زهرا همسایه مودب ما (۱)

1399/12/30

سلام دوستان
اولا عرض کنم نیازی نمیبینم دروغ بگم.
واقعا داستان کاملا واقعیه. اسم ها مستعاره
لطفا لطفا توهین نکنید. چون واقعا توهینهای بعضی از اعضا باعث شده خیلی ها جرات نکنن داستان واقعی بنویسند و مجبورن خیال بافی کنن .اینجا بحث‌سکس زیاد نیست
(توی دو قسمت نگارش میکنم)
داستان برای سال قبل هستش من حدود ۳۲ سالمه و اهل اردبیلی یه خونه چهار طبقه داریم طبقه اولش درب جدا داره و توی کوچه پشتیه
که توی این خونه یه زن و مرد با دختر ۹ سالشون زندگی میکنن
اونا حدود ۵ سالی میشه مستاجر ما هستن و تا سال قبل مجموعا ۱۰ بار با زهرا(مستاجر) سلام و احوال پرسی نداشتم.
یه روز تابستونی خانوادمون رفته بودن برای تفریح به منطقه روستایی خودمون که اونجا ویلا داشتیم.
حدود ساعت ۴ عصر مادرم زنگ‌زد که از زهرا یه امانتی بگیر ببر برای فلان جا منم گفتم خب هماهنگه
گفت اره الان میگم بیاد دم‌ در بهت بده
منم رفتم پایین دیدم زهرا خانم که حدودا ۴ سال از من کوچیکتر بود نایلون رو بهم داد و گفت هر وقت اماده شد خبر بدید
گفتم خب بی زحمت شمارتون رو بدید که اکی شد خبر بدم. شمارشو داد و گذشت تا چند روز و واقعا من یک درصد به فکر شیطنت نبودم چون هم دختر محجبه ی بود هم سر به زیر و همیشه ازش تعریف میکردن
وسیله رو گرفتم خواستم بهش پس بدم
تماس گرفتم دیدم خونه نیست و خیلیم عصبی گفتم زهرا خانم چیزی شده که داشت با یکی دیگه حرف میزد بعد گفت آقا محسن بهت زنگ میزنم.
یه ساعتی گذشت دیدم یه شماره ناشناس زنگ‌زد جواب دادم معرفی کرد گفتم این شماره رو نداشتم گفت وای ببخشید این شماره دوممه برای تلگرام و واتساپ بجای یک دو رو زدم و…
بعد بدون اینکه چیزی بگم شروع کرد از داستان‌عصبی شدنش که یکی ظاهرا تو خیابون اهسته با ماشین زده بود به پاش و…
حرف من و زهرا حدود ۳۰ دقیقه طول کشید البته بیشتر اون حرف میزد فهمید طول کشیده گفت وای ببخشید شوهرم پشت خطه بهتون زنگ میزنم
یکی دو دقیقه بعد زنگ زد یعنی اینقد حرف زدیم قشنگ یک ساعت شد بسته هم توی خونه بود
گفتم هزینتون زیاد نشه گفت نه از این طرحهام
گفتم خب واتساپ زنگ بزنید که قبول کرد
تو دلم اشوب بود چقدر من و این خانم که ۵ سالی بود همسایه بودیم ۱ دقیقه حرف نزده بودیم چطور اینهمه حرف زدیم که واتساپم زنگ خورد خلاصه غروب شده بود فهمیدم شوهرش خونه بیا نیست گفتم شوهرتون نمیاد گفت نه مغازه ساندویچی زده تایم نهار و شام نمیاد شبا حدود ۱۰ و ۱۱ میاد.
خلاصه از برادراش و موفقیت برادر و خواهرش اینقد حرف زد که دیگه واقعا میخواستم قطع کنه
گفتم امانتی رو بیارم که گفت بذار یکم خلوت شه کوچه یه لحظه گفتم این چرا تاکید داشت رو خلوتی خلاصه قط کردیم حدود ساعت ۷ شد گفت آقا محسن بی زحمت نایلون رو میاری منم بردم مثل همیشه محجبه و سر بزیر در حد ۱۰ ثانیه سلام‌احوال پرسی الکی نایلون رو دادم و برگشتم خونه
که گفتم بگم بهش الکی به مادر زنگ بزنم نگه خودت چطور با زنه هماهنگ بودی.
اونم موافقت کرد و…
خلاصه اون روز گذشت فرداش مدام توی فکر بودم لامذهب مگه فکر میذاره ادم بیخیال شه همش تک به تک حرفاش برخورداش مرور میشد
غروب فردا توی تلگرام یه مطلب علمی دیدم چیزی که خودش گفته بود علاقه داره و مطالعه میکنه براش فرستادم. لایک فرستاد و گفت خوشش امده دوباره سر حرف باز شد و کار به تماس واتساپ کشیده شد
دیگه قشنگ مشخص بود دو طرف یه جورای دلمون میخواد همو بشناسیم و میترسیم
هم اون با اون اخلاق و پوششی که داشت و هم من که کلا بچه سر به زیری بودم.(میخوام بگم واقعا اینا ملاک شخصیت انسانها نیست)
مکالمات و چتهای ما بیشتر و بیشتر شد و هیچ بحث سکس و جنسی توش نبود تا اینکه بعد سوم روز گفت اقا محسن چرا زن نمیگیری‌. منم گفتم دنبال سردرد نیستم خندید گفت نه جدی بگیر زندگی تا بخوای مشکلات داره گزینه خوب پیدا کن .
گفتم ندارم
وا مگه میشه
اره چرا نشه ندارم
باور نمیکنم
بخدا ندارم
خندیدن با صدای بلند. گفتم بجای خندیدن یه گزینه خوب پیدا کن برام
سریع گفت خب چطور باشه‌
منم گفتم خانواده دار و تحصیل کرده و…
و شروع کردم از زیبای گفتم سفید و قد حدود ۱۶۰ تا ۱۷۰ و… گفت خب زیاده گفتم بگرد خب ببینم
اینم گفت اگه واقعا کسی رو داشتم‌از خدام بود
خلاصه فرداش یهو دیدم پیام داده ببخشید فکر میکنم ارتباطمون با تلفن خیلی غیر منطقی بوده و تو مثل برادرمی و خدا شاهده مثل داداشم تورو دیدم
مرسی داداش محسن بابت زحماتت و…
منم 😐😐😐
هیچی گفتم لطف دارید و خدا حافظی کردم
دقیق یادمه حدود یک ماه و نیم هیچ مکالمه ی نداشتیم
هوا داشت سرد میشد اوایل پاییز بود ماشینو داشتم پارک میکردم هر کاری کردم قفل پدال کار نمیکرد
داشتم باهاش ور میرفتم دیدم در خونه زهرا باز شد
سلام‌کرد منم جواب دادم منتظر زن همسایه شون بود یه وسیله ردو بدل کردن
خودش سر حرف باز کرد آقا محسن چیزی شده منم توضیح دادم. حدود ۳ دقیقه الکی حرف میزد دیدم خیلی ضایس خودم سریع رفتم

قسمت دوم

شب پیام داد راسی از بورس هیچی میدونید و… دوباره سر صحبت رو باز کرد و فرداش تماس گرفت گفت برات زن پیدا کردم هی گزینه الکی الکی دیگه حرفا رو به جاهای باریک کشوندیم این سینش اونجوره اون پوستش اینجوره
گفتم یکی مثل خودت سفید و اندامی
خندید شیطون مال من رو از کجا میدونی گذشت و گذشت بعد چند روز گفت راسی به دوستم گفتم در ارتباطیم گفته پسر خوبیه اکی باش من هنگ بودم واقعا نمیگم پاکم ولی نوسان رفتاری این زن جالب بود. چطور رابطه مت و خودش رو که هنوز هیچی نشده بود به دوستش گفته بود
شروع کرد از بدی شوهرش گفتن و… یه روز گفت تو که تنهای همش که یه دوس دختر بگیر بیار خونه
گفتم نکردم از این کارا خندید
گفتم اگه من بخوام تو میای گفت نه هم شوهر دارم و هم از این کارا نمیکنم مثلا ناراحت شد ولی دقیق میخواست اینو بگم
دو روز بعد این حرف بعد از کلی حرف زدن خودش با پای خودش امد خونمون قرار شد سکس نکنیم حرف بزنیم نمیخوام الکی سکسیهاشو بگم حرف به سکس کشید و من اون زهرای بسییییار زیبا رو تصاحب کردم
وقتی لباسش رو در اوردم واقعا خشکم زد
خدایا این همه زیبای واقعا بی نظیر بود
از بس این زن شهوتی بود هر کاری که فکرشو بکنید انجام داد
منم شروع کردم خوردن کل بدنش
مگه سیر میشدم. اونم یا من فیلم‌کم دیدم از‌بس‌اب کسش زیاد بود که همش باید با دستمال پاک میکردم
داشت ابم میومد گفتم داره میاد
پاشو حلقه زد دور کمرم گفت‌بریز قرص میخورم . ابم با فشار ریخت توش چنان اهی میگفت که بیهوشششش می شدم از لذت چنتا دسمال گذاشت تو شرتش و لب گرفتیم و رفت
از اون‌ روز این‌زن ول کن‌نبود هر ۱۰ دقیقه پیام و زنگ کجای عشقم دوست دارم و‌… واقعا منطقی نبود.
چندین بار سکس داشتیم تا یه روز گفت راسی قرص نخوردم‌ میخوام‌ازت بچه دار شم کلی خواهش کردم کلی دعوا کارم شده بود دعوا که نکن تورو خدا یه روز گفت از بس بهم‌ استرس وارد شده پریودم یه هفته زوتر بوده نترس پریود شدم(نمیدونم سر کاری بود یا راس میگفت)
خیالم‌راحت شد
گفتم این زن رو ول کنم‌ بهتره اصلا بهش نمیخورد این‌اخلاقا ولی مگه شهوت اجازه میداد
یه روز گفت بیا خونمون کسی نیس دخترم داره بازی میکنه تو اتاق
منم رفتم دیدم تو حموم‌گفت هییسس بیا رفتم‌ تو و باز شروع کردیم مثل همیشه سکس کردن
خواهش کرد ابمو بریزم قول میدم قرص بخورم
من دیونه هیچ وقت کاندوم رو با خودم‌ نمیاوردم بنا به دلایلی که اگه تو خونه میدیدن بد میشد و…
خلاصه چند روز گذشت شاید دو هفته گفت محسن یه حسی دارم که وقتی حامله بودم قبلانها اینطور بودم باز من ریدم به خودم باز خواهش و التماس گذشت و گذشت شاید یک ماه یا یکم بیشتر بله خانم حامله شده بود
یه کیفی میکرد
منم واقعا دنیا رو سرم‌خراب شده بود
چقد افسرده شده بودم چه اشتباهی کردم
هزارتا خواهش و… اخر سر گفت باشه ولی ازم دور نشی من میخوام برا همیشه داشته باشمت و… منم هرچی اون میگفت قبول میکردم فقط این سقط کنه
خلاصه چندین روز گذشت گفت راسی چرا خواهرمو نمیگیری گفتم کی هس عکسشو فرستاد
بدک نبود ولی مثل خودش نبود. اگه فرشته هم بودش من برام مهم نبود فیلم‌بازی میکردم فقط این‌کوتاه بیاد
گفت حدود ۱۴ سال از خودت کوچیکتر ولی من باهاش حرف زدم اون اکیه میگه مشکلی ندارم
گفتم اون که فوق فوقش ۱۸ یا ۱۹ سالشه گناه داره گفت چی میخوای دیگه دختر خوشگل، منم هستم(فکرشو بکنید این خانم پودب چه فکرای داشت)
من واقعا مغزم سوت میکشید
رفتم بیرون چندین روز تو ویلامون بودم گوشی و … خاموش حسابی فکرمو کردم گفتم این دختره باید کات شه وگرنه بیچاره میشم . شرطشو قبول کردم قرار شد با خواهرش جوری اشنامون کنه خواهرش نفهمه ما دوتا‌با هم در ارتباطیم‌ اینم پیشنهاد من‌رو داده بود که میشناسه منو و…
من گفتم اول سقط کن‌ این بلاخره قبول کرد دکتر اشنا داشت و بچه رو سقط کرد و خیالم‌راحت شد( ولی من واقعا داغون بودم فقط خیالم‌از بابت این بدبختی راحت شد) خلاصه خواهرش توی اینستا مثلا من نمیدونم فالو فرستاد ولی حرفی نزدیم
بعد اون‌روز که مطمئن شدم کلا زهرا رو بلاک کردم اینستا پیام داد هرجا فکرشو بکنی داشت تابلو میکرد
خدارو شکر حدود دو ماه مقاومت کردم
هرچی از دهنش در اومد بهم گفت ولی برای همیشه رفت هرچند هنوز پیش ماست ولی مطمئنم از کمبود سکس بمیرم سراغ این ادم نمیرم. و جالب اینکه الان طوری برخورد میکنه و حجاب رو رعایت میکنه و با کمال پروری میگه سلام داداش محسن انگار هیچ اتفاقی نیفتاده
خواهرشم انفالو کردم که دیگه ریختشونو‌ نبینم

خواستم بگم مواظب رابطه تون‌باشید نمیگم من ادم‌پاکیم ولی خواهشا فانتزی نباشید زن دایی زن عمو همسایه خواهر زن و… والا کافیه یه جا مچتونو بگیرن کلا باید از اون‌محله بری یا با فامیل‌ ترک ارتباط‌کنید
میخواید سکس کنید دو قدم از محدودتون دور شید هم آرامش روحی دارید هم آبرو برا نیم‌ساعت خودتونو تا اخر عمر بیچاره نکنید

بابت طولانی بودن داستان معذرت میخوام

نوشته: محسن


👍 47
👎 11
113301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

798450
2021-03-21 00:17:40 +0330 +0330

این نوشته فقط برای اعتراف گرفتن از اوناییه که لب به اعتراف باز نمیکنن،این نوشترو بخونن کسخل میشن،عین بلبل اعتراف میکنن😂

0 ❤️

798460
2021-03-21 00:44:40 +0330 +0330

تکراری بود فکر کنم قبلا اینو خونده بودم…

3 ❤️

798479
2021-03-21 01:28:52 +0330 +0330

داستانت میخوره واقعی باشه ولی دوتا نصیحت دارم ،اول اینکه یکم ریاضی کار کن،طرف ده سال مستاجرتون بوده و گفتی تا پارسال ۱دقیقه هم تو این ۵سال باهاش حرف نزده بودی!!!
دومی اینکه وقتی با یکی هستی خوبیت نداره بکنی هر وقت سیر شدی بلاکش کنی یا با کسی نباش یا اگرم بودی یه طرفم ولش نکن دلش که هیچ مدیون کسشم میشی.😕😒

3 ❤️

798480
2021-03-21 01:37:36 +0330 +0330

میگم تایمر داری زمان میگیری 😁😁😁

1 ❤️

798496
2021-03-21 02:42:05 +0330 +0330

بیناموس زن مردم رو گاییدی بعد ادای آخوندا رو درمیاری کونی؟؟
تو اگه بچه خوبی بودی از اول نمیرفتی تو نخش ننه قحبه،بعد اینکه زن مردم رو شهوتی کردی یهو فاز بچه پیغمبر گرفتی؟؟؟؟

3 ❤️

798512
2021-03-21 03:15:20 +0330 +0330

لایک برا نصیحت اخر داستانت بود

0 ❤️

798533
2021-03-21 08:16:22 +0330 +0330

همش دروغ و خیال بافی آخه مگه مجبوری چندتا کیر بدست جقی بیان بهت فحش بدن ننویس اگر راس میگی آیدی اینستاگرام دختره را بفرست همه ببینیم من مطمئنم حاصل تخیلات کیری خودت بوده برو حموم به یاد مامانت اون کون برجستش جق بزن همین

1 ❤️

798551
2021-03-21 10:58:20 +0330 +0330

فقط اون آخرش که گفت من آدم پاکیم 😁

0 ❤️

798552
2021-03-21 11:19:18 +0330 +0330

اتفاقن حاملش میکردی اونوقت اون از تو حساب میبردش نه تو

0 ❤️

798581
2021-03-21 15:06:05 +0330 +0330

فدای تو با این داستان واقعی و قشنگت
دوستان داستان اینطوری بنویسید
نه الکی نحوه فرو رفتن کیر توی کس رو توضیح بدین

0 ❤️

798623
2021-03-21 23:33:28 +0330 +0330

همون جا که گفتی این داستان واقعی فهمیدم یه چیز سرهم کردی نوشتی
مگه مجبوری بنویسی؟ مثل بقیه فقط بخون

0 ❤️

798654
2021-03-22 02:29:54 +0430 +0430

محسن بچه سربزیر کوچولو جوجوی خودم کم جق بزن جیگر برا دستت خوب نیست

0 ❤️

798684
2021-03-22 05:59:29 +0430 +0430

اصل رو میذارم رو حرف خودت که داستان واقعیه.
مخ زن شوهردار رو زدی، هرکاری خواستی باهاش کردی، ازش یه خیانتکار ساختی، تا فلانت خوابید و دیدی کار کمی بیخ پیدا کرده و فقط احتمال دادی که شاید به گا بری، طرف رو پیچوندی!؟
بی شرف!
کراوات همون اسب اَبَرفرض که بعضی اردبیلی ها رو کلاهکش قسم میخورن، تو حلقت!

0 ❤️

798693
2021-03-22 08:03:30 +0430 +0430

به جان تو وقتی یه نفر میاد یه رمان کصشعر مینویسه همشم میگه داستانم واقعیه دلم میخواد حاملش کنم

0 ❤️

798718
2021-03-22 11:23:03 +0430 +0430

یه دختر مشهدی نیست یه کونی یه ساکی بزنه برای ما

0 ❤️

798840
2021-03-23 01:41:59 +0430 +0430

کس نگو لطفا

1 ❤️

798856
2021-03-23 03:08:15 +0430 +0430

آفرین

0 ❤️

798933
2021-03-23 19:10:45 +0430 +0430

نکته اخلاقی داستان
فقط جنده های محل خودتونو نکنید
بزارید بچه های محل دیگه جندهای شما رو بکنن شما محل اونا رو بکنید

0 ❤️

798950
2021-03-23 22:36:46 +0430 +0430

مردک هَوَل اولا تو بیجا کردی به خانوم متاهل به اون چشم نگاه کردی که منجر به این فجایع بشه…دوما حالا که اون غلط بزرگ رو کردی،فاز نصیحت برندار و خودتو گم و گور کن مردک خائن کثیف.

0 ❤️

798951
2021-03-23 22:39:25 +0430 +0430

ضمنا غلط سوم و بزرگترت اینه که اون اسم شریف و زیبا و با مسمّا رو گذاشتی رو خودت.گم بمیر خائن.

0 ❤️

801135
2021-04-01 23:12:01 +0430 +0430

از نظر روانشناسی تو 7 تا بیماریو بصورت یکجا داری
ولی قطعا ایراد از سرسیلندرته
دفعه بعد خاستی بجقی سعی کن ریلکس بزنی ن با خشونت
کلام اخر
کیر اون دونات فروش تو مترو فردوسی تا صندلی زیر پاش تو ما تحتت
که نیای وقت مارو بگیری

0 ❤️