نویسنده نوشت:داستان کاملا واقعی فقط اسامی تغییر کرده
این اتفاق برای مددجوم افتاده! به عنوان یه مددکار ترجیح میدم داستان های جذاب بنویسم
عاشقش بودم،زندگیم بود؟جونم به جونش بسته بود.
دوسم داشت؟خیلی…
هشت سال بود ازدواج کرده بودیم یه ازدواج با طعم عشق
یه عشق با طعم آلبالو،یه عشق به داغی مرداد.
من دختر همسایه خالش بودم یه دختر شیطون و پرانرژی
یه روز که رفته بودم در خونه محترم خانم (خالش) که لباسمو بدم کوتاه کنه منو دیده بود پسندیده بود، یه مدت رفتیم و اومدیم و اس ام اس بازی، دور دور گفت میخوامت،با خانوادم حرف زدم میخوان زنگ بزنن خونتون،
بارون میامد،ذوق کردم تا زنگ بزنه مامانش جونم به لبم رسید
به راحتی به هم رسیدیم همه راضی بودن
قرار شد یه شش ماه عقد بمونیم تا کارها درست کنیم
بیست سالم بود، یه عقد ساده گرفتیم ک بعد شش ماه یه عروسی در حد خودمون،یه خونه هم رهن کردیم
همه چی خوب بود؟نه عالی بود
یه کم و کسری هایی داشتیم اما کنار میامدیم
سال دوم بود زمزمه بچه کرد دو سال پشت گوش انداختم
همه چی خوب بود شاید ما فکر می کردیم همه چی خوبه
یه مدت بود از سینم یه مایعی میامد شکل سینم عوض شده بود
هومن گیر داده بود که برو دکتر می گفتم باشه و نمیرفتم
می ترسیدم،یکی دوبار سرچ کرده بودم علایمشو داشتم
هومن وقت گرفت و رفتیم
کلی آزمایش،دکتر دعوا کرد دیر اومدی خیلی دیر داره کل بدنت میگیره
شیمی درمانی کردیم جواب نداد،دکتر گفت باید سینت تخلیه بشه
کارمون شده بود این دکتر اون دکتر اما همه یه حرف میزدن که باید تخلیه بشه
تخلیه شد؟افسرده شدم اما هومن کنارم بود می گفت عمل می کنی سینه میذاری مثل بقیه
جای خالی سینم افسردم کرد،هومن عاشق سینه بود،مکقع خواب عادت داشت باهاشون بازی کنه،تا بغلش می رفتم دستش تو سینم میچرخید
بعد شش ماه تحت نظر بودن دکتر گفت غده رشد نکرده همه چی خوبه اما باید تحت نظر باشی
حالم بد بود،هومن دیگه مثل قبل نبود،بغلش می فت با اکراه بغلم میکرد
دوسالی از عملم گذشته بود و دخترا همه خانواده تحت نظر بودن
دختر عمومم سرطان سینه داشت که با یه عمل حل شد سرطان سینه ارثی بود
هومن زمزمه عمل سینه می کرد میگفت بهترین دکتر می برمت خودمم بدم نمیامد
قبول کردم با مشورت دکترم یه عمل زیبایی کردیم
فکر می کردم هومن مثل سابق بشه اما نشد
دیر میامد،غر میزد سر همه چی دعوا داشت سرش همش تو تلگرام بود
به خودم اومدم سعی کردم با افسرگی بجنگم موفق شدم ولی آدم قبلی نشدم
دختر خالم تازه از آلمان اومده بود و میخواست بره کیش
به منم اصرار کرد هومن خیلی خوشحال شد!می گفت برا روحیه ات خوبه
قبول کردم
رفتم تو کیش که زندگیم کیش شد!خیلی وقت بود کیش شده بود اما من مات بودم که نفهمیدم
تاریخ برگشت به هومن دوروز دیرتر گفتم که روز برگشتنم غافلگیرش کنم آخه تولد عشقم بود
کلید انداختم تو خونه،دوتا ظرف میوه رو میز بود خوب حتما هومن دوستش اومده جمع نکرده
دراتاق خواب چرا بسته هست!
میرم سمت اتاق خواب کاش فلج بودم،کاش پام قلم می شد
در باز می کنم رو تختم چی میبینم!؟
هومن من،مرد من،عشق من روی یه زن لخت
چشمام سیاهی میره چیزی یادم نمیاد فقط یادمه تو درمانگاه زیر سرم بودم،هومن بالای سرم!
_نازلی
رومو برمی گردونم
روزای بدی پشت سر گذروندم نذاشتم کسی چیزی بفهمه
تو اون خونه بودم اما نبودم!
هومن خیلی تلاش کرد که درست کنه اما نشد
یه شب دلیلشو گفت دلیل خیانتشو
_من نیاز داشتم،می دونی همیشه از فمل زیبایی بدم میامد
چندشم می شد از سینه های عملی یا زن هایی که باسن میذارن یا هر کوفتی
بخاطر تو اصرار کردم اما دلم یه زن با بدن بکر میخواست
نه با سینه های پلاستیکی
شب ها نمیتونستم با سینه هات بازی کنم
نمیذارم ادامه بده میزنم بیرون دیگه برنمیگردم به اون خونه
الانم دنبال کارای طلاقم
نوشته: رسپینا
در مملکتی که پستون واقعی داشتن یا نداشتن باعث از بین رفتن عشق و عاشقی و از بین رفتن یک زندگی میشه باید خون گریست!
وای به حال مردیی که نجابت و شخصیت و وجود یک زن رو نادیده میگیره به خاطره واقعی بودن یا نبودن پستون
خانوما توجه کنید ببینید نقش ممه تو زندگی چقدرررر مهمه… مراقبشون باشید اونا واس شما که نی واس ماست دستتون امانته ?
پند داستان، خانم های محترم حتما سینه های خودتون رو معاینه کنید و مورد مشکوک دیدید حتما با پزشک مشورت کنید و سرطان سینه رو جدی بگیرید.
عشق توی ذهن من طعم آلبالو نداره اخه ترشه مگه عشق ترش هم داریم؟عشق ملسه نمیشه فهمید طعمشو وقتی مزه مزه کنی یه جاهاییش ترش باشه یه جاها شیرین …نمیدونم حتما عشق نازلی آلبالویی بود …ولی عشق من …عشق؟اصلا مگه عشق وجود داره؟تکرار عادت گونه دوست داشتن رو عشق میگویند …قال خودم (ع )
نگارشت خوب بود و مرتیکه رو دوست نداشتم!البته زندگی همینه !کار خدا درشو تخته میکرد یه تیپا هم میزد بهمون تموم میکرد !بهتر میشدا! بهش پیشنهاد میدم!
لایک 8
دوسش داشتم ممنون
متاسفانه مردا فکر میکنن پس هیچ اتفاق ناگوارجسمی برا خودشون نمیفته هیچوقت .
در حالیکه چنین نیست .
لایک9 ?
من که مه مه ی طبیعی متناست با کف دستامو دوس دارم ، مشتمو پر کنه برام کافیه.سرشم دهنمو پر کنه بسمه.
اینقد مه مه ،مه می کردین کیرمو گوشنه کردین.
حوصله نداشتم بخونم.ولی دیدم کسی فحش نداده.عجیبا غریبا.مودبانه عرض کنم که از پهنا و پهلو بره تو حلق و گلو
عشق یعنی از عمق وجود خواستن
زشت و زیبا
لاغر و چاق
و … مهم نیست
مهم قلبه ، ی قلب گیلاسی
ی دل آبنباتی
اصلا
اینجور مردها رو نمیپسندم
بهرحال ما زنها هم مردا رو واس قد بلندشون يا پولشون دوس داريم!!!
بنظرم طبيعي بود!!
يعني عاشق روح طرف هم بشي خوبه
ولي خوب بهرحال روح چاشني سينه و واژن هم ميخواد!!!
روح چاشني قد بلند و پول و صداي بم هم ميخواد!!!
تا کسی سرش نیاد درک نمیکنه
اما واقعا خیلی سخت و زجر آوره عاجی
من یک زنم میدونم …
فقط یک زن درد زن دیگر را میفهمد
دوست می داشتم :)
پند اخلاقیش ولی ب نظر من این بود که وقتی داریم جایی زندگی میکنیم که سینه های طرف از شخصیت و در واقع کلن خودش و وجودش برای طرف مقابل مهمتره،صحبت از خیلی از ازادیای اجتماعی ی جور گوه خوری محسوب میشه…ما فعلا در حد سینه ایم!
نو افنس تو انی وان…