زیر چادر چی میگذره (۲ و پایانی)

1397/02/31

…قسمت قبل

قبل از بیرون اومدن از مغازه تو دستشویی با گریه و ناراختی شدید کوسمو تمیز کردم …حس خیلی بدی داشتم …باز بهادر تهدیدم کرد که اگه بر نگردم بیچاره ام می کنه و شوهرمو خبر دارمی کنه …لعنت به خودم که چرا فوری سوار مترو نشدم و پیش مادرم نرفتم بارها خودمو دادگاهی کردم که چرا فلان نکردم و بهمان نکردم …ولی بلا و بدبختی سراغم اومده بود تو خیابون در بدترین اوضاع روحی و روانی داشتم بی هدف قدم میزدم و گاها اشک میریختم من به شوهرم ناخواسته خیانت کرده بودم و دامنم الوده از گناه شده بود …اصلا حوصله رفتن پیش مادرمو نداشتم …با موبایلم مادرمو از نرفتنم مطلع کردم خیلی سعی کردم خودمو عادی جلوه بدم ولی مادرم متوجه حال خرابم شده بود و من مجبور شدم بهش دروغ بگم که مریض شدم و از این حرفا…از بس راه رفته بودم که سر از یه پارک در دراورده بودم رو یه نیم کت نشستم و باز به این وضع ناهنجار فکر می کردم ووخدایا من چه جوری از دست این پیرمرد هوس باز و ابلیس خلاص بشم کارت ملیم دستشه و ادرس و تلفن خودم و شوهرمو داره من احمق چرا این همه مدارکو تو کیفم باید نگه دارم تا دست همچین موجود فاسدی بیفته …عقلم به هیچ جایی رضا نمی داد و فکرم خوب کار نمی کرد …از یه سر کوسم کمی درد گرفته بود اون بیشرف بی رحمانه منو گاییده بود .حتی نمی تونستم به خونه بر گردم …باید یه بار دیگه تلاشمو می کردم تابلکه از دستش خلاص بشم …بلند شدم و پیاده به طرف همون مغازه حرکت کردم …از خودم و از همه و مخصوصا مردایی که روبروم و کنارم رد میشدند بدم میومد تنفر وجود مو گرفته بود اخه من اصلا فکرشو نمی کردم که اون پیرمرد که سن پدر منو داره بهم تجاوز کنه و بخاد بقول خودش صیغه ام کنه خاک توسرم با وجود یه شوهر زنده و سرحال و جوون و دوست داشتنی من صیغه یه پیر مرد شده بودم …بخدا مرگ اگه خریدنی میشد اونو می خریدم و نوش جونم می کردم …تو این فکرا غرق شده بودم که فهمیدم به مغازه اش رسیده بودم …رفتم داخل …سه تا مشتری تو مغازه اش بودند و انگار خرید می کردند …اون منو به نشستن دعوت کرد …اون کثافت واقعا درامد خوبی هم داشت چون اونا نزدیک هشت میلیون تومن خرید کردند و بهادر سر حال و شاداب پولاشو داشت میشمرد و تو گاوصندوقش میزاشت حرومت بشه بیشرف عوضی …پیش خودم کلی فحش و ناسزا نثارش کردم …خب مهری خانم …طاقت نیاوردی و پیش شوهر صیغه شده ات برگشتی لابد کیرم دلتو گرفته و هوسشو کردی …غصه نخور میدم بهت …یه کم تحمل کن تا یه نفر بیاد بعدش در خدمتت هستیم …اغا جون هرکی دوسش داری …کوتاه بیا و منو بحال خودم بزار من شوهر دارم و بخدا دارم از غصه دق می کنم من از اون زنای بد کاره نیستم که عین خیالم نباشه تورو خدا بهم رحم کن و کارتمو بده و منو فراموش کن …با گریه و زاری داشتم بهش التماس می کردم …مهری جون خواهش نکن …اخه زن احمق تو چرا این همه دم از پاکی و طهارت میزنی تو دیگه گاییده شدی و من تو کوست زدم و شایدم ازم حامله شدی …دیگه این بازیها و ادا . اطوارارو در نیار …از من می شنوی از این گاییدنت لذت ببر …برو دستشویی یه کم صورتتو بشور که بوی نمک و شوره ندی چون میخام ماچت کنم …بلند شو معطل نکن …اون بازومو گرفت و منو تا کنار دستشویی برد و منو توش هول داد …اه خدایا منو بکش و از این وضعیت خلاصم کن …از دستشویی اومدم بیرون به محض بستن در دستشویی باز بهادر بازومو گرفت و منو کشون کشون تو همون اتاق کذایی برد وای وای تو اتاق یه مرد دیگه رو تخت لم داده بود و داشت شکم گنده شو می مالوند اون هم تقریبا هم سن و سال بهادر بود و ولی تپل تر و با قد کوتاه تر لهجه اش به ترکی میخورد …شهاب بیا زن صیغه مو زیارتش کن …وای وای بهادر تو زدی تو خال …عجب چیزیو صیغه کردی و…بابا یکیم مثل این برام جور کن …به به چه گوشتیه …اوخ جون …بهادراین زنه چرا چادریه …خی دیگه مدلش اینجوریه …اتفاقا شهاب من از جنس چادریش خیلی خوشم میاد …باور کن زنای چادری مزه شون شیر ین تره …اخه صبح اونو ترتیب دادم …خیلی مال خوبیه …ولی بدونه تو نمی شد اونو بکنم …بهت زنگ زدم که توم بیای تا دو تایی اونو بکنیم …با شنیدن این حرفا داغ کردم و حسابی ترس وجودمو گرفت …نه نه من نمی مونم …تو یه عوضی هستی …خودت کم نبود یه نفر دیگرو هم اوردی که منو بی عصمتم کنی …خودمو می کشم اگه مانعم بشی …خودمو هولکی به در اتاق رسوندم . خواستم دستگیرشو فشار بدم که شهاب یهو خودشو به کمرم رسوند و منو از پشت بغل کرد و محکم منو گرفت …بهادر هم اومد جلوم و دو تا سیلی ابدار به صورتم زد وباز تهدیدم کرد …من دست و پا میزدم . اونا دو نفری سعی داشتن منو رو تخت بخابونن …اصلا توان مقابله با اونا رو نداشتم چون نرسیده به یه دقیقه منو دو نفری رو تخت خابوندند وشهاب خودشو رو سینه ام ولو کرده بود و دستامو بهم قفل کرده بود و بهادر هم داشت شلوارمو از پام بیرون می کشید و حتی شورتمو هم دراورد و با بیرحمی اونو تو دهنم فرو کرد من دیگه نمی تونستم که فریاد و هوار بکنم …حالا نوبت بالا تنم بود …شهاب رفت سراغ دو پام و اونو مال خودش کرد و بهادر هم با خشونت بلوزمو دراورد و سوتینمو هم با چاقویی که در لبه گوشه اتاق بود برید و اونم گوشه ای پرت کرد …شهاب با دستش مشغول مالش کوس و کونم شده بود و از خوشی و لذت اندامم داشت کیف می کرد …اوخ جون چه کوسی …چه رونایی داری …وای وای خاک تو سر زنم بشه که هیچ لذتی ازش نمی برم بهادر باور کن زنم نه زیبایی داره و نه اندام خوبی داره …من خاک به سر باید تحملش کنم …خب شهاب مگه کور بودی و اولش ندیدی که عقدش کردی …اره من الاغ از هول کردنش زود عقدش کردم و خودمو گرفتار کردم …بیا بهادر اینو بگیر تا لخت بشم …بهادر یهو خودشو روم ولو کرد و منو زیرش گرفت و با دستاش همه جامو با بیرحمی می گرفت …از سینه هام و باسنم و ورونام و گاها با کف دستش منو میزد …بهادر اونو کتک نزن …اخه چه جور دلت میاد اونو بزنی …شهاب کردن مهری همراه با کتک بیشتر میچسپه …شهاب هم لخت شده بود کیرش معمولی بود و از مال بهادر کوچیکتر نشون میداد …من هنوز مقاومت می کردم و دست و پا میزدم …شهاب برو اون طنابو پشت در اتاق هستش بیار تا اونو ببندیم اینجوری باشه خوب نمی تونیم اونو بکنیم …بعد از لحظاتی دو دستمو از پشت با طناب خوب بستند و من دیگه از تلاش و تکون افتاده بودم …شورتم تو دهنم بود و مزه اب کوس و کیر بهادر که صبح منو کرده بود و رو شورتم ریخته شده بود تو دهنم حس می کردم …شهاب به پشت رو تخت دراز کشید و بهادر منو روش به شکم خابوند و خودش کیر شهابو تو کوسم هدایت کرد …کیرش تو کوسم زیاد اذیتم نمی کرد …ولی خب کیر یه مرد نامحرم داشت کوسمو در گیر می کرد …بهادر انگار اماده میشد که تو کونم بزاره …لعنت به تو بهادر …من تا حالا حتی به شوهرم هم کون ندادم و اونو حرووم میدونم ولی تو داری الان برای اولین بار تو کونم میزاری …خدا ازت نگذره …تو دلم داشتم نفرینش می کردم یه لحظه سرمو چرخوندم و نگاه کیرش کردم …کیری که سیخ و کاملا مثل سنگ شده بود و داشت اونو با اب دهنش خیس می کرد …حتی نمی تونستم که فریاد بکشم شهاب با دستاش کمرمو محکم گرفته بود و بهادر هم جفت پاهامو قفل کرده بود …کیرش رو سوراخم قرار گرفته بود و بهادر با کمک انگشتای دستش سوراخمو گشادش کرد و دو بار اب دهنشو توش پرت کرد و ارووم کیرشو تو کونم فرو کرد …انگار سقف اتاق روم افتاده بود چون چشام یه لحظه سیاهی رفت و درد شدیدی رو حس کردم …شورت تو دهنم از فریاد های خاموشم حسابی خیس شده بود و حسابی داشتم پاره میشدم …اون بیشرف تا ته کیرشو فرو کرده بود و اهسته برای خودش تلمبه میزد .اه چه لحظات سیاه و تلخیو داشتم می گذروندم …دیگه از مقاومت افتاده بودم و تسلیمشون شده بودم اونا دو نفری منو می کردند و خصوصا بهادر کونمو داشت زخمی می کرد به گمونم خون ریزی از کونم داشتم …اخه من کیر هیچ کسی به کونم نخورده بود …هزاران بار لعنت به تو بهادر …هیچوقت ازت نمی گذرم …ابتدا شهاب ابشو تو کوسم ریخت و زیرم ارووم گرفت و بعدش بهادر با فریاد های بلند و حیوونیش ابشو تو کونم تخلیه کرد ابی که با خون کونم قرمز شده بود و دردشو فقط من می کشیدم …اونا منو ول کردند و من موندمو یه بدن خسته و کون پاره شده و اعصاب درب .وداغون شده …خنده های دوتاشون بد تر از هر چیزی رو اعصابم رژه میرفت …اونا باز برای روزای دیگه داشتند برام نقشه می کشیدند …

بعد از اینکه کارشون باهام تموم شد منو گوشه ای اتاق به حال خودم رها کردند و داشتند برای روزای اینده نقشه ها می کشیدند…شهاب باور کن کونش خیلی تنگ بود کیرم داشت توش له میشد …لامصب انگار اصلا کون نداده بود …راست میگی دفعه دیگه کونش مال منه …بهادر یه وقت دبه نکنی …نه شهاب حالا حالاها هستش …اهای مهری …اول باربود که از عقب می دادی …ها جواب بده …بهش جواب ندادم ومی خواستم سرشون فریاد بکشم و بهشون فحش بدم …اگه اینطوری رفتار کنی دیرتر از دستم خلاص میشی بهتره هرچی ازت میپرسم فوری جواب بدی …مگه تو مسلمون نیستی ورحم و مروت سرت نمیشه وووببین با عقبم چیکار کردین …ازش خون اومده …اگه اول بارم نبودخونی نمیشد …بهادر مهری راست میگه …اون بار اولش بود که کیر تو کونش میرفت …تو اصلا ملا حظشو نکردی …حالا بیچاره چه جوری بره خونش و چه جوابی به شوهرش بده …اومدیم وامنشب شوهر کس کشش ازش کون خواست و یا خواست اونو بکنه …ابروش میره …من میخام یه چیزی به سوراخش میزنم که درد نکشه وزودتر خوب شه …هر چی باشه فردا پس فردا باید به منم کون بده …شهاب ولش کن خودش خوب میشه . چیزی نیست ///شهاب اومد جلو که کونمو معاینه کنه نزاشتم و با لگد از خودم دورش کردم …زودباش بلند شو لباساتو بپوش میخایم مغازه رو ببندیم …اه خدای من در بدترین وضعیت ممکنه اونا منو از مغازه بیرون کردند و خودشون هم خنده کنان به خونه هاشون برگشتند …تف به هر چی نامرد و بی ناموس و …خیلی ازخودم و همه شاکی و ناراحت بودم …هر جوری بود خودمو به خونه رسوندم و به حموم رفتم و زیر دوش اب گرم تا تونستم فریاد زدم و گریه کردم و حتی ار فرط خشم با مشت به دیوار حموم میزدم …خسته و ناراحت ودر حالی که سوراخ کونم سوزش می کرد از حموم بیرون اومدم و مثل لاشه رو تخت افتادم و به خواب رفتم …با صدای زنگ گوشی موبایلم از خواب بیدارشدم …دوستم پروانه بود که بهم زنگ میزد قرار بود باهاش به خرید میرفتم ولی من سر قرار نرفته بودم …جوبشو دادم …اون بهترین دوستم بود و همه چیمون رو پیش هم میگفتیم بهم دیگه خیلی اعتماد داشتیم اون فهمیده بود که من ناراحتم و مشکل دارم …نیم ساعت نشد خودشو بهم رسوند و اومد بغلم کرد …چی شده مهری جون …اوه پروانه بخدا کاشکی میمردم و امروزو بیرون نمی رفتم …من بیچاره شدم . دیگه نمی تونم به زندگی ادامه بدم …اخه چی شده بهم بگو تا کمکت کنم …هر چی تو دلم بود و با اتفاقی امروز رو بهش گفتم و اخرای گفتنم از روی دوستم شرمم میشد که بهش نگاه کنم …وای وای مهری برات بمیرم …تو چرا راحت اسیر اون بهادر بی شرف شدی …مگه نمی دونی برادرم تو اگاهی کار می کنه …کاش یه زنگی بهم میزدی تا برادرمو تو اون مغازه لعنتی می فرستادم …الانم دیر نشده من محسن رو خبر می کنم .همچیو بهش می سپارم …تورو خدا خودتو عذاب نده …پروانه اگه به برادرت زنگ بزنی بالا خره شوهرم می فهمه و من بدبخت میشم …یعنی مهری نمی خای اونابه سزای کار کثیفشون برسن …تو که خودت نمی خواستی اونا بهت تجاوز کردند …از فرط انتقام و اینکه اونا دستگیر بشن راضی شدم که به محسن زنگ بزنه …ارزش اونو داشت که من شوهرمو از دست بدم ولی اونا زندانی بشن …یه ساعت طول نکشید که برادرش با لباس شخصی و بیسیم به دست اومد خونه …قضیه رو طولش ندم …کل ماجرارو با سانسور سکس و جزئیات تجاوزرو همه بهش گفتم و همون فردا بهادر اول وقت دستگیر شد و بعد از یه ساعت هم شهاب …اون شب به علی هیچی نگفتم و حتی موقع خواب که می خواست منو بکنه مریضی و کسالتو بهونه کردم و اونو منصرف کردم …برای ادای توضیحات و تشکیل پرونده و شکایتم باید به اگاهی میرفتم …پروانه هم باهام اومد و شکایتمو نوشتم …تو اگاهی رو در روی بهادر قرار گرفتم و با تموم قدرتم یه لگد تو وسط پاهاش درست رو کیرش زدم و هوارشو بلند کردم دلم کمی خنک شده بود …نمی دونم چه جوری شوهرم قضیه رو فهمیده بود اونم سرو کلش تو اگاهی پیدا شده بود …اونم خیلی گردوخاک کرد و علنی بهادر و شهابو تهدید به کشتن می کرد …اون شب تو خونه باهام حسابی دعوا کرد و رک و پوست کنده بهم گفت که دیگه زن من نیستی و نمی تونم تو رو بنام همسر خطاب کنم …همین امشب فقط تو خونه ام هستی علنی منو بیرون کرد و خلاصه با توافق همدیگه منو طلاق داد و به خونه پدرم رفتم …دنبال سرنوشت بهادر و شهاب نرفتم و می خواستم هر چه زودتر فراموششون کنم …یه سال از طلاقم نگذشته بود که یکی از همکارای محسن تو اگاهی ازم خواستگاری کرد و بالاخره منم راضی شدم و باهاش ازدواج کردم اون در روز شکایتم منو دیده بود و ازم خوشش اومده بود…الان با شوهر دومم که علیرضا اسمشه احساس ارامش و خوشبختی می کنم وازش یه پسر هم دارم …فقط هر وقت یاد اون روز لعنتی و سیاه میفتم بدنم می لرزه و ترس وجودمو می گیره …با ارزوی سلامتی و خوشبختی برای همه خواننده های عزیز وگل …این ماجرا باز گشایی و جراحی یه پرونده از هزاران پرونده موجود هستش

نوشته: یاوران


👍 9
👎 23
47652 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

688964
2018-05-21 20:47:45 +0430 +0430

کم کم دارم میفهمم اون زیر چی میگذشت:/
ولی تو مخ نویسنده چی میگذره موندم :/

0 ❤️

688974
2018-05-21 21:33:24 +0430 +0430

متاسفم کاری به داستان ندارم و نویسنده اش هم به کیونم
فقط بگو این مغازه عتیقه فروشی کجاشه که من نمیشناسم

0 ❤️

688993
2018-05-21 22:55:32 +0430 +0430
NA

دمت گرم خواهر شهاب و بهادر هم میاوردی همه بچه ها بکنن دم دوستش هم گرم که داداشش خواهرشون گاییده

0 ❤️

689011
2018-05-22 03:06:35 +0430 +0430

کوس شر بستیم
نگو اینجوری یه جوریم شد
با حیا، باشرم، جنده، ااااا ببخشید این مال داستان قبلی بود
بله میفرمودند. پس علیرضا خان کوسکش به زن شوهردار چشم داشت. تو هم که همونجا ازش خوشت اومده بود. خوب کونی، همه اینها نشانه جنده بودن و کونی بودنته
دیگه چرا سجاده آب میکشی؟

0 ❤️

689013
2018-05-22 03:29:22 +0430 +0430

افرین حالا شد

0 ❤️

689024
2018-05-22 05:57:00 +0430 +0430

1- بارها خودتو دادگاهی کردی؟؟ جل الخالق…
2- نمیتونستی بگی شوهرت بیاد؟؟ بدبخت خب در اون صورت دیگه بت تجاوز نمیکرد اون پیرمرد ابلیس ههههه
3- عقلت رضا نمیداد؟؟ بابا تو استعداد شگرفی تو ادبیات داری یاوران
4- آره…نمیتونستی بری خونه و به شوهرت بگی که بهت تجاوز شده و بعدم بری کلانتری تا از پشم دارش بزنن اون ابلیسو…باید میرفتی دوباره همونجا تا با التماس کاری کنی…آخه نه التماسات دفعه اول جواب داد این دفعه هم جواب میده !!!
5- دوتا دستتو بسته بودن بعد نشسته بودی رو شهاب؟؟ مگه میشه؟؟ بعدشم مثلا نمیتونستی اون شرتو از دهنت بندازی بیرون بی عرضه؟؟
6- تو اداره پلیس با لگد زدی تو تخم بهادر؟؟ وا حیرتا…
7- این دفعه پایان خوبی داشت یاوران وگرنه به بادت میدادم…راستی هم این هم داستان قبلی ‘هوایی شدن زنم’ 2 قسمتی بود…کامل بکنش ی قسمت تا تموم شه بره…البته توصیه میکنم به خودت رحم کن و کسشعر ننویس

0 ❤️

689026
2018-05-22 06:04:36 +0430 +0430

جالب بود همین که زندگیت روبه را شد برو صفا بکن

0 ❤️

689027
2018-05-22 06:06:55 +0430 +0430

خانم اگر این اتفاقاتی که این همه دربارش صحبت کردید واقعیت داشت من واقعاً متاسفم و نمیدونم که چی باید بگم هی حالم بد شد …خودتم مقصری و نباید برمیگشتی باید همونجا به پلیس زنگ میزدی و داد هوار راه مینداختی…شوهرت هم کار خوبی نکرد با اون برخوردش ولی در کل عجیب بود

0 ❤️

689049
2018-05-22 09:06:51 +0430 +0430

تو که به فاک رفته بودی حداقل چنتا عتیقه دیگروهم میشکستی دلت خنک می شد
شاید بتونی یه داستان باموضوع دیگه بنویسی

1 ❤️

689109
2018-05-22 18:38:03 +0430 +0430

کییر م تو این داستان چرت و پرتت

0 ❤️

689178
2018-05-22 23:39:52 +0430 +0430

چرته باوو

0 ❤️

689506
2018-05-24 13:04:08 +0430 +0430

اگه خیلی زندگیت خوبه از این سایت برو و خرابش نکن

0 ❤️

689538
2018-05-24 17:46:10 +0430 +0430

خوب بود مرسی وخسته نباشی

0 ❤️

739738
2019-01-05 22:12:43 +0330 +0330

درسته شرایط جامعه تخمیه ولی خیلی کسشر نوشتی…تو اگاهی گذاشتن تو بزنی تو تخماش؟؟؟عجب؟

0 ❤️