زن شدن ماریا، دختر همیشه حشری

1393/12/11

بعدازسکس با شوهرخاله ام همیشه دلم میخواست دوباره باهاش سکس داشته باشم با هربهونه ای بسراغش میرفتم جوری رفتارمیکردم که مثلا اتفاقی اومدم خونواده ام فکرنمیکردند که من تواین سن وسال چیزی ازسکس بدونم چه برسه به اینکه انجامش بدم ولی طوری شده بود که روزای بلند تابستون خودم رودردسترسش قرارمیدادم واونم کیربزرگش رو لای کسم میکشید و با سینه هام بازی میکرد با اینکه تپل بودم ولی سینه هام زود بزرگ شد یکسال بعدش دیگه خودم خودارضایی رو بلد شده بودم میرفتم توحموم شیر اب رو بازمیکردم روکسم اب ازبالا میریخت بالای کسم وتحریکم میکرد خوشم میاومد ارتباطم با شوهرخاله ام همچنان برقرار بود 12ساله شدم دلم یک سکس واقعی میخواست همون سال هم پریود شدم توشهرما دخترها زودپریود میشدن برای همین تعجبی نداشت ولی دوتا خواهرمن هیجکدوم تواین سن پریود نشده بودن برای همین مادرم وخواهرام متعجب بودند پدرم وبرادرم سختگیری خودشون رو روی من بیشترکردند اخه من راحت با هر مردی حرف میزدم واین برای اونا ناراحت کننده بود دوست نداشتن ناموسشون با مردی حرف بزنه ولی من برعکس بقیه خواهرام بودند خواهرام شوهرکرده بودن برادرم بزرگ بود ومن بچه اخر بودم ولی همیشه بابت زبون درازی وحرف زدنم با مردها ازطرف همه اعضای خونواده محکوم میشدم وگاهی کتک میخوردم یادمه اقایی اومد دم خونه با بابام کارداشت من با اون اقاحرف زدم اون اقا گفت دخترش همکلاسی من هست من متوجه شدم اون بابای یکی از همکلاسی هام هست من باهاش حرف ازمدرسه ودخترش زدم بابام اومد اون لحظه فقط اخم کرد ولی شبش منو که توحیاط دید کمربندش رو ازشلوارش کشید بیرون و شروع کرد منو به کتک زدن تا اینکه مادرم اومد منو اززیردستش کشید بیرون من فقط 12سال داشتم هیکلم چون تپل بودم به 14ساله ها میخورد ولی من گناهی نداشتم فقط بخاطر حرف زدن با بابای دوستم کتک خوردم مادرم منو هل داد طرف ساختمون خونه خاله ام که توحیاط مون بود ولی من رفتم ته حیاط کنارشیرابی که اونجا بود با گریه دست وصورتم رو میشستم متوجه شوهرخاله ام شدم که از پنچره خونه اشون اشاره کردکه برم اونجا و من برای اینکه خونه امون نرم تا بابام منو نبینه وکتک نخورم رفتم خونه خاله ام واونجا متوجه شدم خاله ام خونه نیست و دخترخاله کوچیکم که 8سالش بود اونجا بود مادرم اومد وبهم گفت که اون شب رو کناردخترخاله ام بخوابم من کناردخترخالم جام رو انداختم ازشوهرخاله ام خبری نبود به کتک خوردنم فکر میکردم دلم میخواست بمیرم ازدست بابام عصبانی بودم بافکروخیال خوابم برد با لمس دستی به بدنم بیدارشدم متوجه شدم شوهرخاله ام ازپشت کنارمن خوابیده وکیرش رو دراورده بود به کونم فشارمیداد همون بوی سیگاروادکلن میداد من بخاطر ضربات کمربند پدرم بدنم درد میکرد شوهرخاله ام دستاش رو دوربدنم گذاشته بود وسینه هام رو تو دستش گرفته بود وکیرش رو به کونم میکوبید من گفتم بدنم درد میکنه نکن چن لحظه صبرکرد بعد به من گفت بیا تو اتاق بغلی بریم بدنت رو چرب کنم تا درد نکنه اول شوهرخاله ام بلند شد وقتی که بلند شد کیر بزرگ وکلفت اون رودیدم که راست کرده تو اتاق که رفتیم شوهرخاله ام لامپ شب خوابی روشن کرد که نورقرمزی داشت معلوم بود شهوتی شده پیراهن من رو دراورد وگفت هیجی نگو من خوبت میکنم وشروع کردبه خوردن لبهام و مالیدن سینه هام حالم داشت بد میشد من رو خوابوند روزی زمین شلوار ودامنم رو دراورد ازروی شورتم کسم رو گازگرفت با زبونش شکمم رو لیس میزد شوهرخاله ام سالها درترکیه بود ومثلا باسواد فامیل اون بود سنش بالا بود ولی خوشتیپ بود چند بارازلبهام بوسید ورفت پایین تا روی کسم که ازروی شورتم گازمیگرفت گفتم کیرت رو روی کسم بمال گفت دوست داری گفتم اره گفت یک کاری میکنم بیشتردوست داشته باشه پاهام روبازکرد وکیرش روبروی کسم اورد فکرکردم مثل قبل روی کسم می ماله که بادستاش سینه هام روگرفت وخودش روخم کردلبهام روشروع کردبه مک زدن وسینه هام رومیمالید واروم اروم کیرش رو واردکسم میکرد یخورده که رفت تو دردم اومد گفت تروخدا نکن دردداره گفت صبرکن خوب میشه سینه هام رو می مالید کیرش دم کسم بود سینه هام توی مشت هاش بود یک لحظه کیرش روتا ته فشاردادتوی کسم درد داشتم حس کردم الان میمیرم قبل ازاینکه جیغم ازدهنم بیادبیرون لبهام رو تودهنش گرفت صدام تو گلوم خفه شد گریه میکردم نفس نمی تونستم بکشم لبهام روازادکردوبهم گفت تکون نخورخوب میشی گریه نکن بابات بفهمه تورو میکشه به من کاری نداره چیزی نگو ازترس پدرم جرات نداشتم صدام رو بلند کنم مقداری که گذشت منوازروزمین بلند کردوسط پاهاش قراردادوبالا وپایین کرد حالا خودم هم داشتم حال میکردم دردداشتم ولی لذت هم داشتم تند تند نفس میزد بهو منو گذاشت وکیرش رو دراورد وابش با فشار روی بدنم ریخت اب اون با خون پرده من قاطی شده بود کنارم درازکشید بعدازچنددقیقه بلند شد رفت بسته سیگاری اورد وکنارمن سیگاری روشن کردوشروع به کشیدن کرد اونشب باهام کلی حرف زد وگفت که زن شدم وباید مراقب باشم که کسی نفهمه من با اینکه درد داشتم ولی دوباره دلم میخواست باهاش سکس کنم واینکار رو کردم قسم میخورم من ازهمون 12سالگی جنده شدم تمام خاطرات من واقعیت دارند کسانی که فحش میدن یا اینها رو داستان میدونند بایدبهشون بگم اینها واقعیت زندگی من هستن بهشون افتخارنمیکنم ولی لذت هایی بودن که من ازسکس بردم سعی میکنم به مرور ازهمه سکس ها و کارهایی که کردم براتون بنویسم واگرهیجکس ازشماخواننده ها هم باورنکنید خدا میدونه واقعیت رومینویسم

نوشته: ماریا


👍 1
👎 0
124249 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

454875
2015-03-02 16:26:27 +0330 +0330

عجب …
خیلی عجب … نمیدونم چی بگم والاه …امیدوارم که روی خوشی زندگی رو هم ببینی…

2 ❤️

454876
2015-03-02 16:54:02 +0330 +0330

درکت میکنم خیلی بدبختی!!! تو 12 سالگی اون شوهر خاله ی لاشیت بهت تجاوز کرده!!!چی بگم…

0 ❤️

454879
2015-03-02 23:06:15 +0330 +0330

احتمالا خاله جندتم رفته بود پی دادن غریبون

0 ❤️

454880
2015-03-03 09:42:42 +0330 +0330
NA

خوب کاری کردی افرین بده کستو لیس بزنه بیشتر حال کن تو این دنیای کثیف فقط حال کردن میمونه افرین اگه خواستی منم دوست دارم کوست بزارم این کیرمو

0 ❤️

454881
2015-03-03 10:32:22 +0330 +0330

این زندگی منه ابتدابدون اینکه عضوسایت بشم ماجرای زندگیم رونوشتم وفرستادم الان بانام کاربری که عضوسایت هستم جواب میدم
شوهرخاله ام هستندشمابجای اینکه به دیگران متلک بپرونید فکری بحال ذهن خراب خودت کنید

2 ❤️

454882
2015-03-03 10:33:16 +0330 +0330

جنده فقط من هستم
شمابروذهن جنده خودت رو فکرش باش

1 ❤️

454883
2015-03-03 10:34:26 +0330 +0330

این زندگی منه
ازاین زندگی خسته شدم ولی باهاش حال هم کردم

1 ❤️

454884
2015-03-03 10:35:37 +0330 +0330

من بچه بودم ولی ازهمون بچگی جنده وهرزه شدم
دروغ نمیگم دوست داشتم

1 ❤️

454885
2015-03-03 10:36:39 +0330 +0330

الان که فکرش رومیکنم درک میکنم خیلی بدبخت هستم

1 ❤️

454887
2015-03-03 15:02:07 +0330 +0330
NA

میشه منم بکنمت دوستت دارم

0 ❤️

454888
2015-03-04 07:48:51 +0330 +0330
NA

چقدر بعضی مردا آشغالن ک دست از سره یه بچه هم برنمیدارن

0 ❤️

454890
2015-03-04 08:30:47 +0330 +0330
NA

تا کون بچه نخواره کسی کونش نمیزاره.زیادی کیر خوردی مغزت پوکیده.کوسشعر نگو.

0 ❤️

454891
2015-03-04 15:11:22 +0330 +0330
NA

الان مخم سوت کشیده از کار این بشر در عجبم
امیدوارم داستان باشه چون خوشایند نبود

0 ❤️

454892
2015-03-05 05:39:27 +0330 +0330
NA

hooof che adamaii peyda mishan !!!

0 ❤️

454894
2015-03-18 10:55:12 +0330 +0330
NA

خوش باش ماریا جون برا خودت لزت ببر منم کم سن و سال بودم که زنم کردن 11 سالم بود الانم به چند نفر از فامیلامون میدم

0 ❤️

454895
2015-03-26 14:12:48 +0430 +0430

تاسف باره…

0 ❤️