زندگی من و مهرانم

1393/04/16

این یه داستان واقعی نیست،چون من خودم تا حالا سکس نداشتم و این فقط فانتزی ذهن منه…امیدوارم خوشتون بیاد
مهران…اسم این مرد و کاراش بهم حس نفس کشیدن میده…مردی ک تو سخت ترین شرایطم همیشه باهام بوده…موقع هم آغوشی بهترین شرایطو فراهم میکنه…لحظه هایی ک تو آغوشش نفس نفس میزنم و زیر گوشم قربون صدقه ام میده و صدای بم و گرفته اش از شدت لذت رو میشنوم کل روحم ارضا میشه…
اونشب مثل همیشه منتظرش بودم. صدای درو ک شنیدم سریع موهامو باز کردم و ب سمت در پرواز کردم اخه مهرانم عاشق موهای بازه…مثل همیشه اول بغلم کرد و گونمو بوسید بعدشم لبامو…لبای همیشه قندش قلبمو پر از عشق کرد…دوسش دارم و دوسم داره…چشماش اونشب یه جوری بود…تو جشماش نیازو میدیدم…مرد غرور داره گاهی اوقات دوس داره زن خودشو بهش اویزون کنه و ازش سکس بخواد…وقتی با لباس خواب ساتن صورتی کوتاهم کنارش دراز کشیدم با موهای باز و آشفته ام…نتونست طاقت بیاره و محکم بغلم کرد…روی تخت وول میخوردیم…لبامو با ولع تمام میخورد…صدای فنر تخت با صدای خوردن لبامون قاطی شده بود…
مهران :فرگلم امشب باز دیوونه ام کردی
من:دوس دارم دیوونه ات کنم…عاشق اینم ک دیوونه باشی
مهران:خانوم کوچولوی من دیوونه شم بد میبینیا…درسته میخورمتا…ااااخ نفسم
فرگل:مهران.اااه
مهران:جونم…جون مهران…مهران فدای تو بشه…اه بکش واسم…نفس نفس بزن خوشگلم
وحشی شده بود عاشف وحشی بازیاش بودم…تو اوج شهوتم ک بود مدام حواسش ب من بود ک اذیت نشم
یه دفعه لباسمو تو تنم پاره کرد…شروع کرد ب لیسیدن من…لبام،صورتم،گردنم،لاله گوشم،تا رسید ب قول خودش جوجوهام…یکیشو میخورد یکیشو تو مشتش فشار میداد…درد و لذت با هم میریخت تو تنم…سفتی بدنشو رو بدن خیس خودم حس میکردم…دلم میخواست هرچی زودتر باهام یکی شه…طاقت نداشتم…فقط صدای اه و ناله من بود…از شدت لذت کمرمو از روتخت بلند میکردم و میکوبیدم ب تخت…مهران عاشق این بود ک من زیرش باشم و ناله کنم…شاید واس مردا لازمه حس قدرت تو سکس…
بالاخره رفت پایینتر…دستشو مدام رو بدنم میکشید.رفت پایینتر و شورتمو با دندوناش کشید پایین…
مهران:جووووووووووون الهی فدای خانومی آکم بشم…خوشگلللل من…خوردنی من
فرگل:مهران مهرانننننن ااااااه طاقت ندارم
مهران:ای جوووونم…فرگلم آه بکش زندگیم…آه بکش ناله کن از لذت واسم…
زبونشو میکشید رو ب قول خودش نازم،آوروم اروم دستشو میکشید رو شیارش…دستم تو موهاش بود داشتم ناله میکردم…
فرگل:اااه مهران اااااخ بخورش لعنتی بیشتر بخورش…قورتش بده…فقط مال تو…ااااه مهران دارم میام دارم میااااامبا یه جیغ بلند ارضا شدم و بی حال افتادم…چشمامو ک باز کردم عشقمو دیدم ک بهم زل زده.
مهران:خوب بود نفس مهران؟
بدون جواب لبامو گذاشتم رو لباش…انقد هول بود ک لباسای خودشو درنیاورده بود…همونجوری ک لباشو میخوردم دکمه های پیراهنشو باز کردم و لباسشو دراوردم…دستمو میکشیدم رو موهای سینه اش…عاشق این سینه و قلب داخلش بودم…مهران بلندم کرد…کنار تخت وایساده بودیم…میدونستم میخواد شلوار و شرتشو دربیارم و… آروم اروم جلوی پاش نشستم شلوارشو کشیدم پایین…مهران کوچولوم حسابی قد علم کرده بود…شرتشو اروووووم کشیدم پایین…نشستم جلوی پاش…گذاشتمش تو دهنم…اروم ارووووم واسش میک میزدم…میخواستم خودش بگه تند تند بخور…میخواستم دیوونه اش کنم…صداش دراومد…
مهران:اااااه فرگلم فرگلم بخورش تند تند بخوررررر ااااه فرگل
دراز کشید رو تخت و منو کشید رو خودش…داشتم واسش با تمام قدرت و عشقم میخوردم ک اونم شروع کرد ب خوردنم…داشتم دیوونه میشدم…بهترین لحظات زندگیمون بود…برای بار دوم داشتم ارضا میشدم شروووووع کردم ب ااااه کشیدن و دوباره شل شدم…منو کشید پایین و اومد روم…
مهران:نفس مهران اماده ای
فرگل:اااره خیلی وقته میخواااااااااام
مهران:پاهاتو حلقه کن دور کمرم ک میخوام بهشتتو حس کنم
پاهامو حلقه کردم دور کمرش…اولش میمالید روش…میخواست دیوونه ام کنه…چشمام از زور شهوتم باز نمیشد…دلم میخواست پر بشم…حس خالی بودن داشتم…دلم گرماشو میخواست…
فرگل:مهراااان بکن توش طاقت ندارم…بکننننن
مهران:جاااااان…جوووووووونم الان میکنم…الانه ک لذت دنیارو بهت بدم
با حس فرورفتن مهران کوچولو تو بهشتم چشامو بستم و یه اااااه بلند کشیدم ک میدونستم مهرانم دیوونه میشه با این اه…با وجود نزدیکی های زیاد هنوز واسم بزرگ بود و دردشو اولش حس میکردم…یه درد نایاب…یه درد قشنگ
شروع کرد خودشو تکون دادن…
مهران:جوووون فرگلم چه تنگه…مال خودمه…مال خودمه انقد باید بهم بده تا گشاد شه…ااااره فرگل تو مال کی هستی؟کی باید گشادت کنه؟هااا؟بگو اااااخ فرگل
فرگل:مال تو مال تو ام عشقم…ااااای مهران یه کم ارومتر…مهران ااااه
مهدان:جووونم ناله کن بگو داری درد میکشی…بگو اااااه
مهران:دارم میسوزم مهران…اااااخ تند تد تند تر
حرفامون ب هم ادامه داشت تا این ک یهو جیغم رفت رو هوا و ارصا شدم…ااااااااه مهران اااااای
یه کم داخل نگه داشت و بعد از اینکه چشامو باز کردم…
مهران:خوب بود زندگیم؟
فرگل:اره عشقممم زود باش بازم بزن ک ارضاشی مرد من
تگایندفعه تند تر و وحشیانه شدوع کرد…هروقت اخر سکسمون میشد وحشی میشد و اون موقع بود ک دردو با تمام وجودم حس میکردم ولی چیزی بهش نمیگفتم…نزدیک اومدنش بود منم خودم خودمو میمالیدم ک بااون همزمان بیاممم…داشت تند تند ضربه میزد ک یه دفعه با یه داد بلند و صدا کردن اسمم دااااغ شدم…اااااااااه فرگلمممممم.ااااااااااااااه
مرد من اروم شد همونجوری خوابید تو بغلم تا ب خودش بیاد دستمو کروم لای موهاشو نوازشش میکردم ک اومد بالا دراز کشید و منو کشید تو بغلش…مثل همیشه زیر گوشم:مرسی…مرسی زندگی من…تو بهترینی…♥

نوشته:‌ فرگل


👍 0
👎 0
28430 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

426225
2014-07-07 09:25:49 +0430 +0430

من که یادم نمیاد شاید یه مهران دیگه بوده خوب فکر کن ببین اشتباه نمیکنی

0 ❤️

426226
2014-07-07 16:18:33 +0430 +0430
NA

khooob bood yade karaye khodam oftadam

0 ❤️

426227
2014-07-07 16:50:32 +0430 +0430
NA

چند خط بیشتر نخوندم :|

0 ❤️

426228
2014-07-07 18:17:12 +0430 +0430
NA

مهران فرگل
فرگل مهران مهرانم فرگلم اه ه ه
همش همین بود …

0 ❤️

426229
2014-07-09 17:10:37 +0430 +0430
NA

اینکه گفتی تاحالا سکس نداشتی بنظرمن دروغه، تو سکس داشتی لااقل از خیلی از این جقی هایی که میان اینجا تخیلاتشون را مینویسن بیشتر سکس داشتی.

0 ❤️

426230
2014-07-13 10:08:24 +0430 +0430

ای دیز

0 ❤️