زندگی جدید (۲)

1399/10/20

...قسمت قبل

به خانه رسیدیم. ساختمانی ده طبقه بود و در هر طبقه چهار واحد. ساعت ده شب بود و فضا تقریبا ساکت بود و صدایی نمی آمد. تینا کلیدش را از کیف در آورد و وارد خانه شدیم.
_ خب بالاخره رسیدیم خونه.
خونه ی دلباز و قشنگی بود و همه چیز با سلیقه چیده شده بود.راهروی کوتاهی بعد از در ورودی بود که محل جاکفشی و جالباسی بود که در انتهایش به پذیرایی نسبتا بزرگ و زیبایی ختم می شد.همه ی وسایل مثل خانه های عادی دیگر بود و چیز غیرعادی ای به نظر نمی رسید.
_ قوانینی وجود داره که کم کم یادشون می گیری. اولین چیز اینه که وقتی من وارد خونه میشم تو باید فورا کفش های بیرونم رو در بیاری و صندل ها و دمپایی های خونگیم رو پام کنی. این اولین وظیفه اته. تا بهت دستور ندادم هم پام رو نمی بوسی. خیلی وقت ها دلم نمی خواد به محض ورود کفش و پاهام بوسیده بشن.
نشست روی نشیمنگاهی که کنار جاکفشی بود.
_ حالا دو زانو شو و شروع کن.
مبهوت ایستاده بودم.
_ چرا مثل منگل ها وایسادی نگاه می کنی؟ میگم زانو بزن.
زانو نزدم. چند ثانیه نگاهم کرد. سپس بلند شد و سیلی محکمی به گوشم زد. گوشم سوت کشید. بی اختیار زانو زدم.
_ حواست باشه پررو نشی و از رفتار خوب من سواستفاده نکنی. خشونت من رو ندیدی. نذار یه کاری کنم که پشیمون شی.
با خونسری یک پایش را روی دیگری انداخت و شروع کردم به باز کردن زیپ چکمه. چکمه ی پای راست از پایش بیرون آمد.
_ خوبه. حالا جورابم رو در بیار و اون دمپایی های مشکی که کنار جاکفشی رو پام کن.
طبق دستورش عمل کردم و چکمه های پای دیگرش را هم همان طور در آوردم. پاهای زیبایی داشت و با آن که انگشت هایش لاک نخورده بودند، جذاب بود.
_ حالا می تونی پام رو ببوسی.
کمی مکث کردم.
_ چرا معطل می کنی؟ دلت می خواد همین شب اول تنبیه بشی ؟
دلا شدم و پاهایش بوسه زدم.
_ آفرین کوچولو. آفرین!
حالا بلند شو. ایستاد و نگاهم کرد. برای نگاه کردن بهش، مجبور بودم همیشه بالا را نگاه کنم. احساس حقارت شدیدی داشت. لبخند زد و گفت:" حالا تمام لباس هات رو در بیار."
نمی خواستم جلویش لخت بشوم. احساس بدی داشت.
_ میگم لخت شو. گوش کن احمق.
آنقدر معطل کردم که سیلی محکم دیگری روانه ی گوشم شد. با دستم صورتم را گرفتم و زمین را نگاه کردم. سیلی دیگری به طرف دیگر صورتم زد.
_ تو خیلی احمقی. هیچی حالیت نیست. لباس های لعنتیت رو در بیار.
پیرهنم را گرفت و بدون اینکه دکمه هایش را باز کند، بازش کرد. دکمه ها پخش زمین شدند.
دوباره سیلی زد. گریه ام گرفت. دست خودم نبود. می ترسیدم. موهایم را در دستش گرفت و در حالی که چنگ می زد،گفت:" بخوای حرف گوش نکنی برات دردسر میشه. می برنت برای قاچاق اعضا. شاید هم چیزای بدتر. پس الکی باعث دردسر خودت نشو. راه برگشتی به خونه نداری. پس حرف گوش کن."
نگهبان های ساختمان را قبل از آن که وارد اپارتمانش بشویم بهم نشان داده بود. می دانستم که هیچ راهی نیست.
سیلی دیگری زد و این بار ناله کردم.
_ خفه شو احمق. اینجا کسی ناله نمی کنه. اتاق شکنجه عایقه برای همین اگه صدات بره فکر می کنن مشکلی پیش اومده. منم چون تازه کارم برام دردسر میشه وگرنه گاهی وقتا دامیننت های باسابقه اسلیوهاشون رو می تونن توی راهرو هم شکنجه بدن اما دامیننت های کم سابقه ای مثل من فقط باید اسلیواشون رو توی اتاق مخصوص شکنجه، شکنجه کنن که عایق صداست. حالا هم خفه خون بگیر و کاری رو که گفتم بکن.
شروع کردم به در آوردن شلوار. سپس جوراب.
_ وقتی میگم تمام لباسا یعنی اون شورت لعنتی رو هم درار.
احساس معذب بودن می کردم.
خودش شورتم را گرفت و به پایین کشید. برخورد ناختنش با پوست بدنم سوزش عجیبی ایجاد کرد.
_ تموم شد. حالا بیارش بیرون. خوبه. دستای مسخرت رو بردار از روی اون کیرت. برای من شق می کنی؟ خیر سرت مگه نترسیدی.ههه شاید هم از ترس شق کردی. چقدرم کوچولوعه. نگاش کن.
خندید.
می خواستم اب شوم و بروم توی زمین.
_راه بیافت بریم خونه رو بهت نشون بدم. بعدا باید بیای لباسات رو مرتب کنی.
احساس شومی داشتم همراه با یک لذت غیرقابل درک. دلتنگ خانه و نگران مادرم بودم.
دنبالش حرکت کردم. پذیرایی را نشانم داد. بعدش اتاق خودش. اتاق زیبایی بود.
_ دیزاین تمام خونه با خودم بوده. قشنگه نه؟! ببین اگه حرف نزنی انقدر می زنمت تا زبون باز کنی. اون دهنت رو باز کن و باهام حرف بزن. به موقعش دهنت رو می بندم و دلت برای حرف زدن تنگ میشه.
_ چشم.
_ آفرین از چشم گفتنت خوشم اومد.حالا نظرت راجب خونم چیه؟ اتاقم چطوره؟
_ خیلی قشنگه.
_ اینجا قراره چند ماهی باهم زندگی کنیم. پس به خونه خوش اومدی
بغض کرده بودم. دست خودم نبود
_ اوه! حالا احساساتی نشو دیگه.
سعی کردم گریه نکنم. سرم را پایین انداختم. دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت :
حالا بیا کفشا و لباسام رو بهت نشون بدم.
در کمد را باز کرد. چندتایی لباس بود که لباس های لاتکس و چرم ها بینشان زیاد بود. اشاره کرد به لباس ها
_ اون طرف لباسای مخصوصمه. اونا هم لباسای معمولیمه. از چند وقته دیگه وظیفه ی لباس پوشیدن من هم با توعه. پس حواست رو خوب جمع کن. توی کشوی اول لباس های زیره و توی کشوی پایینیش لباس های خونگیم. کشوی آخر هم جوراب ها و دستکش هاست.
سپس کمد کناری را باز کرد و کفش هایش را بهم نشان داد.
_ اینجا هم کفشامه. الان اخرای پاییزه پس بیشتر بوت و نیم بوت می پوشم. البته کتونی ها هم گاهی وقتا توی این فصل پوشم. این طبقه کفش های مجلسیمه و این یکی هم کفش های تابستونی و صندل. گاهی وقتا این صندل ها رو تو خونه هم می پوشم. حالا نمی دونم چقدر طول می کشه دوره ات ولی خب امیدوارم تا تابستون رو با هم باشیم. تو ساکت و ارومی فکر کنم دوران خوشی رو باهات بگذرونم. خدا رو چه دیدی، شاید اصلا خودم خریدمت.
صدای خنده اش در اتاق پیچید.
به گوشه ی اتاق اشاره کرد.
_ ببین اونجا قفسته. معمولا اسلیو ها تو قفس می خوابن اما من برات یه جای خواب دیگه هم درست کردم که اگه از رفتارت راضی بودم روی زمین بخوابی. اگرم خیلی بچه ی خوبی بودی، گاهی پیش خودم روی تخت می خوابی. بستگی داره. اون طرف هم میز آرایش و اینه است. باید بهت آرایش کردن زنا رو هم یاد بدم. توی فروخته شدنت تاثیر زیادی داره.
وقتی از فروخته شدن گفت.دوباره احساس وحشتناکی بهم دست داد.
حالا بیا بریم اتاق شکنجه رو بهت نشون بدم.
اتاق شکنجه اتاق ترسناکی بود. با انواع و اقسام لوازم.
_ اینجا هم اتاق مورد علاقه ی منه. احتمالا هر روز چندساعتی اینجا باشیم. من عاشق شکنجه ام. پس شاید اگر پسر خوبی باشی هم کارت به اینجا برسه. فقط یادت باشه که اگه رفتارت بد باشه، اوضاع خیلی بد میشه و چون من سادیسم بالایی دارم می تونم تا مرز مرگ شکنجه ات بدم پس حواست باشه.
لحنش جدی بود و حالا دیگر از او می ترسیدم. با این حال چهره اش حالتی داشت که باعث میشد دوستش داشته باشم.
دستم را گرفت و به جلو برد. می ترسیدم همراهش بروم.
_ نترس. گفتم که شب اول کاریت ندارم فقط باید اون کیرت بسته بشه.
چستیتی را از روی میز برداشت. گفت دراز بکشم روی تخت. با احتیاط دراز کشیدم. باانگشتش روی بدنم کمی بازی کرد. شق کردم.گفت تو هم خیلی زود شق می کنی ها. شاید من زیادی سکس ام.
نگاهش کردم و با لبخندی خجالت زده حرفش را تایید کردم.
_ همین جا بمون تا برگردم.
بعد از چند دقیقه برگشت. سارافونش را در آورده بود و به جایش تیشرت استین کوتاه پوشیده بود. موهایش را هم باز کرده بود.
_ هوووف خیلی گرمم شده بود. کیرت هنوز نخوابیده؟ چه جالب! خب فکر کنم زود ارضا می شی.
جلو آمد و کیرم را در دست گرفت. این اولین باری بود که توسط یک غریبه لمس می شدم. هیچ تجربه ی جنسی ای در زندگیم نداشتم و این اولین بار بود. خیلی طول نکشید که آبم آمد.
با تعجب گفت چقدر زود ارضا شدی
دستمالی برداشت و بدنم را پاک کرد. چستیتی را زد و گفت الان می تونی بلند شی؟
احساس ضعف می کردم اما بلند شدم. خوبه. حالا بیا بریم شام بخوریم. امشب تنها شبیه که می تونی با من سر میز بشینی و غذا بخوری. از فردا روی زمین می شینی و فقط تهمونده های من گیرت میاد. البته من ادم خوبیم و ته مونده های خوبی بهت میدم بخوری.
در طول شام با هم حرف زدیم. بهم گفت که اسم واقعیش تینا نیست و این اسم مستعار است. گفت که 22 سالش است و چون پدرش بیزینس من بوده تا نه سالگی در استرالیا بودن و گفت که توانش رو داره که اونجا زندگی کنه و اینجا هم با موقعیت مالی عالی پدرش زندگی خوبی داره. از علایقش گفت و اینکه به خاطر احتیاج مالی نبوده که سراغ این شغل امده و تنها پای علاقه و سادیسم شدیدش وسط بوده. گفت که شاید اصلا من اولین و اخرین اسلیو دست اموزش باشم و ممکنه من رو بخره و با هم بریم استرالیا.
پرسیدم
_ چرا بخرید؟ مگه شما از خود موسسه نیستید؟ نمی تونید مجانی ببریدم؟
خندید.
_ نه عزیزم. وقتی موسسه کسی رو انتخاب می کنه و ازش امضا می گیره از همون لحظه اون شخص جزو داراییش میشه.
تازه یاد ان امضا و اثر انگشتی که در ماشین دادم افتادم و تمام امیدهایم از دست رفت.
_ هیچ راه برگشتی نیست چون توی اون برگه تمام موارد نوشته شده بود. البته که ما نمی ذاریم هیچ اسلیوی اونا رو بخونه و اغلب حواستون رو پرت می کنیم تا امضا و اثر انگشت رو بگیریم. برای همین از همون امضا امثال تو میشن دارایی موسسه و قیمتشون تعیین میشه. کف قیمت بیست و پنج هزار دلاره اما بستگی به نوع تربیت و توانایی اسلیو و مشخصات ظاهریش این رقم بالا و بالاتر میره. معمولا اسلیوهای تربیت شده از چهل هزار دلار به بالا به فروش می رسن. یه چیز عجیب بذار برات بگم. چند هفته پیش، توی یه حراجی اسلیو یه میلیون دلاری به فروش رفت.
_ مگه چه اسلیوی بود؟
_ یه اسلیو جوون و خوش قیافه. کاملا مطیع و مسلط به چند زبان. مهارت های زیادی داشت و خیلی باهوش بود.
_ اونوقت از پول فروشش چیزی هم به جیب اسلیو میره.
قهقهه زد.
_ تو چقدر ساده ای بچه جون. تمام پول به موسسه میرسه و براساس فروش،حقوق دامیننت داده میشه. دامیننت ها در طول نگهداری از هر اسلیو به طور کامل از هر لحاظی تامین میشن. از پوشاک و خورد و خوراک گرفته تا هرچیزی. پایان کار که میشه ده درصد از فروش اسلیو به دامیننت می رسه.
آن شب آروم ترین شبم با بانو تینا بود و بعد از آن همه چیز تغییر کرد و من واقعا یک برده شدم.
صبح فردا با سنگینی پایش روی سینه ام از خواب بیدار شدم.
_ بسه دیگه خوابالو. یه برده باید صبح زود بیدار بشه تا به کاراش برسه. پاشو ببینم. کلی کار داریم امروز.
اولین روز اموزش بود. بهم یاد داد که چطور باید بعد از خواب لباس های میسترس را عوض کنم و بعدش چطور باید صبحانه را مطابق سلیقه اش محیا کنم. بعد از صبحانه گفت:" این چند روزه غذا از بیرون میرسه اما از هفته ی دیگه کلاسای اشپزیت شروع میشه و باید بری سر کلاس. حالا پاشو بریم برام لاک بزن ببینم چطور از پسش بر میای.
انتخاب لاک را با خودم گذاشت تا هر کدام را که می خواهم انتخاب کنم. من هم یک آبی پررنگ برداشتم. ازم خواست تا از انگشت های پایش شروع کنم که لاک نداشتند. اولین باری بود که برای یک دختر لاک میزدم . هیجان عجیبی داشت. بهم یاد داد که چطور با استون باید لاک قبلی پاک شود. لاک دستش را پاک کردم و رنگ جدید را روی ناخن هایش کشیدم. زیبا شده بودند. بهم دستور داد که چند دقیقه ای پاهایش را بوس کنم و قرار شد که نحوه ی لیسیدن و ماساژ را بعدا یاد بگیرم. چند ساعت به همین منوال گذشت تا ناهار آوردند. خوردیم و قرار شد من استراحت کنم تا خودش کمی بتواند تلویزیون ببیند. البته من هم می توانستم زیر پاهایش تلویزیون تماشا کنم اما گفت در ساعت استراحتم می توانم راحت باشم و در اتاق شکنجه روی تخت بخوابم. قبول کردم. خوابم برده بود و وقتی بیدار شدم، با لباس تنگ چرم دیدمش که مشغول بررسی وسایل است. بهم لبخند زد.
_ بالاخره بیدار شدی؟ خب حالا وقتشه. پاشو که قراره شکنجه رو شروع کنیم.
لبخند شیطنت آمیزش هنوز در ذهنم مانده.

ادامه...

نوشته: هری تالکین


👍 25
👎 4
44401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

785496
2021-01-09 00:38:39 +0330 +0330

ایول.
لایکیدیم.

0 ❤️

785508
2021-01-09 01:03:33 +0330 +0330

این یه داستانه؟؟؟؟؟

1 ❤️

785513
2021-01-09 01:12:21 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

785554
2021-01-09 05:00:04 +0330 +0330

این یه سناریو وحشتناک هست نه یه داستان سکسی

2 ❤️

785569
2021-01-09 08:15:47 +0330 +0330

عاالیع ادامه بده

0 ❤️

785584
2021-01-09 09:56:21 +0330 +0330

لطفا طولانی تر بنویس ادامههه

0 ❤️

785624
2021-01-09 17:12:50 +0330 +0330

ادامههههه

0 ❤️

846217
2021-12-04 18:24:12 +0330 +0330

این قسمتم دوس داشتم مرسی واقعا 😍 😎

0 ❤️

874195
2022-05-15 20:30:24 +0430 +0430

چه داستان دارک و ترسناکی🙄😐😂

0 ❤️