زندگی نکبتی

1400/11/14

بابام رو ایزی لایف کردم و لباساش رو پوشیدم و برگشتم در اتاقش رو قفل کردم که بیرون نره، حالا نوبت مهسا بود و روز تعویض سوندش بود سرنگی از کشوی اتاقش برداشتم و سمتش رفتم، چشمانش رو بست و من دامنش رو بالا زدم و آب داخل سوند رو خالی کردم و سوند رو از واژنش که تا مثانه میرفت خارج کردم، تیشرت و دامنشو درآوردم و بغلش کردم و بردمش سمت دستشویی و حمام، اولش باید کار دستشوییش رو انجام می‌دادم، روی دستشویی فرنگی متحرک گذاشتمش و دستکش دستم کردم و ژل به انگشتم زدم انگشتم رو از زیر به مقعدش رسوندم و شروع کردم به باز کردن راه مدفوعش، خدا رو شکر خونه جدید اونقدر سرویس و حمامش بزرگ بود که جای مانور داشتم، بغلش کردم و کف حمام گذاشتمش و شروع کردم به آبکشی بدنش و بعد شستن پایین تنش،
دست کشیدن به باسن و واژنش دیگه برای جفتمون عادی شده بود، کمکش دادم تا بشینه و به دیوار تکیه بده، روی سرش دوش رو باز کردم و شروع کرد به شستن موهاش و بالا تنش، دوش رو بستم و شامپو ریختم روی سرش، شروع کرد به دست کشیدن و بعد آبکشی، بالا تنش رو هم همین طور شستیم، بغلش کردم و از حمام زدیم بیرون، بغل تشکش روی حوله گذاشتمش و شروع کردم خشک کردنش، بعد از اون به دیوار تکیش دادم و سشوار و شونه رو دستش دادم و رفتم حمام بعد از حمام کردنم برگشتم و برای مهسا دامن و تیشرت پوشیدم و گذاشتمش روی ویلچر و کمکش بردمش توی آشپزخونه تا مشغول آشپزی بشه و خودم رفتم و در اتاق بابا رو باز کردم، اومد بیرون، قبل از اینکه سوال پیچم کنه روی صندلی نشوندمش و تلویزیون رو براش روشن کردم و رفتم سمت مهسا تا کمکش بدم
+آبجی گلم ناهار چی میخوای درست کنی؟
_داداش نوید میبینی که ماکارانی گذاشتم، چرا میپرسی!!
+آخ جون، فقط ته دیگش رو نسوزونی
_باشه حواسم هست، فقط اگه باز نوشابه میخوای بخوری گفته باشم نداریم
+الان میرم میارم
شش ساعت بیشتر نمیشد مهسا رو بدون سوند گذاشت، عصر شد و باز لحظه عذاب آور من سر رسید،
مهسا روی تشکش بود، وسایل رو آماده کردم و مهسا رو طاقباز کردم، سوند رو به کیسه وصل کردم و همراه با ژل دادم دست مهسا،
دامنشو دادم بالا و دستکش دستم کردم و سوند رو از جلدش بیرون کشیدم از مهسا خواستم ژل بریزه کف دستم، ریخت و سوند رو به ژل آغشته کردم و شروع کردم به باز کردن واژنش و پیدا کردن راه مجاری ادراریش، همیشه فکر میکردم که باز کردن واژن برای جا کردن آلته تا اینکه مجبور به باز کردن واژن مهسا شدم برای گذاشتن سوند، طبق معمول بیشتر از نیاز با واژنش ور رفتم و بعد سوند رو وارد مجاری اداریش کردم و ی سرنگ آب مقطر بهش زدم برای موندن سوند، ژل اضافه ای که جمع میشد جلوی واژنش ایجاد زخم می‌کرد، دستمال مرطوب برداشتم و اطرافش رو تمیز میکردم و از شیطنت دو بند انگشتمو داخل میکردم،نمیدونستم احساسش میکنه یا نه، مهم وجدان خودم بود که باهاش کنار اومده بودم، جفتمون به هم نیاز داشتیم و ماه ها توی این فکر بودم که چجوری براش این مطلب رو جا بندازم،


تازه از سربازی برگشته بودم به امید اینکه به دختری که دوسش داشتم برسم که بابام رفته رفته فراموشی گرفت و من پرستار بابام شدم، سه تا خواهر خوشگل از خودم بزرگتر داشتم که ازدواج کرده بودن مهسا خواهر بزرگم بود که 8سال از من بزرگتر بود 24 سالم شده بود و دختری که دوسش داشتم قبول نکرد با من بمونه و کات کرد، مهسا با شوهرش سوار موتور تصادف کرد و بچه توی شکمش مرد و شوهرش ضربه مغزی شد و مرد، مهسا هم از ناحیه ال 4 دچار آسیب نخاعی شد و من پرستارش شدم، تا چند ماه پرستار خانم داشت ولی هزینه‌های سنگین باعث شد خودم مسؤل کاراش بشم،
اوایل سعی میکرد نزاره من کاراش رو انجام بدم ولی چاره ای نبود،
به دلیل استفاده سوند دائم عفونت دارای داشت و راه حل استفاده سوند یک بار مصرف بود (نلاتون) که سه تا چهار بار در روز باید انجام میشد، ولی مهسا قبول نمی‌کرد
مقدار حس جنسیش متفاوت بود و توضیحش ی کم سخته، چون مقدار کمی حس داشت و من اینو بعدأ فهمیدم،
همه درآمد زندگی ما حقوق بازنشستگی بابام بود و تا زمانی که بابا و مهسا بودند تامین بودیم
مهسا و بابا روزی یک بار دسشویی میبردم و دو روز یک بار حمام


دلم شیطنت بیشتر میخواست و حمام مهسا رو سعی می‌کردم به آخر شب بندازم
طبق معمول بعد از حمام بابا نوبت حمام مهسا شد با شلوارک خیسم به طرف مهسا رفتم و لباساش رو درآوردم و بغلش کردم برای حفظ تعادل دستش رو گردنم انداخت و سینش نزدیک فکم افتاد و پاهاش رو جمع کردم و راهی سرویس شدیم
بعد از دستشویی توی حمام خوابوندمش و شروع به آبکشی کردم با اینکه خودش میتونست انجام بده ولی خودم مشغول اصلاح موهای زائد دور واژنش شدم، باید ی کاری میکردم، در حالی که ژیلت رو به موهای زائد بالای واژنش میاوردم و سوند داخل بدنش بود گفتم خوب الان دارم آجیمو خوشگل میکنم، خوب ببینم خوشگل شد، آره خوشگل شد،
مهسا چشمش بسته بود و نمیتونست حرفی بزنه، برای اینکه پشتش رو بشورم به بغل انداختمش و شروع کردم به صابون زدن و بعد آبکشی در حالی که پاهاش خم بود انگشتمو کردم داخل واژنش کمی بیشتر از همیشه عقب و جلو کردم و به خیال اینکه متوجه نمیشه لذت میبردم،
بعد از انجام بقیه مراحل بغلش کردم و توی مسیر قربون بوی خوبش میرفتم و بعد خشک شدنش کنار دیوار نشوندمش و مشغول سشوار کشیدن موهای کوتاه و پسرونش شد، راهی حموم شدم بعد از حموم سعی می‌کردم بیشتر طولش بدم و دیر تر براش لباس بپوشم،
رفته رفته هر دفعه اصرار میکردم چه کاریه لباس پوشیدن راحت باش و از این حرفا،
کاملاً متوجه رفتارم بود و می‌فهمید که از دیدن بدن لختش لذت میبرم و سعی می‌کرد موقعی که لخته پشت به من باشه تا راحت بتونم نگاش کنم،
بعد از این همه رفتار عجیب و اینکه توی هر دفعه حمام کردن موهای زائد واژنش رو میزدم، یک شب بعد از حمام که برگشتم و بدون تیشرت و شورت بالای سرش حاضر شدم و به حالت دستوری گفتم میخوام کمی کار درمانی باهات کار کنم، جایی برای اعتراض نبود، وقتی سر تشک خوابوندمش کاملاً معلوم بود سرسری کار رو انجام میدم و قصدم چیز دیگه ایه، خیلی زود روی شکم خوابوندمش بعد از ورزش با پاهاش بالا رفتم و همراه با ماساژ جفت روناش دهنمو روی واژنش گذاشتم و با وجود سوند میخوردم، صدایی از مهسا در نمیومد، خوردن کُس بدون آبش برام بینهایت لذت بخش بود، از اونجایی که چندین ماه عرق نکرده بود از همه کُس های جهان سرخ و سفید تر بود مثلاً باید وانمود میکردم که دارم ماساژ میدم، شهوتم به اوج رسید و نمیتونستم کنترل کنم، شلوارکم رو کامل درآوردم و پاهاش رو به هم چسبوندم و ی دستم رو ستون کردم بغل مهسا و با ی دستم کیرمو تنظیم کردم روی کُس مهسا، کیرم شونزده سانت بیشتر نبود، شروع کردم داخل کردن زیاد سخت نبود جا کردنش و بعد دو دستم رو ستون کردم و شروع کردم به تلمبه زدن، عقب و جلو کردن کل بدن مهسا گویای همه چیز بود، مهسا به حرف اومد و گفت در اتاق بابا قفله؟
نفس زنان گفت آره آبجی،
میدونستم متوجه موضوع شده و مشکلی نداره، آرنجام رو گذاشتم زمین و کتفش رو در حین تلمبه زدم بوسیدم و گفتم ببخشید آبجی
_فک کنم کوچیک ترین کاریه که ازم برای تشکر ازت بر میاد فقط داخل نریزی
نزدیک به هشت ماه از رابطمون میگذره ولی بعد از چند بار اول به سختی مهسا هم ارضا میشه ولی هر روز در عذابم، نه بخاطر محارم بودن بلکه برای ناتوان بودنش

نوشته: هیچکس


👍 43
👎 14
59101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

857095
2022-02-03 02:31:36 +0330 +0330

پشماااااام… کامنتم رو زیر داستان مدوزا اینجا ویرایش میکنم؛ چه شبیه امشب! مدوزا و بیچ کینگ و همشهری کین و هیچکس تو یه شب داستان دادن… چه شب پر برکتی

5 ❤️

857103
2022-02-03 02:55:26 +0330 +0330

“زندگی نکبتی” به معنایِ واقعی… خیلی تلخ بود:(

4 ❤️

857120
2022-02-03 03:43:16 +0330 +0330

سه خط اولش رو خوندم حالم به هم خورد. کیرم تو این مقدمه سازیت

0 ❤️

857126
2022-02-03 04:28:36 +0330 +0330

سلام
وقتتون بخیر
خوب نوشتین.
منتها خیلی کوتاه!!!
یعنی درحدی که،
تا اومدم ببینم،
چی به چیه
تموم جونم!!!

💅💅💅💅💅💅💅

1 ❤️

857136
2022-02-03 06:56:49 +0330 +0330

قشنگ بود
کونشم حیفه کرده نشه

0 ❤️

857203
2022-02-03 13:46:24 +0330 +0330

خوشحالم که دوباره نوشتی …ادامه بده

0 ❤️

857207
2022-02-03 14:15:13 +0330 +0330

داستانت تاریک تاریک بود

0 ❤️

857209
2022-02-03 14:24:09 +0330 +0330

چقدر تلخ و سیاه بود 😑😑😑😑😑😑🤦‍♀️

1 ❤️

857211
2022-02-03 14:40:59 +0330 +0330

امضای پای داستان هم باشه نباشه مهم نیست …سبک نگارش معلوم میکنه که کار کار انگلیسهاست یا خدادادخان یا کار مش قاسم…
البته بهتره سکوت کنم صداش رو درنیارم که کار عمو اسداله ست…اصلا بما چه؟ …برم سر اصل مطلب قصه که میگن درو دیوارش رو نکبت گرفته …!
بنظرم هیچکاک خطابت کنم بهتره… خب جناب عمو اسداله خان هیچکاک …سر ما یه منت بزار …بقول خودتون …ناموسا بهم بگو …نو کدوم فضا سیر میکردی که انس و جن و جنتی هم از وجودش بی خبرند و همچین سوژه ای شکارکردی زدی بیرون و شصت تیر برامون چاق کردی ؟! پردازش گر مغزم قفل کرده !! میترسم دفعه دیگه به قبرستون جن ها شبیخون بزنی و یه بیوه جنِ جنده تازه دفن شده رو بکشی بیرون و در کونش اسپنگ بزنی و زنده شه و سر تیر درازش کنی و هفت مدل مغولی ترتیبش رو بدی …بعد بندازی گردن من بدبخت و اسم منو پای داستان بزاری و بری سر وقت یه کص بچه دیو .
هههههههههههههههه…پسر فقط بگو اینو دیگه از کجات دراوردی؟ بابام جان دیگه یه سقفی یه چوق خطی یه خط قرمزی واسه ذهنت بزار …دورش هم خندق بِکن و شش تا هم سوسمار بنداز توش که جرات نکنی نزدیکش بشی… اما خودمونیم نمردیم و معنی و مفهوم زندگی نکبتی رو هم فهمیدیم …میگم حالا که وارد شدیم …دست خالی هم برنگردیم …اون ارضا شدن فرخ لقا خانم در اخر قصه ات منو کشته…!!
خسته نباشی

1 ❤️

857217
2022-02-03 15:28:47 +0330 +0330

عاشقتونم یکی یه داستان نوشته هیچکی گردن نمیگیره 😂

2 ❤️

857234
2022-02-03 18:55:28 +0330 +0330

لاشی تر از تو تو این دنیا وجود نداره و نخواهد داشت

0 ❤️

857257
2022-02-03 23:12:13 +0330 +0330

خدا لعنت کنه باعث وبانیش که طرف به خواهر معلولش رحم نکنه

0 ❤️

857262
2022-02-03 23:28:42 +0330 +0330

تو که داریری مردونگی میکنی چرا خراب میکنی این همه زحمت رو

0 ❤️

857308
2022-02-04 02:16:48 +0330 +0330

چندش آور بود

0 ❤️

857322
2022-02-04 02:40:26 +0330 +0330

من خوشم نیومد بدبخت خواهر معلولت ؟ تف به روت 😠🤯

0 ❤️

857324
2022-02-04 02:45:17 +0330 +0330

واقعا تو داستانا ادم آشغال زیاد دیدم ولی تو آخر هرچی آدم آَشغال و دیوث هستی نمیدونم چی باید بهت بگم که لیاقتتو داشته باشه چون اونقدر پست هستی که من میبینم فحشم حیف هست بهت بدم
لیاقتت همینه 👍😠👍😠👍😠💩💩💩💩💩💩💩

0 ❤️

857341
2022-02-04 04:02:08 +0330 +0330

با تمام احترامی که برات قاعلم، سبک محارم نمیخونم ولی خسته نباشی🌹✨

0 ❤️

857414
2022-02-04 16:41:47 +0330 +0330

تو یه ادم حروم زاده هستی که به خواهر فلج و معلول خودش تجاوز کرده اگه دو دیقه فکرتو کار مینداختی میفهمیدی که چون خواهرت برای ادامه زندگی بهت نیاز داره و متاسفانه وابسته ی تو حیوونه تن به این کار داره پست فطرت

0 ❤️

859690
2022-02-17 12:51:35 +0330 +0330

به کارت نمیشه ایراد گرفت.همین رو میتونم بگم

0 ❤️

864783
2022-03-21 03:38:22 +0330 +0330

فقط عزیزم سوند یکبارمصرف (نلاتون) که نوشتی بادکنک آب برای موندن داخل مثانه نداره و فقط یه لوله شفاف هستش

0 ❤️

873002
2022-05-09 02:11:19 +0430 +0430

بخدا خود خدا هم نمیتونه بهت ایراد بگیره، همه چیز بجا بود

0 ❤️

874764
2022-05-18 19:52:41 +0430 +0430

با حمایت شما و تشویق کاربرها و تشکر از معلمم که خیلی برام زحمت کشید من تونستم به موفقیت برسم و کاربر مورد اعتماد سایت بشم که اکانتم VIPشد.😂

0 ❤️

893329
2022-09-02 15:22:16 +0430 +0430
GSX

ثواب داره. هوای همو داسته باشین

0 ❤️

980114
2024-04-17 20:08:14 +0330 +0330

خوشحالم از دوباره خواندن این داستان

0 ❤️