با سلام .معین هستم 24 ساله از تهران.لیسانس تازه تموم شد و دارم واسه ارشد میخونم.این داستان واقعی واقعیه.و برمیگرده به حدودا 7ماه پیش وتابستون.رشته ام مکانیک وفنی بلدم.یه شب وقتی به خونه داداشم مهمانی رفتم زن داداشم به من گفت که یه سری از شیرها چکه میکنه ویه که وقت داری بیا درستشون کن.من هم قول دادم که میام.روز شنبه بود که من وقت کردم تا برم خونشون.وداداشم هم خونه نبود وزن داداشم هم تنها خونه بود.اینو هم بگم که زن داداشم اسمش ایداست واز شوهرش 12 سال کوچکتره و الان 22 سالشه و خیلی خوشکله وبدن خوش فرمی داره.وهمیشه هم لباس های تنگ وکوچکتر از سایز خودش میپوشه.درب ورودی پارکینگ همیشه بازه وزنگ ایفون هم قطع بود من هم ازپله ها بالا رفتم و بایه در زدن کوچیک درو باز کردم وزن داداشو صدا زدم .اون توی اتاق خواب بود واحتمالا صدای پای من رو از راه پله شنید ورفت تا لباسش رو درست کنه.چون عجله ای این کار رو انجام داده بود روسری که داشت ازپشت بالا رفته بود و اصلا هم متوجه نبود.من هم بهش سلام کردم ودست دادم وگفتم ببخشید اخه ایفون خرابه ودر هم باز بود.من هم رفتم تا شیر هارو باز دید کنم واون هم درحال درست کردن چای وناهار شد.ومن هم از پشت گیس مویش رو دید میزدم. شیر ها رونگاه کردم و حدودا 2 ساعتی کار داشت.
روی کمرش چادر بسته بود و تونیک تنگی هم پوشیده بودواز بس نازک بود بند تاپش از زیرش معلوم بود وتاپش هم ابی بود واز جلو گردی سینه هاش معلوم بود .موقع رفت امدچون به چادر عادت نداشت چادرش باز میشد.از پاهاش معلوم بود که یه جوراب شلواری نازک پاش بود .یه دفعه موقع راه رفتن چادر به پاهاش پیچید واون به زمین افتاد وبلند شد وبه من گفت ببخشید و کل چادرش رو از خودش جدا کرد .من هم گفتم راحت باش اینجوری خیلی بهتره .و رفت اتاق خواب و داخل اینه دید که روسری بالا هست وروسری رو با شال عوض کرد.وقتی بیرون امد از بس تونیکش کوتاه وتنگ بود انو بادستش یه کمی تکون می داد.تونیکش خیلی تنگ و گوتاه بود .هر وقت خم میشد کل کونش معلوم بود و به بدنش هم چسبیده بود.موقع راه رفتن هم از پشت ادم رو دیوانه میکرد.برادرم هم خونه نبود وپسرش هم کلاس زبان بود وموقع خوردن چایی روبه روی من نشسته بود و باهم حرف می زدیم واون هم یه لحظه متوجه شالش نبود شالش افتاد و گرم صحبت بودیم من کاملا گردن عسلی و گوش و گوشواره هاشو دید میزدم.یه لحظه به خودش امد وخودشو مرتب کردو اصلا به روی خودش نیاورد.
به دلم افتاده بود که اون میخاد با اون کاراش منو حشری کنه.سینه هاش هم کشیده وبالا بود و اینو هم بگم که بدنش زیاد گوشتی نیست ووزنش حدودا 65میشه.موقع جمع کردن ظرف هم تونیکش رفته بالا واز پشت کل کونش معلوم بود.من هم کارم رو شروع کردم .واشر ومغزی شیر هارو عوض کردم وشیر دوش حموم مونده بود .پیچ وپلاک های دوش لق بود وباید یه نفر اونو نگه میداشت.من هم زن داداشو صدا زدم تا بیاد.اون امدو استین تونیک و شلوارش رو تا ساق بالا برد تا خیس نشه.وبدنش هم سفید بود وانگار یک دونه مو روی دست و زانوش نداشت. اون دستش روبلند کرد تا دوش رو نگه داره ومن هم که دوست داشتم بدنش رو لمس کنم وبادستم دستاش رو حرکت میدادم واون هم عین خیالش نبود.وبدن واقعا نرمی داشت.من هم پشتش ایستاده بودم و با چهارسو پیچ ها رو سفت میکردم .من بادیدن پاهاش و دست زدن به بدنش کیرم کمی سفت شده بود.
از پشت هم به بهانه اینکه حموم تنگه و هی اینو میگفتم خودم رو به اون میچسبوندم.تکون تکون میخوردم.من هم وقتی کارم تموم شد با هردودستم کمرش رو گرفتم گفتم تموم شد وبریم.اون هم با یه خنده ازم تشکر کرد.و موقع خوردن ناهار هم انگار خیلی راحتر از قبل بود با عشوه وناز راه میرفت.وقتی جلوی من نشت یکی از دکمه های تونیکش باز شد واون متوجه نبود وچاک سینه هاش معلوم بود.من هم اصلا به روی خودم نیاوردم ولب و سینه هاشو نگاه میکردم وباهاش صحبت میکردم. پسرش وقتی اومد ناهار خوردو رفتد خوابید.
بعد ناهار هم باهم صحبت میکردیمو اون به من گفت که چرا ازدواج نمیکنی وتا راحت بشی واگر کسی رو در نظر داری به من بگو تا به مادرت بگم .من هم گفتم نه ومیخام درسم رو ادامه بدم.من هم با اون دست دادم و خداحافظی کردم. برگشتم به خونه وشبش هم به یاد اون حسابی خودم رو خالی کردم.روز دوشنبه برادرم به من زنگ زد که اخر هفته با ماشینش که پارس بود زن داداشم وپسرش رو ببرم شمال ویلا جنگلی .اون گفت که من کار دارم ونمی تونم بیام وقرار بود بابا و مامانم هم با ماشین خودشون بیان.در راه هم زن داداش جلو نشسته بود .تو راه باهم صحبت میکردیم.چون مانتوش کوتاه بود کل رونش معلوم بود واون هم چون با من احساس راحتی میکرد روسریش هم پایین بود وگوشواره های بلندی داشت .من هم چون از قبل به اینجاش فکر کرده بودم تو ماشین شلوار راحتی پوشیده بودم تا شق شدن کیرم زیاد معلوم نشه.وقتی نزدیک ویلا شدیم مامانم بهم زنگ زد که ماشینشو تو جاده هراز خراب شد و الان دارن برمیگردن.من هم تودلم خیلی خوشحال شدم وبه ایدا گفتم و ایدا گفت خیلی حیف شد و انگار تودلش خوشحال بود.تا رسیدیم غروب شد وخیلی خسته بودیم وتقریبا هیچی نخوردیم وخوابیدیم.اینو بگم که پسرش هم به خاطر کلاساش موند خونه خالش.صبح هم با جیک جیک پرنده ها بیدار شدم ورفتم سوپری محل چند تا تخم مرغ و کره وعسل خریدم.وقتی اومدم ایدا تازه از حموم برگشته بود و لباس های گشادی پوشیده بود و موهاش باز بود و احتمالا شلوار هم نداشت وبا شرت بود.باهم صبحانه خوردیم.و برای تفریح بیرون رفتیم .هرجا میرفتیم من وایدا رو به عنوان زن ومرد حساب میکردند.موقع تفریح به بازار رفتیم .ودر بازار به لباس فروشی هم رفتیم.
ایدا گفت که میخاد برای خودش یه سرویس کامل لباس بخره.وچند تا لباس انتخاب کرد .وفروشنده گفت که باهم برین وپرو کنین.اخه اون ما رو زن وشوهر میدونست.من و ایدا به هم دیگه نگاه کردیم وگفتم بخاطر اینکه ابروریزی نشه باهم بریم تو.او هم ابتدا داخل اتاقک مانتوشو در اورد وزیرش هم فقط یه تاپ بود من هم با خنده گفتم فروشنده خیلی صواب کرد و اون هم خندید.چون موقع ظهر بود فقط مانتو و شالش رو اندازه کرد ووقت نکرد شلوارش رو اندازه کنه.یه خونه برگشتیم.ناهار خوردیم.و از بس خسته بودیم تا شب خوابیدیم.وقتی بیدار شدیم دیگه شب بود .با هم شام را اماده کردیم .من چون می خواستم اونو یه بار دیگه خوب دید بزنم گفتم شلواری که خریدیم اندازه ات هست یانه .اون گفت نمی دونم من الان میرم تو اتاق عوض میکنم.رفت و شلوار رو جابجا کرد و شلوار نو روپوشید وامد چون روش تونیک پوشیده بود خوب نمایان نبود من گفتم خوب چرا تونیکو پوشیدی .اون با یه کم ناز اونو در اورد حالا ایدا باتاپ ابی رنگ وشلوار جورابی تنگ وبدون روسری جلوی من غر میداد.من هم تو گوشیم یه اهنگ شاد گذاشتم واون هم جلوی من شروع به رقصیدن کرد کل بدنش کونش سینه های نازش و کوس گوشتی ابدارشجلوی چشمای من بود و معلوم نبود امشب چه بلایی به سرش میومد.بعد از ده دقیقه من پا شدم و اونو بوسیدم و با همون لباس شام خوردیم.چون ایدا از من کوچکتر بود بیشتر بامن احساس راحتی میکرد.بعد از خواب اول من رفتم دوش گرفتم وخوابیدم.اون هم بعد از من رفت حموم وخیلی وطولش داد.بعد از اینکه اومد بیرون یه روپوش راحتی پوشیده بود ومعلوم بود فقط زیرش یه شرت وتاپ بود.لامپ رو خاموش کرد وامد رو تخت من وباهم رو تخت بدیم .وهردومون میدونستیم که چه قراره پیش بیاد اون با حالت خمار به من گفت که پشتم میخاره و من هم دست کردم تو لباسش و پشتش رو خاروندم و کم کم با هردودستم میخاروندم که به ارامی دستم روبه طرف سینه هاش بردم حالا اون گردو های چاق تودستم بود.او هم هیچی نمی گفت وفقط گفت معین خیلی دوست دارم.من هم باشنیدن اون حرفش خیلی حشری شدم واونو چرخوندم وروی پشت خوبوندم و گفتم تو امشب مال منی و شروع به بوسیدنش کردم.وکم کم ازش لب میگرفتم.اروم روپوش رو کنار زدم و از تاپشو رو باز کردم.و سینه هاش رو میبوسیدم ومیخوردم خیلی این کارو انجام دادم تا اینکه شیرش رو خوردم.حالا ایدا جون فقط اهههههههه میکردومن کم کم با دندونم شرتش رو کشیدم پایین واییییییییییییییی چی میدیدم.یه کوس گوشتی ناز ناز خیلی سفید که لباش هم باز نبودانگار اکبند بود.زبونم رو میکشیدم روش و ایدا عسلی دیگه دادش دراومد.من هم لیسش میزدمو بوسش میکر دم تا اینکه شروع به میک زدن کردم حدود 5 دقیقه میکش زدم.تا اینکه ایدا با یه داد کوچیک ملیح ابش امد ومن هم همشو خوردم.ایدا بعد از 10 دقیقه خماری گفت کمه کسم کیرتو میخاد .می خوام کیرتو توی کسم حسش کنم.من هم کم کم شلوارم و شرتم رو دراوردم با از عسلم لب گرفتم.و کوسشو رو بوسیدم وکیرم رو روی بهشتش میکشیدم تا اینکه با ناز گفت بذاز تو مردم. من هم ارام ارام دادم تو کیرم هم خیلی بزرگه وحدود18 سانتی میشه.وقتی کامی دادم تو ایدا اهی کشیدو گفت ای جونم راحت شدم. من هم درگوشش گفتم تو عشق منی و بجز تو به کسی فکر نمی کردم.و ارو شروع به تلنبه زدن کردم .تا اینکه بعد از ده دقیقه ابم رو تو کسش خالی کردم واون هم هرضا شد و اینه بگم تو رحمش دستگاه بود وحامله نمیشد و تاصبح بغل هم خوابیدیم.وبه هم قول دادیم این مسئله بین خودمون بمونه.و غروب برگشتیم.
این رو بگم که این داستان واقعی واقعیه و هرکس فحش داد به خودش داد.تمام.
نوشته: معین
شما به کسی که شیر درست میکنه میگید فنی خخخخ
بالاخره ایدا یا یلدا
مگه داداشت نگفت زن و پسرشو ببری بعد میگی پسرش برا کلاساش موند خونه خالش
ثواب درسته نه صواب البته تو این متن
قر درسته نه غر
بزار درسته نه بذار
هرضاااا؟؟منظورت ارضا؟؟
زن داداشت۲۲ ساله اس، پسرش کلاس زبان میره؟؟؟
چند سالگی ازدواج کرده!!؟؟
دو برره گرد نخود ميزد اينجوري فاز نميگرفت تو گرفتي ادم كي*ي سيكلم نداري ميگي ليسانسم:| حتما الكسيسم پرده داره جقي???
کیرم تو خودت و داستان کیریت… حیف از دو دقیقه ای که وقت صرفش کردم… بعضی داستانا جیغ میزنن که دروغن و حاصل تراوشات یه داهاتی کونی جقی…
تا جايي خوندم كه پسرش كلاس زبان بود… حداقل عدد سنارو تنظيم كن ميخواي خالي ببندي… كجا داريم ميريم ما… چرا همه انقدر متوهمن… مگه لازمه همه اينجا چيزي بنويسن… چرا هيچ كنترلي رو نوشته ها نيست؟
اول میگی باهام دست میداد بعد میگی دستشو به بهونه کار لمس میکردم اونم هیچی نمیگفت
میگی جلوی من روسریش افتاده بود و حواسش که شد خودشو جمع کرد ولی بعدش میگی چون با من راحت بود روسریش رو تو ماشین دراورده بود
یه جا میگی ایدا یه جا میگی یلدا
میگی داداشم گفت زن و پسرش رو ببر شمال بعد میگی پسرش کلاس داشت رفت خونه خاله اش
میگی پسرش کلاس زبان میره ولی میگی شیرشو خوردم خب نفهم مگه پستونش شرکت رامکه که هروقت خواستی شیر بیاد زن تا بچه نزاد و شیر به بچه نده که شیر نداره اصلا تو عمرت جنس ماده دیدی؟؟؟
بعدش 22 سالشه ولی پسری داره که کلاس زبان خودش میره و میاد؟؟؟؟ چند سالگی ازدواج کرده؟؟؟؟
رفتی لباس بخرین یارو گفت دونفری برین تو پرو کنین؟؟؟ کدوم فروشنده ای اینو میگه اخه مگه فضولی تازه اگه دوتایی برین شاید گیر بده هم
بعدش شما برای اینکه ابروتون نره دوتایی رفتین تو پرو خب میگفتی نمیخوایم دوتایی کونت میزاشت اگه دوتایی نمیرفتین؟؟
بعدش شبش اومد روی تخت کنار تو خوابید بدون هیچ زمینه قبلی؟؟؟
اسم داستان رو بنویس خاطرات یه جقی با مسما تره
بعد از مدتها با اکانتم وارد شدم که این کوستان تو رو دیسلایک کنم و برم
دمت گرم شبمو ساختی مهندس (!)
وایییییییییییییییی چی میدیدم ؟
نصف داستانت خالی بندیهای حساب نشده بود نصف دیگرشم یا مملو از غلط املایی بود یا سرشار از جمله هایی که کلیشه رو روسفید کردن
هههههههههههههههههههه
کلی خندیدم دوستان
نظراتتون خیلی باحالتر از داستان بود
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند- تا زن داداشت بدون روسری جلو تو غر!!! بده.
اینهمه دروغ و چرت و پرت سرهم کردی که چیو ثابت کنی آخه؟
تازه فهمیدم چرا حجاب اجباریه، کسایی که مغز بیمار دارن مثل زامبی دارن زیاد میشن
می بینید وقتی میخواهید یکی رو بکنید همهچی یهویی حل میشه دارن میرن شمال پدر و مادرش ماشینشون توراه خراب میشه بچه هم میمونه پیش خالش شوهرشم نمی یاد فقط تو داستان خواستن این زنه رو برسونن ویلا
ای بابا جق هم میزنین زود بزنین تا تخیلات ننویسین
بقیه دوستان از خجالتت در اومدن حرفی باقی نمیمونه تو زیاد به خودت فشار نیار بخیه های کونت پاره میشه
یعنی کیر تو مغز مریضت، انقد تابلو بود که داستان واقعی نیست و هرچی به ذهنت رسیده نوشتی که حرفی نمیمونه! ولی خب نه، بذار یه چندتا رو بگم!!! قرار شد پسر و زن داداشت رو ببری شمال و وقتی رسیدین یادت اومد بگی پسرش مونده؟ بعد وقتی بچه مونده و کلا 4 نفر بودین مرض داشتین با دوتا ماشین جدا برین؟ بعد داداشت کسخل تشریف داشته که تو و زنش رو تنها بذاره شمال بمونید؟ خب یه بسته کاندوم هم براتون میفرستاد دیگه!!! بعد اینکه بعد از حموم روپوش پوشید که فقط زیرش شرت و سوتین داشت ولی تو موقع مالیدن روپوش رو زدی کنار و تاپ رو دادی بالا؟؟؟؟ آخه کس ملنگ! تو که معلومه حتی کس و سینه رو حتی از نزدیک ندیدی چرا زور میزنی که داستان بنویسی؟ سینه هاش رو خوردی شیر داشتن؟ مگه گاو بوده که شیر داشته باشه؟ مگه بچه شیر خوره داشته که شیر داشته باشه احمق جان؟ دیگه بقیش جای خودش
بچه قفل کیر به کو س ننت تمام،زن برادرمثل خواهرآدمه
خب من تحت هیچ شرایطی اهل توهین و فحش نیستم اسم داستان رو نوشتی زن داداش یلدا تو داستان گفتی آیدا این یکی از تناقضات داستانت بود گفتی رفتی حموم اما از بس تنگ بود از پشت به (یلدا) آیدا چسبیدی اونم هیچی نگفت خب چرا این حموم جای یک نفر هم نمیشد؟و چرا وقتی به زن داداشت چسبیدی خندید؟این یعنی (یلدا) آیدا …بوده در جایی دیگه گفتی داداشت گفته با زنش و پسرش بری شمال اما تو راه یادت اومده که برادرزادت خونه خالشه خب چرا زن داداشت با خواهرش نرفته شمال و وقتی داداشت نمیتونسته بره شمال از طرفی هم پسرش به خاطر کلاس نتونست بره چرا (یلدا) آیدا رفت شمال؟چرا بعد اینکه ماشین پدرت خراب شد برنگشتی اونها رو هم با خودت ببری شمال؟کجای شمال و کدوم مغازه اتاق پرو دونفره داشت؟آیا اتاق پرو سالن انتظار داشت که تو اونجا مونده بودی؟چرا اتاق پرو اون مغازه بزرگتر یا مساوی حموم خونه داداشت بود؟و بسیاری سوال دیگه که حاکی از تناقض و تخیلی بودن داستانت داره در کل عزیزم در داستان نویسی حواست به جزییات باشه
داداشت با داشتن تو دیگه دشمن اون هم دشمنی که از پشت خنجر میزنه نیاز نداره.
خوب شد اسم ماشین روگفتی وگرنه ریده میشد به کل داستان.
کیر لوله کشای محلتون تو حلقت جقی
خخخخخ خداییش کی کلت گذاشته رو پیشونیتون ک داستان بنویسید ننویس عزیزم ننویس
يني اين زن داداشت حواسش نبود دگ ؟|: ميگم يهو مثلا ببينه شلوارش افتاده و شورت نداره دگ:| حواسش نبود كمتر كص بباف برادر
ای ریدم به قبر پدرت سخیداد
چکار میکنه ای ادمین پدر ناله
خودت یه بار بخون ببین این چیزایی که نوشتی با هم جور در میاد؟
تو گوه خوردی که لیسانس داری… همون تونیک تو کونت…
اصل داستان: رفتی خونه داداشت هیز بازی در آوردی، زن داداشت به شوهرش گفت. داداشتم بردتت شمال تا تونست کونت گذاشت