زندگی روزانه یک برده (۱)

1400/01/19

سلام . من سهیل هستم (اسم مستعار) . الان 17سالمه . خیلی خوشگلم و پوستم سفیده . جوریه که همیشه تو مدرسه منو میمالن وهمه تو کفمن .
میخوام تعریف کنم که چجوری رو اوردم به بردگی .
ماجرایی که میخوام تعریف کنم بر میگرده به موقعی که داشتم میرفتم دهم . 15سالم بود .
اون موقع تو شهرستان زندگی میکردم . چون درسم خوب بود مدرسه تیز هوشان قبول شده بودم توی شهر . به خاطر همینم قرار شد برم شهر که فاصله اش از محل زندگیمون تقریبا 100کیلومتر بود .
اولش قرار بود بابام خوابگاه بگیره .ولی چون خیلی روم حساس بود قرار شد منو بفرسته پیش پسرعمه ام که اون موقع تازه پزشکی قبول شده بود و19سالش بود .
پسرعمه م تو کل فامیل بعنوان بچه ی مثبت میشناختنش . پسر خوشگل وخوشتیپیه . قد180 و هیکل قشنگ . موهای قهوه ای تیره و چشای عسلی روشن . ته ریش هم که میذاشت که دیگه عالی بود . یه پسر با تیپ دختر پسند که اتفاقا من هم چون تمایلات دخترونه داشتم عاشقش بودم .
از اونجایی که باباش بهش اعتماد داشت براش خونه مجردی گرفته بود.
خلاصه این که بابام با بابای شایان(پسر عمه م -اسم مستعاره) قرار گذاشت که ماهیانه تقریبا500تومن بده تا منم پیش شایان زندگی کنم .و مراقبم باشه .

از همون اول معلوم بود شایان از اینکه من میخوام باهاش زندگی کنم ناراحته . با اینکه از قبل رابطه م باهاش خوب بود نمیدونستم چرا .

باالاخره روزی که باید میرفتم اونجا رسید . بابام منو رسوند خونه شایان وکلی باهم احوال پرسی کردن . در نهایت بهش گفت شایان جون سهیل رو سپردم دست خودت . عین داداشت ازش مراقبت کن . اونم گفت چشم دایی حتما .
(سه روز بعد…)
تقریبا یه 3روزی گذشته بود که من حشرم خیلی زده بود بالا . از قضا همون روز شایان تا 4دانشگاه بود و من یه ساعت زودتر رسیدم . خیلی حشری بودم و چندروز بود جق نزده بودم . از طرفی همون روز یکی از همکلاسیام منو کلی مالوند . حسابی حشری شده بودم . از طرفی تقریبا یه سال میشد که فیلمایی ارباب و برده ی گی میدیدم . نمیدونم چرا خیلی علاقه داشتم به بردگی کردن . هر موقع فیلم میدیدم خودمو جای اون برده تصور میکردم . همیشه دوس داشتم یه ارباب خوش تیپ و کم سن داشته باشم . وقتی میدیدم تو فیلما برده قلاده گردنشه و داره پای اربابشو لیس میزنه خیلی تحریک میشدم . اون روز همکلاسیم خیلی منو مالونده بود . عقب کلاس نشسته بودیم منو گوشه گیر اورده لود و از اول تا اخر زنگ دستش تو شرتم بود و با سوراخم ور میرفت . تو ذهنم اومده بود کم کم با اون همکلاسیم صمیمی تر بشم و بهش علایقمو بگم و برده ش بشم . ولی نمیشد . ینی میترسیدم.
همینجور که فکر میکردم همه لباسامو در اوردم . وفقط شرت پام بود وجوراب کالج .
رفتم جلو آینه قدی و خودمو نگاه کردم . از دیدن خودم بیشتر تحریک میشدم . بدن سفید و بی مو . کون ژله ای و قلمبه .مو های مشکی لختم . شرت الیپ مشکی پام و جوراب کالج سفیدم .وای… . خودم داشتم دیوونه میشدم . آرزو داشتم یه قلاده داشتم تا مینداختم گردن خودم و ببینم چجوری میشم . سریع رفتم پشت میزم و لپتاپم رو باز کردم و یکی از اون فیلمای ارباب برده خفن رو پلی کردم .
یه ماژیک داشتم که مخصوص کونم بود . برش داشتم و کردم تو دهنم و ساک زدمش . بعد گذاشتم در کونم و شرتمو کشیدم پایین (ولی کامل در نیوردم ) وکردم تو کونم. فیلم همینجوری داشت پلی میشد و من داشتم تند تند با ماژیک تو کونم تلمبه میزدم . تو فضا بودم برا خودم . صدای اه و ناله م بلند شد بود. همزمان کیرمم میمالوندم . خیلی وقت بود جق نزده بودم . اصلا تو حال خودم نبودم . همینجوری که داشتم عشق میکردم یهو دیدم یکی داره صدام میکنه. مث برق از جام پریدم و ماژیکو کشیدم بیرون و شرتمو کشیدم بالا. سریع پشتمو نگاه کردم دیدم شایانه . همینجوری وایسادم و سرمو انداختم پایین . قلبم داشت تند تند میزد . اونقدر خجالت کشیدم که نمیتونستم به چهره ش نگاه کنم . اخه همیشه بعنوان بچه مثبت فامیل میشناختیمش ویججورایی باهاش رودروایسی داشتم .
بهم یه نگاهی کرد وگفت چیکار میکردی؟ من زبونم گرفته بود . خیلی ترسیده بودم . یهو ناخوداگاه گریه م گرفت . گفتم بخدا هیچی . گریه امونم نمیداد . شایان یه نگاه به فیلم که هنوز داشت پخش میشد کرد و گفت این دیگه چیه سهیل ؟
اصلا حواسم به فیلم نبود . یه نگاه کردم پشت سرمو دیدم فیلم به جاهای خیلی بدش رسیده و اربابه داره تو دهن برده میشاشه و تف میکنه .
واقعا ترسیده بودم . خیلی خجالت میکشیدم . دوباره زدم زیر گریه .
شایان لحنش تندتر شده بودو سرم داد زد و گفت: این فیلما چیه هااان؟ بابات میدونه چه چیزایی نگاه میکنی؟؟
گریه بیشتر شده بود . گفتم شایان بخدا … بخدا…
نذاشت حرفم تموم بشه . گفت من باید به بابات بگم. باید بدونه من مواظبتم . گوشیشو دراورد زنگ بزنه . من داشتم سکته میکردم سریع افتادم به پاش گفتم تورو خدا شایان . تو رو جون هر کی دوس داری. خیلی گریه میکردم . صدام با ناله ترکیب شده بود . افتاده بودم به پاش و یه ریز التماس میکردم .
شایان پاشو کشید و گفت بلند شو برو صورتت رو بشور . باشه نمیگم . فقط یه سوال میپرسم راستشو بگو . اگه راستشو بگی هیچی به بابات نمیگم .
گریه م اروم تر شده بود و یه شادی عجیبی تو دلم بود . با مظلومیت بهش گفتم چشم . راستشو میگم غلط بکنم دروغ بگم .
گفت: تو تمایلات بردگی داری سهیل؟
اومدم بگم نه که یهو داد زد گفت راستشو بگو .
دوباره زدم زیر گریه . گفتم اره . بخدا دست خودم نی . جلوش زانو زدم و گفتم توروخدا به بابام نگی .
یه لبخندی زد و گفت: خوبه منم بدم نمیاد توله سگی مث تو داشته باشم .
اینو که گفت یهو برق از چشام پرید . همینجوری که جلوش زانو زده بودم با چشای متعجبم بهش نگاه میکردم . ده ثانیه تو همین حالت هنگ بودم . بعد ده ثانیه تازه فهمیدم چه فرصت خوبی برام پیش اومده . ترسم یهو تبدیل شد به شادی عجیب و وصف نشدنی . یهو به خودم اومدم دیدم که جلوی ارباب رویاهام زانو زدم . از پایین بهش نگاه میکردم و لبخند تحقیر آمیزش رو میدیدم .
از شدت خوشحالی جلوش سجده کردم و پاشو تند تند میبوسیدم .
شایان هم داشت میخندید . چند بار که بوسیدم شایان گفت بسه . پاشو برو صورتتو بشور بیا
رفتم صورتمو شستم و برگشتم . دیدم شایان لخت نشسته رو مبل و فقط شرت پاشه و جوراب . بهم اشاره کرد برم سمتش . داشتم میرفتم سمتش که یهو گفت وایسا . بعد بهم گفت کدوم توله سگی با دوتا پا راه میره؟ من که خوشم اومده بود که انقدر شایان کاربلده سریع چهار دست و پا شدم رفتم سمتش تا رسیدم به مبل . جلوش زانوزدم و منتظر دستور موندم …

پایان قسمت 1

نوشته: توله سگ کونی


👍 12
👎 10
35401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

802451
2021-04-08 00:12:21 +0430 +0430

عالی

0 ❤️

802454
2021-04-08 00:17:46 +0430 +0430

معمولا بچه هایی که توی تیزهوشان قبول میشن همشون خرخون و مثبت هستن با این اوصاف نمیدونم چجوری بوده که همکلاسیت داشته تورو میمالونده اخه هیچکدوم از خرخونا خایه این کارارو ندارن


802482
2021-04-08 00:58:52 +0430 +0430

امیدمون به یه مدرسه ی تیزهوشان بود که انگار اونم تبدیل به کونکش خونه شده

1 ❤️

802508
2021-04-08 02:27:34 +0430 +0430

منم تنها زندگی میکنم. جای من بودید نصف تهران رو کرده بودید…خخخ

0 ❤️

802549
2021-04-08 10:04:25 +0430 +0430

مگه داریم ؟ مگه میشه ؟

3 ❤️

802550
2021-04-08 10:42:50 +0430 +0430

این جوری که همه درسخون ها اوضاعشون خراب هست
خوب شد تنبل بودم تو مدرسه

0 ❤️

802611
2021-04-08 21:56:41 +0430 +0430

عالییی بود

0 ❤️

802679
2021-04-09 01:56:58 +0430 +0430

ته ارباب بودن واسه امثال شماها اینه که بگه کدوم توله سگی رو دو تا پاش راه میره واقعا متاسفم.

1 ❤️

802839
2021-04-10 00:19:27 +0430 +0430

هاپو کی بودی تو. پارس بکن عمو ببینه🤣😅🐶

0 ❤️

804512
2021-04-17 18:06:40 +0430 +0430

من که فقط میام داستان گی میخونم !
خیلی قشنگ بود دوس داشتم ^^
ایدی اینستام : nilofarmeshkt
بیا باعم دوست باشیم !
فقط دوست:)

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها