کنه. چندین بار هم تلاش کردیم که بیاریمش تو خط خودمون ولی متاسفانه مونا لز نیست و دل شیوا پیش مونا گیر کرده. وقتی همه پیاده شدن به شیوا گفتم: دوست داری با مونا باشی؟ و شیوا گفت یعنی چی. گفتم: من بخاطر تو مونا رو برات آماده میکنم و تو هم قول میدی بخاطر من رابطه ات رو سولماز خوب کنی. شیوا گفت: بیهوده تلاش نکن، مونا لز نیست. منم گفتم با کمک یه نفر شاید شد. گفت : منظورت کیه؟ گفتم منظورم سولماز هست. اون حاضره برات هر کاری بکنه. سولماز می‌دونه که تو لز میکنی و مشکلی هم باهاش نداره. مطمعن هستم توی این کار کمک می‌کنه. شب که شد ماجرا رو برای سولماز تعریف کردم و سولماز خیلی خوشحال شد و گفت: من میتونم این کار رو بکنم فقط از فردا تو وقتت رو بزار که مخ مونا رو بزنی.
صبح تیپ زدم و با شیوا رفتم سر کلاس که مونا هم بود. کل کلاس رو زوم کرده بودم روش. کم کم متوجه شد و بعد کلاس رفتم دنبالش و از شماره گرفتم. وقتی برگشتم ماشین شیوا نمی دونست از خوشحالی چیکار کنه. برگشتیم خونه و بعد از تعریف کردن برای سولماز. اونم نقشه ای که کشیده بود رو برام گفت. سولماز خانم یه آپارتمان مبله آماده خریده بود که کلیدش رو داد بهم و گفت از این به بعد من میشم خاله تو و ما هم باهم توی اون آپارتمان زندگی میکنیم. من هم تمرکز کرده بودم روی مونا و هر روز سعی می کردم بهش نزدیک تر بشم. این وسط مهندس خیلی مشکوک شده بود. چون همش به یه بهانه ای بیرون بودم ولی سولماز همجوره حواسش رو پرت میکرد. یه بار که سر میز نهار مهندس صدام کرد و ازم پرسید چرا دیروز دیر برگشتم خونه و ماجرا چیه. سولماز پری و صدا کرد و به مهندس گفت: عزیزم دوست داری پری از زیر میز برات ساک‌ بزنه. مهندس سریع حواسش پرت شد و سولماز به پری گفت که بره زیر میز غذا خوری و خودش کفشش رو درآورد و اومد روی میز و با یه رقص سکسی لباس مشکی که پوشیده بود رو کم کم درمی آورد که به مهندس گفت: عزیزم تو که دوست نداری لخت منو کس دیگه ای ببینه. مهندس هم که سر حال بود بهم گفت: زود از جلوی چشم برو. سولماز چند بار در کل اینطوری منو نجات داد. من هم توی این مدت با مونا صمیمی شده بودیم و یکی دو بار توی ماشین سینه هاشو خورده بودم که باهاش قرار گذاشتم که ببرمش خونه و به خاله ام نشونش بدم.
روز مقرر فرا رسید و من مونا رو راضی کردم که ببرمش آپارتمان و بهش گفته بودم که با خاله ام زندگی میکنم و خیلی زن لارجیه و نباید نگران باشه. مونا یه شلوار کتان تنگ پوشیده بود با یه مانتو جلو باز. رسیدیم دم در آپارتمان و رفتیم داخل. سولماز اومد استقبال مون و گفت: وای وای وای ببین چی شکار کرده. این که دختر نیست، فرشته هستش. قد و بالاش رو نگاه کن. چه صورت خوشگلی داری. یه دور بزن ببینم خوشگل خانمم. با این حرف تمام استرس مونا از بین رفت و باهم نشستیم رو مبل و شروع کردیم به گپ زدن. سولماز هی از مونا تعریف میکرد و مونا هم کیف میکرد. بعدش بهمون گفت: بچه ها شما میخوایین برین اتاق یا من برم اتاقم؟ هر چی باشه مزه دوستی به سکسشه دیگه. وقتی دید منو و مونا سرمون رو انداختیم پایین گفت: نگین که تا حالا سکس نکردین؟ پس شما دو تا چیکار می کردین تا حالا؟ رو بمن کرد و گفت: عجب پسر خنکی هستی، اگه من بودم استخون همچین دختری رو هم می‌خوردم. و بعد رفت سمت اتاقش و با یه جعبه کاندوم اومد و دست من و مونا گرفت و برد توی اتاق و گفت : خوشحالم که اولین کاندومتون رو من میدم. بعد در اتاق رو بست. من هم دست بکار شدم و لباس مونا رو مثل پوست موز کندم. اون موقع بود که فهمیدم چرا دل شیوا پیش مونا مونده. بدنش مثل برف بود . یه درصد چربی اضافی هم نداشت. همه چیز کامل. بعد از گرفتن لب و خوردن سینه های نرم و تپلش، سریع برش گردوندم و از پشت شروع کردم خوردن کس اش. اینقدر تمیز و نرم بود که انگار داشتم ژله می‌خوردم. لامصب کس اش هم سفید و صورتی بود بدون یه ذره خال. خلاصه بعد از یه سکس بسیار عالی از اتاق رفتیم بیرون و سولماز با یه معجون ازمون پذیرایی کرد. و مونا رو رسوندم. دیگه کار هفتگی ما شده بود این ولی رفته رفته سولماز هدفش رو داشت جلو‌ میبرد. هر بار که می‌رفتیم آزادتر لباس می پوشید و حرف میزد. تا که یه بار به مونا گفت که با دوستاش دورهمی دارن و ازش خواست باهاش بره مهمونی که مونا رو هم به دوستاش نشون بده . فردا سولماز و مونا رو بردم دم خونه مهشید پیاده کردم و سولماز برنامه چیده بود که مونا رو اونجا لخت کنن. واسه همین مهشید به همه پیشنهاد رفتن به جکوزی رو‌ میده و وقتی مونا با لباس زیر می‌خواسته بره توی جکوزی ، مهشید بهش میگه : اونا رو دربیار بیا توی آب، نترس از اونا که تو داری ما هم داریم. مونا که میبینه سولماز هم لخت توی آبه ، اونم لخت میشه و با هماهنگی سولماز ، مهشید از اندام مونا تعریف می‌کنه که یخ مونا باز بشه. وسط جکوزی مهشید از عجیب ترین خاطره سکس می‌پرسه و مهشید از سکسش توی آسانسور تعریف می‌کنه و وقتی نوبت به سولماز میرسه از مونا میخواد که این خاطره مثل راز پیشش بمونه و بمن نگه و یه خاطره سکس عجیب و غریب تعریف می‌کنه. بعد از مونا می‌پرسن که عجیب ترین سکس تو کجا بوده و مونا جواب میده ما همش توی اتاق خواب بودیم. بعد از این ماجرا فرداش سولماز رو‌ مخ مونا کار می‌کنه که چرا تجربیات سکس ات رو محدود کردی به اتاق. بعد یه ست شورتک و تاپ که برای مونا کادو گرفته بود رو بهش میده و ازش میخواد امتحانش کنه. مونا که خجالت می‌کشید جلوش لخت بشه. بهش گفت: فکر کن رفتیم جکوزی، راحت باش دربیار لباست رو ببین چی گرفتم برات. مونا هم ست رو میپوشه و خیلی تنگ بود . و مونا به سولماز میگه: این خیلی تنگه همه چیم زده بیرون. سولماز میگه : اتفاقا رمز حفظ دوست پسر همینه. تاثیری که کلوچه هات و خط سینه هات روی گرمی رابطه داره، هیچی نداره. تو به حرفم گوش کن ضرر نمی کنی. با همین ها برو برا دوست پسرت یه شربت ببر ببین چی میشه. من که توی هال نشسته بودم دیدم مونا با یه تاپ و شورتک خیلی چسبان اومد و برام یه شربت آورد. انگار لباس نپوشیده بود خط کس اش کاملا معلوم بود و کلوچه هاش زده بود بیرون. شربت رو خوردم رو دنبالش رفتم آشپزخونه که داشت با سولماز حرف میزد و طبق برنامه بهش گفتم: مونا جان میشه یه لحظه بیایی توی اتاق. سولماز بهش گفت: دیدی چی گفتم. تو به حرف گوش کن، خیرش رو میبینی. خلاصه اون روز هم با مونا یه سکس دبش کردم . و تمام اینها بر اساس نقشه سولماز می‌رفت جلو.
آخر هفته که با مونا رسیدیم آپارتمان ، دیدم سولماز داره یه فیلم میبینه و ما هم نشستیم که ببینیم. فیلم پر بود از صحنه های سکسی، خود سولماز هم سکسی تر از همیشه لباس پوشیده بود. سینه هاش کامل از زیر تاپ نازکش معلوم بود. بعد از فیلم و شام. سولماز دست مونا رو گرفت و برد اتاق خودش. بهش گفت : امروز بیایین اتاق من سکس کنین و میتونید برید توی تراس هم ادامه بدید. مطمعنم هر دوتاتون خوشتون میاد. بعدش اومد بیرون و مونا صدام کرد و رفتم توی اتاق. مونا نبود ولی در تراس باز بود. وقتی تراس نگاه کردم دیدم مونا با یه ست لباس زیر فسفری اونجا تکیه داده به نرده تراس. رفتم از پشت بغلش کردم و شروع کردم به خوردن گردنش و با یه دست سینه اش رو از زیر سوتین کشیدم بیرون و اون یکی دستم رو بردم روی کس اش و شروع کردم به مالوندنش. بعد خمش کردم و شورتش رو زدم کنار و یه دل سیر کس اش رو لیس زدم. تجربه خیلی بی نظیری بود که توی تراس طبقه ۱۴ داگی استایل بزنی. بعد از سکس برگشتیم اتاق و یه دوش توی حمام اتاق سولماز گرفتیم و جنازه مون رو انداختیم رو تخت، سولماز اومد و بهم گفت که برم هال چون میخواد برای مونا ماساژ بده. حوله مونا رو برداشت و بهش یه شورت تازه داد و رو به شکم خوابوندش و با روغن شروع کرد به ماساژ دادنش. بعد ازش در مورد تجربه سکس توی تراس پرسید و مونا گفت: عالی بود. عالی سولماز جون تو راست می‌گفتی ، حالا بنظرت حرکت بعدی مون چی باید باشه. سولماز گوشیش رو برداشت و زنگ زد به مهشید و گفت که مونا رو در مورد سکس توی آسانسور راهنمایی کن. مهشید هم شروع کرد با تمام جزئیات توضیح دادن. و در این حین سولماز ، مونا رو برگردوند و شروع کردن ماساژ دادن سینه هاش. وقتی مهشید تموم کرد سولماز نگاه کرد به شورت مونا و دید که خیس شده و گفت : عروسک خانم یه شورت بهم بدهکاری و دست کرد شورتی که داده بود رو درآورد. مونا گفت: ببخشید ، بزار برم بشورمش. ولی سولماز نذاشت و گفت الان خودم میرم حموم و می‌شورم. بعد از روی میز کاغذ دستمالی برداشت و ازش اجازه گرفت و آروم کس مونا رو پاک کرد. مونا لباس پوشید اومد پیش من . سولماز هم یه دوش گرفت و با یه حوله که بزور کونش رو می‌پوشوند اومد پیشمون و شروع کردیم به بگو بخند. من پاشدم که برم یکم آب بخورم که سولماز گفت: خاله جون میشه بی زحمت یه شورت و سوتین برام بیاری؟ و رفتم طبق برنامه براش آوردم. سولماز پا شد و پشت به ما شورت و پاش کرد و سوتینش رو پوشید. مونا گفت : دیرم شده و باید برم. سولماز هم همون طوری با شورت و سوتین دوید اتاق یه لباس خواب پوشید و اومد که مونا رو بدرقه کنه.
سولماز با چرب زبانی هاش خودشو تو دل مونا جا کرده بود. چون چند روز بعد مونا بهم گفت میخواد برای سولماز یه ست شورت و سوتین بخره بخاطر شورتی که دفعه قبل خیس کرده بود. خریدیم و رفتیم آپارتمان و سولماز رو‌ صدا کردیم. سولماز طبق معمول به پیراهن تابستانی پوشیده بود. مونا کادوشو داد و گفت: تلافی شرت اون روز. سولماز خیلی خوشحال و شاد کادو رو باز کرد و دید یه زیر پوش نارنجی رنگه و از مونا تشکر کرد. مونا گفت: نمی‌خوایی بپوشی. ببینیم چطوریه؟ سولماز یکم مکث کرد. مونا گفت: از کی‌ خجالت میکشی. حالا تو دیگه تاقچه بالا نزار واسمون.زود باش دربیار. سولماز هم از خدا خواسته پیراهنش رو در آورد و لخت برای اولین بار پیش منو مونا ایستاد و زیرپوش رو پوشید و کلی با مونا بغل و بوس کرد و با همون رفت برامون نوشیدنی آورد. سولماز گفت : منم براتون یه کادو دارم. میخوام کمکتون کنم توی جاهایی که دوست دارین سکس کنین. مونا بگو ببینم کجا دوست داری؟ مونا بعد از یکم ناز کردن گفت: من همیشه دوست داشتم توی طبیعت بتونم سکس کنم، کوهی، جنگلی، دریاچه ای. سولماز هم با اشتیاق موافقت کرد و گفت پاشین بریم. رفتیم تو دل طبیعت. از مسیری که گردشگر ها رد میشدن جدا شدیم و رفتیم بالاتر که چندتا درختچه کنار هم بودن. سولماز یکم بالاتر از ما نشست و گفت: مشغول بشین و نگران هم نباشین. هیشکی نمی‌بینه. اگر کسی هم بیاد اطلاع میدم. ولی منو و مونا خوشکمون زده بود. یکم دیگه شروع کردیم به لب گرفتن و لب گرفتن و لب گرفتن. که یهو سولماز عصبانی شد و اومد پیش ما و گفت: دارین چیکار میکنین ؟ فکر میکنین اومدین هتل؟ هر لحظه ممکنه یکی بیاد و به باد بریم. بعد از شونه های مونا گرفت و کشیدش پایین و نشوند روی زانوهاش. طی یه حرکت دست کرد زیپ منو کشید پایین و کیرم رو آورد بیرون و داد دست مونا و رفت سر جاش نشست و نگاه کرد. مونا از کار خاله فرضی ام هنگ کرده بود. ولی بعد شروع کرد به ساک‌ زدن و ساک‌ زدن تا اینکه دوباره سولماز اومد و گفت : شما چرا اینطوری هستین. توی هر مرحله گیر میکنین. بعد مونا رو بالا کشید و برگردوند و شلوارش رو تا زیر کونش پایین کشید و دستش رو زد دهنش و با آب دهنش رو از پشت کشید رو کس مونا و یکم مالید و کیر منو گرفت و گذاشت لای کس مونا و بازم رفت بالا. دست انداختم کمر مونا و شروع کردم به تلمبه زدن و با تمام انرژی دست کردم زیر بلوزش و سینه هاشو گرفتم و داگی استایل زدم. واقعا بهترین سکس عمرم رو تجربه کردم . وقتی تموم کردیم و برگشتیم دیدم سولماز داره فیلم میگیره ازمون و مونا ناراحت شد. ولی سولماز اومد و گفت : بمن اعتماد کن. مثل همیشه خوشت میاد. و بعد برگشتیم سمت آپارتمان و یه دوش گرفتیم و توی حوله بودیم و اومدیم هال که دیدیم سولماز گوشیش رو وصل کرده به تلویزیون و فیلم رو داره میبینه. سولماز گفت : بچه ها بیایین از زاویه دید من ببین که چقدر خنده دارین. ما هم نشستیم کنارش و شروع کردیم از فیلم گفتن و خندیدن. تا اینکه سولماز گفت : نامردا حداقل یه تعارف میزدین. منو بردین لب چشمه و تشنه برگردوندین. مونا گفت : آخه تو خاله اشی! سولماز گفت : کی از پسر خاله صحبت کرد و با یه نگاه شهوتی به مونا نگاه کرد. مونا تا پشت گوشش سرخ شد. حتی پلک هم نمی زد تا اینکه سولماز دست کرد پشت گردن مونا و لبش رو گذاشت رو لبش و با یه دست دیگه حوله رو از روی شون مونا کشید و دستش رو گذاشت رو سینه اش و شروع کرد به بازی با سینه هاش. مونا همچنان خشکش زده بود و کاری نمی کرد تا اینکه سولماز مونا رو کشید بالا و مونا ایستاد و حوله کامل افتاد. سولماز دستش رو گذاشت روی کون مونا و فشارش داد جلو و شروع کرد به خوردن کس مونا که جلوش ایستاده بود. مونا هم محکم موهای سولماز رو گرفته بود . سولماز طوری میخورد که مونا فریاد میزد و همون طوری ارضا شد. بعد سولماز بغلش کرد و خوابوندش روی مبل و کمرش رو‌ ماساژ داد. بعد سولماز گفت من برم یه دوش بگیرم. مونا بهم گفت : تو باور میکنی چه اتفاقی افتاد ؟ منم گفتم : آره سولماز بازم تشنه موند. مونا برگشت بهم نگاه کرد و بعد یه مکث کوتاه، پا شد و رفت سمت حموم و در باز کرد دید سولماز داره دوش می‌گیره. رفت داخل آب رو قطع کرد و نشست بین پاهای سولماز و شروع کرد به خوردن کس سولماز. بعدش دراز کشیدن روی کف و سیکستی ناین زدن. از اون روز به بعد مونا شده بود معشوقه سولماز و طوری باهم جلوی من لز میکردن که انگار من اصلا اونجا نیستم.
بعد یه مدت سولماز به مونا و گفت : مونا یه چیزی میخوام بهت بگم ، ولی نمی‌دونم که قبول می‌کنی یا نه ؟ مونا گفت : عزیزم تو جون بخواه. سولماز گفت : من با یه مادر و دختری اینترنتی آشنا شدم که لزبین هستن و داشتم فکر میکردم شاید بتونیم اگه دوست داشته باشی باهاشون قرار بزاریم. مونا گفت : من از موقعیت های جدید نمی ترسم و استقبال می‌کنم. چرا که نه؟ سولماز گفت: تو بهترین دختر روی زمینی. پس من بهشون پیام میدم که ما آماده ایم.
روز مقرر فرا رسید و مونا و سولماز با دو تا کادو سوار ماشین شدن و رفتن. نقشه سولماز این بود که مونا رو ببره خونه خودش و پری و شیوا بشن مادر دختری که قراره ملاقات اشون کنن. من قبل از اونا رسیدم خونه و رفتم طبقه پایین توی اتاقم. مهندس طبق معمول سفر بود و تمام شرایط مهیا. سولماز و مونا با شلوار های جین تنگ و پیراهن سفید ستشون رسیدن و شیوا و پری هم با بلوز و شلوار توری که شورت و سوتین هاشون معلوم بود اومدن استقبال شون. وقتی مونا ، شیوا رو‌ دید زد زیر خنده و گفت : ما با هم هم‌دانشگاهی هستیم. و رفتن روی مبل نشستن و شروع کردن صحبت. از اونجایی که شیوا و مونا هم دیگه رو میشناختن بیشتر اونا صحبت میکردن و پری و سولماز چطوری رفتار میکردن که انگار همدیگه رو نمیشناسن. پری برگشت به شیوا گفت: عزیزم نمی خوایی یکی از این لباس های راحتی رو برا مونا هم بدی. با این لباس تنگ مهمونامون اذیت میشن. شیوا هم رفت سمت اتاق و با یه ست از لباس های توری اومد. سولماز گفت : ما هم براتون کادو گرفتیم اتفاقا ، مونا جان میشه کادو شیوا خانم رو بدی. شیوا کادو رو گرفت و دید یه تاپ شورته. شروع کردن به درآوردن لباسش. سولماز به مونا گفت : عزیزم تو هم لباست رو عوض کن ببین شیوا چی آورده برات. شیوا و مونا شروع کردن به لخت شدن و شیوا تاپ و شورت رو پوشید و مونا لباس توری رو. ولی تاپ و شورت خیلی برای شیوا کوچیک بود و شیوا با خنده گفت: از این تنگ تر نمی شد بخری؟ مونا گفت : تنگ نیست سایز ما فک کنم یکی باشه ، چطور برای من اندازه میشه؟ شیوا گفت محاله برات اندازه بشه با اون باسن بزرگت. مونا گفت : در بیار بپوشم ببینیم. شیوا شرتک رو درآورد و لخت ایستاد و داد به مونا. مونا هم پوشید و گفت : خوب مدلش اینطوریه دیگه. یکم بپوشی جا باز می‌کنه. بعد درآورد و دادش به شیوا. شیوا وقتی خواست بپوشه دید شورت خیس شده و به مونا به شوخی گفت: داشتی شورت رو آب بندی میکردی. ولی مونا زیر بار نرفت و قبول نکرد و گفت آب خودته شیوا اومد جلو دستش رو کشید به کس شیوا و گفت : دیدی ، پس این چیه. ولی مونا قبول نکرد و گفت: الان که دست زدی من تحریک‌ شدم. شیوا گفت: چه ربطی داره. تو هم بیا دست بزن ببین . مونا هم دستش و برد و چوچوله شیوا رو مالید. شیوا گفت: قبول نیست تو تقلب داری میکنی . و بعد شیوا رو کرد به سولماز و پری و گفت : میشه شما قضاوت کنید و رفتن لخت جلوی سولماز و پری وایسادن. سولماز و پری با دوتا دستشون یکی رو کشیدن به کس مونا و اون یکی رو به کس شیوا و خندیدن چون دوتاش هم خیس بود. پری به مونا گفت : عزیزم تو راس میگی . تقصیر شیوا هستش بیا اینجا تا برات پاکش کنم. دست مونا رو گرفت و کشیدش سمت خودش و با زبونش شروع کرد به لیسیدن کس مونا. و شیوا هم از پشت مونا رو بغل کرده بود و داشت با سینه هاش بازی می‌کرد. توی این فاصله سولماز لخت شد و از پشت رفت لای پای شیوا و شروع کرد به لیسیدن کس شیوا. شیوا مات و مبهوت مونده بود. باور نمی کرد زنی که ازش متنفره همچین کاری رو براش کرده و الان هم داره کس اش رو می‌خوره. شیوا که دیگه نمیتونست صبر کنه. مونا رو خم کرد روی سینه های پری و شروع کرد لیسیدن کس مونا. بعدش مونا رو جدا کرد و بردش توی اتاق خودش . سولماز و پری هم توی هال موندن تا اونا لزشون تموم شد و طوری رفتار کردن که انگار سولماز و پری هم لز کردن. وقتی شیوا و پری اومدن. سولماز گفت : دیگه دیره و بهتره بریم. وقتی خواست پاشه بره. شیوا رفت و بغلش کرد و شروع کرد لب گرفتن و خوردن سینه هاش و کس اش. اینقدر کس سولماز رو مک زد که سولماز ارضا شد. و با این کارش تمام اختلاف هاشون کنار گذاشته شد. از اون روز به بعد توی زندگی من فصل تازه ای شروع شد. فصل ۲

نوشته: مستر میم


👍 33
👎 5
43701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

874432
2022-05-17 01:18:25 +0430 +0430

یا صاحب پورن هاب ادرکنی !
باز هم شخصی از شهرستان اومد تهران !!!

6 ❤️

874472
2022-05-17 04:06:02 +0430 +0430

این چه سمی بود😪

1 ❤️

874488
2022-05-17 06:19:39 +0430 +0430

چقدر طولانی بود

0 ❤️

874500
2022-05-17 07:48:08 +0430 +0430

میگم ببخشید کیرت چه ساعتی میخوابه؟

0 ❤️

874510
2022-05-17 09:13:52 +0430 +0430

خیلی عالی بود

1 ❤️

874523
2022-05-17 11:07:46 +0430 +0430

واقعا چه سمی بود،از بس این اسم هارو پشت هم گفتی سرگیجه گرفتیم ،اصل موضوع یادمون رفت

0 ❤️

874541
2022-05-17 14:30:36 +0430 +0430

الان تو این وسط چه غلطی میکردی

0 ❤️

874554
2022-05-17 16:07:34 +0430 +0430

خوبه
ادامه بده

0 ❤️

874563
2022-05-17 17:39:04 +0430 +0430

مغز کیری ات چقدر گنجایش داشت این همه کص شر نوشتی

0 ❤️

874775
2022-05-18 21:47:26 +0430 +0430

جالب شد 😍 خیلی خوب نوشته بودی و منتظر ادامه ش هستیم

0 ❤️

874818
2022-05-19 02:14:34 +0430 +0430

چقدر حوصله داشتی نوشتی 😂😂
دلم برای دوست دخترم تنگ شد😣

0 ❤️

876755
2022-05-30 09:30:19 +0430 +0430

دروغ راستش بیخیال دمت گرم عالی نوشتی

0 ❤️

876757
2022-05-30 09:44:18 +0430 +0430

دروغ راستش بیخیال دمت گرم عالی نوشتی

0 ❤️

877310
2022-06-02 12:07:10 +0430 +0430

هرچند کل داستان مسخره بود و بیشتر فیلم پورن بود .ولی فضا سازی و نوشتنت بد نبود . فصل دو را شروع کن .اگه تو این خانواده مستخدم خواسنتند توالت هاشون را بشوره رو من حساب کن. 😀 😀 😀 😛 😛 🤤 🤤

0 ❤️