سرمو پایین انداختم و به این فكر كردم كه علی واقعا بهترین پسریه كه تو عمرم دیدم یه دوست خوب یه رفیق عالی ولی با حرفی كه زد خون تو رگام منجمد شد
-سایه من دوستت دارم -چی؟ منو؟ علی منو تو رفیقیم - نیستیم سایه . نیستیم قبلا بودیم الان دیگه نیستیم سایه من دوستت دارم قبول كن یه مدت با هم باشیم اگه نخواستی تمومش میكنیم قول میدم هرچی تو بخوای بشه چشمامو به فنجون قهوه ای كه بخار ازش بلند میشد خیره كردم زیر نگاه علی برام سخت بود فكر كردن دستپاچه شدم
ولی بالاخره بعد از چند لحظه تصمیمو گرفتم -باشه علی ولی فقط دو ماه! توی این دو ماه اگه تونستی نظرمو جلب كنی ادامه میدیم و اگه نه تمومش میكنیم علی ذوق زده دستامو گرفت - سایه قول میدم هیچوقت ناراحتت نكنم مرسی برای فرصتی كه بهم دادی
سرمو پایین انداختم و حرفی نزدم در واقع حرفی هم برای گفتن نداشتم
٥ ماه از اون روز میگذشت تولد بهترین دوستمو بود ! شایان!
تصمیم گرفتیم مهمونی رو خونه ی علی اینا بگیریم خوشحال بودم غافل از اینكه قراره چه اتفاقی برام بیوفته…
اخر شب خونه نرفتم یعنی توانشو هم نداشتم
یجورایی مست بودم علی هم از من بدتر درست یادم نمیاد دقیق چه اتفاقی افتاد یه تصویرایی جلوی چشمم میره و میاد…
تصاویری از اغوش گرم علی از نفسای داغش
و… و از خون…
اره اون شب زن شدم
سایه… تو سن ١٨ سالگی از دنیای دخترونش خداحافظی كرد بدون اینكه خودش بخواد
یك ماه گذشت و این یك ماه من رابطم با علی افتضاح بود گرچه علی هم چندان تقصیری نداشت اونم مست بود اما نمیتونستم با این قضیه كنار بیام
كم كم به خودم اومدم و دیدم تنها راهی كه دارم اینه كه با علی ادامه بدم سخت بود ولی سعی كردم همون سایه ی قدیمی همون دختر شاد و سرخوش …
چند ماه بعد همونطور كه مجازی علی رو بهم داد همونطور هم ازم گرفتش
درسته كه من هیچوقت عاشق علی نبودم و حسم بهش فقط دوست داشتن و نیاز بود اما علی تنها كسی بود ك میتونستم بهش تكیه كنم…
بعد از یك ٦ ماه رابطه با علی… من با بهراد اشنا شدم پسری كه ٦٠٠ كیلومتر از من فاصله داشت من شیراز بودم و اون تهران…
روز ها میگذشت و من بیشتر و بیشتر با بهراد چت میكردم و بیشتر بهش وابسته میشدم و طبیعتا ناخواسته از علی دورتر میشدم …
علی هم خطر رو حس كرده بود مدام بهونه میگرفت مدام میگفت سایه دور شدیم از هم
نمیتونستم حقیقتو بهش بگم
نمیتونستم بگم علی من هیچوقت عاشقت نبودم
نتونستم بگم علی من وابسته ی كسی شدم كه حتی یكبارم ندیدمش
دو ماه از دوستیه مجازیه من بهراد میگذشت
بهراد میگفت میام شیراز ببینمت
فكر نمیكردم بیاد ولی واقعا اومد
ظهر ساعت ١:٢٠ دقیقه بود كه زنگ زد و گفت سایه من فرودگاهم
هنوز هم یادمه…
ساعت ٥:٤٥ دقیقه ی بعد از ظهر بود
تو یكی از كافه های شهر روبروم نشسته بود و من ناخواسته محوش شده بودم
اون كسی بود كه ٢ ماه تمام شب و روزم رو باهاش سر كرده بودم…
دستامو توی دستش گرفت و گفت سایه خیلی میخوامت
دو هفته بعد من خودمم نمیدونستم دوست دختر بهرادم یا علی…
هم توان گفتن حقیقت به علی رو نداشتم چون میدونستم دیوونه میشه و یه بلایی سر خودش میاره
هم از ایندم با بهراد مطمئن نبودم
اگه من از علی میگذشتم و بهراد بخاطر فاصله ای كه داشتیم یه روز از من خسته میشد و میرفت من میموندم و خودم و دختری كه زنه…
بعد از ٣ ماه رابطه با بهراد ، باز هم بهراد اومد شیراز رفت خونه ی دوستش اون روز من دومین اشتباه بزرگ زندگیم رو مرتكب شدم …
رفتم به اون خونه…
كاش هیچوقت به اونجا نمیرفتم
اون روز برای دومین بار طعم تجاوز رو چشیدم
حس بدی داشتم
حس وسیله ای برای رفع نیاز حس یه هرزه و با تموم وجود احساس میكردم یه خیانتكارم
اون روز علی رو هم برای همیشه از دست دادم
بهراد رفت
و موندم و خودم و دختری كه زنه…
دوستان این یه داستان ساخته ی ذهن یه ادم نیست خاطره ی زندگیه منه
برای لذت نخونین دركش كنید
امیدوارم سرگذشت من حداقل به یك نفر كمكی كنه كه این اتفاق برای كسی نیوفته
نوشته: اسطوره(سایه)
علی از کجا فهمید شما به بهزاد دادی که بزاره بره؟؟
مرد اگر اینقدر هشیار بوده که سکس رو به طور کامل انجام بده پس واقعا مست نبوده اون بهونش بوده. از اونجا که لاشی و خائن هستی تاسفی به حالتون نمیخورم علی بدبخت سرتونو گرم کنه تا بهزاد خان بیاد بکنه و بره و دوباره همین جریان بعد میگن چرا پسرا از ازدواج بری شدن…
به عنوان یه شیرازی
واقعا برات متاسفم سایه جون.نمیدونم چرا شما دخترا پسری که عاشقتون هست رو درک نمیکنین و ازش فاصله میگیرین
وقتى على با يه حس عاشقانه ازت فرصت ٢ ماهه ميگيره
و مدتها بعد هم باهاشى و اونو هر روز وابسته تر ميكنى پس گه ميخورى كه ولش ميكنى
اگه يه نفر مردونه پاتون وايميسه بهش نامردى نكنين
به نظرم تجاوز به احساس از هر تجاوز جسمی گناهش بیشتره . به نظرم حقت بوده که پشییمونی بیاد جلوی چشمات
واقعا نمیدونم چی به همچین ادمایی بگم که اسم خودشون مرد میزارن
از یه طرف مقصر نیستی،
چون از بچه گی آموزشهای لازم به ما داده نشده،
متأسفانه الان هم آمورشیاران ما کوتاهی میکنند.
دوس دختر دوس پسر اشتباه محظه .دخترا ،من یه پسرم بهتون میگم پسرا با هم فرق نمیکنن، دختر میبینن فقط به فکر سکسن امکان نداره تو این فکر نباشن، دوری از دخترا تو جامعه ی ما دلیل اصلی این دید پسراس.، مراقب خودتون باشین …این یه واقعیت تلخه
نمیخوام نمک به زخمت بپاشم
ولی دختری که اینقدر راحت توی این سن پایین مست میکنه و خونه این و اون میره ک میمونه نبایدم انتظاری بیشتر از این ازش داشت
بازم شانست گفته بد تر از این نشده
اول از همه تو روحتون دکتر روزبه شاه ایکس و استاد عقل کل
و حالا شما جینده خانم چقدر مست بودی نفهمیدی جر خوردی تو مستی شاید یه لب بازی و دستمالی رو یادشون بره دخترا که اونم میگم الکیه میخوان اینطوری وانمود کنن توی جینده میگی کلا نفهمیدی راحت بگو کس دادم مال خودته به کسی چه یعنی تا دیوثایی مثل تو هستن وضع همینه تو برسی به سی سالگی از شمال تا سرخس از جنوب تا جزیره سیری از شرق تا تربت جام وغرب هم تا مرز مهران به همه دادی
تقصیرخودمونه ک عبرت نمیگیرم شما ک تجریشو داشتی بیخود کردی دوباره رفتی من دیدم بعدتجاوزاونم ب بکارت طرف از مردا متنفر میشه :(
چقدر دیدگاهها متفاوته! واقعا بعضی چیزا خیلی جالبه!
سایه بکنه بده نیست
اینا دروغ باور نکنین