ساداخلو (۲)

1397/09/27

…قسمت قبل

نیم ساعت بعد تو ماشین و در مسیری بودیم که مکلر آدرس داد خیلی دور نبود، زهره اصلا حرف نمیزد و به من نگا نمیکرد
گفتم ساکتی، چیز مهمی نبود
گفت خجالت میکشم شما منو تقریبا لخت دیدید
گفتم که چی؟، من زیاد زن و دختر لخت دیدم شما هم یکیش،
سرش و بلند کرد و گفت یعنی چی زیاد دیدید، یعنی چی منم یکیش!!؟
گفتم اهل دروغ نیستم ،زن دارم اما دوست دختر هم دارم ، با زنای زیادی بودم ،بهرحال تو تفلیس مجردم. اما منظورم از شما یکیش را بد نگیرید، منظور این بود که برام عادی بود(دروغ میگفتم)
گفت منم یک زنم جلو من خیلی راحت میگید زن لخت زیاد دیدید احمد آقا اصلا فکر نمیکردم شما هم … درستی و راستی خوبه ، اما …
خودم را متعجب نشان دادم گفتم زهره خانم شما قبلا ازدواج کردید؟دختر نیستید، بهتون نمیاد که …
گفت احمد آقا خواهش کردم ازم زیاد سوال نپرسید من سرم درد میکنه.
بخودم گفتم اگر من نفهمم چکاره ای بچه شیراز نیستم …
به یک بیغوله رسیدیم ،با راهنمای مکلر وارد یک دالان تاریک شده به زیر زمین رفتیم بوی تند رطوبت و تخمیر شراب میامد، پیرزنی فکر کنم از بازمانده های شوروی سابق با سیگار برلب در چارچوب دری بود .
روسی بلغور کرد ،داخل شدیم یه پسر بیست و چند ساله با زیرپوش رکابی روی تختی خواب بود فک کنم نوه اش بود
کثافت از همه جا میبارید
دریچه ای بزرگ گوشه اتاق روی زمین را باز کرد نردبانی به پایین میرفت، زهره ناخودآگاه بازویم را چسبید ،ترسیده بود، پیرزن رفت پایین ،نگاهی به زهره که ترس برش داشته بود کردم به مکلر گفتم دیوونه ای سعید ، من بزم را هم نمیزارم اینجا باشه،
زهره خانم بیا بریم ، زهره مثل بره دنبالم اومد ، زنه اون پایین منتظر ما بود و چیزی به روسی میگفت.
زهره بسرعت سوار ماشین شد، سعید بعد دو دقیقه آومد گفت ۱۵۰ هم میده
گفتم بریم جای دومی
سعید گفت احمدآقا میخوای میبرمت ولی اون یکی تقریبا خارج تفلیسه میل خودته،
رفتم تو ماشین به زهره گفتم ، سرش پایین بود حتی نه هم نگفت.
۳۰ لاری گذاشتم تو جیب سعید
و سوارشدم برگشتیم
تو مسیر ساکت بود اما اشک میریخت، نگه داشتم دستی بسرش کشیدم زیر چونش دست کشدم سرش را بالا کردم اشک میریخت ،خوشگلتر شده بود هوس میکردم اون لبای گوشتیش ببوسم ،
دلداریش دادم و نزدیکتر بهش شدم سرش رو گذاشت رو سینه ام و بغضش ترکید و بلند گریه کرد
من بدبختم احمد آقا، بی کسم ،بی پولم، غریبم.
گفتم منهم غریبم ولی با خنده گفتم تو لااقل منرا داری.
نهایتش اینه چند روزی بری هاستل تا سر فرصت یه جای مناسب پیدا بشه،
گفت هاستل یعنی همون یه اتاق و چند تخت … گفتم آره ،البته هم اتاقیات دخترن، دانشجو ، یا دنبال کار ، مثل خودت
اجاره اشم خوبه ده ، دوازه لاری.
کمی خوشحال شد گفت خوبه.
زنگ زدم سعید آدرس هاستل گرفام ،سعید گفت اگه بخواد تو نایت کلوب براش کار سراغ دارم، جای خواب هم بهش میدن، جوری که زهره نفهمه به انگلیسی بهش گفتم که هرشب از کوس و کون بکننش،
سعید خندید ،گفتم ریدم تو روحت با رفاقتت…
تو مرجان آشویلی براش هاستل گرفتم که از فردا بیاد، هم اتاقیاش هم دو تا دختر دانشجوی هندی بودن، دختـر ساداخــلو میان اون دخترای زشت و بد قواره و سیاه هندی مثل خورشید میدرخشید
برا دلداریش گفتم اینا لااقل دانشجواند،فاسد نیستن، با خنده گفتم زبون انگلیسی شون عالیه ،استفاده کن .
میدونستم این پری اراکی اینجا دوام نمیاره ولی با نقشه و منت باید به خونم میکشوندمش،
با بی تفاوتی گفتم بهرحال یکی دو هفته ای باش تا فرجی بشه
گفت هرچی شما بگید
بازم بی تفاوت گفتم خودت فردا میتونی بیای یا بیام دنبالت، البته کار هم دارم. یک کیف بیشتر نیار بقیه وسایل غیر ضروریت را فعلا بزار همونجا تا جا پیدا کنم،
مواظب چیزای گرونقیمت و پولات هم باش.
میترسوندمش اما حقیقت را گفتم.
گفت مزاحم شما بیشتر ازین نمیشم ، فردا خودم میام
هر جور راحتی
خودت میتونی بری خونه من یه قرار دارم !!!؟ دیرم شده،
گفت همونایی که براتون عادیه!!!؟؟
هیچ قراری نداشتم ولی باید بی تفاوت نشون بدم، و حسادتش تحریک شه.
بجای پاسخ لبخند زدم و گفتم دختــر ساداخــلو شیطون .لپش را آروم گرفتم ،
گفت خودم میرم ،مزاحم نمیشم.

تازه سر ظهر بود،خیابون مرجان آشویلی پر از رستوران ایرانی،عرب و… بود و دخترای جوون برای ناهار و حتی ماساژ (که البته طلب سکس هم میتونی بکنی) بداخل دعوتت میکنند.
مدتی بود نیومده بودم ،هوس کردم قدمی بزنم،گداها که اغلب کولی بودند سماجت میکردند دست دراز میکردند و میگفتند لاری، لاری.
توجه نکردم ، و به قدم زدن ادامه دادم ،تا آخر خیابون رفتم یه لیوان قهوه خریدم و بسمت ماشین برگشتم ، روی کاپوت ماشینم دختری سبدی پر از لباس زیر زنانه گذاشته بود ،فک کنم داشت خستگیش را در میکرد،با اشاره بهش گفتم برش داره ،سوار ماشین شدم در را هنوز نبسته بودم ،دختر با سبد لباس زیر آومد بین من و در .
شورت و سوتین درآورد و با زبون گرجی گفت بخر،خوشگل بود شاید ۱۵ شونزده بود.
شیطونیم گل کرد دست بردم طرف زیپ شلوارش و به گرجی داغون گفتم، اس راغیز؟
یعنی این چند؟
خندید و به انگلیسی گفت شماره ات را بده،
موبایلش را درآورد منم شماره ام را گفتم، رفت ،
منم را افتادم ، هنوز داشتم دنده عقب از پارک درمیومدم زنگ زد انگلیسی خوب صحبت میکرد گفت منم شورت فروش !!؟
از آینه نگا کردم دستش را برام تکان داد ، گفت ده دقیقه دیگ بیا سر خیابان، مادرم را بپیچونم میام.
خدایش هنوز کولی نکرده بودم
سر خیابون ۵ دقیقه نشد سوار شد ، گفت خونت نزدیکه یا دور؟
چند میدی؟ کجایی هستی؟ایرانی، عرب؟هندی؟
جواب هیچکدوم ندادم فقط گفتم چند میخوای؟
۱۰۰لار فقط از کون میدم.
گفتم ۴۰ تا ،… سر ۶۰ توافق کردیم تاکید کرد فقط از کون ، باشه؟
من از خدا خواسته
یه دختر ۱۵ شونزده ساله خوشگل کونی ، مفته…
خدا رسوند
حرکت کردم دستم را گذاشتم لای پاش ،رونش را فشار دادم. گفتم اسمت؟ ، گفت ملینا ، ایرانی هستی ، درسته!؟
لبخندی زدم و گازش رو گرفتم …


ورودی مجتمع نگهبان سلام کرد،نگاهی هم به دخترک انداخت،خیالی نبود، تو آسانسور طبقه ۲۵ را زدم.
دختره رو بیشتر ورانداز کردم ،قد نسبتا کوتاه ولی هیکل توپری داشت، تپل بود خیلی جوون، کوس و کونش تو اون شلوار جین مخمل آبی داشت از فشار میترکید،دستی به کونش زدم سفت بود، کوسش را هم با دو انگشت رو شلوار فشردم ، کوس خوبی بنظرم آومد، کیرم شق تر شد.
بلافاصله گفت کوس نمیدم بهتون گفتم،
۲۵ که رسیدیم درب باز که شد از شانس گند من سمیرا جلوم سبز شد که میخواست بره پایین، آومدیم بیرون، سمیرا سلام کرد و کلید آسانسور را نگه داشت،
به ملینا با تعجب نگاه کرد و گفت این کیه؟
گفتم نظافتچیه
مشکوکانه باز نگاهی به ملینا و نگاهی به شلوارم انداخت با کیر شق شدم لو رفتم.
گفت خاک برسرت ،بچه دهاتی آوردی بکنی، بدبخت اگر با این بگیرندت ۱۰ سال میری زندان،
حرصش گرفته بود گفت همین دهاتی بو گندو لایقته
رفت داخل آسانسور
گفتم خجالت بکش میگم نظافتچیه
انگشتش را بیلاخ کرد، درب بسته شد.
ضایع شدم. بی خیال
رفتیم تو ،ملینا گفت کی بود ؟ایرانی بود؟یه چیزی به من گفت بنظرم
گفتم میگه اگر تورو رد کنم خودم هم کوس میدم هم کون اونم مجانی.
ملینا خندید گفت دوست دخترته؟
گفتم آره ولی گشاده، نفهمید چی میگم ،خودمم هم نفهمیدم به انگلیسی چی سرهم کردم.
کونش را با دو دست گرفتم و دستم را باز کردم ، خندید گفت اوه ، وری لوز.
کوس کش داشت به من درس میداد.
شستم را از روی شلوار کردم تو کونش ، گفت مال من تنگ است، تیت تیت
رو تنگی کونش تاکید داشت.
یه ایرانی یه کولی گرجی کون تنگ و گشاد را به انگلیسی از نوع کوس شعر!!! تکلم میکردیم.
به فارسی گفتم گشادت میکنم جوجه کولی.
شروع کرد لباسس را در بیاره گفتم هی ، هولی ، گفت به مامانم گفتم یکساعته میام
گفتم بیخود گفتی،
یه حوله و یه ژیلت بهش دادم گفتم خوب خودتو تمیز کن
در حمام را باز کردم از حمام تمیز من خوشش آومد
رفت تو در هم فقط رو هم گذاشت.
لباس راحت پوشیدم
شراب و سیگار …تا دختره بیاد
سمیرا راست میگفت دختره زیر ‌۱۸ بود … اما کیرم بدجوری راست شده بود.
یه زنگی زدم سمیرا از دلش در بیارم ،رد تماس زد.به کیرم.
در حمام را آروم باز کردم دختره کونش به من بود داشت شیو میکرد ،بلند گفتم کونتم تمیز کن ،برگشت گفت میدونم کوس تپل داشت سفید بود ولی نوک پستون و کوسش قهوه ای بود
اندامش یکدست گوشتی بود ولی زشت نبود.
آومدم بیرون یه سیگار و شراب دیگه زدم ، لباسا را درآوردم رفتم تو حموم ، ملینا داشت خشک میکرد
گفت الان میام
حوله را ازش گرفتم همینجا
موهای خیس، بدن مرطوب و تمیز، دختر نوجوون دیوونشم
از پشت سینه هاشو گرفتم ، گردنش را بوسیدم کوسش را فشردم، دستم را میگرفت مواظب پرده اش بود، کیرم لای پاش بود ،حوله را روی زمین پهن
کردم رو شکم خوابوندمش پاشو باز کردم کون تپلش را باز کردم چند تا گاز از رونش گرفتم بوی خوبی میداد ، انگشت شست و کردم تو کونش تکون خورد راست میگفت کونش تنگ بود ،خب جوون بود
نگاهی به من کرد نظرم را ببینه ، یه چشک بهش زدم.
فکرش را نمیکردم ، سرتاسر بدنش را دستمالی کردم چند تا کف دستی پشت سرهم رو باسنش زدم تا کونش آماده بشه.
با دو دست کونش را باز کردم خوب بنظر میامد حالا که باز بود یه تف گنده انداخت در کونش.
بقول دوستم جواد گوشت تازه.
نشاندمش و کیر را گذاشتم دهنش ،موهاش تو دستم بود تا ته کردم تو حلقش ،عق زد و با دست نگهش داشت، اما ساک خوب میزد ، نزاشتم زیاد ساک بزنه آبم میومد دوباره تا ته کردم تو دهنش و درش آوردم، کوسش را با ولع میخوردم انگشت شستم را کامل تو کونش کردم، کم کم صورتش سرخ شد، لبهای کوسش را زبون میزدم ، بازشون کردم سرخ سرح،
بلاخره آهش درآومد سینه ش را چنگ میزدم، کم سن و سال بود سفت بود، دردش گرفت،
گفت ایرانی یواشتر
رو شکم خوابوندمش ، دوباره کونش را باز کردم اما بازتر از قبل دو انگشت تو کونش کردم ،با اون دستم کوسش را چنگ میزدم ،
با کف دست چند ضربه به باسنش زدم گفتم بازش کن، باز کرد
محکمتر زدم بازتر بازتر ، اونم بیشتر بازش کرد ،باسنش خیسش با ضربه هام سرخ شده بود ، دستم رو جلو دهنش گرفتم گفتم آب دهن ، بیشتر
ریختم رو کیرم و بی ملاحظه کیرم را یه تیکه کردم تو آخی گفت و مثل فنر جهید آماده بودم محکم نگهش داشتم.
کیرم الان کامل تو کونش بود با تمام وزن روش خوابیدم
حوله را گاز گرفته بود یکدقیقه تو همین حالت نگهش داشتم و گوشش را میمکیدم ، حس کردم کونش کم کم شل شد شروع کردم یه تف گنده دیگه و دو سه تا تلمبه آروم زدم تا کیر لیز بشه، و بعد کم کم با سرعت و شدت ، دردش گرفته بود سعی میکرد با دست کیرم را مانع بشه ، اما بیفایده بود ، از تلاش دست کشید آهش بلند شد ، داگی استایلش کردم و تلمبه پشت تلمبه، کیرم را لحظه ای بیرون کشیدم کمی خون از کونش روش بود
اهممیت ندادم ولی تلمبه سنگینتر و با مکثی در ته کونش میزدم
انگشت شستم تو دهنش بود و موهاش تو یک دستم
بصورت خفه خواهش کرد که آرومتر
من لحظه ای توقف کردم و دوباره با شدت ، صدای برخورد تخمام با باسن خیسش حموم را برداشته بود، کیرم دیگه راحت جلو عقب میشد.
با ضربه باسنش میزدم
بلند گفتم که فقط از کون میدی جنده کوچولو، اینم از کون نوش جونت،
کولی جنده چنان بگایمت ، درد داشت ولی خوشش هم میومد چون سعی نمیکرد از زیرم خارج بشه
داشت آبم میومد ولی زود بود ،حیف بود پهن زمینش کردم و بیحرکت روش خوابیدم هر دو نفس زنان، من بیشتر.
کیرم را در آوردم با دستمال لکه خون را پاک کردم نبینه میخواستم بزارم دهنش گفت نه بشورش، با جنده ها توی این کشور نمیشه به تندی و اجبار حرف زد، میرن شکایت میکند مخصوصا این کوچولو زیر ۱۸ که دردسر میشد
زیر آب سرد گرفتم و گذاشتم دهنش
رو زمین کونش را هی تکون میداد درد داشت
با التماس گفت ایرانی نمیتونم
گفتم آروم میکنم
رو پهلو خوابوندمش، کیر را کردم تو کونش
اینجوری کیر تا ته وارد کونش شد
ولی نمیشد با سرعت کرد
بهرحال شروع کردم کیرم که به ته میرسید آخی میگفت، چند تا ضربه کیری محکم تو کونش زدم ساق پای گوشتی سرخ و سفیدش را گاز میگرفتم.
آبم داشت میومد ،دیگه نمیشد جلوش را گرفت یه سیلی بهش زدم و بیرون کشیدم ریختم رو سینه و شکمش
من و ملینا از این همه منی تعجب کردیم.
من بیحال شدم، ملینا اما خودش را شست، گفت ایرانی کونم را زخم کردی مادرم بفهمه میکشم.
منهم بلند شدم دوش گرفتیم
حوله خشک آوردم و آومدیم بیرون.
ملینا زود لباس پوشید
بد را میرفت. فک کنم مادرش صد در صد بفهمه.
پولش را که دادم گفت اگه میدونستم با صد تا هم راضی نمیشدم ، داغونم کردی
بیست تا دیگه بهش دادم
گفتم چرا کوس نمیدی!!!؟
گفت نامزد دارم ، روسیه کار میکنه ، میفهمه
دوتامون داریم کار میکنیم سال دیگه عروسی کردیم منم میرم روسیه
اینو که میگفت چشاش برق میزد.
مسیر رسیدن به نامزدش از وسط کونش میگذاشت ،براش آرزوی موفقییت کردم.

بوسیدمش ، مادلوبا ، ناخمان دیس(به گرجی ممنون، خداحافظ)
یاندکس(همون اسنپ خودمون) براش گرفتم.
چند دقیقه بعد زنگ زد گفت که بد که را میرفتم دوست دخترت گشادت!! تو لابی منو دید تهدیدم کرد که دفعه دیگه اینجا ببینمت به پلیس میگم.
سمیرا کون گشاد چه حسود…


فقط دعا میکردم سمیرا این خرمگس معرکه سر راهمون سبز نشه ، که خوشبختانه نشد.
در را باز کردم زهره رفت تو کیفش را من کوله میکردم، رفت تو بالکون گفت چه قشنگه.
طبقه ۲۵ نصف تفلیس زیر پام بود،ویو عالی.
گفت گرونه؟ گفتم آره خیلی.
تا تو بشینی فکراتو کنی ،که کسی آشنایی نداری یه مدت پیشش باشی من یه قهوه درست میکنم، بلند گفتم قهوه یا آبجو.
گفت هرچی خودتون آوردید
دو تا قهوه مشتی آماده کردم ، گفتم خب دختر اراکی چی بنظرت رسید؟
هیچ احمد آقا بجون مادرم هیچ…
اینجا کسی رو ندارم.
فهمیدم قسم راستش ،بجون مادرم است.
میخوای چند روز اینجا بمونی ،؟ اگه معذبی من برم خونه دوستم تا یه جایی پیدا بشه.
گفت نع ،نع . من مزاحمتون نمیشم. خونه تون را ول کنین برین پیش دوستتون؟ ،نه درست نیست.
به اصل مطلب رسیدم
خب گزینه بهتری که هیچ ،تنها گزینه همینه چند روز اینجا منو تحمل کنین ،یه جوری با هم کنار میایم ،البته اعتماد متقابل باید باشه.
اجباری نیست، با من راحت باشید ،اگه اعتماد ندارید که هیچ…
گفت نه اعتماد که نداشتم از شما کمک نمیخواستم.
فقط مزاحمم دیگه …
گفتم اما من اعتماد ندارم ، ببخشید بی مقدمه میگم.
زهره گفت چــرا احمد آقا بدی از من دیدین!؟
میگم ، اولا پاسپورتتون را باید بدید من،
بلافاصله درآورد گرفت سمت من…
بعد من کسی را تو خونم راه میدم که بشنایمشون.
متاسفانه از شما جز زهره از اراک چیزی نمیدونم.
من سوال میکنم پاسخ راست بدین.
من دروغو میفهمم.
گفت میشه به چیزای را نگم.
محکم گفتم نه
سرش رازیر انداخت پس من مزاحم نمیشم.
گفتم پس اعتمادی ندارید بسلامت.
گفت دارم زیاد هم دارم ولی بعضی چیزای خصوصی را خجالت میکشم.
گفتم این بهانه است .همخونه ها نباید از هم خجالت بکشند.
من ابایی ندارم شما هر سوالی ازم میخواین بپرسین.
من گفتم از سوال آسون شروع میکنم ، گفتی بار اولت بود مرز ساداخلو آمدی ولی سه ماهه تفلیسی جور در نمیاد.
گفت جون مادرم راست گفتم خروج و ورود اولم هوایی و به ترکیه بود.
تو همون سفر اشتباه ،بیشتر دلارام خرج شد.
و در ادامه گفت یک برادر ۱۰ ساله داره، پدرش کارگر پیمانکاری در سیری است.خانواده مذهبی هستند.
سوالات اصلی :گفتی مجردی، اما دختر نیستی، طلاق گرفتی ؟
گفت آره ،و بلافاصله گفت نه ، سرش زیر بود چونه اش را بالا آوردم اشک تو چشاش بود
گفتم زهره فقط راست بگو من باهاتم میفهمی، تو چشام نگا کن.
و اینطور گفت که:خونواده مخصوصا پدرم مذهبی اند.اما من نه، مادرم مرتب مسجد و روضه … بود.
مادر که میرفت با دوست دخترم مرجان که اینترنتی آشنا شده بودم و به بهانه کنکور خونمون میومد آهنگ میزاشتیم لباسای رنگارنگ میپوشیدیم و میرقصیدیم.
یکروز مرجان گفت دخترا تو یه باغ اطراف اراک جمعند و بزن و برقص، بیا با هم بریم.
نمیدونم اولین بارم بود مخصوصا وقتی سر دخترانه بودن مجلس تاکید کرد پذیرفتم، مادرم را بسختی پیچوندم و زیر مانتو لباس رقص پوشیدیم.
سر خیابون مرجان زنگ زد یه ماشین با چند دختر دیگه سوارمون کرد، نیم ساعت بعد یه جای دور از یک درب بزرگ وارد شدیم .
دخترا و مرجان که معلوم بود اولین بارشون نیست رفتند داخل منم پشت سر مرجان.
پسرا و دخترا میرقصیدند.
گفتم مرجان گفتی دخترونه ، تو شلوغی گفت چی … و مانتشو درآورد رفت وسط و رقصیدن.
لیوان مشروب بهش دادند میرقصید و میخورد، پشت سرهم.
من با همون مانتو یه گوشه ترسون ایستاده بودم،
میخواستم برگردم ولی با چی ؟ تو این تاریکی.
مرجان همچنان میرقصید و میخورد،
دست منرا گرفت امتناع کردم.
رهایم کرد ، نیم ساعتی ادامه داشت که حالش بهم خورد، دو پسر زیر بغلش را گرفتند به من گفتند دوستته ؟
گفتم آره ،گفت ببرش دستشویی،
اما خودشون زیر بغلش را گرفتند منم دنبالشون را افتادم، از تو حیاط رفتند زیر زمین ، دری را باز کردند تاریک بود ،فک کردم دستشویی پشت سرشون رفتم ، چراغ روشن شد ،یه اتاق مثل انباری بود ، چشم میگردوندم برای در دستشویی که در از پشت بسته شد.
مرجان را رو زمین ولو کردند آومدن سمت من، بغلم کردند یکیشون مانتومو در آورد ، دست و پا میزدم، چنگ میانداختم،جیغ میزدم ،ولی تو اون شلوغی و زیر زمین صدای من گم بود ، یه سیلی به زدند روی زمین افتادم، برق چاقو را دیدم، روی گلوم گذاشتند و گفتند صدات دربیاد مردی،
یه جیغ دیگه زدم چاقو را رو گلوم بیشتر فشار داد. و گفت خفه میشی یا سرت را ببرم،
پسر دیگه سراغ مرجان رفت که اصلا هیچی حالش نبود، لباساش را در آورد. لباسای منم با تهدید درآوردن.
فقط التماس میکردم ولی اونا رحم نکردند.
از مرجان خیالشوون راحت بود دونایی بهم تجاوز کردن ،نیمه بیهوش بودم چیزی نفهمیدم، بعد رفتند سراغ مرجان و …
کارشون که تموم شد، منرا که سیاه بخت کردند ، مانتو تنمون کردند
من ذو پا خودم اما مرجان را رو دوسشون کشوندند و پرتمون کردند صندای عقب .
یکشون با چاقو عقب ماشین تهدیدمون میکرد،
اون یکی ماشین رو روشن کرد ما رو بردند و از درب پشتی ما رو بیرون بردند و در حاشیه شهر رها کردند.
مرجان بهوش اومده بود ، با بدبختی ماشینی گیر آوردیم نزدیک خونه کنار یه دستشویی عمومی پارک پیاده شدیم …
مرجان رفت و منهم اومدم خونه، مادرم خونه نبود، داداشم داست مشقاش رو مینوشت ،ندیدم ، رفتم تو حموم گفتم مهدی مامان کجاست؟
گفت رفته خونه اعظم خانوم همسایه.
ظاهرم را روبره کردم آومدم تو اتاقم چراغ را خاموش کردم و داد زدم به مامان بگو من شام خوردم خوابم.
شب سیاهی بود تا صبح گریه کرد ، صبح خوابم برد.
مادرم در اتاق را باز کرد یواش گفت زهره خوابی، چیزی نگفتم.
ظهر بود بیدار شدم.
خونه خالی بود ،مامان بیرون بود مهدی هم مدرسه.یه زنگ زدم به مرجان، گفت کثافتا دیدی چکارمون کردن.
گفتم مرجان سیاه بخت شدم، خانواده ام بفهمند، مادرم میمیره، بابام من و خودشو میکشه.
گفت نباید بگی، سعی فراموش کنی.
گفتم چی را فراموش کنم بی سیرتیم، مرجان دیگه باکره نیستم ،آینده ام سوخت.
گفت مگه از جلو…
گفتم آره پس چی
گفت اما منو از پشت …
و گفت الان نمیتونم حرف بزنم و قطع کرد،
چند دقیقه بعد زنگ زدم، گوشیش همچنان خاموش بود و من دیگه نه خود مرجان را دیدم نه صداش را شنیدم ،آب شد رفت، ترسیده بود.
آدرس اون خونه را هم نمیدونستم، دستم بهیچ جابند نبود.
شب و روز در خلوت اشک ریختم و جلو خانواده نقش بازی میکردم.
کنکور هم رتبه نیاوردم.
خواستگار زیاد داشتم، همه میگن خوشگلم، خاک بر سرم با خوشگلیم و …
صدای گریه بلند شد، سرش گذاستم روسینه ام .و موهاش را نوازش کردم
ادامه داد پسر رییس بابام خواستگار سمج بود، بابام از خداش بود، خیلی تعریفش میکرد.
کار که جدی شد با بدبختی و خجالت به مامانم گفتم، مامانم اینقرر شیون کرد ،خودشو زد ،منو زد، تف انداخت تو صورتم …
اما گفتم به مامانم و سبک شدم.
اما پسر رییس بابام دست بردار نبود.
تا شنیدم مژگان همین دوست همخونه ام قصد مهاجرت داره، بیخبری مامانم پاسپورت گرفتم و یه روز بلیط گرفتیم تهران و از تهران به تفلیس.
از اینجا به مامانم زنگ زدم که آومدم اینجا هم درس بخونم هم کار کنم.
نمیدونم مامانم چی به بابام گفت دیگه که شنیدم آومده تفلیس دنبال من، ام پیدام نکرده بود.
مامانم طلاهاش رو فروخت ریخت به کارت من ، منم اینجا دلار و لاری خریدم اما … خودتون دیگه میدونید بیشتر پولم را دزدیدند.
الان من بدبخت ،سیاه بخت، بی پول ، بی خونه ،حقیر و خوار … روبروی شما.
با بغض گفت احمد آقا بخدا بجز اون کثافتا دست هیچ مردی به تنم نرسید بجون مامانم
گفتم دروغ نگو، دختر…
با تعجب نگام کرد ،
گفتم افتادی زمین ، برهنه ، من…
دوباره خجالت کشید و گفت درسته…


رفتیم خونه قبلیش و بقیه وسایلش را هم آوردیم.
و بادختر ساداخلـو همخونه شدم.
بلافاصله باهم بیرون رفتیم ، من رفتم شرکت، سر راهم زهره را رسوندم آرایشگاه.
چیزی که فکرم را مشغول میکرد سمیرا بود.خواه ناخواه ما را با هم میدید.
باید پیشدستی میکردم.
دیر سر کار رفتم ،مجبور شدم تا ۹شب بمانم.
دختر اراکی هم گفت میمونه تا من برگردم.
ساعت ۹ونیم با هم خونه بودیم ،از بیرون برهای ایرانی غذا گرفته بودم.
کمدی در اتاق خواب براش خالی کردم. مشغول لباساش شد ،منهم توی هال لباس عوض کردم و سفره را چیدم.
صداش کردم ،آمد.
لباس یقه بسته و شلوار گشادی پوشیده بود،
با طعنه گفتم سرده پکیج را زیاد کنم ،با تعجب گفت نه، تابستونه.
گفتم پتو بدم خدمتتون؟
این چیه پوشیدی دلم گرفت.
گفت آهان ازون لحاظ، لباس تمیزام زیاد مناسب نیستن،
گفتم هرچی هستن عوض کن بیا سر میز ، گفت آخه…
دستش را گرفتم بردم سر کمدش ، گفتم با اجازه ، در کمد را باز کردک هنوز درست لباس ها رو نچیده بود، شورتای خوشگل توری، سوتین ناز.
شلوار استریج رنگی نازک داشت گفتم بفرما این یکی،
تکپوش حلقه ایی سفید یقه باز ، اینم یکی…
گفت روم نمیشه ،
گفتم ای بابا چه گناهی من کردم مگه،
ما هم دل داریم زهره، ولی حد و نگه میداریم.
درضمن ،از حالا من احمد شما زهره ،آقا خانم تموم شد دیگه.
برگشتم سر میز
سه دقیقه بعد آومد
باسن و رونش تو استریج رنگی زیبا بود، پوستش محشر بود.
خودم را خیلی مجذوب نشان ندادم و شام را خوردیم، ظرفا را که میشست همش میخ باسنش بودم.
رو کاناپه روبروی تلویزیون نشستم. زهره ظرفا را خشک کرد ،گفت به مامانم زنگ میزنم.
رفت تو اتاق خواب.
۲۰ دقیقه ای شد نیامد، در زدم گفتم چکار میکنی؟
هیچی احمد آقا،صداش از پشت در میامد.
در را باز کردم لبه تخت نشسته بود و موبایلش را چک میکرد ، گفتم آقا نداشتیم
چرا نمیای تو هال؟
گفت باشه میام.
بعد از ده دقیقه آمد. با فاصله کنارم نشست، صحبت شرایط دریافت اقامت و هزینه هاش را پیش کشید.
یکساعتی صحبت کردیم.
در ضمن برام گفت هفته ای یکبار بیشتر به مامانم زنگ نمیزنم، هی باید دروغ بگم که سرکارم ، درآمدم خوبه، درس هم میخونم، آپارتمان اجاره کردم …
ترجیح میدم تماس کمتر بگیرم و زیاد دروغ نگم.
گفت باباش گفته دیگه دختری بنام زهره نداره ، بره بمیره ،
به همه گفتن پذیرش دانشگاه خارج کشور گرفتم و مشغول تحصیلم …
میخواست دوباره گریه کنه که خودش بلند شد رفت دستشویی.
برگشت و گفت من کجا بخوابم؟
گفتم زوده ،بیا فیلم ببینیم.
گفت نع اعصابم خرده، خسته ام.
احمد آقا، ببخشید احمد نمیشه که هردومون رو تخت بخوابیم ، من همینجا رو فرش میخوابم.
گفتم منم رو فرش میخوابم، رختخوابم که رو زمین گوشه اتاق بود را نشون دادم.
گفتم من هیچوقت عادت نکردم رو تخت بخوابم.
چه بهتر حالا که تو میخوای با هم رو فرش میخوابیم و خندیدم.
دستپاچه گفت نع ،نع پس من رو تخت میخوابم.
و ادامه داد امروز خیلی لطف داشتین خونه اتون را با من تقسیم کردین، انشالله زود جا پیدا کنم برم.
شب بخیر گفت ،
منهم لباسم را در آوردم و فقط با شورت رو کاناپه دراز کشیده تلویزیون نگاه میکردم که آمد آب برداره ، دید نیمه لختم ببخشیدی گفت و سریع چشماشو برگردوند رفت سر یخچال یه بطری برداشت بره.
گفتم فردا صبح کی میری آرایشگاه، همونطور بدون نگاه کردن گفت نه ونیم باید اونجا باشم.
بلند شدم رفتم جلوش سرشو برگردوندم سمت خودم و گفتم ببین من تو خونه اینطوریم تو هم بخوای هی چشاتو بدزدی کارمون نمیشه.
بهم توهین میشه.
ببین خوب نگاهم کن اینقدر من و خودت را عذاب نده، بزار راحت باشیم .
نگام کرد ، گفتم اگر جایی از بدنم عذاب آوره بگو،
خندید گفت نه ولی خب خونواده ای سنتی داشتم،حتی بابام هم جلو من اینطوری نبوده آخه.
ولی هر چی شما بگین
شب بخیر.
گفتم فردا لا هم میریم ،منم بیدار کن.
رفت و من تو این فکر بودم چطور میتونم از این وضعییت میانبری به کوس کون این پری بزنم ، با کیر شق کرده خوابیدن خیلی سخت بود.
چند روزی بهمین منوال گذشت، سمیرا فاصله اش را حفظ میکرد.
منهم صبرم داشت تموم میشد.
ولی دلهره سمیرا را هم داشتم
یکشب که برگشتیم به زهره جریان فضول بودن سمیرا را گفتم و سفارشاتی بهش کردم.
یه بطری لیکور گرفتم ،رفتم پشت در واحد سمیرا،زنگ زدم ،از چشمی نگاه کرد گفت چی میخوای آقای منحرف؟
بطری را جلو چشمی گرفتم.
در را باز کرد گفت که چی؟
بطری را دادم دستش از کنار دستش رفتم تو گفتم برای عرض معذرت.
وای ول کن نبود،
جنده میاری ،اونم بچه، بدبخت، دهاتی بوگندو…
حالم ازت بهم میخوره.
جواب ندادم گفت خواهر و شوهر خواهر ؟
‌گفت نیستند.
از پشت بغلش کردم،کیرم را له باسنش فشار دادم گفتم،خب گفتی مدتی نیستی، منم …
گفت ولی… مگه نگفتم …
دو روز که اینجا بودند تور براشون گرفتم رفتند باتومی‌. پیرسگ شوهرش هیز بود .
بهانه دستم افتاد و گفتم چی نبودند ، نه نگفتی ، منه بدبخت فشار بهم آومد یه دهاتی بوگندو
رضایت دادم بعد تو بهم چیزی نگفتی، خیلی بی وجدانی سمیرا .
اصلا فک کنم از چشت افتادم دیگه.
آمپرش پایین کشید ،
بخدا فکر کردم گفتم ، ببخشید .
ولی احمد بخدا راست میگم این دختر بگایت میداد ،اگه پلیس میگرفتت، اصلا مرض دارن.
گفتم من یه غلطی تو دوری تو کردم حالا هی تو سرم بکوب…
گفت شام آماده است …
دیدم کونی خانم دوباره هوس کیر کرده.
گفتم نه نمیتونم دختر خواهرم با باباش بحثش شده، افسرده شده، خواهرم برا چند روزی فرستادش اینجا، خونه من است. الان هم تنهاست. درست نیست.
گفت طفلکی ، خب بگو بیاد اینجا.
گفتم نع مزاحم نمیشیم.
گفت این چه حرفیه الان میرم میارمش.
گفتم سمیرا ترا خدا یه جور چیزی نگی از رابطه مون بو ببره، شیراز آبروم میره.
من گفته ام سمیرا فقط همسایه است.
دیگه نگفته ام کوس و کونش را یکی میکنم.
گفت قربونت برم با کردنت، بخدا لب اون دختره دیدمت داشتم دق میکردم.
گفتم ای بابا هی میری میای میگی دختره ،بابا غلط کردم غلط کردم.
گفت خب دیگه بریم دختر خواهرت تنهاست، اسمش چیه؟
و اونشب شام خونه سمیرا بودیم .
سمیرا کلی از خوشگلیش تعریف کرد ،زهره هم از خانمی و خوش برخوردی سمیرا.
خیالم راحت شد، فضول خانم اگه مارو با هم میدید دیگه گیر نمیداد.
یه شب از بیرون آومدم ، زهره حموم بود کیرم بد جوری راست شده بود ،
قسمت دوش پرده داشت ولی عمدا پرده حموم را برداشته بودم.
دستگیره در حموم را گرفتم یا خدا میشه قفل نباشه، ناگهانی از کردم و فشار دادم در باز شد دختر ساداخلـو ژیلت بدست داشت اطراف کوسش را شیو میکرد، با صدای در نگاه کرد منم نگاه کردم و با چشام میخوردمش ،خیلی خیلی سکسی بود،ولی بلند گفتم تو حمومی!؟در حموم را چرا نبستی؟
زهره بسرعت حوله را جلوش گرفت گفت کی اومدی؟ گفتی یه ساعت کار داری، لطفا برو بیرون، برو برو.
ای بابا خب کارم زود تموم شد.
و آومدم بیرون.
یکربع بعد از حموم آومد بیرون رفت تو اتاقش، صدای سشوار آمد.
منتظر شدم دیر کرد ، صدا کردم زهره، زهره.
گفت من خوابم میاد
بی ملاحظه در و باز کردم ، زیر ملحفه بود دستش را گرفتم باز چی شده، با خجالت گفت باز منو لخت دیدین اونم تو اونوضع، روم نمیشه دیگه بیام.
ملحفه را کنار زدم ، بوی خوش تن حمام کرده پیچید.
دستش را گرفتم ،
بلند شو بیا، خب تو یه خونه همیشه ازین چیزا پیش میاد.
ممکنه حتی تو منو لخت میدیدی
اینقدر حساس نباش دختر ساداخـلو.
خندید ،بلند شد تا دیروقت برا هم خاطره میگفتیم ،
اما کیرم را زیر بالشی که تو بغل گرفته بودم پنهان کرده بودم، بدجوری راست شده بود و نمیخوابید.
دیگه طاقت نیاوردم بلند شدم لباس پوشیدم گفتم فردا هوس املت کردم ،تخم مرغ نداریم یه دقیقه میرم از سمیرا میگیرم میام، نخوابیا.
رفتم پیش سمیرا و بیاد زهرا سمیرا را بحد کشت کردمش.
چی بود که سمیرا گفت احمد یواشتر، احمد کشتیم.
چنان تو کیر را تو کوسش میزدم که تخمام درد میگرفت، از کوسش کامل میکشیدم بیرون مجددا محکم تا بیخ میکردم تو،
آی یو دی داشت ،کیرم بهش میخورد.
اینقدر ضمن از کون کردنش موهاشو کشیدم که مشتی مو تو دستم موند، گوله اش کردم کردمش زیر تخت.
تا برگشتم زهره داشت تلویزیون نگاه میکرد،
به دستام نگاه کرد گفت کو تخم مرغا؟
اصلا یادم رفته بود.
گفتم نداشت. کنارش نشستم.
اخمی کرد از کنارم بلند شد گفت من میرم بخوابم و سریع رفت،صدای قفل کردن در اتاق خواب آومد.
منم از خستگی با لباس رو کاناپه خوابم برد
سمیرا جوونی برام نزاشته بود.
صبح که پاشدم اراکی رفته بود،دیرم شده بود با ماشین رفتم سرکار.
حدود ۲ ظهر سر حال نبودم ، کار را به بچه ها سپردم ، زنگ زدم زهره که میام دنبالش بریم ناهار .
تلفنش مشغول بود، حرکت کردم ،نزدیک محل کارش پارک کردم.
آومدم جلو آرایشگاه که دوباره زنگ بزنم که از ویترین دیدم زهره با یه پسر گرجی تنها هستند و قهقهه میزنند، پسره هم از پشت سر انتهای موهای زهره تو دستشه و چیزی میگه و میخنده،و دستشو میبره تو موهاش.
بعد هر دو شونه هاشو از پشت گرفت.
خونم بجوش آومد ،خواستم زنگ بزنم، منصرف شدم ،از چند پله رفتم بالا ،در و باز کردم ، دوتاشون بسمت در نگاه کردند ،پسره به گرجی گفت بفرمایید .
محلش نزاشتم ،سلام هم نکردم با عصبانیت به زهره گفتم نیم ساعت دیگه خونه باش، گفت سلام ،من کار …
بلندتر گفتم نیم ساعت دیگه خونه باش کارت دارم فهمیدی؟
و آومدم بیرون.
میدونستم پسرای گرجی از زنای ایرانی خوششون میاد .
سوار ماشین شدم ،سر راه یه بطری ویسکی گرفتم و آومدم خونه، شیشه را سر کشیدم.
کمتر میشد ویسکی بخورم.
منتظر زهره بودم …

ادامه…

نوشته:‌ احمد


👍 3
👎 7
8179 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

736242
2018-12-18 22:27:48 +0330 +0330

راست و دروغ و نوع نگارش بماند، ولی واقعا برات متاسفم که حتی تو ذهنت به یه دختر تنهای بدبخت نمی تونی رحم کنی ،خدا لعنت ت کنه

2 ❤️

736271
2018-12-19 04:34:15 +0330 +0330

حتی به یه دختر بچه دست فروش همرحم نکردی مطمن باش زنتم تو ایران داره تلافی میکنه

0 ❤️

736289
2018-12-19 07:34:58 +0330 +0330

طفلک دختره بیچاره،
به قول سعدی آدمی را آدمیت لازم است.
آدم بیرحم که دیگه انسان نیست،پست تر ازشیطان

3 ❤️

736293
2018-12-19 08:15:20 +0330 +0330

وقتي ادمايي با سطح شخصيت وشعور ترو ميبينم ازمرد بودنم خجالت ميكشم

3 ❤️

736309
2018-12-19 09:56:14 +0330 +0330

مرتضی پاشایی با سینا سرلک آهنگ خونده بعد از شنیدن آهنگش هر چیزی رو میتونم باور کنم
حتی داستان تو رو

1 ❤️

736321
2018-12-19 11:46:18 +0330 +0330

سلام مسیحی۰جان:شعر زیبای سعدی که اشاره کردی اشاره ای است به شعر زیبای مولانا:
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل،
مطیع نفس شیطانی چه حاصل،
قدر تو بود افزون از ملائک ،
تو قدر خود نمیدانی چه حاصل.
ولی این مرتیکه که آدم نیست.

4 ❤️

736322
2018-12-19 11:52:42 +0330 +0330

سپاس گانکر جان:
باید با آب طلا نوشته شود،
این شعرزیبای مولانا که فرمودی.
تشکر،شاید که فانوسی باشد برای پیداکردن راه گمراهان.

4 ❤️

736326
2018-12-19 12:02:27 +0330 +0330

آقای مسیحی۰وگانکرجان،
ممنونم از شعرهای زیبایتان
اما یک نکته:
این کلمات زیبای شما تنها رو انسان کارگر خواهد بود نه مردم پست وروسیاه.
تشکر از شما و همه خوانندگان .

2 ❤️

737401
2018-12-25 20:59:32 +0330 +0330

این چه اسمیه ؟ ادم حتی وقتی معنیشم نمیدونه بدش میاد

0 ❤️