زنی درون من (۱)

1401/02/05

زنی درون من
مقدمه
هر شخصی داستانی برای خوندن و شنیده شدن داره و این داستان زندگی من هست.داستان طولانیه و چند بخشی امیدوارم از خوندنش لذت ببرید. من یک نویسنده حرفه ای نیستم. امیدوارم دوستانی که در این زمینه حرفه ای هستند با نظرات سازندشون من رو در این راه یاری کنند. هدف من از نوشتن داستانم اینه که به شما نشون بدم تا چه اتفاقاتی برای من افتاد که من رو تبدیل کرد به چیزی که الان هستم.
سعی می کنم داستان ها رو جمع و جور و کلی بگم و مجدد هر قسمت رو که خواستید به صورت مجزا و با جزئیات کامل براتون می نویسم. فقط کافیه درخواست بدید و بگید از کدوم قسمت خوشتون اومد.
امیدوارم از مطالعه داستان زندگی من دوست داشته باشید.

ارادتمند Alone2021

بخش اول : من قبل از تو
قدیمی ترین خاطراتی که از بچگیم به خاطر دارم برمیگرده به 3 یا 4 سالگیم . اوایل دهه 70 چیزهای زیادی یادم نیست اما همون هایی که یادمه اونقدر واضح تو ذهنمه که انگار همین حالا داره اتفاق می افته.
انوموقع ها کوچه ها شلوغ بود و پر بود از بچه های قد و نیم قد تو محله که یکیشون هم من بودم . هر کی یه سمت کوچه داشت برای خود بازی می کرد یا دعوا هاشو برای بقیه تعریف می کرد ، پسرا یا درگیر فوتبال و الک دولک و دخترا یک گوشه مشغول خاله بازی و لی لی بودند.
اما این وسط بازی من با بقیه پسرا متفاوت بود ، من دوست داشتم با دخترا برم و خالی بازی کنم . گاهی عروسی می گرفتن و من باید نقش دوماد رو بازی می کردم و گاهی که مثلا دونفر بودیم من نقش مامان رو بازی می کردم و خیلی خوب هم اجراش می کردم حتی به بچم شیر هم میدادم ، البته تا زمانی که یکی نیاد داد بزنه بچه چه غلطی داری می کنی یا اینکه باز سعیدداره گند میزنه. راستی اسم من سعید هستش یه پسر سبزه مایل به سفید می تونم بگم و چشم ابرو مشکی.
همیشه دلم می خواست بزرگ شدم مامان بشم اما کسی نبود بگه که بابا، این ره که تو میروی به ترکستانه یا بچه تو جنسیتت نره اصلا ، تو رو چه به مادر شدن، بچه بودم دیگه . همه چیز خوب بود تا اینکه ؛
تا اینکه از اون محل جابجا شدیم. به سمت قسمت های حاشیه شهر رفتیم . به اصطلاح پایین شهر ، هرچند تا جایی که یادم میاد همون جا هم که زندگی می کردیم بالا شهر نبود. اما وقتی برای اولین بار محل جدید زندگیمون رو دیدم فهمیدم واقعا به اینجا مییگن ته دنیا . اوایل خیلی طول کشید تا با بچه ها محل دوست بشم خیلی وقتا میومدن باهام دوست بشن بعد که حسابی باور می کردم دوستیم اذیتم می کردن و بهم فحش می دادن و با خنده تنهام می گذاشتن. نمی دونم چند وقت گذشت تا با دوتا دوست جدید آشنا شدم . جمال و محمد اونا از من سه 4 سال بزرگتر بودن اما تو نبود دوست برام شدن دوستای همیشگی.
همیشه باهم می رفتیم جاهای جدید رو کشف کنیم و بازی کنیم اطراف محلمون پر بیایون و باغ بود . یادمه یه روز رفتیم تا به یک مغازه بقالی رسیدیم که میوه هاش رو جلوی مغازه چیده بود و اناراش بدجوری دلبری می کرد . جمال پیشنهاد داد بریم و چند تا انار بدزدیم و من و محمد هم قبول کردیم سه تایی شروع به دویدن کردیم به سمت انارها و جمال و محمد هر کدوم یه دونه انار دزدیدن اما من ترسیدم و فرار کردم وقتی داشتن انار می خوردن منم داشتم به انار خوردنشون نگاه می کردم. جمال نگاهش متوجه من شد و گفت بیا تو هم انار بخور بعد بریم یه بازی جدید یاد گرفتم بازی کنیم. یک تکه از انار رو ازش گرفتم و شروع به خوردن کردم ، وقتی تموم شد جمال با یه برقی تو چشماش گفت: بیاید ببریم بی تربیت بازی و محمد هم با هیجان گفت باشه. منم مشتاق برای اینکه بدونم بازی جدید چطور بازی ای هست همراهشون شدم. انگار بازی برای من جدید بود چون محمد از شنیدن این پیشنهاد خیلی خوشحال شد.
سه تایی با هم به یه خرابه رفتیم و جمال به من گفت بیا اینجا وایستا و شلوارتو بکش پایین منم انگار که کنترلم دست خودم نباشه همون کارو کردم تا اینکه احساس کردم یه چیز نرم و شل و ول با دستای جمال داره به سوراخ کونم مالیده میشه حس خاصی نداشتم یکم جمال اینکارو کرد و بعد محمد وقتی کارشون تموم شد گفتم حالا منم باید انجام بدم که گفتن نه واسه تو زوده . چند روز بعد بین بچه ها چو افتاد که جمال و محمد منو کردن .
این اولین تجریه من از کرده شدن بود و می تونم بگم در نوع خودش خیلی عجیب بود.بعد ها با چند تا از بچه های دیگه هم اینکارو انجام دادیم اما با همون وضعیت حسی.
جرقه اولین احساسات متناقض من تو دوره دبستان فکر کنم کلاس سوم یا چهام اتفاق افتاد. اونموقع تو مدرسه همیشه حرف از این بود که کی کیو کرده و از این صحبتا منم همیشه زوم بودم ببینم جایی درباره منم حرف میشه . یکی از تفریحاتم این بود که دقیقا شماره آمار بچه ها رو حفظ کنم و تو ماتریس ها مختلف ببینم من زن کی میشم در آینده یا کی منو می کنه. این کار یه حس خیلی خوشایندی در من ایجاد می کرد.
راستش رو بخواید تنها ذهنیت من این بود که کردن همون کاری هست که با جمال و محمد کردیم ، حتی بچه های مدرسه می گفتن اگه یه آدم بزرگ بکندت بچه دار میشی و این واقعا ترسناک بود.
یک شب وقتی خانوادم منو خونه خواهر گذاشتن بمونم تا به اونها تو کارهای جابجای خونشون کمک کنم وقت خواب خواهرم از خستگی زود رفت بخوابه و من و فرهاد (دامادمون) بیدار بودیم تا فیلم نگاه کنیم اون موقع ویدیو جرم بود و فیلم ها هم بیشتر رقص و طاغوتی . وقت خواب فرهاد جاشو کنار من پهن کرد تا شب تو تنهایی نترسم . چیزی از خوابم نگذشته بود که با حس اینکه دستم داره به یک چیز دراز و سفت برخورد می کنه نم نمک بیدار شدم و دیدم دستم تو شلوار دامادمونه ، توجهی نکردم و فکر کردم اشتباه من بوده ، باز خوابیدم و چشمم رو بستم. هنوز خوابم نبرده بود که فرهاد کیرش رو بهم چسبوند و محکم به کونم فشار داد از روی شلوار البته، حسابی ترسیده بودم و نمی دونستم باید چکار کنم . تصمیم گرفتم خودم رو به خواب بزنم تا کسی متوجه نشه که دعوام کنن . قلبم انگار داشت از جاش کنده می شد . فکر کنم اونم متوجه شده بود من خودم رو زدم به خواب یا ترسیدم به همین خاطر به خودش جرآت داد و منو چرخوند و دوباره دستمو برد تو شلوارش ، دستم رو روی کیر بزرگ و درازش که الان داشت از سرش یک مایع چسبونکی خارج می شد میمالید و منو تو بقلش فشار می داد و گاهی دستش رو می برد تو شلوارم و باسنم و سوراخ کونم بازی می کرد. کمی که گذشت حسابی دستم خیس شد و احساس کردم یه حجم زیاد از اون مایع با گرما و شدت زیاد ریخت رو دستم و شلوار دامادمون . حسابی ترسیده بودم . فرهاد دستم رو با شلوارش تمیز کرد واز جاش که کنارم انداخته بود بلند شد و به حموم رفت . منم نفهمیدم اصلا کی خوابم برد اما تمام زمانی که بیدار بودم از وحشت چشمم رو باز نمی کردم.
صبح به هر بهونه ای شده سعی کردم تا سریع راهی برای رفتن به خونه پیدا کنم که نهایتا با اسرار های من خواهرم منو به خونه برد.
این اتفاق یکبار دیگه هم افتاد البته حدود یک سال بعدش ولی این بار من تصمیم گرفتم جلوی دامادمون وایستم و وقتی دستمو باز برد تو شلوارش بیدار شدم و گریه کردم خوب کار دیگه ای از دستم بر نمی اومد و هم می ترسیدم کسی بدونه و هم اینکه از یه بچه ی 7-8 ساله چه انتظاری باید داشت. فکر کنم سر این جریان فرهاد از خواهرم جدا شد البته این حدس منه.
تو اون دوره دبستان هرازگاهی یکی پیدا میشد که از رو شلوار خودشو بماله به آدم و بره و این باعث می شد حس مهم بودن بهم دست بده. این کار از جانب بچه های مدرسه برام قابل پذیرش تر و لذت بخش بود.
همه این اتفاقات باعث می شد احساسات جدید دیگه ای هم در وجودم زنده بشه که با رفتن به دوره راهنمایی قرار بود شدیدتر بشه.
دوره ابتدای با تمام خاطرات خوب و بدش تموم شد تا روزی که به دوره راهنمایی وارد شدم.
اول روز دوره راهنمایی، شروع ترسناکی داشت ، دقیقا تو میز بغلی من یکی به اسم باقری بود که حسابی کارهای عجیب می کرد طوری که من تا اون زمون ندیده بود . اسمش مرتضی بود و حسابی هیکلی بود صورت سیاه و چرکی داشت اما چشماش خوشگل بود یه رنگ قهوه روشن ناز. یادمه تو کلاس کیرش رو درمیاورد و جق میزد و در حال که جلو چشم حیرت زده ما که واو این چه کار خفنی بود از بچه هایی که کرده بود حرف می زد . اون چند سال تو اول راهنمایی مونده بود و آخرش هم تو همون سطح از درس خداحافظی کرد اوایل ازش می ترسیدم ، اما تو همون دوره راهنمایی با نمایون شدن علائم بلوغ دوست داشتم بهش بدم .
نمی دونم چرا بلوغم رو من اینجوری اثر گذاشت دوست داشتم بچه های کلاس شوهرام باشن و من زنشون. گاهی مخصوصا جوری می نشستم که قسمت بیشتری از باسنم از نیمکت بیرون بزنه تا بچه های نیمکت عقب که می دونستم تشنه این فرصت ها هستن منو دستمالی کنن که معمولا هم این اتفاق می افتاد . خیلی دوست داشتم کون دادن رو تجربه کنم اما هنوز تصورم این بود اکه کسی منو بکنه بچه دار میشم ،حتی دوستام چون تو سن بلوغ بودن.
واقعا تو دیونه خونه زندگی می کنیم بابا من تو سن بلوغ ذهنم پر از سواله که تازه خیلی هاش از تو دبستان بی پاسخ مونده یکی نباید روشنمون کنه.
تو اون دوره موقع جق زدن هنوز آبی از بدنم خارج نمی شد اما انچنان حس خوبی بهم دست می داد که هر جا فرصت گیر می آوردم سعی می کردم کمال استفاده رو ببرم و تصوراتم فقط کرده شدن توسط باقری و دارو دسته اش بود.
دوره راهنمایی بدون هیچ اتفاقی داشت تموم می شد که با بهروز آشنا شدم. بهروز یکی از همسایه های جدیدمون بود که مثل خودم خیلی اهل جمع و شلوغی نبود. شاید بیشتر این باعث شد تا باهم دوست بشم البته یک دوستی کوتاه .
بیشتر وقتا کنار هم حرف میزدیم و از اینکه کی چی گفته صحبت می کردیم. تا اینکه یک روز تو خونشون تنها شدیم.
تو همین حین که داشتیم حرف میزدیم بحث رو انداخت دوست داری علیرضا (یکی از بچه های محل )رو بکنی من گفتم نه خوشم نمیاد بحثمون تو ضمینه کردن و دادن بود که بهم گفت بیا همدیگه رو بکنیم. اما من به خاطر ذهنیتم که حامله نشم قبول نکردم تا به این توافق رسیدیم که بهتره فقط کیرمون رو بزاریم لای پای هم و منم قبول کردم . این کار رو انجام دادیم اول بهروز نشست و کیرشو درآورد و گفت بشین روش منم نشتم اما هر دو ناشی بودیم بعد نوبت من بود من کمی حرفه ای عمل کردم و کیرم رو دقیقا لا پای بهروز گذاشتم.این اولین باری بود که کیرم با بدن یک آدم دیگه تماس پیدا می کنه سریع از اون ارضا های بدون آب شدم و عذاب وجدان به سراغم اومد و این باعث شد تا بهروز رو کمتر ببینم و کمتر بهش محل بدم تا هر دو هم دیگه رو برای همیشه فراموش کنیم.
اما این اتفاق باعث شده بود عطش سکس حسابی به جونم بیفته البته صرفا جهت دادن.
تو دوره راهنمایی دیگه خودم تنها به مرکز شهر می رفتم و می گشتم ، یه روز وقتی داشتم بر می گشتم یکی جلوم رو گرفت و ازم کمک خواست . بهم گفت : می تونی کمک کنی بریم یه وسیله رو با موتور بیاریم . منم حسابی موندم چی بگم با اینکه ته دلم می خواست این کار نکنم قبول کردم و سوار موتور شدم. یکمی که رفتیم موتوری شروع کرد به صحبت و گفت که : رفته بودم دستشوییی دیدم یه یارویی بچه برده تو دستشوی داره ترتیبش رو میده و از این حرفا. اونموقع معلم پرورشیمون حسابی روم اثر گذاربود منم مثل یه معلم پرورشی جوابشو میدادم که : آره ، کار بدیه ، ارزش بهشت رو نداره و از این حرفا …
کم کم داشتیم تو کوچه پس کوچه های قم می چرخیدیم که موتوریه وقتی دوروبرو خلوت دید متوقف شد و گفت بیا بریم بهم کون بده . از ترس دهنم بند اومد فقط تنها کاری که کردم شروع کردم به فرار اونم اومد و از پشت و یه دست به باسنم کشید و رفت . توی راه برگشت به خونه خودم رو سرزنش می کردم که چرا از فرصتی که بدست اومده بود استفاده نکردم فوقش می گفتم کیرشو نبره تو سوراخ کونم.
روزها پشت هم سپری می شد و من فقط تو آتیش احساسات سکسیم داشتم می سوختم بدون هیچ کاری . دوره راهنمایی تموم شد و دوره دبیرستان شروع شد . تو سال اول من خوشگل ترین بچه کلاس بودم وقتی همه بچه ها صورتاشون پر از جوش های غرور جوانی بود صورت من صاف صاف بود و اینکه دیگه می تونستیم موهامون رو بلند کنیم مزید علت شده بود تا بیشتر به چشم بیام.
توی کلاسمون دوتا از بچه ها خیلی تو کف کردن من بودن رضا و حسین. رضا کمی تپل بود و عینکی و لهجه غلیظ ترکی داشت. حسین یه پسر 4 شونه و قد بلند بود و البته با سییاست.
هر کدوم مدل خاص خودشون رو داشتن رضا با قلدری ازم می خواست که برم و بهش بدم اما حسین منو معتاد فیلم کرده بود . اون از راهنمایی باهام هم مدرسه ای بود و من رو زیر نظر داشت اما هیچ وقت مستقیم چیزی ازم نمی خواست.
توی کلاس ورزش باید شلوارامون رو عوض می کردیم و به حیاط می رفتیم برای ورزش و این کار که شلوارمو جلوی دوستام دربیارم و فقط با یه شرت جلوشون باشم خیلی برام هیجان انگیز بود . یه روز خیلی خسته بودم زودتر اومدم کلاس تا لباسم رو عوض کنم انگار منو زیر نظر گرفته بودن و دوتایی وارد کلاس شدن. من توجهی بهشون نکردم و داشتم شرت ورزشیم رو در میاوردم که رضا اومد پای منو گرفت و برای اینکه زمین نخورم محکم بغلش کردم . داشتیم حسابی باهم دعوامون می شد البته که حسین مارو جدا کرد و با اومدن بچه ها بیخیال شدیم.نمی دونم چی شد بعد از اون اتفاق رفتارشون باهام عوض شد و مهربون تر شدن . یکسال تو دبیرستان بودم ولی ترجیح دادم برای ادامه درسم رو تو یه رشته تخصصی بخونم. به یه هنرستان کامپیوتر رفتم و با دوستای جدیدی آشنا شدم .
هنرستان به خاطر جوی که داشت حسابی روی بچه ها رو نسبت به هم باز کرده بود ، حتی منم راحت حرفامو میزدم. بهترین دوستای اون 2 سال من حامد و محمد بودند.
حامد یه پسر خوش بدن و هیکلی بود که با هم تو یه نیمکت می نشستیم و شوخی دستی زیاد می کرد باهام یه سری سر کلاس ریاضی با کیرم ور میرفت و منم تحریک کرد که کیرشو بگیرم واقلا کیر توپی داشت البته شوخی هامون در همین حد بود. محمد هم یه پسر ریزه میزه هم هیکل خودم بود که خیلی باهم بودیم .
یادمه چیزی به کنکور نمونده بود که محمد ازم خواست که برای دیدن کامپیوتر جدیدش که خریده بود برم خونشون تا کامپیوترش رو ببینم وقتی رفتم و سیستمش رو دیدم اومد کنارم نشت و رفت تو پوشه فیلم های پورنش .
کمی که گذشت دستش رو برد تو شلوارم و کیرمو گرفت.
منم نسبت بهش حس داشتم اما یهو همچی غیر منتظره اتفاق افتاد . دیدن فیلم و کار محمد من رو حسابی رو تحریک کرد. همون طور که رو صندلی نشته بودم اومد نشست رو کیرم ولی نمی دونم چرا کیر من خوابید. گفتم می خوای بزاری لاش گفت اره و نوبت من شد بشینم رو کیرم همین که نوک کیرش به شیارهای دور سوراخ کونم خورد انگار آتیشی تو وجودم شعله ور بشه خیلی حال کردم. خوابیدم زمین و گفتم بیا بزار توش ، محمد بدون هیچ آمادگی قبلی سر کیرش رو گذاشت رو سوراخ کونم و فشار داد چنان دردی تو وجودم پر شد که می خواستم داد بزنم اما جلوی خودم رو گرفتم کیرش تو نرفت اما چون هر دو اولین بارمون بود اینجوری داشتیم سکس می کردیم خیلی برامون تحریک کننده بود. محمد دوبار تلاش کرد تا کیرش رو ببره تو کونم و موفق نشد . چند لحظه بعد پسرداییش زنگ خونه رو زد و ما کارمون رو برای همیشه متوقف کردیم.
تا زمان دانشگاه این آخرین سکس من بود که اتفاق افتاد.
پایان بخش اول .
بخش بعدی با عنوان دیدار با تو بزودی …

نوشته: Alone2021


👍 11
👎 5
9601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870639
2022-04-25 10:44:57 +0430 +0430

کووووص ننت

0 ❤️

870667
2022-04-25 16:35:51 +0430 +0430

خوب بود🙏🙏🙏🙏🙏🙏👍👍👍👍👎👌👌👌👌

0 ❤️

876439
2022-05-28 03:11:50 +0430 +0430

خوب بود منم تو بچگیم همین کارارو باهام میکردن ولی هیچوقت جرات دادن رو نداشتم من الان ۳۲ سالمه هفته ۴ بار با دی ل دو به خودم حال میدم

0 ❤️