زندگی رنگین کمونی من با سس سفید

1399/10/04

سلام
قبل از تعریف داستان گوشه ای از زندگیم و اتفاقی که برام افتاد و دیدم رو نسبت به زندگیم تغییر داد باید بهتون بگم که اسمم پرهامه و و نوزده سال دارم و از وقتی یادم میاد احساساتم همیشه با بقیه هم سن و سالام و دوستام و همکلاسیام متفاوت بوده وهمیشه احساسات دخترونه قسمت بزرگی از وجودمو در بر میگرفته از انتخاب رنگ لباسام تا خرید داستان های دخترونه مثل سیندرلا و بابا لنگ دراز و… گرفته تا حتی تمایلم به آرایش کردن و لاک زدن و این چیزا! که بعد ها فهمیدم چون مامانم خیلی دختر دوس داشت وقتی منو حامله بوده از هر روشی ازجادو جنبل گرفته تا رژیم های غذایی خاص استفاده کرده که من حتما دختر باشم ولی خوشبختانه یا متاسفانه من پسر بدنیا اومدم! خیلی هم دلش بخواد … 😀 😎
بگذریم نمیخوام براتون رمان بنویسم و خیلی به جزئیات پس و پیش ماجرایی که داشتم بپردازم پس میرم سراغ اصل داستان:
من13 سالم بود که به یه خونه حوالی شرق تهران اسباب کشی کردیم و از همون روز اول با پسرهمسایه یکی از واحد های مجتمعمون که سه سال ازم بزرگتر بود و اسمش فرزاد بود اشنا شدم (البته اسم واقعیش فرزاد نیست و یه اسمی مشابه فرزاده که من اینجا اسمشو فرزاد میارم) یه پسر هیکلی و قد بلند و مودب که مامان بابامم از همون روز اول خیلی ازش خوششون اومده بود، خانوادشم ادم حسابی بودن و کم کم خونواده هامون هم با هم صمیمی شدن رفت و آمد های ما (هر چند خیلی کم) شروع شد. من تک فرزند بودم و فرزاد هم تک پسر خونوادشون بود، دو سه سال اول مثل یه همسایه معمولی هر از گاهی میومدن خونه ما یا ما میرفتیم خونه اونا و … فرزاد هم تو درسام کمکم میکرد و هم با هم پلی استیشن بازی میکردیم و بعضی وقتا هم باهم بیرون میرفتیم، فرزاد خیلی مهربون بود باهام، همیشه فک میکردم دوسم داره، راستش منم حس میکردم بیشتر از یه دوست معمولی بهش علاقه دارم ولی به روی خودم نمیاوردم و همیشه جلوش تظاهر میکردم که از چیزای خشن و پسرونه خوشم میاد تا یه موقع به چشم ادم ضعیف و نازک نارنجی بهم نگاه نکنه و اینم مثل بعضی از همکلاسیا و دوستام که به علت جثه ظریف و بدن بی مو و صدای نازکم مسخره و اذیت میکردن نشه، اما برام خیلی سخت بود که نمیتونستم راحت احساساتمو بروز بدم و خسته شده بودم از این وضع. تا این که تولد 16 سالگیم با فرزاد رفیم پارک سر کوچمون و اونجا فرزاد برای تولدم یه جا کلیدی خوشگل با طرح قلب که یه جورایی دخترونه بود رو داد بهم؛ خیلی خوشم اومد از کادوش، جوری اشک تو چشام جمع شد که نتونستم خوشحالیمو از یه جاکلیدی ساده و دخترونه که شاید خیلی از پسرا حتی از گرفتنش ناراحت و دلخور بشن پنهون کنم، اونجا بود که اولین بار دل به دریا زدم و بهش گفتم خیلی دوسش دارم و از روحیاتم گفتم براش،اونم اولش یکم جا خورد! ولی گفت راستش خودم حدث میزدم اینجور باشی ولی به خودم گفته بودم تا خودش به زبون نیاره کنجکاوی و فضولی نمیکنم تو کارش و الانم که بهم اعتماد کردی و از احساساتت گفتی و درد دل کردی باهام، منم مثل یه راز پیش خودم نگهش میدارم و حتی اگه دوس داشته باشی بعد از این میتونم پری صدات کنم که از پیشنهادش خیلی خوشم اومد و قبول کردم ولی گفتم خواهشا پیش بقیه جوری رفتار نکن یا جوری صدام نزن که کسی بو ببره! فرزاد هم گفت خیالت راحت باشه؛ فرزاد خیلی پسر با معرفتی بود و از این که این حرفا رو بهش زده بودم اصلا پشیمون نبودم،
خلاصه چند ماه گذشت و یه شب مامان فرزاد به مامانم زنگ زد و گفت: یکی از اقوامشون فوت کرده و باید برن شهرستان اگه امکانش هست حواستون به فرزاد هم باشه چون بخاطر مدرسه اش نمیتونیم با خودمون ببریمش، مامانمم گفت خب بگین شب بیاد پیش ما که هم شامشو بخوره هم شبو تنها نمونه صبحم سر وقت بیدارش میکنیم خواب نمونه واسه مدرسه و … خلاصه فرزاد اون شب اومد خونه ما و یکم درس خوندیم بعد شام خوردیم و بعد من رفتم لپ تاپمو اوردم و وصل کردیم به تلوزیون و یکی دو ساعتی فیفا بازی کردیم که بابام اومد گفت بسه صبح خواب میمونین پاشین جاتونو بندازین بخابین که من گفتم تازه گرم شدیم بابا بازی داره میچسبه (راستش همش ازش میباختم و دوس داشتم اونقد بازی کنم تا ببرمش) که مامانم گفت الان ما میخوایم بخابیم صدا و نور اینجا میاد اتاقمون لا اقل پاشین برین تو اتاقت اونجا بازی کنین!! منم با یکم اخم و تخم جمع کردم لپتاپمو رفتیم اتاقم یه نیم ساعت دیگه بازی کردیم که کم کم خوابم اومد و به فرزاد گفتم خوابم میاد، اونم گفت باشه یه پتو بده بهم بندازم زمین بخابم تو هم بگیر رو تختت بخاب که من گفتم نه تو مهمونی تو رو تخت بخاب من زمین میخابم که قبول نکرد و گفتم پس منم همینجا رو زمین میخابم! فرزاد لباس راحتیای خودشو که آورده بود پوشید منم که همیشه عادت داشتم فقط با یه شورت بخابم اینبار با خودم گفتم زشته لختی بخابم پیش فرزاد، فقط شلوار اسلش راحتیمو در آوردم اما دیگه تیشرتم موند تنم، رفتم رو تشکی که انداخته بودم رو زمین و دراز کشیدم، بعد ده دقیقه اینا فرزاد صدام کرد و گفت میتونی برام اب بیاری پری؟ خابم نمیاد! گفتم خیلی وقت بود پری صدام نزده بودیااا، گفت خب موقعیتش پیش نمیومده بود که! گفتم باشه ولی بیشتر سعی کن پری صدام کنی و پاشدم که اب بیارم براش متوجه برق چشماش شدم که زیر نور ضعیف چراغ خواب اتاقم داشت رونای لخت و صاف و سفیدمو دید میزد و با یه نگاه عمیق انداممو برانداز میکرد!! لیوان آب رو آوردم و دادم بهش و برگشتم تو جام که بعد دو سه دقیقه فرزاد باز صدام زد! گفت پری نمیدونم چرا خابم نمیبره،امشب که با همیم دوس داری بغل هم بخابیم خیلی حال میده ها! دهنم خشک شد! با اینکه باهاش صمیمی بودم ولی فکر نمیکردم ازم بغل بخاد! گفتم فرزاد نمیشه که اخه… گفت چرا؟ ناراحت میشی بغلت کنم؟ گفتم نه ناراحت که نه ولی اخه اگه یکی شب بیاد اتاق و مارو تو بغل هم ببینه بد میشه! گفت مگه مامان بابات شبا بهت سر میزنن بعد از خواب و میان اتاقت؟ گفتم نه ولی خب احتماله دیگه! گفت بیخیال بابا اگه تا حالا نیومدن بازم نمیان بعدشم مگه میخایم چیکار کنیم، تو بغل هم میخابیم و اگه یکی هم اومد فاصله میگیریم از هم که سه نشه…! یکم فکر کردم با خودم. از یه طرفی خیلی دلم میخواست بغل یه پسری مثل فرزاد باشم و حسشو تجربه کنم از یه طرفی هم میترسیدم یکی درو وا کنه وبیاد تو و آبرومون بره! بلاخره بعد از چند ثانیه کلنجار با خودم، راضی شدم که تو بغلش باشم و بهش گفتم بزار اول برم در اتاق رو قفل کنم که کسی نیاد تو، ولی فرزاد نزاشت و گفت اینطوری شک میکنن! نگران نباش کسی نمیاد و این حرفا که گفتم باشه و اروم لغزیدم تو بغلش… فرزاد باشگاه میرفت و بدن عضلانی و سفت و مردونه ای داشت و من تو بغلش حس خوب و جالبی رو داشتم تجربه میکردم لذت خاصی داشت تو بغلش بودن.

چند دقیقه ای تو بغلش بودم و حس ارامش و پرواز همه وجودمو پر کرده بود که فرزاد اروم در گوشم گفت پری دوس داری پشتتو بکنی سمتم؟ گفتم اره و به پهلو و پشت به فرزاد دراز کشیدم که فرزاد پیرهنشو در آورد و تیشرت منم از تنم خواست دربیاره که یکم خجالت کشیدم و خواستم نزارم ولی نتونستم مقاومت کنم و فرزاد تیشرتمو در آورد و گفت دوس نداره بینمون فاصله ای باشه حتی اندازه پارچه تیشرتامون!از حرفاش خوشم میومد. همچین تجربه ای رو نداشتم تا اون موقع، تن پشمالو و مردونه فرزاد چسبیده بود به تن نرمو پوست مرمری و بدن بدون موی من، و منم میتونستم کاملا انرژی و حس دوس داشته شدن رو از آغوش فرزاد بگیرم🤤 ، بازوهای قوی و غظلانیش دور تنم حلقه شده بود و نفسهای داغش میخورد به پشت گردن و زیر گوشم…همینجور که تو بغلش بودم فرزاد رونشوجا داد لاپام و سفت چسبید بهم و یه بوسه ریز از گردن و گوشم گرفت که همونموقع یه هیجان خاصی وجودمو در بر گرفت و حس کردم داره بدنم داغ میشه و گر گرفته… فرزاد با دستاش ممه هامو که خیلی نرمن و نسبت به جای های دیگه بدنم گوشتی ترن رو گرفت و اروم مالید… وقتی با سر انگشتاش نوک ممه هامو به صورت دایره ای لمس میکرد و فشار میداد حس کردم نوک ممه هام دارن سفت میشن!هیچوقت این اتفاق برام نیوفتاده بود.همیشه موقعی که حشری میشدم، از مالیدن میمی هام با دست خودم خوشم میومد ولی تا حالا حس مالیده شدن سینه و ممه هام توسط یه پسردیگه مخصوصا فرزاد با اون دستای زمختش رو درک نکرده بودم که چقدر میتونه خوش آیند و تحریک کننده باشه! کم کم حس کردم کیرم داره شق میشه(اینم بگم کیرم زیاد بزرگ نیست و حدودا 10سانتیمتره) و دارم تو بغل فرزاد حشری میشم…یه جورایی تو خماری بودم که حس کردم یه چیز خیلی سفت و کلفت چسبید به کپل باسنم! گفتم وای فرزاد راست کردی؟؟؟ گفت اره عزیزم میتونی حسش کنی؟ گفتم اره بدجوری هم دارم حسش میکنم! گفت اگه میخای بگیر دستت تا منم مال تورو بگیرم تو دستم و بازی کنم باهاش! گفتم باشه تا دستم خورد بهش بلافاصله خودمو ازش جدا کردمو با چشای از حدقه در اومده از تعجب و کنجکاوی نگاش کردم! گفت چیشد کجا رفتی؟ گفتم فرزاد چه خبرهههه این چییییه دیگههههه گفت خب کیرمه دیگه تا حالا کیر ندیدی از نزدیک؟! گفتم میدونم ولی اخه این خیلی بزرگههه! فکرشو نمیکردم همچین کیری داشته باشی! گفت نه معمولیه بزرگتر از ایناشم هست تو فیلما ندیدی مگه؟ این که خیلی هم بزرگ نیس که، همش 19 سانته فقط یکم کلفته! گفتم اندازش هر قدر باشه چیزی که من میبینم خیلی بزرگه و لا اقل دو سه برابر کیر منه! گفت دیگه همینه دیگه نکنه ازش بدت میاد؟ گفتم بد که نه ولی هیچوقت فکر نمیکردم اینجور کیری داشته باشی! یه چشمک بهم زد و با یه خنده با نمک گفت حالا که دارم برگرد بغلم! چیزی نمیتونستم بگم… دوباره پشتمو کردم بهش و تو بغلش جا گرفتم. گفت میخاد شرتومو یکم بکشه پایین که گفتم فکرشم نکن؛ من نمیتونم کیر به اون بزرگیو توم جا بدم ! گفت دیوونه کی میخاد بکنه توش اخه؟ فقط میخوام بچسبونمش بهت…! با یکم نق و نوق قبول کردمو شورتمو تا زانوم کشید پایین و کیر کلفتشو چسبوند به کپل کونم! خیلی داغ و سفت بود خیلییی! داشت ازش خوشم میومد و مست شده بودم که با دستش کپلای کونمو وا کرد و سر کیرشو گذاشت درست رو سوراخ کونم! گفتم فرزاد میره تو اونجا نزارش ! گفت نترس عزیزم نمیبرمش تو، حرف نزن و فقط رو سوراخت حسش کن! باور کنین الان که دارم مینویسم سوراخ کونم مثل همون لحظه ای که کیرشو گذاشته بود روش دل دل میزنه! حس لذت عجیبی داشتم اما کم کم کیرم داشت می خوابید، برعکس کیر اون داشت سفت تر و کلفتر و داغتر میشد! کلفتی و حجم کیرش کپلای کونمو قشنگ از هم وا کرده بود و فرزاد هم هراز گاهی نیمچه فشاری با کیرش به سوراخم میاورد که زیاد نبود و خوشآیند بود برام ولی بعد از چند دقیقه حس کردم سوراخ کونم خیس شده که دستمو بردم روش که دیدم اره یه مایع خیس و لزج رو سوراخمه که به فرزاد گفتم اییین چیه فرزااد؟!! گفت نگران نباش پیشآبمه! گفتن ینی چی؟ گفت مگه تو حشری میشی پیشابت نمیاد؟ گفتم نه من موقعی که جق میزنمو ارضا میشم فقط دو سه قطره اب سفید ازکیرم میاد!! گفت نه دیوونه اون آب منی هستش که تو میگی، این فرق میکنه، این پیشآبه هستش و البته از بعضیا نمیاد! با نگرانی گفتم بهش باشه هرچی،ولی الان سوراخم لیز شده نکنه کیرت بره توم که میمیرما . گفت نه نترس نمیمیری! همینجوری که نمیره تو! خیالت راحت باشه توش نمیکنم، میبینی که نه تف زدم به کیرم نه کرم و نه هیچ چیز دیگه ای! تنه کیرم خشکه خشکه! یکم دلم اومد سر جاش و از لمس بدنم توسط فرزاد و مالش میمی هام و بوسه های اتشینش از گردن و گوش و لپم لذت میبردم و تو بغلش وول میخوردم از اون ورم پیشآبه فرزاد همینطور بیشترو بیشتر میریخت لای چاک کون و رو سوراخم، از این که داشتم میدیدم فرزاد هم داره ازم لذت میبره خیلی حس رضایت و خوبی داشتم. تا اینکه فرزاد گفت همینجور که تو بغلمی سرتو بچرخون سمتم! وقتی برگردوندم سرمو به سمتش لباشو گذاشت رو لبام و شروع کرد به بوسیدن و میک زدن و لب گرفتن ازم! همزمان فشار کیر سفتش رو سوراخم زیاد شد و داشت دردم میگرفت میخواستم بهش بگم که بسه و فشار نده ولی نمیتونستم و لبام دوخته شده بود به لبای فرزاد و این حس ناب رو نمیتونستم بیخیال شم چون اولین بوسه از لب منو فرزاد بود… فشار کیرش داشت بیشتر و بیشتر میشد دیگه نمیتونستم تحمل کنممیخاستم جیغ بزنم که یهو حس کردم سر کیرش وارد کونم شد😓😳 ! یه اخ بلند کشیدم که فرزاد گفت چی شد؟ هییسسسس!! گفتم فرزاد انگار سر کیرت رفت توم بکش بیرون درد میکنه! گفت عه واقعا رف تو؟ چطور ممکنه من که نه تف زده بودم بهش نه چیز دیگه ای! گفتم اره رفته توم انگار پیشآبه لزج و کیر داغت سوراخمو نرم کرده بوده و سر کیرت الان تومه و درد داره! گفت یه دیقه صبر کن الان میکشم بیرون همینجور که سر کیرش توم بود به حرفم گرفت و ازم پرسید تا حالا ینی هیچی نکرده بودی تو کونت؟ خیاری چیزی؟ همینجور که نفسم بند اومده بود گفتم آآیی نه بخدا من میترسم از این کارا بکنم اخ! گفت ینی تاحالا دلتم نخواسته بود یه کیر بره توش؟ ساکت شدم. نمیخواستم بهش دروغ بگم گفتم نمیدونم …آآآییی شایددد! گفت الان درد داری ینی؟ گفتم ااااایییی اره فرزاد حس میکنم داره جر میخوره سوراخمممم بکشش بیرون لطفااااا… اشک تو چشام جمع شده بود… چشامو که دید یکم خودشو عقب داد و کیرش در اومد از کونم ولی ضربان قلب و کونم همچنان میزد و حس میکردم موقع حرف زدن باهامم یکم از پیشآبش ریخته شده تو کونم! فرزاد دوباره بغلم کرد نازم کرد و ارومم کرد و گفت پری بخدا به هزار تا دختر می ارزی، خیلی دوست دارم … ! همینطوری که تو گوشم ضمضمه میکرد این حرفا رو دوباره کیر داغشو گذاشت دم کونم و لباشو نزدیک گوشم کرد بهم گفت پری اونقد طاقت داری که بتونم پلمپ کونتو بازکنم؟ یکم میتونی تحمل کنی؟ دلم بدجور میخوادش! از یه طرفی درد داشتم ولی از یه طرفی هم نمیخواستم ضد حال بزنم بهش! بعدشم اگه میگفتم نه نمیتونم فکر میکرد خیلی بچه ام، علاوه بر اینا خودمم بدم نمیومد به فرزاد کون بدم …همین شد که بعد از یه مکث طولانی گفتم باشه ولی خیلی اروم انجام بده! همین که اوکی رو ازم گرفت حس رضایت شدید تو صورتش اومد و چشای جذابش برق زد و گفت اصلا نگران نباش گلم هواتو دارم و دوباره کیرشو اروم اروم فشار داد رو سوراخم که اینبار بهتر لیز شده بود ولی بازم درد داشت. فرزاد که دید داره به سختی کیرش میره داخلم با انگشتای پاش شورتمو که تا زانوم پایین کشیده بود رو کامل کشیدو از پام در آورد بعد زانوشو گذاشت زیر رونمو با زانوش رونم رو برد بالا که کپلای کونم قشنگ باز شه ازهم و کیرش بهتر بره توم، اینطوری یکم راحت تر شدم و کیرشو سانت به سانت داشت داخلم میکرد… ولی بازم درد داشتم و تو بغلش تقلا میکردم و محکم بالشمو گاز میگرفتم و تشکم رو چنگ میزدم…😭 ولی فرزاد ول کنم نبود و سفت بازوهاشو دورم انداخته بود و بغلم کرده بود کیرش رو تقریبا تا ته فرستاد توی کون تنگم، حس دختر باکره ای رو داشتم که داره اولین تجربشو تو شب زفاف میکنه، فرزاد کیرشو تو کونم ثابت نگه داشته بود و فقط با ممه هام بازی میکرد و بوس و نوازش میکرد تن داغمو… سه چهار دقیقه ای همینجوری موندیم که دیدم داره ریز ریز کیرشو داخلم عقب جلو میکنه! بازم دردش شروع شد همین که خواست صدام دربیاد دستشو گذاشت رو دهنم و گفت تحمل کن عزیزم کم کم دردش میره تاب بیار! نمیتونستم حرف بزنم با دستش راه صدا و نفسمو همزمان گرفته بود ولی راستش همینطوری شد که گفته بود و بعد از چند دقیقه دردی حس نمیکردم؛ نمیدونم بخاطر جا باز کردن کونم بود یا از بس درد کشیده بودم سر شده بود سوراخم ولی در هرصورت دیگه دردی نداشتم و کیر فرزاد داشت اروم اروم تو کونم حرکت میکرد و عقب جلو میشد، کم کم حس کردم دارم ارضا میشم به فرزاد گفتم انگار میخاد ابم بیاد که یه برگ دستمال کاغذی گرفت زیر کیرم و گفت بزار بیاد وابم چند قطره ریخت رو دستمال کاغذی که با یه خنده کوچولو گفت عه پرهام فقط همین؟! گفتم اره خب چطور مگه؟ گفت هیچی… بعدا میفهمی و به تلمبه زدنش ادامه داد! کیرش کامل میرفت تو کونمو میومد بیرون خیلی روون و راحت داشت کونم میزاشت… حس میکردم کونم کاملا باز شده و قطر سوراخم شده به قطر کلفتیه کیر فرزاد! داشت بدنم حال میومد… الان دیگه مثل فیلما ناله میکردم از لذت، اما حواسم بود که صدام زیاد در نیاد…

حدود نیم ساعتی گذشته بود از سکسمون که حس کردم صدای پا میاد! آره صدا داشت میومد سمت اتاق من! به فرزاد گفتم فرزاد جمع کن جمع کن یکی داره میاد سمت اتاق ! فرزاد گفت نترس هل نکن خودتو بزن به خواب فقط، منم خودمو میزنم به خواب! همینطور که کیرش داخل کونم بود پتو رو کشید رومون و بالا تنشو چرخوند و سرشو صاف گذاشت رو بالشو چشاشو بست منم همین کار رو کردم، که در باز شد! وای مامانم بود! اروم صدام کرد پرهام پرهاااام!؟ داشتم سکته میکردم یه لحظه فکرم رفت پیش شورتم که بیرون از پتو افتاده بود رو زمین! یا خدا داشتیم به گا میرفتیم عرق سرد کل بدنمو گرفته بود چشامو به بهانه خواب آلود بودن مالیدمو باز کردم و گفتم چی شده مامان؟ گفت پرهام چرا رو زمین خوابیدین؟ گفتم هیچی به فرزاد گفتم بره رو تخت قبول نکرد و منم گفتم زشته من رو تخت بخابم اون رو زمین، منم همینجا تشک انداتم خوابیدم! همینجور که داشتم حرف میزدم با مامانم، فرزاد ریز ریز کیرشو عقب جلو میکرد تو کونم! عوضی یه ذره هم نترسیده بود انگار! پر از استرس بودم! مامانم گفت ای بابا کمر درد میگیری که اینجوری رو زمین؟ گفتم نه مامان تشکم نرمه نگران نباش بار اولم نیس که! گفت باشه خود دانی و رفت! باور نمیکردم رفته باشه! بخیر گذشته بود! خداروشکرهمیشه اتاقم اونقد شلخته هستش که اصلا متوجه شورتم نشده بود که بیرون از پتو افتاده بود رو زمین! انگاری دنیا رو داده بودن بهم، فرزاد گفت دیدی گفتم نترس! یه نگاه طولانی بهش کردمو چشامو نازک کردم و گفتم اخه دیوونه تو اون وضع داری تلمبه میزنی نمیگی میفهمه آبرومون میره؟ گفت نه از قضا از استرس کونت جم شده بود و حیفم اومد نکنمش! اصلا این مدت که کردمت یه طرف اون چندتا تلمبه ای که وقتی با مامانت حرف میزدی زدم تو کونت یه طرف! خیلی حال داد! گفتم خدا نکشدت فرزاد ولی من مردمو زنده شدم اون لحظه ! بهش گفتم به هر حال خطر از بیخ گوشمون رد شد ولی احتیاط کن تورو خدا… گفت نترس حواسم هست چیکار میکنم! حالا که دیگه ضربان قلبم دوباره اومده بود سرجاش. فرزاد دوباره شروع کرد به بغل کردن و نوازشمو البته تلمبه زدنم!! لبامو میخورد و کونم میزاشت و من تو آسمونا سیر میکردم! داشتم به نترس بودنش فکر میکردم به هوش و ذکاوتش که زود اوضاع رو کنترل کرد به امنیتی که تو بغلش دارم… کاملا تسلیمش شده بودم! تو این فکرا بودم که گفت میخاد قمبل کنم براش! بدون هیچ سوال و جوابی به شکم خوابیدم و اومد بالشمو گذاشت زیر شکمم که کونم بیاد بالا و دو زانو خیمه زد پشتم و کیرشو تا تخماش نشوند داخل کونم!!.. آآآآآخ تو بالشی که جلو دهنم بود جیعغ کشیدم با اینکه باز شده بود سوراخ کونم ولی تو اون پوزیشن فکر کردم کیرش دوبرابر رفت توم! بین خودمون بمونه وقتی لحظه اول کیرشو دیده بودم یه درصدم فکر نمیکردم که اون کیر داخلم بشه ولی حالا تا بیخ تو کونم بود و من داشتم زیرش دست و پا میزدم . فرزاد حرکاتشو تندتر کرده بود داشت به کمرم فشارمیاورد ولی به لذتش می ارزید! کیرشو مثل شلاق میکرد تو کونمو میاوردش بیرون یکی دو ثانیه صبر میکرد و دوباره میچپوند توم، انقد کرده بود که تو فاصله بین بیرون کشیدن کیرش و نگهداشتنش و دو باره داخل کردنش، سوراخم بسته نمیشد وهمونجور گشاد میموند! تو این وضعیت بودیم که یهو فرزاد خم شد روم و بازوشو انداخت دور گردنمو سرمو کششید سمت خودش و چندتا تلمبه محکم و سریع و دارکوبی زد تو کونم که حس کردم میخواد ابش بیاد! ناله هامو نمیتونستم قطع بکنم، اوووووییی کونممم آآآآآاخ…سوراخ کونمو به زحمت منقبض کردم که دیدم یه مایع خیلی داغ داره کونمو پر میکنه! گرما و حرکت آبشو از سوراخ کونم تا داخل شکمم حس میکردم… بهش گفتم فرزاد داری آبتو میریزی تو کونمممم؟!! گفت اره گلم وقتی کونتو منقبض کردی دیگه نتونستم نگهش دارم. بازوشو از گردنم ول کردو سرمو گذاشتم رو بالش و برگشتم نگاش کردم گفتم مریض نشم فرزااااد؟ گفت مریض چیه دیوونه هیچیت نمیشه ! سی چهل ثانیه فقط آبش ریخت توم از اون همه آبی که داشت تعجب کرده بودم و بهش گفتم فرزاد چقد ابت زیاااده ؟! گفت اره ابم زیاده، موقعی هم که تو ارضا شدی و آبت چند قطره اومد رو دستمال کاغذی واسه همین خندم گرفته بود! پر بودم از ابهام و تعجب و حشریتی که تا حالا تجربش نکرده بودم فرزاد کیرشو از کونم در آورد و با دستمال کاغذی پاکش کردو پیچید لایه یه دستمال کاغذی دیگه و گذاشت کنار یه دسمال کاذی هم برداشت و کشید رو سوراخ من و گذاشت همونجا بمونه! من نای رفتن به دستشویی رو نداشتم ولی فرزاد خودش پاشد رفت دسشویی، من همینجور دراز کش افتاده بودم، نمیتونستم تکون بخورم، اب فرزاد از داخل کونم سرازیر شده بود بیرون بی حال و خسته افتاده بودم فقط میخاستم بخابم که فرزاد اومد و گفت پری نمیخای بری دستشویی؟ گفتم اصلا حالاشو ندارم گفت باشه و چندتا دیگه دستمال کاغذی داد بهم و گفت بزار لای چاک کونتو شورتت بپوش بخابیم، منم زورکی دیگه شورتمو تنم کردمو همونجا خابیدم ، فرزاد پتو رو کشید روم و بوسم کردو خودشم بغلم کرد خوابید، صبح با زنگ گوشی فرزاد بیدار شدیم، خواستم از جام پاشم که دیدم نمیتونم! هم کمرم بدجور درد میکرد هم وقتی میخاستم حرکت کنم سواخ کونم میسوخت! فرزاد دستمو گرفت و کمکم کرد که پاشم، گفتم بریم یه چیزی بخوریم من خیلی گشنمه فرزادم گفت اره منم بدجور گشنمه و دستم گرفت رفتیم اشپزخونه که دیدم مامانم بیداره و صبونه درست کرده برامون!منو که تو اون وضع دید رنگش پرید! گفت چی شده پرهاااام؟ گفتم هیچی کمرم گرفته نمیتونم درست راه برم! گفت دیدی که گفتم رو زمین بخابی کمرت درد میگیره حالا بیا! گفتم مامان اصلا حال مدرسه رفتن ندارم گفت باشه امروز رو نرو… خلاصه صبحونه رو خوردیم و فرزاد رفت مدرسش و منم رفتم یه دوش گرم گرفتمو رفتم اتاقم خوابیدم… بعد از اون شب هر وقت فرصت میشد با فرزاد سکس داشتیم و خیلی وابستش شده بودم خیلی صمیمی تر شده بودیم، من خودمو خانوم فرزاد میدونستم و اونم خودشو شوهرم میدونست، عادتی شده بودم، غریزه جنسیم زیر دست فرزاد داشت رشد میکرد و فرزاد داشت بخش جنسی وجودمو پرورش میداد، بعد از یه مدت متوجه شدیم که باسن و ممه هام خیلی گردتر و پرتر شدن و اصلا نمیتونم لباس تنگ بپوشم، فرزاد پیشنهاد داد که بریم باشگاه و رو بدنت کار کن یکم عظلانی تر و اینا بشی که دیگه بیرون کسی بهت شک نکنه و اذیتت نکنه، آخه فرزاد یکی دو بار بخاطر اذیت کردن من توسط چند تا بی سر و پا تو خیابون باهاشون درگیر شده بود، منم قبول کردمو دو سالی باهم رفتیم باشگاه و اینا که الان بدنم خیلی رو فرمه و عظلانی و پسرونه شده، البته اینم بگم باشگاه رفتنمونم داستانی داشت واسه خودش، موقعی که باشگاه میرفتیم فرزاد هر از چند گاهی ازم میخواست که براش ساک بزنمو آبشو بخورم چون میگفت آبش پر از هورمون مردانست و کلی پروتئین و ویتامین داره و خیلی کمک میکنه تو بدنسازی بهم(البته خودم راست یا دروغشو نمیدونم ،ولی دوس داشتم انجامش بدم)، منم براش انجام میدادم و البته خیلی هم لذت داشت برام، گوشیم پر از فیلم ساک زدنه و کاملا ساک زدن رو یاد گرفته بودم. الان که دارم مینویسم 8 ماهه که از فرزاد جدا شدم، کار بابای فرزاد منتقل شد به جنوب و فرزاد هم یه دانشگاه تو جنوب قبول شد و رفت،خیلی ناراحت بودم و من که دیگه امیدی به اینده خودمون نداشتم سعی کردم فراموشش کنم و اونم انگار با یه دختری آشنا شده و میخاد باهاش ازدواج کنه، بعد از فرزاد یکی دو بار هم اینترنتی با ادمای دیگه ای آشنا شدم و سکس کردیم که خیلی خوب نبود ، راستش جامعه ما پر از عقده و بی اعتمادی شده و خیلی سخته افرادی مثل من که گرایش های جنسی متفاوتی دارن بخوان راحت زندگیشون رو بکنن و از حقوق اولیه خودشون استفاده کنن، دیگه به این باور رسیدم که این کشور ارزشی برای هویت ها و گرایشات جنسی مختلفی قایل نیست و دوس دارم مهاجرت کنم و کاراشو کردم، اما کسایی که امکان مهاجرت و اینا ندارن بهتره سعی کنن یا شرایط رو تغییر بدن یا هویت جنسی خودشونو طوری شکل بدن(البته اگه بتونن!، چون بعضی چیزا غیر قابل تغییره و خلقت خداس) که بعدا به مشکل برنخورن. ممنون که وقت گذاشتین امیدوارم خوشتون اومده باشه. 😚

نوشته: پرهام


👍 20
👎 2
13601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

783059
2020-12-24 00:20:29 +0330 +0330

برچسب گی رو دیدم نخوندم.
موفق باشی.

2 ❤️

783116
2020-12-24 02:24:51 +0330 +0330

خوندم تا آخر
خوب بود
اینجا جون آدم ارزش نداره چ برسه گرایشات جنسیشون

2 ❤️

783308
2020-12-24 18:49:57 +0330 +0330

عالی بود موفق باشی 🌹

0 ❤️

783422
2020-12-26 02:09:26 +0330 +0330

حیف از آخرش…

0 ❤️

790134
2021-02-04 14:46:45 +0330 +0330

خوشم امد داستانت خیلی جذاب بود واقعا هم همینطوره گرایشات جنسی مختلف تو این مملکت ارزش ونگرشی نداره وما تو این مخمصه گیر افتادیم

0 ❤️

790471
2021-02-06 07:10:11 +0330 +0330

داستانت خیلی سکسی و حشری کننده بودش کلا راست کردمم مخصوصا اونجا ک اروم وارد کونت کرد و سوراخ تنگت باز شد خییلیی سکسی نوشتی

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها