زن عمو عشق قدیمی

1395/04/31

سلام خدمت شما دوستان شهوانی .اسم مستعار من اشکان .این داستان واقعی نیست ولی اسم ها بجز اسم خودم و عشق به سکس به زن عمو واقعیه .ولی هنوز اتفاقی نیافتاده که به واقعیت تبدیل بشه .
اگر یه وقت غلط املایی یا نگارشی بود بزرگی خودتون ببخشید دفعه اوله .
خب بریم سر داستان

من اشکان 23 اله از یه شهرستان نسبتا کوچیک تو خراسان رضوی هستم .من 3 تا زن عمو دارم که از بین اینا آخریشون که اسمش مهنازه از زمانی که به بلوغ رسیدم میل سکسی من بوده .
من نه میدونم وزنش چنده نه قدش نه سایز سینه فقط اونی که حدس میزنم وزنش حدود 55 تا 60 حالا یکم کم و زیاد قدش حدود 170 و خورده ای و سایز سینش فکر میکنم 75 از اونا که تو دست جا میشه .زن عموی من یه خورده شکم داره خود منم تقریبا همینطور .قد من 188 وزنم 113 هیکل دختر کش ندارم .
زن عموم 3تا بچ داره یه دختر که بزرگست و دوتا پسر .
عموم اوضاع مالی خوبی داشت .از قضا خلاصه بگم سر یه تصادف فوت کرد و زن عموم موند و بچه هاش .از بعد فوت عموم من به خونوادش نزدیکتر شدم اخه فقط من و یه پسر عموی دیگم نوه های بزرگ بابابزرگح بودیم که من مجرد و اون پسر عموم گرفتار زندگی و زن و بچش بود .منم رو حساب مجرد بودنم بیشتر میتونستم وقت بزارم واسه خونواده عموم .دیگه کم کم نزدیک شدن من به اونا انقد زیاد شد که تمام کارای زن عموم و مغازه عموم دست من بود .خب بچه هاش کوچیک بودن هنوز .پسر بزرگش کلاس 4ام بود .از قضا یه روزی از سر کار برگشتم که زن عموم اس داد کجایی گفتم الان اومدم خونه .گفت میتونی بیای فرش بشوریم باهم؟؟؟ زورم نمیرسه .( نزدیک عید بود ) گفتم تا نیم ساعت دیگه میام .خلاصه رفتم خونشون زنگ زدم درو باز کرد رفتم بالا مثل همیشه پوشیده بود پیش من با چادر که دور کمرش گره زده بود .بچه ها نبودن گفتم کجان گفت خونه مادرمن با بچه های خالشون .اینجا اذیت میکردن فرستادم که کارامو انجام بدم .منم رفتم لباس اعوض کردم و شروع کردیم به بردن فرش ها تو حیاط .اون لوله کرد و من بردم .4تا قالی بود کمرم شیکست از پله بردم پایین .یکی از فرش ها رو باز کردم و شیلنگ گرفتم روش و خیس کردم .زن عموم با یه سینی چایی اومد و من تاید پاشیدم رو فرش و نشستم چایی خوردن .مهناز پاشد برس فرش رو برداشت و شروع به برس کشیدن کرد من پشت سرش بودم و اون رو به روی من یه حالت سجده ای گزفته بود و برس میکرد.چون چادرش بسته بود دور کمرش گردی کونش معلوم بودو یه حس خاصی بهم دست داد .یه جوری که دلم میخخواست همونجا بچسبم بهش و… خلاصه فرشارو شستیم و پهن کردیم و رفتیم سراغ گردگیری تو خونه .اون پایین و من بالای 4پایه بودم و سقف و بالای شیشه ها و … رو تمیز میکردم .تو این حین چشمم به اونم بود .خونه خالی و منو اون تنها خیلی حشرم رو بالا برده بود .خیلی فکر کردم گفتم بزار یه کاری بکنم بهش دست بزنم لااقل .یخورده با 4پای بازی کردم ( از این نرده بانی ها بود ) ه طرف رکابش کج شد و خودم افتادم و 4 پایه رو شیکمم .مهناز یه جیغ زد گفت خوبی رضا منم اه و ناله کنان گفتم اره خوبم .فقط بیا کمک کن پاشم .اومد بالا سرم از یقه لباسم گرفت بلندم کنه منم خودمو شل کردم و نتونست دوباره افتادم و بی هوا دستمو دراز کردم که بگیره .یه لحظه جا خورد و چخد ثانیه مکس کرد ولی وقتی دید من اه و ناله میکنم و درد دارم دید چاره ای نداره و دست منو گرفت .منم خیلی محکم دستشو گرفتم و اون زور زد که منو بلند کنه ولی من خودمو سنگین گرفتم و یه آن اونو کشیدم سمت خودم و تعادلشو از دست داد و افتاد تو بغلم .طوری که دهنم تقریبا بالای چاک سینش بود و گرمای نفسم به زیر گلوش میخورد .اون خشکش زده بود که چه اتفاقی افتاده منم تو اون چند ثانیه نفسمو به گلوش انتقال دادم .اون بلند شد ا خودشو جمع و جور کرد و من معذرت خواهی و گفتم بیا یه زور دیگه بزن من پامیشم خودم .دستمو گرفتو پاشدم ولی پای چپمو زدم به لنگی که ضرب خورده و درد میکنه و وانمود کردم دارم می افتم و دستمو به چادر مهناز بند کردم و اونو کشیدم .چادرش کلا برداشته شد و باز یه جیغ زد مهناز و گفت چیکار میکنی رضا منم با حالت درد گفتم افتادم نتونستم خودمو نگه دارم .مهناز زیر چادر یه تیشرت قرمز با یه ساپورت تنگ تنش بود و موهاش خرمایی و بلند .سریع چادرشو برداشت کشید سرش گفت فزار زنگ بزنم بابات بیاد ببرت دکتر گفتم نه نمیخواد اونارو نگران نکن کوفتگیه عضله ست .و خلاقه منصرفش کردم با هزار زور الکی مثلا با درد خودمو تکون دادم و پاشدم بهش گفتم میتونی زیر بغلمو بگیری بشینم رو مبل .بی هیچ حرفی اومد و زیر بغل منو از سمت چپ گرفت و منم دستمو انداختم رووسینش .فقط یه نگاه معنی دار کرد با اخم و منو رسوند به مبل . منم قبل نشستن یه نیشگون از سر سینش اروم گرفتم که یه ای گفت که حال کردم و منو نشوند و گفت چته چرا نسشگون میگیری .گفتم زن عمو میشینی باهات حرف بزنم ؟؟؟ گفت چه حرفی گتم تو بشین اینجا و کنار خودمو بهش نشون دادم و اونم نشست .نیمخیز به سمتش شدم و گفتم حرفایی که میزنم مال دیروز امروز نیست مال چند ساله و الان شرایطش هست .عمو یه ساله فوت کرده و منم چند ساله عاشقتم .تا اینو گفتم وارفت و یدفه خوابوند تو گوشم که کثافط تو خجالت نمیکشی و من زن عموتم .منم گفتم زن عموم بودی الان عموم مرده .میفهمی .من دووست دارم .ولی تا وقتی عمو بود احساس خیانت مبکردم و نیومدم سمتت حالا اومدم حالا میخوام مال من باشی مال خود خودم و بی هوا بغلش کردم زدم زیر گریه .یه بوس از گردنش زدم که یه لرز خفیف تو تنش حس کردم .خشکش زده بود شکه بود لبمو نزدیک لبش کردم و چسبوندم شروع کردم لباشو خوردن .اون خیلی اجتناب میکرد ولی من دست برار نبودم دستمو رسوندم به سینش میمالوندم .خیلی خوب بود تو ابرا بودم .تو فضا .مهناز گفت نکن رضا تو رو خدا من ولش کردم گفتم ببین مهناز تو الان بیوه شدی منم مجردم پس خیانتی در کار نیست هم من نیاز دارم هم تو و هم همدیگه رو میشناسیم نترس هیچکسم بو نمیبره .اگر راضی نیستی من خودم صیغه رو جاری میکنم که محرم شیم به هم .اون با اشکی که از گونه هاش میریخت پایین به فکر رفت و بعد چند لحظه گفت پس بخون .انگار دنیا رو همچدادن .بهش گفتم من میخونم تو اخرش بگو قبلتو بعد تو باید بخونی و مت بگم قبلتو .خوپندمو خوند و یدفه پریدیم بغل هم و لب تو لب شدیم لباشو داشتم میکندم .چادرشو در اوردم بعد تیشرتشو واااااای باورم نمیشد سینه هاش تو یه سوتین سفید خودنمایی میکرد .نقلی و تو دستی .به قول بچه ها اناری .سوتینو باز نکرده کشیدم بیرون سینرو شرو به خوردن کردم .سیر نمیشدم که .انقد خوردم تا سرش سیخ شد و مهناز اه از ته دل میکشید و لذت میبرد .دستمو کم کم بردم طرف پایین و همراه با نوازش شکم رسوندم به کش ساپورتش و دستمو کردم تو شورتش .سینش تو دهنم بود یه اه کشید که طاقتم نیومد و باز لبشو به دهن گرفتم و بغلم کردمش بردمش تو اتاق رو تخت دونفرشون انداختمش و بی معطلی شرت و شلوارو با همچکشیدم بیرون و خوووب به کسش نگاه کردم اون داشت با سینه ی خودش ور میرفت و یواش یواش به خودش میپیچید . منم پاهاشو باز کردمو زبونمو رسوندم به کسش که دیدم خیسه . دستمال برداشتم و تمیز و خشکش کردم شروع جردم وحشیانه خوردن .کم کم جیغ میزد از لذت چیزی نمیگفت فقط اه ا ناله و جیغ های خفیف .بعد حدود 7 ,8 دقیقه یه لرزش شدید داشت و چندتا جیغ و اه یه خورده بالا پایین پریدن که عرضا شد و منم رفتم وسط پاش و کیری که در حال انفجااااااار بودو گذاشتم دم کسش و یهو دادم تو تا بیخ رفت .یه جیغ بلند کشید که سریع دستمو گزاشتم جلو دهنش .یه سال بود کیر ندیده بود و تنگ شده بود واااااااااااااااااااااااای مردم عز لذت .شروع کردم تلمبه زدن .عاشقانه و اروم میزدم صورتمو نزدیک کردم به لباش و لب میگرفتم .سینشو میخوردم و تلمبه میزدم . نمیدونم چقد شد احساس کردم نزدیکه اومدنه ابمه بهش گفتم گفت بریز توش رحممو برداشتم .منم با تمام قدرت و سرعت ادامه دادم .ابم اومد و بیحال افتادم کنار عشقم .عاشقانه لبامون هو هم گره خرده بود و خیره تو چشم هم تو اغوش هم بودیم .بعد یه ربع بیست دقیقه پاشدیم و لخت با هم رفتیم تو حموم .از اوخ روز زندگی عاشقانه و سکسی منو زن عمو شروع شد .
امیدوارم فوش ندید .اول داستان گفتم خیالیه و خیانت هم توش نیست .حالا از نظر نگارش اگه بد بود ببخشید بار اوله دیگه .
امیدوارم همتون به موردای سکسیتون دست بیابید .

نوشته: اشکان


👍 1
👎 2
67290 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

549826
2016-07-22 00:04:32 +0430 +0430

حیف از این چند دقیقه وقتم که حرومه خوندن داستانه تو حرومی شد

1 ❤️

549849
2016-07-22 07:57:53 +0430 +0430

راستش داستانهای تخیلی توی همچین فضایی بنظر من جذابیتی نداره .
اکثر دوستانی که اینجا هستن توی بحث کسکلک‌بازی و سکس و ساک … صاحبنظر و صاحب‌سبکن . داستانای تخیلی فقط به درد وقت گذروندن میخونه و حرف زیادی برای گفتن نداره .
بهرحال من که حال نکردم ولی موفق باشی

0 ❤️

549891
2016-07-22 12:03:02 +0430 +0430

بیشعور زن عمو ندیده:(

0 ❤️

550141
2016-07-24 20:07:16 +0430 +0430

زن عموتو بیار منم بکن

0 ❤️