سلام
من حمیدرضا هستم و میخوام یک داستان کاملا واقعی بنویسم که فقط دلم آروم بشه
داستان خیلی طولانیه حوصله نداری نخون چون سرنوشت سه چهار سال رو تاجایی که تونستم کوتاهش کردم
اگه شهوتت زده بالا هم نخون چون آخرش فحشم میدی
داستان سکسی نیست تو رو خدا فحش ندید
این داستان تقریبا برمیگرده به حدودا ده سال قبل
یکی از دوستان من به نام علی ازدواج کرده بود و اون سال ماه رمضان چندتا از بچه ها که مجرد بودیم رو برای افطاری دعوت کرده بود
خلاصه ما رفتیم خونشون و بعد از کلی پذیرایی جانانه مهمونی تموم شد و قرار بر رفتنمون شد و من که خیلی براش خوشحال بودم تشکر کردم و بهش گفتم قدر خانومشو بدونه و تموم شد و ما رفتیم خونه
از اونجایی که من هم پیگیر پیدا کردن یه خانوم خوب بودم برای ازدواج علی هم قضیه رو برای خانومش تعریف کرده بود
این تازه عروس و داماد تصمیم گرفتن که منو سرکار بذارن که خانوم علی آقا با اجازه شوهرش شروع کرد به من پیام دادن مبنی براینکه از من خوشش میاد و یکی از دوستاش منو معرفی کرده و… که گفت دوستش همون زن علی هستش
منم که ندید بدید ذوق کردم و باهاش ادامه دادم که بیشتر آشنا بشیم
خلاصه چت کردنامون ادامه داشت تا به صحبت کردن رسید و دیگه هم دلش نمیومد این رابطه رو قطع کنه چون واسش لذتبخش بود
جونم براتون بگه که من پیگیر شدم و پرسیدم که شما شماره منو دادین به این خانومه و اونا هم تایید کردن و بازم منو دعوت کردن و راجع بهش صحبت کردیم و اونا هم گفتن که شناخت دارن و دختر خوبیه
منم خوشحال شدم که آره همسر آیندمو پیدا کردم و از این ذوق مرگیای پسرونه و همچنان باهاش ارتباط تلفنی داشتم و به صداش اعتیاد پیدا کرده بودم یجورایی ندیده عاشقش شده بودم از طرفی هم اصلا احتمال نمیدادم که سرکاری باشه چون اونا گفتن که شماره منو خودشون داده بودن به این خانومه
هیچی دیگه تو این صحبتهایی که من بهش اعتیاد داشتم و روزی حداقل پنج ساعت تلفنی باهم حرف میزدیم نگو این خانوم دوست ما که خودشو جای یه دختر مجرد جا زده بود عاشق ما میشه و هر چند روزی به بهانه های مختلف از طریق همسرش مارو دعوت میکرد برای شام
علی آقا هم خیلی به من اعتماد داشت چون از بچگی منو میشناخت
تو یکی از این شبها برنامه ریخته بود که به درخواست شوهرش من اشکالات درسیشو بهش کمک کنم که همین کار باعث شده بود شبهایی که دعوتم میکردن بعد شام شروع میکردیم تا دیر وقت درس کار میکردیم و بطور زیرکانه یواش یواش باهام راحت شد و سر صحبت رو باز کرد و منم خیلی راحت بهش اعتماد کردم و درد دلامو راجع به همسر آیندم بهش میگفتم
خلاصه من از همه جا بی خبر شده بودم وسیله بازی این خانوم
که ندونسته هر روز تلفنی باهاش بعنوان همسر آینده صحبت میکردم هر چند شب یکبار هم حضوری بعنوان همسر دوستم باهاش درد دل میکردم
علی هم که از همه جا بی خبر هم به من بدبخت اعتماد داشت هم به نو عروسش وقتی ما درس کار میکردیم میرفت یه چرتی میزد تا درس ما تموم بشه
نگو این خانوم شیطون که دیگه بیشتر وقتشو صرف صحبت کردن با من بوده نه اینکه نظرش از همسرش برگشته باشه ها ولی عاشق من بیچاره هم شده و نمیدونه چطوری باید بهم بفهمونه
تا اینکه آخرش یه روزی از طریق دوست ساختکیش که قرار بود همسر آینده من بشه و منم بااینکه فقط ازش یه عکس دیده بودم که حتی اونم معلوم نبود عکس کدوم بدبختی بوده هزار دل عاشق این دختر ساختگی شده بودم به من فهموند که آره رابطه علی و زنش با هم خوب نیست و خانومش قصد طلاق داره
منم کلی ناراحت شدم براشون و گفتم اگه کمکی از دستم بر بیاد دریغ نمیکنم که خانوم خیالی ما شروع کرد به زرنگی که آره قصدش برای طلاق جدیه و فقط اگه طلاق بگیره بعدش نمیتونه بره شهرشون اگه بره آبرو ریزی میشه و از اینجور حرفها
خلاصه یجوری خرمون کرد که خودمم نفهمیدم قرار شد که اگه طلاق گرفت باید من احمق بعنوان زن دوم برم خواستگاریش
شاید بهم بگید که خیلی احمقم و حتی یه بچه ششش هفت ساله هم این حماقتو نمیکنه ولی خب من به قدری عاشق اون دختر شده بودم که کور شده بودم بخدا برای رسیدن بهش حاضر بودم هرکاری بکنم
سرتونو درد نیارم این خانوم دونقشه داستان ما یجوری پشت تلفن و چت و تو ظاهر نقش بازی کرد و مارو رو یه انگشتش چرخوند که خدای من شاهده نفهمیدم چه غلطهایی کردم
آنقدر منو وابسته خودش کرد که بعدها حقیقت رو بهم گفت با اینکه خیلی ناراحت شدم از اینکه من عاشق یه شخص خیالی شده بودم و تمام این مدت منو بازی داده ومطمعنن هرکسی جای من بود میرفت و پشت سرشم نگاه نمیکرد من حاضر نبودم تحت هر شرایطی از خودش که همسر دوستم بود بگذرم چون من عاشق دونفر بودم
خلاصه میدونم سرتونو درد آوردم این خانوم همچنان منه عاشقه کور شده رو داشت بازی میداد که من کلا اون شخص تلفنی رو فراموش کردم و همچنان دنبال رسیدن به خودش بودم و اصرار داشتم که طلاق بگیره و من برم خواستگاریش
هیچی دیگه جونم براتون بگه که دیگه هیچی رو نمیدیدم و یواش یواش شوخیهای فیزیکی و جنسی و لب گرفتن ها شروع شد
در حدی که وقتی علی خواب بود رابطه جنسی هم داشتیم ولی در حد لاپایی
خودش چندین بار جور کرد که تنها شدیم برای رابطه عمیق ومن اونو خیلی دوسش داشتم و چون در حال حاضر شوهر داشت و من شنیده بودم که اگه بکنمش و دخول صورت بگیره زنای محسنه میشه و برای همیشه به هم حرام میشیم خودمو کنترل میکردم و هیچوقت نذاشتم دخول صورت بگیره چون واقعا میخواستم بهش برسم
ولی آخرش هم من به خواستم نرسیدم
چون اون هم عاشق من بود هم عاشق علی و دوست داشت در آن واحد با جفتمون باشه که یچیز نشدنی بود
من با تمام سختی که برام داشت کنار کشیدم و یه ضربه روحی خیلی بزرگ خوردم و هنوز هم بعد ده سال آروم نشدم
هنوز هم عاشقانه دوسش دارم و هیچ جوره نمیتونم کسی دیگه ای رو دوست داشته باشم
دوستان بعنوان برادر کوچکتر فقط باهاتون درد و دل کردم ببخشید که وقتتونو گرفتم و ممنونم که درد و دلمو مطالعه کردید
آرزو میکنم کسی به همچین دردی دچار نشه
نوشته: حمیدرضا
کیرم تو زندگی این جور عاشقی خیلی کیر یه من سرم اومده و هنوزم درگیرم
بسمه تعالی
غلط کردی که ندیده عاشق شدی
غلط بزرگتر کردی که با زن دوستت خلوت کردی
غلط اکبر کردی که لاپایی زدی
فقط بگم محصن با محسن فرق داره جناب باسواد. اون زنای محصنه است نه محسنه. در کل بنظر واقعیه داستانت. و جالب توجه بود
آخه کیر بز مست تو دهنت. روزی ۵ ساعت تلفنی باهاش حرف میزدی شب هم پیش خود واقعیش شام میخوردی، اونوقت نمیفهمیدی صداشون یکیه؟ ولدالزنا ما کلی آدم رو کیر میکنیم تو اومدی ما رو کیر کنی؟؟🤣🤣
فقط تکه اخرش عاشق اعتقادات مذهبیت شدم معلوم میشه مذهب ریشه عمیقی در وجودت داره جوری که ریشه هاش از تو کونت تا کل روده بزرگ و کوچکت را اشغال کرده و عنقریب که ریشه ها به طحالت برسند
تمام داستانهایی که با جمله (این یک داستان واقعی هست) شروع میشه دروغه 😂
این چه چرندی بود آخه؟ زن شوهردار؟؟؟؟!!!گیرم که خودش کرم داشت اما شما که نون و نمک دوستت رو خورده بودی، چرا به دوستت خیانت کردی؟ بعد چطور ممکنه هم با طرف درس کار کنی و هم پشت تلفن نفهمی که زن دوستته؟؟ احمقانه بود واقعا.
اگه راست باشه اینا عشق نیست
متاسفانه هر هوس و کثافتکاری را عشق خطاب میکنن
دیگه عشق را لااقل اینقدر کثیف جلوه ندید
که اونم مثل خودتون کثیف به نظر بیاد
البته با عرض پوزش بخاطر رک گفتتنم
کوس کش اگ توش بکنی زنای محصنه میشه سرش دادی لای پاش 😝😝😝😝
آخه پدر کونی، طرف انقد حوصله داشته که برای سرکار گذاشتن توی کوصخل که خدا خودش سر کارت گذاشته با خلق کردنت، روزی 5 ساااعت تلفنی باهات حرف می زده؟! کیرم دهن عموت باشه آخه! روزی 5 ساعت هم میشه مگه با یکی حرف زد کیر مکارم شیرازی تو نافت باشه.
حاجی نخونده میگم ریدی اسگل تو با عشق خیالی حرف میزدی و جق میزدی بدون اینکه بدونی یارو پسر بوده یا دختر تو دیگه آخرشی تو رو چه به زن گرفتن به کون دادنت ادامه بده خلاص
پنج ساعت تلفن پنج ساعت هم شام و درس دادن و لاس زدن بعد از کجا نون میخوردی اس مغز دایم الجق بس که جق زدی کلا قاط زدی همه رو مثل خودت میدونی جلاق
کصخل تلفنی حرف میزدی هر شبم خونش بودی نفهمیدی صدا یکی؟؟؟؟؟
یعنی کوس شعر به تمام معنا
اینو خودت یه بار بخون ببین چه تری زدی
برای من هم پیش اومده. زن بهترین دوستم عاشقم شد و با رفتاراش باعث شد خانومم بهش شک کنه و ارتباط ما قطع شد
با حمایت شما و تشویق کاربرها و تشکر از معلمم که خیلی برام زحمت کشید من تونستم به موفقیت برسم و کاربر مورد اعتماد سایت بشم که اکانتم VIPشد.😂
خودت بشین یه بار این کوس شعر بخون بعد نظر بده دخول نکردی زنای محسنه میشه اخه تو خودت کونت حکم زنای محسن رو داره اوبی با این جفنگیاتت