زن لبنیات فروش محشر

1401/01/04

B:
سلام دوستان اولین بارمه داستان مینویسم این خاطره واسه چند روز پیشه و کاملا واقعیه
من در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱ رفتم خدمت سربازی و بعد از آموزش افتادم به شهر نزدیک محل سکونتمون و اونجا منو مسئول غذا انتخاب کردند و باید هر روز صبح میرفتم برا فرماندهان که ۸ نفر در گردان بودند سنگک و لبنیات (پنیر کره خامه عسل و…)می خریدم اوایل که میرفتم نزدیک گردان چند تا مغازه چسبیده به هم بودن که وسط اون ها یه لبنیات فروشی کوچیک بود که مشتری نداشت و پایین تر از اون هم یه لبنیاتی بزرگ بود که مشتری زیاد داشت منم از اون مغازه بزرگ خرید میکردم که یه روز دیدم داخل اون لبنیات فروشی یه دختر نشسته که تقریبا ۳۰ سالش میشد زیاد خوشگل نبود ولی چهره اش جذاب بود هر روز که رد میشدم اونو میدیدم که بعد یک ماه دیگه همه فروشنده ها منو میشناختن چون هر روز خرید میکردم یه روزی تصمیم گرفتم از این دختره پنیر بخرم وقتی وارد مغازه شدم دختره با یه خنده ای از من استقبال کرد منم دیگه شدم مشتری ثابتش هر روز میرفتم و اونم کلا میخندید که کم کم دیگه باهاش شوخی میکردم یه روز که هوا برفی بود از ایرانخودرو زنگ زدن که بیا ماشینتو تحویل بگیر سال گذشته از قرعه کشی پرشیا یکساله برنده شده بودم که نصف پولشو اول پرداخت کرده بودم و بقیه اش هم یک ماه قبل از اعزام به خدمت که با خوشحالی رفتم ماشینو تحویل گرفتم و آوردم گذاشتم پارکینگ گردان و رفتم شیرینی خریدم برا سربازا و فرماندهان شرینی رو گرفتم و وقتی که از جلوی همین لبنیات فروشی رد میشدم در دستم شیرینی رو دید و خندید منم با سرم سلام دادم و رد شدم فرداش که رفتم عسل خامه بگیرم دیدم با گوشیش گیم بازی میکنه بهش گفتم برام خامه عسل بده گف صب کن بازی رو تموم کنم بعدش خندید یک دقیقه صبر کردم ولی بازی تموم نشد گوشی رو از دستش کشیدم اونم یه جیغ کوچولو زد و گفت چکار میکنی گفتم عجله دارم من بازی رو ادامه میدم تو عسل و خامه رو حاظر کن اونم رفت حاظر کنه منم از قصد بازی رو باختم وقتی اومد دید باخته ام با مشتش یه ضربه کوچولو زد به سینه ام که چرا باختی بعدش یکم مسخره اش کردم وقتی میخواستم کارتو بکشم گف مبارکه گفتم چی گف عروسیت تعجب کردم گفتم چه عروسی ای گفت دیروز دو بسته شیرینی گرفته بودی خندیدم گفتم نع بابا منو این همه خوشبختی محاله عروسی کجا بود ماشین خریده بودم شیرینی اون بود گفت عه به خوشی گفتم ممنون گف پس شیرینی ما کو گفتم اونم میدم گف کی خندیدم گفتم هر وقت دلت خواست اونم تشکر کرد هر ورز که میرفتم میدیدم همش سرش تو گوشیه چند روز بعد اون ماجرا بهش گفتم تو گوشی دنبال چی هستی آخه همش سرت تو گوشیه گف رمان میخونم گفتم چه رمانی اونم گف درام هیجان انگیز عاشقانه هر چی بیاد جلوم میخونم گفتم خوبه منم هر روز داستان میخونم ولی من منظورم( داستان سکسی بود که در شهوانی میخوندم) گف کجا میخونی گفتم سایت گف اسم سایت رو برا ما هم بگو منم بهانه کردم گفتم تو تلگرام کانال زیاد دارم شماره ات رو بده لینکشو بفرستم یکمی من من کرد بعدش گف نه نمیتونم شمارمو بدم ولی آیدی اش رو داد اومدم چند تا رمان عاشقانه و چرت و پرت براش فرستادم اونم تشکر کرد شبش دوباره اس دادم یکمی حال و احوال کردیم بعدش خوابیدم فرداش که جمعه بود و اداره ها تعطیل چون فرماندهان نبودند بازم رفتم مغازه دوباره با همون خنده همیشگی استقبالم کرد منم پنیر گرفتم ولی اینبار کمتر از همیشه خریدم که پرسید چرا کم میخری گفتم امروز اداره تعطیله برا خودم و یکی از دوستام میگیرم گف خوشبحالت پس امروز جمعست و میری بازار گردش میکنی و… گفتم تو هم میتونی مغازه رو یک ساعت ببند برو تو شهر گردش کن گف صاحب کارم اجازه نمیده با تعجب گفتم صاحیب کار گف آره چرا تعجب میکنی گفتم آخه فکر میکردم مغازه خودتونه گف نع بابا من اینجا کار میکنم یکمی حرف زدیم فهمیدم که وضعیت مالی خوبی ندارن و برا حقوق ناچیزی اونجا کار میکنه بعد کمی صحبت از زمونه گلایه کرد که بابام مریضه منم هر روز با تاکسی میام و میرم در آخر ماه چیز خاصی برام نمیمونه گفتم پس کی میری خونه گف ساعت ۸ شب صاحب کارم میاد و من میرم گفتم اگه کار نداشته باشی میام خودم با ماشین میبرمت شیرینی ات رو هم میدم اولش یکم تعارف کرد بعدش گف باشه ساعت هفت با ماشین رفتم جلو مغازه و گفتم کی مزری گف یکمی دور بزن ساعت ۸ میریم منم یکمی تو شهر چرخیدم و ساعت ۸ باز دوباره رفتم بهم اشاره کرد که برو یه جای خلوت پارک کن اینجا نمیتونم سوار شم هم مغازه دار ها تورو میشناسن هم منو رفتم داخل کوچه و اومد عقب سوار شد رفتم یکمی چرخیدیم حرف خاصی نمیزدیم فقط از کارو این چیزا حرف میزدیم جلوی یه شیرینی فروشی ایستادم گف چکار میکنی گفتم شیرینی ات رو که قول داده بودم رو میخرم گف بابا بخدا شوخی کردم نمیخوام نخر من گوش نکردم یک کیلو خریدم و دادم بهش گفتم اینم شیرینی ماشینم بعدش گفتم اگه عجله نداری یک دور هم بزنیم بعد کمی مکث

گف باشه یکمی که باهاش دردو دل کردم این خیلی زود باهام صمیمی شد شمارشو ازش خواستم و اونم داد تک زنگ زدم شمارم افتاد و ازم پرسید کارت چیه که گفتم بابام مکانیکی داره و منم مکانیک موتور سیکلت هستم و در شهرمون مغازه دارم بعدش از زندگیش برام تعریف کرد که بابام مریضه خودمم ۳۳ سالمه شوهرم ۵ ساله پیش گاز گرفت مرد یه برادر هم دارم که خیلی ساده است ۳۰ سال داره هنوز ازدواج نکرده و صبح میره تو یه کارگاه کار میکنه شب میاد و از اتاقش بیرون نمیاد و از مشکلات زندگیش برام تعریف کرد…
واقعیتش قبلا که میرفتم مغازه یک حس شهوت براش داشتم چون اندامش خوب بود چون بدنش یکم لاغر بود سینه و کونش یکم زیاد به چشم میخورد ولی اینارو که تعریف کرد کلا حس شهوتم خاموش شد بدنم یه جوری شد و بردم سر کوچشون پیاده کردم اونم خیلی تشکر کرد که زحمت شد برات و این چیزا … فرداش ۴ روز مرخصی گرفتم و رفتم خونه بعد مرخصی که اومدم پادگان صبح که رفتم صبحانه بخرم دیدم که مغازه نیست و یه مرد داره مغازه رو اداره میکنه چند روز بود که دیگه نمی دیدمش که یه روز بعد از ظهر یه اس اومد گوشیم دیدم که اینه یکم احوال پرسی کرد گفت توخونه بودم حوصلم سر رفت گفتم حالتو بپرسم منم تشکر کردم گفتم چند روز هس مغازه نمیایی گف آره با صاحب کارم دعوام شد دیگه نمیام هر روز باهاش یک ساعتی حرف میزدیم که که باهاش شوخی زیاد میکردم چون آدم شوخی هستم و اونم خوشش میومد از شوخی هام که لابه لای شوخی ها مثبت ۱۸ هم شوخی میکردم که می خندید و میگفتم کاش بازم تو مغازه کار کنی میگفت چرا میگفتم هر روز صبح بیام یه بوس ازت بگیرم و با انرژی برگردم پادگان اونم میگفت اگه اونموقع بوس کرده بودی ضرر نمیکردی ولی دیگه کار از کار گذشته من نمیام اونجا که میگفتم یه روز حتما بوست میکنم اینم میخندید که تقریبا یکم ماه از این ماجرا می گذشت که یک روز بهم گفت من میترسم گفتم از چی گف از اینکه منو ول کنی گفتم خندیدم گفتم چیز خاصی بین ما رد و بدل نشده که من ولت کنم و تو شکست بخوری یکمی حرف زد دیدم که نه بابا این فک کرده که من میخوام اینو بگیرم چون همیشه میگفت من زشتم ولی من نمیخواستم اعتماد بنفسش کم بشه و همیشه ازش تعریف میکردم میگفتم خوشگلی اندامت عالیه تیپت عالیه من ازت خوشم میاد اینم فک کرده من میخوام بگیرمش که گفتم نه من ۲۳ سالمه تو ۳۳ من نمیتونم تورو بگیرم ولی میتونیم دوست صمیمی باشیم که بی مقدمه گفت پس خواهشا شمارمو پاک کن دیگه بهم اس نده خداحافظ منم گفتم خداحافظ و دیگه بهش زنگ نزدم و تقریبا یک ماه هم از این ماجرا گذشت چند روز پیش که برف باریده بود رفتم سنگک خریدم و چون هوا سرد بود شیشه های این مغازه بخار کرده بود و هیچی در داخل معلوم نبود که وارد مغازه شدم دیدم این دختره داخل مغازه هست گفتم مگه از اینجا تصفیه نکرده بودی که گف آره کرده بودم ولی صاحب کارم چون نزدیک عیده میخواست بره از شهر دیگه لبنیات تهیه کنه و ازم خواهش کرد که فقط امروز بیام کار کنم حقوق دو برابر برای امروز میده یکمی شوخی کردم اونم با سردی جواب داد گفتم که چرا سرد جواب میدی که گف من دیگه باهات قهرم گفتم چرا قهری گف که دعوا کردیم دیگه من نیش خند زدم گف چرا میخندی گفتم بابا من که چیزی نگفتم خودت بریدی خودت دوختی و گفتی که دیگه اس نده یکم کی حرف زدیم کارتو دادم کشید وقتی کارتو میداد بهم دستشو گرفتم این زل زد به چشام منم کشیدم به طرف خودم و بی مقدمه لبامو گذاشتم رو لباش و از لباش یه بوس کردم منو پس زد گف چکار میکینی گفتم یادته گفته بودم بوست میکنم اینم بوس یکم اخم کرد ولی من بازم گرفتم بوسش کردم آخه از من کمی کوتاه بود و بدنش خیلی ظریف بود نمیتونست از دستم در بره که به ممه هاش دست زدم خیلی نرم بود که نشست رو صندلی گف خواهش میکنم دیگه بسه الان کسی میاد میبینه آبروم میره من گوش نکردم دوباره به ممه هاش دست میزدم که اونم تقلا میکرد و نمیزاشت یکمی که ازش تعریف کردم بدنش شل شد و گفتم ممه هات رو دربیار ببینم گف نه کمی که التماس کردم دکمه بالایی مانتوش رو باز کرد و گفت نمیتونم از سوتین در بیارم گفتم باشه بزار دست بزنم از بالا که دستمو زدم یکیش رو گرفتم دستم و انداختم بیرون لامصب خیلی سفید بود و نوکشون هم صورتی از ممه یه دختر ۱۸ ساله هم خوب بود خواستم که تو دهنم بگیرم که نزاشت و رفت اونور دکمشو بست گف تورو خدا دیگه بسه برو ترسیده بود که کسی ببینه منم نون و پنیر رو برداشتم و از مغازه اومدم بیرون کیرم داخل شلوار داشت منفجر میشد اومدم گردان و صبحونه خوردم نتونستم جلوی خودمو بگیرم دوباره برگشتم مغازه چون هوا سرد و برفی بود بیرون خیلی خلوت بود پرنده پر نمیزد دیدم که تنهاست و باز هم سرش تو گوشیه رفتم پیشش گف باز چرا اومدی که دیگه نزاشتم حرف بزنه بازم تو بغلم گرفتمش و لباشو گاز گرفتم اولش یکم مقاومت میکرد ولی بعد چند دقیقه مالیدن دیگه نشست رو صندلی منم خم شدم و لباشو میخوردم

و از رو مانتو با ممه هاش بازی میکردم که دیدم داره از بیرون صدا میاد که زود خومون رو مرتب کردیم و رفتم سمت یخچال به بهانه ناست خریدن که یه آقا وارد شد و کره خرید رفت بعدش بهم گف دیدی نزدیک بود بگا بریم اینجا نمیشه تورو خدا نیا گفتم باشه پس شب ساعت ۸ میام دنبالت گفت نه نیا که گوش نکردم گفتم میام و از مغازه اومدم بیرون تو راه همش به ممه اش فکر میکردم آخی اصلا تو عمرم چنین چیزی ندیده بودم قبلا چند تا دوس دختر داشتم ولی این با اونا خیلی فرق میکرد اومدم گردان و منتظر ساعت ۸ بودم که ساعت جلو نمیرفتم منم لحظه شماری میکردم که ساعت ۸ زود بیاد که بالاخره ساعت ۷:۳۰ شد و ماشینو روشن کردم چون مسئول خرید بودم و زیاد به بیرون میرفتم میومدم برام مرخصی لازم نبود هر وقت میتونستم برم بیرون و رفتم سمت مغازه و منتظر شدم که ساعت ۸ مغازه رو به صاحب کارش تحویل داد و زد بیرون از خیابان پیاده میرفت که افتادم دنبالش و گفتم سوار شو گف نه نمیشم بوق زدم گف نکن آبروم میره گفتم بخدا اگه سوار نشی داد میزنم که اونم با عصبانیت عقب سوار شد یکمی رفتم جلو و وایسادم گفتم بیا جلو که نمیومد ولی اصرار کردم اومد نشست یکمی لب گرفتم و راه افتادم دسمالی های امروزم کار خودشو کرده بود و دیگه تقلا نمیکرد بدنش شل شده بود چون این شهر کوچیکه کناز شهر یه بیمارستان هس که پایین اون بیمارستان یه راه خاکی هس که میره به طرف کوه رفتم کمی جلو تر و از جاده کمی دور شدم چون پشت بیمارستان بود و برف باریده بود و جاده گلی بود هیچ ماشینی نمیومد خیالم راحت بود و یکمی با ممه هاش بازی کردم و بردمش عقب اونجا ممه هاش رو که انداخته بودم بیرون و نوکشون رو مک زدم و گاز کوچولو گرفتم که یه جیغ زد ممه هاش اونقدر خوب بودن که نمیتونستم ازش دس بکشم نزدیک ۲۰ دقیقه ممشو خوردم و همزمان که ممه هاش دهنم بود از رو شلوار کسشو میمالیدم اینم چشماش رو بسته بود و آه و ناله میکرد ک مانتوش رو در آوردم و یه تاپ شطرنجی داشت اونم در آوردم و دوباره افتادم جون ممه هاش اینم التماس میکرد که تورو خدا بسه دارم از حال میرم آخه حق داشت چن سال بود بیوه بود و کسی اونطور نخورده بودش دوباره رفتم بالا و باز لب گرفتم و گفتم پیاده شو که گفت نه بیرون سرده ولی از دستش گرفتم و آوردم بیرون و بهش گفتم که قمبل کن اونم سرشو برد داخل ماشین و دستاشو گزاشت رو صندلی عقب و قمبل کرد منم شلوارشو کشیدم پایین یه شورت قرمز داشت که اونم کشیدم پایین وای چی می دیدم یه کص که خیسه خیسه ولی یکمی انگشت کردم که دوباره آهش بلند شد گف تورو خدا دیگه تموم کن منم شلوارمو کشیدم پایین من مث دوستان نمیتونم که بگم ۳۰ سانت کیر دارم کلفت و این چیزا یه کیر معمولی دارم مث همه مردای ایرانی و گذاشتم دم کسش یکم بالا پایین کردم و گذاشتم داخل وای چقدر داغ بود کسش واقعبتش چند قبلا چند تا دوس دختر داشتم که اونارو از کون میکردم ۵ بار کص کرده بودم که اونم چی بگم یه زن ۵۰ ساله که مطلقه بود و با رفیقم دوس بود و میومد منزل دوستم اونجا با اصرار رفیقم کرده بودم که یخجال ما از کص اون زن گرم تر بود اونقدر داده بود که کصش مث غار بود ولی این لامصب خیلی داغ بود هر بار که عقب جلو میکردم ناله میکرد بعد چند تا تلمبه آبم اومد و کشیدم ریختم بیرون دیدم هنوز ارضا نشده انگشتم رو کردم داخل کصش چند تا عقب جلو کردم که لرزید و آبش پاشید رو دستم و کلا پاهاش لرزید که دیدم نمیتونه خودشو کنترل کنه و داره میوفته زمین که از پشت بغل کردم و نزاشتم زمین بخوره اونجوری فشار دادم کمی رفت جلو تر و رو صندلی ماشین دراز کشید بازم داشت ناله میکرد که از صداش بازم کیرم بلند شد و دوباره کشیدم بیرون و گذاشتم داخل کسش و همچنان که داشتم تلمبه میزدم دستمو بردم جلو و با ممه هاش بازی کردم ۵ دقیقه بود که داشتم تلمبه میزدم تو کسش که اونقدر داغ بود که دوباره داشتم ارضا میشدم که کشیدم بیرون و اینبار رو کمرش خالی کردم چرا کابین ماشین روشن بود که دیدم تو سردی هوا از رو کیرم بخار بلند میشه از ماشین دسمال کاغذی برداشتم و کمرشو تمیز کردم و خودمون رو جمع و جور کردیم و سوار ماشین شدیم چون جاده گلی بود ماشین به زور از اونجا خارج شد و تو جاده که داشتم میبردم سمت خونشون دوباره کشیدم طرف خودم و از صورتش بوسیدم و تشکر کردم آخه خیلی برام چسبید اومدم شهر و جلوی یه گل فروشی ایستادم رفتم براس گل گرفتم اونم تشکر کرد و بدنش کلا سست بود که پرسیدم چرا سستی که گفت ۵ ساله سکس نداشتم و بدنم داره میلرزه که گفتم عیب نداره درس میشه و براش آبمیوه گرفتم خورد سر کوچشون پیاده کردم بازم قرار گزاشته ایم که دوباره سکس کنیم که ادامه ماجرا و سکس با دختر عمه ام رو هم رو مینویسم

نوشته: Dali _jeyran


👍 28
👎 13
118501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

865185
2022-03-24 02:17:01 +0430 +0430

بابا تو اصلا جانی سینی ایرانی تو از همه بکن ها بکن تری دمت گرم باورمون شد

1 ❤️

865217
2022-03-24 03:51:24 +0430 +0430

سرباز و این همه گوه خوری محاله!
تا اونجا که آیدی داد خوندم ولی هیچ حس خوبی از این داستان نداشتم چون شعر بود که صد البته کص شعر بود.
لطفا به ورودی سایت دقت کنید و زیر سن قانونی نیاید که کون خودشو و هفت جد و آبادش بگا میرید
از ما گفتن بود

1 ❤️

865227
2022-03-24 04:29:44 +0430 +0430

سربازایی که اول هر ماه میرن خدمت ، مقطع تحصیلیشون لیسانس و بالاتر از لیسانسه

به یه لیسانسه که
تسویه رو مینویسه تصفیه
و حاضر رو مینویسه حاظر
نمیشه اعتماد کرد
و تاریخهایی رو که میگه باور کرد

۱آبان رفتی آموزشی ۲ماه آموزشی رفتی میشه اول دی
بعد از ۱ماه که مسول خرید بودی دختره رو دیدی میشه اول بهمن
۱ماه هم که بعد مرخصیت ازش خبری نبود ک میشه اول اسفند
۱ماه هم که باهات قهر بوده میشه اول فروردین
حتی اگه فاکتور بگیریم مدت آشنایی تون رو و زمانی ک صرف شده
جهت مخ زنی و رفت و آمدهات به پادگان احتمالا تاریخ سکستون برای خرداد ۱۴۰۱باید باشه


865235
2022-03-24 07:17:44 +0430 +0430

ریدم تو نوشتنت قرمساق جقی

2 ❤️

865251
2022-03-24 10:33:29 +0430 +0430

اونجا پادگان بوده یا خونه خاله هروقت دلت میخواسته میرفتی و میومدی کله کیری برو بچه10 ساله ها این کستان هارا بنویس 👎

2 ❤️

865253
2022-03-24 10:53:18 +0430 +0430

احتمالا تو سربازی یه سره داشتن می کردنت. چون اینجوری مواد غذایی تهیه نمیشه

1 ❤️

865266
2022-03-24 12:47:56 +0430 +0430

یه جوری میگه انگاری هیشکی تو ایران غیر از خودش سربازی نرفته.
هممون رفتیم و ازین خبرا نیست
دروغ می‌نویسین یه جوری بنویسین که به واقعیت نزدیک باشه

1 ❤️

865281
2022-03-24 15:20:42 +0430 +0430

چرا سیلی زدن به فرمانده پادگان یادت رفته بنویسی😂😂😂

1 ❤️

865289
2022-03-24 16:34:52 +0430 +0430

این همه کس کردم ندیدم آب زنی بپاشه بیرون.دوستان شمادیدید.

1 ❤️

865294
2022-03-24 18:11:14 +0430 +0430

همش قشنگ بود ولی آخرشو کوص گفتی
آخه جقی یکبار ک ابت بیاد مگه برا دومین بار ب این زودیا‌ میاد

0 ❤️

865300
2022-03-24 20:06:42 +0430 +0430

من نمیفهمم چرا یه عده منتظرن یکی داستان بنویسه بیان زیرش فحش بدن یا بگن چرا کوس میگی خالی بندی بود و این حرفا
عزیز من.چه فرقی داره داستان واقعا اتفاق افتاده یا نه،شما نگاه به جذاب بودنش بکن

1 ❤️

865362
2022-03-25 03:45:41 +0430 +0430

فرمانده تو گاییدم.

0 ❤️

865386
2022-03-25 06:49:02 +0430 +0430

شما ها رو نمیدونم ولی من یکبار از بیرون برای یه سری از فرماندهان انتظامی از بیرون غذا گرفتم…پس الکی نگین نمیشه نمیشه من گرفتم

1 ❤️

865390
2022-03-25 07:30:00 +0430 +0430

خودت داری میگی این خاطره واسه چند روز پیشه بعد چجوری شد تو همین چند روز صد بار کردیش دخترعمتم کردی و …
حالا بقیه سوتیایی که دادی رو کاری باهاش ندارم

0 ❤️

865392
2022-03-25 07:48:22 +0430 +0430

همه این کسکش‌هایی که اینطور راجع به داستانت گوه خوری کردن رو بی‌خیال…
اگه یه زن این داستان رو نقل کرده بود مثل سگ شروع میکردن به کوس‌لیسی و به‌به و چه‌چه کردن…
تا حالا نشده تو نظرات داستان‌های مردونه یه نفر بیاد بگه خوب بود…
و برعکس ته داستان‌های خانمها یه کسکش پیدا بشه بگه دیگه ننویس…
چقدر ما جماعت خاک‌بر‌سر هستیم

0 ❤️

865400
2022-03-25 08:29:43 +0430 +0430

خوب بود خوش باشی

0 ❤️

865440
2022-03-25 18:46:04 +0430 +0430

مگه پادگان طویله است که ساعت ۸ شب بیرون میامدی و میرفتی دنبال کون دادن و برمیگشتی ؟
مرتیکه مجلوق متوهم مجهز به آپشن دروغگویی

0 ❤️

867545
2022-04-07 19:36:15 +0430 +0430

کیر فرمانده ها تو کونت مرتیکه جقی،من بیست روزه سربازیم تموم شده میدونم کادر هم نمیتونه ماشینش رو بذاره داخل پارکینگ گردان هر فرمانده ای یه سرباز داره کاراشو انجام میده اونوقت تو واسه هشت تا خرید میکردی؟چرا کس میگی بدبخت مجلوق داستان بعدیت هم اینه چجور کون فرمانده گزاشتی درسته؟خاطرات کون دادنت به فرماند ها رو بنویس جذاب تره

0 ❤️

867546
2022-04-07 19:41:10 +0430 +0430

این یارو میگه ساعت ۷ با ماشین شخصی از پادگان میزده بیرون 🤣🤣🤣🤣اگر کونده فرمانده نیرو هم باشی از این خبرا نیست کس خل همه خدمت رفتن میدونن کس میگی ورود خروج از پادگان و ماشین شخصی پارکینگ گردان همه این حرفها رو دروغگو که کونت میزاشته واسه ات تعریف کرده خودشم کونی بوده تو پادگان

0 ❤️

867547
2022-04-07 19:45:24 +0430 +0430

خیلی سوتی دادی خیلی ریدی مجلوق بدبخت کادر هم نمیتونه آپشن هایی که داری داشته باشه اسکل جقی

0 ❤️

903207
2022-11-17 19:27:34 +0330 +0330

وای چقدر لفتش دادی اه

0 ❤️

906204
2022-12-10 20:36:34 +0330 +0330

آبش پاشید رو دستم 😳

0 ❤️