کیان دوست و همکارم بود که ارتباط خانوادگی با هم داشتیم و واسطه دوستیمون داداش کوچیکش هیرمان بود که همکلاسی دوران دبیرستانم بود ،
من به تهران مهاجرت کردم و اونجا ی خونه مجردی داشتم که پاتوق دوستای پسر و دخترم بود ، اکثراً میل به خانم داشتم و دور و بر دختر نمیرفتم ،
کیان رفت و آمد کاری به تهران داشت و همین تهران ی زن مطلقه به نام آسیه گرفت که طی هفت سال ی دختر براش زایید ،
آسیه ی تیکه کص بود که دست و پا درآورده بود ، ی زن اندامی و با مرام و اهل بزم با صدایی خشدار و بم که دیگه بعد گذر چند سال از ازدواج خیلی محدود آرایش میکرد ،
کیان ما اهل تریاک بود و اصلأ توی چهرش یا رفتارش نشون نمیداد ،
آسیه هشت سال از من بزرگتر بود و همون روزهای اولی که دیدمش دلم ی حال دو سه ساعته ازش میخواست ،
چرخ گردون به کام ما چرخید و کیان با پنجاه گرم تریاک توی تهران گیر افتاد و شش ماه بعد به علت اینکه سومین باری بود که ازش مواد میگرفتن حکم قطعی براش چهل و پنج روز زندانی اومد ،
کیان به زندان رفت و ده روز بعد هیرمان تماس گرفت که مامان و باباش و آسیه و دخترش به ملاقات کیان میان و من فردا صبح باید برم سراغشون و این دو روز رو بهشون سرویس بدم ،
شماره آسیه رو گرفتم و باهاش تماس گرفتم و بعد از کلی صحبت با آسیه و بابای کیان راضیشون کردم که به خونه اقوام نرن و من خونمو براشون خالی کنم ،
قرار بر این بود که صبح برم سراغشون و برسونمشون خونم ،
کل خونه رو جمع و جور کردم بجز کشوی میز تختخواب که پر از کاندوم و اسپری و…بود که میدونستم بجز آسیه کسی فضولی نمیکنه ،
یخچال رو پر از مواد خوراکی و میوه کردم و صبح رفتم سراغشون و ناهار رو از بیرون براشون گرفتم و با هم خوردیم و من خداحافظی کردم و رفتم خونه دوستام ، شب شد که آسیه پیام داد و برای فردا ازم خواست برم سراغشون و ببرمشون ملاقات کیان ، کلی چت تعارفی دیگه باهم داشتیم ،
فردا بعد از ملاقات حضوری ناهار رو باهم خوردیم و عصر به ترمینال رسوندمشون ،
هفته بعد بود که آسیه پیام داد و گفتش که باز قصد اومدن به تهران رو داره و وقتی که گفتش تنها میاد توی کونم عروسی شد ، همون اول چت گفتم که خونه رو براش خالی میکنم که گفتش میخواد بره خونه خواهرش و فقط باید برم سراغش ، بیشتر که توضیح داد فهمیدم قراره صبح زود برسه تهران و همون روز هم میخواد که برگرده و در کل برای خوردن صبحانه میخواد بره خونه خواهرش ، همونجا اوکی دادم تا اینکه ساعت دو شب بهش پیام دادم که گفت توی اتوبوسه و از برنامه فردامون ازش پرسیدم که تاکید بر این داشت بره خونه خواهرش ولی اینقدر چتمون طول کشید که ساعت چهار شب شد و تصمیم گرفتیم که صحبت کنیم تا صبح خواب نمونم ،
ساعت شش و نیم بود که به سمت پایانه مسافربری حرکت کردم و ساعت هفت سوار ماشین شد ،
عطر تنش ، روی ماهش ، رژ کالباسیش ، چشمای گود افتادش ، صدای خاصش،پوشش اداریش همه و همه دیوونم کرده بود ، بدون اینکه اجازه بدم تصمیم بگیره به سمت کله پاچه فروش محله رفتم و ی کاسه دونفره سیرابی سفارش دادم ، انگار چیزی میخواست بگه ، وسط فکر کردناش ازش اوکی گرفتم که بریم خونه و صبحانه رو بخوریم ،
توی خونه که رسیدیم وسط سفره چیدن ازم اجازه خواست چیزی از اتاقم برداره ،
حالا میفهمیدم علت احوال پریشیش چیه ، از اون ملاقات ها بود که برای متاهلین رزرو میکردن تا با خانمشون سکس کنم ، ولی من که بسته کاندوم هام تموم شده بود ، آسیه از اتاق اومد بیرون و باهام صبحانه رو خورد و حرکت کردیم سمت زندان ، توی مسیر ازم خواست جلوی داروخانه وایسم ، با لبخند بهش گفتم میدونم چی میخواد و خودم براش میگیرم ، زود پیاده شدم تا خجالتش رو نبینم ، رفتم و با ی بسته کاندوم برگشتم و توی ماشین شروع کردم به جدا کردن دوتا از کاندوم ها و به دستش دادم ، با ولووم پایین و صورت خجالتی گفت ی دونه کافیه ، گفتم حالا باشه شاید به کارت اومد ، از اینکه این فضا بینمون ایجاد شده بود خرکیف بودم ، نزدیک زندان که شدم بهش گفتم که بعد از ملاقات میام سراغش و ناهار رو بیرون میخوریم ، سعی کرد که عذر و بهونه بیاره ولی من سماجت کردم و قول ناهار رو ازش گرفتم ،
ساعت دوازده بود که تماس گرفت و من نیم ساعت بعد جلوی زندان سوارش کردم ،
همین که میدونستم لای پاش خیسه کیرمو سیخ میکرد ،
توی مسیر رستوران دم از این میزد که بعد از ناهار برسونمش خونه خواهرش و احتمالا بعدازظهر برم سراغش ،
دل تو دلم نبود که پیشنهادم رو بهش بدم ،
توی ماشین نشستیم که برسونمش خونه خواهرش ، ماشین رو روشن کردم و کولر گرفتم و به سمتش چرخیدم و گفتم آسیه خانم میدونم خسته ای و احتیاج به استراحت داری و اتوبوست هم ساعت هشت حرکت داره پس بزار بریم خونه من که نزدیک تره و اونجا هم دوش میگیری هم استراحت میکنی منم میرم خونه دوستم که معذب نباشی ،
دیدم داره تعاریف میکنه ولی بدش نمیاد بمونه ، با اصرار و توجیه حرکت کردم سمت خونه و جلوی خونه پارک کردم و به بهونه برداشتن لباس با هم رفتیم داخل خونه ،
دیگه از کلمه خانم استفاده نکردم و گفتم آسیه جون تا تو بری دوش بگیری منم لباسام رو بردارم و برم ،
دستش توی ساک لباساش بود که گفت ببخشید آقا سینا اسباب زحمت شدیم ،
+نه بابا این چه حرفیه آسیه جون رحمتن ،
لبخندی از تاکیدم به صدا زدنش با پسوند جون زد و راهی حمام شد ،
سریعاً روی کاناپه دراز کشیدم و خودمو به خواب زدم ولی جدی جدی خوابم برد ،
وقتی از خواب بیدار شدم که خوشبینانه یک ساعت وقت داشتم و آسیه روی تختخواب من توی اتاق خوابم با بلوز شلوار خوابش گرفته بود ، صداش زدم و بیدارش کردم بلکه چیزی بگه که خوشحالم کنه ،
ولی امروز سکس انجام داده بود و دستپاچه بلند شد تا آماده بشه ،
بهش گفتم که چایی آماده کنه تا من دوش بگیرم ،
به حمام رفتم و برگشتنی اسلش بدون شورت و تیشرتی پوشیدم و اومدم بیرون ،
آسیه با مانتو شلوار روی تک نفره نشسته بود و منتظر دم کشیدن چایی بود ،
با حوله روی سرم رفتم و کنارش روی کاناپه نزدیک آسیه نشستم و گفتم عزیزم کاشکی بیشتر می موندی ،
دستش رو روی دسته مبل گذاشت گفت نه دیگه مزاحم نمیشم ،
با ترس و دلهره دستم رو روی دستش گذاشتم و گفتم ولی واقعا دوست داشتم بیشتر بمونی ،
صورتش رو سمتم چرخوند و لبخندی زد و آهسته گفت عوضی ،
طوری که انگار حرفش رو نشنیدم مچ دستش رو توی دستم گرفتم و با خنده گفتم چی گفتی؟
گفتش هیچی ،
بلند شدم و جلوش زانو زدم ساعد دستام رو روی روناش گذاشتم و با لبخند باهاش چشم تو چشم شدم و گفتم جدی چی گفتی؟
خنده تلخی زد و گفت هیچی گفتم خیلی دیوثی ،
جفتمون روده بر شدیم از خنده ، دستام رو به پهلوهاش رسوندم و زل زدم توی چشماش و گفتم جان من بمون،
لباش رو کج کرد و گفت واقعا نمیتونم ولی اگه خوب رانندگی کنی نیم ساعتی وقت داریم ،
با حرفش دستپاچه شدم و گفتم پس من برم از توی ماشین کاندوم بیارم ، بلند شدم و صورتش رو بوس کردم و خواستم که برم آسیه گفتش نیازی نیست من یکی دارم ،
هر دو خوشحال و راضی بودیم ، رفتم سمتش و دستش رو گرفتم و به سمت اتاق خواب بردم ، توی مسیر کیفش رو برداشت با خودش آورد ،
توی اتاق باهاش رو در رو شدم و لبام رو به لباش چسبوندم و لبای گندش رو با تمام وجود میخوردم و دستام رو به دکمه های مانتوش رسوندم و شروع به باز کردن مانتوش کردم و در آخر از لباش جدا شدم تا مانتوش رو در بیارم ،
سینه های بزرگش از زیر تاپ سبزش جونم رو به لبام رسوند ، دستام رو به سینه هاش حلقه کردم و چند ثانیه چلوندمشون ،
ازم جدا شد و گفت آماده شو ،
شروع کردیم به لخت شدن و وقتی کامل لخت شدم رفتم روی تختخواب و منتظر شدم تا ست قرمز شورت و سوتینش رو در بیاره ، همین کار رو کرد و از توی کیفش کاندوم رو آورد و با اون استایل توپُرش با لبخندی به روی لباش اومد روی تختخواب ،
همزمان رفتم و روی شکمش نشستم و باهاش چشم تو چشم شدم و چند ثانیه ای لباش رو خوردم و یکی از سینه هاش رو چنگ میزدم ، پایین تر اومدم چند لحظهای سینه ها گنده و افتادش رو خوردم و با توجه به زمان کمی که داشتیم کاندوم رو برداشتم و بین پاهاش قرار گرفتم و با کص زیباش رو در رو شدم که معلوم بود دیشب بهش رسیده ،
کاندوم رو باز کردم و روی کیرم کشیدم و با تف خیسش کردم تا کص بزرگش رو بگام ،
آسیه از هیچ کدوم از خانم های که کرده بودم خوشگل تر نبود ولی تصاحبش ی حال و هوای خاصی برام داشت ،
کیرمو که به کصش زدم جفتمون لبخند از صورتمون محو شد و چشمامون خمار شد ،
کیرمو توی کص گشاد و پرحجمش هل دادم و به یک باره تا کمی بعد از کلاهک جا کردم تا صدای آهش دراومد و عقب کشیدم تا نفسش جا بیاد و با سه تا عقب و جلو کیرمو تا ته توی کصش کردم تا صدای ناله هاش بیشتر و بیشتر بشه ، دستام رو به کنارش ستون کردم چندتا تلمبه سرعتی با ویو سینه های لرزونش توی کصش زدم و بعد از اینکه هم من از نفس افتادم و هم آسیه صدای ناله هاش به التماس کشیده شد سرعتمو کم کردم و روی سینه هاش افتادم و با تلمبه های ریز مشغول سینه های خواستنیش شدم ،
دیدن صورت اذیتش رو دوست داشتم ،
سینه هاش رو توی دستم میچلوندم تا دستاش رو آورد و نمیذاشت سینه هاش رو فشار بدم ، از اذیت کردنش دست کشیدم و گذاشتم حس بگیره و خوردن و تلمبه زدن آه و ناله لذتش رو درآوردم و با آروم شدنش دستاش و پاهاش روی بدنم قفل شد و با چند ثانیه فشار من به بغل خودش آماده ارضا شدن شد و در یک حالتی دوست داشتنی با کلماتی همچون جووون ، جر خوردم ارضا شد و با لرزش بدنش و انقباض عضلاتش از نفس زدن افتاد ،
چندتا تلمبه بیشتر به کصش زدم تا از ارضا شدنش لذت ببره و مکثی کردم تا ارضا شدنش رو بهش تبریک بگم ،
لبخندی از خجالت و رضایت روی صورتش نشست و ازش خواستم کمک کنه ارضا بشم و ساک زدن رو بهش تحمیل کردم ،
بلند شدم و ایستادم و کاندوم رو درآوردم ،
زانو زد و با توجه به زمان کمی که داشتیم سریعاً مشغول ساک زدن پرتف کیرم شد و با نگاهای سکسیش به صورتم قصد خلاص شدن از دستم رو داشت ،
فوران آبم رو داشتم حس میکردم که دست از سرش گرفتم و چندتا تلمبه به ته حلقش زدم و کیرمو درآوردم و آبم رو روی تیشرتم خالی کردم ،
از دستم اعصبانی بود و با اون صدای زیباش گفت بمیری ،
بهش نگاه کردم و خندیدم و گفتم کیان بمیره که قدر این کص رو نمیدونه ،
نوشته: سینا
جووونعالی بود اسم مادر منم آسیه هست واسه همین بیشتر حشریم کرد
اخه کسکش این بنی چی؟؟؟؟؟؟کیرمو که به کصش زدم جفتمون لبخند از صورتمون محو شد و چشمامون خمار شد ؟؟؟ خانوما اقایون کی کیر بره تو کسش خمار میشه؟
کیرم تو همچین رفیقایی حال آدم از اسم رفیق بهم میخوره دیگه به کسی نمیشه اعتماد کرد، دوست من گرفتنش زنش سه روز اومد خونه من خداشاهده بعد از چندین سال که رابطه دوستی ما کمرنگ شد هنوز زنش وقتایی که میاد شیراز میاد خونه من و من میدونم میخاد بحرمت رفاقت و نون و نمک اگ به همه هم بده من نمیکنمش
لایک دادم ن بخاطر اینکه زن دوستتو گاییدی بخاطر داستان روانی ک زحمت کشیدی و نوشتی،دمت گرم
زیر ۹۰ روز اصلا حبس نداریم
تبدیل به جریمه میشه
این همه دهنت سرویس شد که زشتترین کیس یه زندانی بکنی اونم تند تند😂😂😂
آره ب همین راحتی طرف پا داد و گفت خودم کاندوم میدم منو بکنی با اینکه چت ساعا قبل سکس داشته با شوهرش
کثشر محض بودا
بزن ب چاک جقی
قبل از نوشتن داستان لطفا یه کم تحقیق کنید آخه حبس ۴۵ روز که ملاقات شرعی نداره
سینا جون خوب کم بکش همیشه بکش تا خمار نشی بعد میز تخت خوابت رو با دراک استور اشتباه نگرفتی حاجی ریدی
خدایی این چشمها چطوری خمار میشن؟مثلا طرف چشمهاش لوچ میشه یا چشمهاش چپ میشه؟مردیم از بس اینجا چشمهاش خمار شد خوندیم!!
قبلاً یه شربت آورد خوردیم بود الان شده چشمهاش خمار شد!!!