زندگی پس از مرگ همسرم (۱)

1399/11/15

اوایل سال 96 بود که با پسر باجناقم( شاید بهتر باشه بگم باجناق سابقم ) در شهر باکو هم خانه شدیم، پدر کامران وضع مالی خوبی داره و یه شراکت تولیدی با یکی از اهالی کشور آذربایجان راه انداخته بود و به جهت اینکه پسرش خیلی جوان و کم تجربه بود و من هم شرایطم طوری بود که میتونستم در اون کار کمک کنم باهاشون همکار شدم و در شهر باکو مستقر شدیم، کامران در ایران بچه ی خیلی شیطونی بود و کلی دوست دختر و خانه مجردی هم البته داشت و دائما در حال خوشگذرانی و عیش و نوش بود و برای همین هم ابتدای ورود ما به باکو خیلی بهش سخت میگذشت، از طرفی زبان ترکی را اصلا بلد نبود و از طرفی بخاطر اینکه از دوست دخترهاش یا بقول خودش از زیر خوابهاش جدا افتاده بود، اختلاف سن ما زیاد بود اما با وجود این ارتباط مناسب و دوستی خوبی بینمون برقرار بود که البته در حد پای مشروب خوری و معاشرت معمولی بود، همسر من متاسفانه سال 94 یعنی دو سال پیشتر در اثر سرطان مهلکی از دنیا رفته بود و من که بشدت عاشق همسرم و زندگی زناشوییم بودم تا مدتها واقعا داغون و منگ شده بودم، ما فرزندی نداشتیم و ارتباط با خانواده همسرم بسیار خوب بود طوری که با تمام خواهر زاده ها و برادرزاده های همسرم که اکثرا جوانان بالای 20 سال بودند( همسرم روانشادم فرزند آخر خانواده بود) دوست بودم که البته کامران و خواهر بزرگترش شیدا از اول ارتباط بسیار صمیمانه و محکمتری با من داشتند، حتی با شوهر شیدا خیلی دوست بودم وبیشتر از بقیه دامادهای خانواده همسرم با اون حال میکردم و هر از چندی بساط می زدن داشتیم، اما شیدا بعد از سپری شدن چند سال از ازدواجش با همسرش نیما خیلی ناراحت و ناراضی به نظر میرسید و دلیلش هم اختلاف سطح مالی دو خانواده به لحاظ مالی بود که شیدا را راضی نمیکرد و مدام در حال انتقاد از اوضاع روزگار و زندگی بود، چندین بار به درخواست نیما همسر شیدا و نیز خواهرزنم( مادر شیدا) به علت صمیمیتی که باهاشون داشتم پادرمیانی کردم و همیشه هم به این نتیجه رسیدم که شیدا زیاده خواه هست وهمسرش در حد توان خودش چیزی از زندگی کم نمیذاره اما توان رقابت با خانواده پولدار زنش را نداره، منتها همیشه وسط کار را میگرفتم تا بلکه این دو نفری که خیلی دوستشون دارم از هم جدا نشوند …که بالاخره چهار ماه قبل از رفتن من و کامران به باکو با پافشاری شیدا این دو از هم طلاق توافقی گرفتند، داستان ما مربوط به زمانی میشه که شیدا تصمیم گرفت برای کمی عوض شدن حال و هوای خودش پیش برادرش کامران بیاد، کامران که ذاتا بچه ی خیلی تن پرور و راحت طلبیه و از طرفی انجام کارهای روزمره خانه و زندگی منظم به اجبار من روی دوشش خیلی سنگینی میکرد از خبر آمدن آبجیش خیلی خوشحال بود یه دوست دختر ایرانی هم پیدا کرده بود و بقول خودش تمام تلاشش برای زمین زدن دوست دخترش بود چون با اهالی باکو به علت مشکل و ضعف زبانی هنوز نتونسته بود بر بخوره، دو روز قبل از ورود شیدا به باکو کامران اومد پیشم و بهم گفت عمو من مخ دوست دخترمو زدم و اگه میشه امروز من نیام سرکار و و یه حالی بکنم، من هم مشکلی نداشتم وتنهایی رفتم محل کار و کامران خان به مرادش رسید و بقول خودش کیرشو از عزا درآورد.

شب که برگشتم خونه ازش پرسیدم خب خواهرت دو روز دیگه مهمون ماست یه مدت هم اینجا میمونه میخوای با دوست دخترت چیکار کنی؟ پیش اون که نمیتونی بیای خونه سکس کنی و از این حرفها…که جواب داد لازم نیست من بیارمش خونه و من میرم پیش اون و …دو روز بعد شیدا از ایران اومد با کلی سوغاتی برای داداشش و خوشحالی زیاد کامران برای خلاص شدن از کارهای روزمره و آشپزی، آپارتمان اجاره ای ما دو خواب و یک پذیرایی و یک راهرو کوچک داشت( سبک قدیمی خونه در ایران که در اتاقها ابتدا به راهرو باز میشه و بعدش در خروجی) هر یک از اتاقها یک تخت دو نفره داشت و پذیرایی هم مبله بود طوری که میشد روی کاناپه براحتی خوابید، کامران چون خیلی نامنظم و کثیف بود همیشه اطاقش به هم ریخته بود من از شیدا خواستم اتاق منو در اختیار بگیره و من هم میرم روی کاناپه میخوابم اما به هیچ عنوان قبول نکرد(روش نمیشد منو از اتاقم بیرون کنه) در نهایت با خنده و شوخی گفت چون کامران خیلی کثیفه و نمیخوام وسایلم را حتی توی تاق اون بذارم شما اجازه بده من ساک و چمدانم را درون اتاق شما بذارم و… در نهایت اصرار ما به جایی نرسید و قرار شد مهمون شبها در پذیرایی بخوابه.
اون شب گذشت و فقط چمدان شیدا در اتاق من جا داده شد، فردا روز کار بود و ما رفتیم محل کار و عصر که برگشتیم شیدا خانه را کاملا تمیز کرده بود بجز اتاق کامران را که اصلا دوست نداشت کسی دست به ترکیب اتاقش بزنه، من با کلی شرمندگی ازش خواستم که خودشو خسته نکنه و چون مهمون ماست و ضمنا بیاد اتاق منو مال خودش بکنه و من میرم پذیرایی که اصلا قبول نکرد و گفت من با شما تعارف ندارم و میبنید که لوازمم توی اتاق شماست و هر وقت خواستم راحت میام برمیدارم، چاره ای نبود و قبول کردم رفتم که درون اتاقم کمی دراز بکشم و خستگی در کنم، وقتی وارد اتاق شدم دیدم در چمدان بزرگش بازه و همش لباسه منتها موردی که اذیتم کرد این بود که یه سوتین شیدا با رنگ جیغ درست روی لباسهاست و بدجور توی چشم میزنه، ناراحتیم هم بیشتر از این بود که نکنه بعدا بیاد و ببینه و فکر کنه که من در چمدان را باز کردم و با لباسهاش ور رفتم، گذشت و دست نزدم و بیخیال شدم و در چمدان باز موند.

فردا شب کامران اومد پیش من و گفت عمو من با این دوست دخترم قرار دارم اگه ممکنه امشب من یه کم دیر میام(شنبه و روز تعطیل بود و فرداش هم یکشنبه که بازهم تعطیل بود) بهش گفتم چقدر دیر؟ که خنده موذیانه ای کرد و گفت تو مایه های دو و سه نیمه شب چون میریم دیسکو، بهش گفتم خوب شیدا را هم ببر حوصله ش سر نره که برگشت گفت عمو ضدحال میزنی کی با دوست دخترش خواهرشو تنهایی میبره دیسکو؟ گفتم باشه منهم میام تا تنها نمونه و… رفتیم دیسکو، راستش پس از مرگ همسرم خیلی بهم فشار اومده بود از لحاظ روحی خسته بودم و تازه داشتم با کار در باکو سرحال میومدم و اون شب چند پیک هم زدیم البته شیدا ایران هم که بودیم برخلاف خاله ش( همسر من ) اهل درینک بخصوص آبجو و شراب بود و به همراه من و همسرش کوچولو میزد اما جنبه اش خیلی پایین بود و همیشه همسرش به من که ساقی میشدم میگفت براش خیلی کم بریز چون زود کله پا میشه، اون شب هم یه آبجو خورد و شنگول شد و آخرش هم یه پیک معمولی ودکا به اصرار برادرش کامران که حسابی بالا بود و شنگول، ساعت حدود یازده و نیم شب بود که کامران یواش به من گفت من امشب با دوست دخترم میخوام تنها باشم و میرم خونه ای که با دوست ایرانیش هم خونه است شما شیدا رو سرگرم کن تنها نمونه، گفتم خب تو که بری دیگه موندن من و اون تو دیسکو بی معنیه و… به بهانه اینکه بسه و اینا زدیم از دیسکو بیرون و قرار شد مثلا کامران دوست دخترشو برسونه و ماهم راه خونه را در پیش گرفتیم و کامران موقع جدا شدن یواشکی بهم گفت من دیر میام خودت یه جوری اداره کن…من و شیدا رسیدیم خونه و من رفتم پذیرایی تا بتونه بره تو اتاق من لباسهاشو عوض کنه، بعد از چند دقیقه صدام کرد و گفت من کارم تمومه شما بیا اتاقت و لباسهاتو عوض کن، وارد اتاق که شدم دیدم یه تاپ صورتی و یه شلوارک تنگ تنش کرده البته عادی بود و قرار نبود تا مدتی که با ما میمونه معذب باشه، اما مورد غیر عادی این بود که همون سوتین رنگ جیغ را گذاشته بود روی تخت من و کنارش هم یه شورت هم رنگش، گفتم که شیدا از اول ظرفیت مشروبش خیلی پایین بود و به حساب اشتباه و داغ بودن سرش گذاشتم، اما شیدا با لبخندی به مسیر نگاه من روی تخت خیره شد و گفت ببخشید من که گفتم با شما تعارف ندارم و اتاق شمارو به هم ریختم … لحظه سختی بود از طرفی نمیدونستم این مسئله را به حساب نوعی چراغ سبز بذارم یا بی مبالاتی؟ از طرفی هم هردومون حالا مجرد بودیم و به نوعی آزاد، فکری به سرم زد تا ضایع نشم گفتم من تو دیسکو نتونستم زیاد مشروب بخورم تو خونه ودکا و آبجو داریم من میخورم جهت احترام میپرسم دوست داری بخوری یا نه؟ که سریعا گفت آره بابا من هم نشد خوب بخورم بریز بزنیم عمو( با زبون داداشش بهم عمو میگفت) رفتم و دو تا پیک کوچولو ودکا آوردم تو اتاقم و بهش گفتم فقط من عموت نیستم و هردومون خندیدیم و به سلامتی رفتیم بالا، شیدا همونجوری که سابقه داشت زود می گیر شد و سرش داغ و شاد شد و شروع کرد از اینکه مجرده چقدر آزاده و راحته تعریف کردن، البته مجردی من با اون خیلی متفاوت بود چون من عشقمو بخاطر مرگ از دست داده بودم و مال اون بقول خودش خودخواسته و رهایی از قید و بند بود …

ادامه...

نوشته: بهروز


👍 29
👎 5
68801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

789797
2021-02-03 00:40:52 +0330 +0330

آخرش حتما کون شیدا میزاری! این همه صغرا کبری چیدن نداشت!!

4 ❤️

789808
2021-02-03 01:03:45 +0330 +0330

ادامشو بزار ببینم رو تخت خودت کردیش یا رو کاناپه

0 ❤️

789811
2021-02-03 01:06:33 +0330 +0330

و لنگهای شیدا بالا میرود،البته در قسمت بعد…😂

0 ❤️

789843
2021-02-03 01:39:42 +0330 +0330

نمیدونم چرا. داستانها گی رو تا آاخر میخونم
ولی بقیه رو نه

1 ❤️

789866
2021-02-03 02:19:56 +0330 +0330

دانلود فیلم سکسی ایرانی ، ارباب و برده ، لایوهای سکسی اینستاگرام ، سکس گی ایرانی ، سکس دختر زیر 18 سال ایرانی ، بدن نمایی دختر ایرانی ، عکسای سکسی ایرانی در سایت ایران سکس
https://iransx.xyz

0 ❤️

789914
2021-02-03 09:23:42 +0330 +0330

دیگه معلومه اخرش چی میشه‌ خودتو تو زحمت ننداز

0 ❤️

789983
2021-02-03 19:42:29 +0330 +0330

زودتر باقیشو بنویس،خیس شد اونجام

0 ❤️

790091
2021-02-04 05:14:50 +0330 +0330

خیلی داستان های سایت یکنواخت و تکراری شده یکی یه حال اساسی بده حال کنیم

0 ❤️

790103
2021-02-04 09:57:25 +0330 +0330

فقط اسم دیسکو که رفتی تو باکو رو بگی ما قبول میکنیم شیدا رو کردی 😂😂😂، دوست عزیز دیسکو های باکو کسی خواهرش رو نمیبره هر چقدرم که روشن فکر باشه چون دیسکو های اونجا فقط خانم های بیزینس میاد معمولا بار با کافه که اونجا هم فقط ابجو میدن میرن .

0 ❤️

790117
2021-02-04 12:22:13 +0330 +0330

قشنگ بود ، خسته نباشی و یه تشکرم واس این که داستانو خوب ویرایش کردی و برخلاف چرندیاتی که تو این سایت مرسومه بخاطر غلط املایی های زیاد سردرد نگرفتم و داستانو نصفه ول نکردم ، ازطرف هم داستانت باور پذیر بود و روالش پیش رفت ؛ حسته نباشی

0 ❤️

790118
2021-02-04 12:36:58 +0330 +0330

دوستان عزیزی تو این سایت زیر داستانا کامنت میزارن دیگه دارن همه رو به یه چشم میبینن و کلا رفتن تو فاز انتقاد حالا چه درست چه غلط ، در ضمن شما تو یه سایت شهوانی انتظار دارید داستانی که اپ میشه اخرش به کجا برسه ؟ نکنه انتظار دارید بعد مشروب پاشن غسل کنن و بعدشم بشینن زیارت عاشورا بزنن ؟ واقعا عجیبه که اگه اخر داستان به سکس نرسه شما تعجب میکنید؟ اگه اینطوره شاید ما کلا اشتباه زدیم تا الان یه امر به معروف ریز مهمون کنید مارو مدیون شما میشیم !!! اینجا همه عادت کردن که فقط لایک رو زیر داستان چند نفر بخصوص بزارن ،البته که اون اشخاص هم کارشون عالی و درجه 1 هستش ولی یکم منصفم باشیم بد نیست ، درسته اینجا زیاد داستان چرت اپ میشه ولی داستانیم که درست و راست باشه خودش گویای حقیقته حالا شاید واس قشنگتر شدنش یکم پیازداغشو بیشتر کنن ولی روال داستان نشون میده همه چیزو . از دوستای گلم معذرت میخوام که از کامنتاشون انتقاد کردم ولی حس کردم بعضی هامون تحت شرایط سایت زیادی بدبین شدیم اگه یه بار دیگه داستانو بخونید متوجه میشید رفقا ، ممنون

1 ❤️

790127
2021-02-04 14:15:08 +0330 +0330

خوب بود بنظرم واقعیت داشته باشه

0 ❤️

790190
2021-02-05 00:15:39 +0330 +0330

بهروز خان گل ، دوست دارم قسمت بعدی یک ضد حال درست و حسابی به جماعتی که مدعی هستند پیشاپیش همه چیز را می دانند بزنی . دمت گوشت کوب

0 ❤️

790281
2021-02-05 08:14:21 +0330 +0330

به نظرم خیلی سعی کردی در و تخته رو به هم بدوزید .با همین فرمون برو جلو کل فامیل زنتو بکن خدا بیامرزد زنتو روحش شاد

0 ❤️