سامی و سارا

1396/01/21

سلام. اسم من سام هستش و20سالمه از تهران. تقریبا از وقتی که 16 سالم بود تو این سایت ميومدم و داستان هارو میخوندم اون موقع اصلا فکرش رو نمی کردم که یه روزی بخوام داستان خودمو بنویسم ولی خوب شد دیگه.
کل دوستا و فاميلا منو سامی صدا میکنن و تعریف از خود نباشه پسر خوبه ی فامیل هستم و همه بهم اعتماد دارن منم سر همین اعتماد تا حالا هیچ کاری نکردم که از من کسی دلخور بشه و همیشه سعی کردم پشت سرم حرف نباشه. من یه داداش بزرگتر از خودم دارم که خارج از کشوره واسه همین یه جورایی همیشه تنهام. خانواده ی من از نظر عقاید مذهبی و این چیزا کلا حد وسطن و یه جورایی پایبند به یه سری از اصول. توی کل فاميلا به جز دختر عمه ام سارا هیچ دختری همسن من نیست و داستان من مربوط به رابطه ی من با ساراست. سارا 5 ماه از من بزرگتره و من و اون با هم بزرگ شدیم ولی به دلیل یه سری اختلافات خانوادگی رابطمون از حدود 12 سالگيمون قطع شد. چند ماه منتهی به کنکورم بود و من سخت داشتم درس ميخوندم و کل تمرکزم روی کنکورم بود اواسط اردیبهشت بود که واسه استراحت داشتم اينستام رو چک میکردم که دیدم یه پیام دارم و اون سارا بود. باورم نمی شد که خودش باشه خیلی بزرگ و خانووم شده بود و با اون تصویری که من تو ذهنم داشتم خیلی فرق کرده بود خلاصه تا کنکور من و اون در رابطه بودیم و اینم بگم که سارا بخاطر کار پدرش به اصفهان مهاجرت کرده بودن و ساکن اونجا بودن . کنکور تموم شد و رابطه من و سارا روز به روز بهتر میشد تا جایی که من و سارا کاری کردیم که خانواده هامون اختلافات رو تموم کنن و این شد شروع رفت و آمد ما با هم. اواخر شهریور بود که جواب کنکور اومد و خداروشکر اون رشته ای رو که خواستم قبول شدم (اگه بگم رشته ام چیه دیگه لو ميرم ) اونقدر خوشحال بودم که غیر قابل توصيفه. پدرم واسم یه 206 خرید و يجورايي شیرینی و پاداش کلی زحمت من بود. همون شب سارا به من زنگ زد و گفت که دارن میان تهران از یه طرف خیلی خوشحال بودم از یه طرفم استرس گرفته بودم که باید چیکار کنم. اینم بگم که من تا اون موقع دوست دختر جدی ای نداشتم و در حد زنگ و چت و این چیزا بود چون دوست ندارم با احساست کسی بازی کنم و بلدم نیستم دروغ بگم . خلاصه با هزار بدبختی اون شب صبح شد و رفتم و کلی به خودم رسیدم و چند تا لباس نو هم خریدم که خوش تیپ بشم. نزدیک غروب بود که رسیدن . وقتی که اومدن سارا یه مانتو خیلی خوشکل با ساپورت پوشیده بود و بوی عطرش آدمو دیوونه میکرد با هم دست دادیم و اومد کنار من روی مبل نشست. سارا یه دختر لاغر با پوست گندمي و چشمای مشکی و قد تقریبا 175 ولی فوق العاده خوشکل (نظر شخصيه ) منم قد ام 183 و 70 کیلو ام و میشه گفت خوشگلم. اون شب با حرفای عادی و حوصله سر بر گذشت و اونا توی اتاق برادرم خوابیدن و منم تو اتاق خودم . هر روز منو سارا با هم می رفتیم بیرون و خانواده ها مون هم دیگه فهمیده بودن که بین ما خبرايي هست ولی هر دو طرف راضی بودن که ما به هم برسیم. رابطه منو سارا خیلی گرمتر شده بود و دیگه دست همو می گرفتیم و اجازه لمس همدیگه رو داشتیم آخر هفته بود و تصمیم بر این شد که بريم شمال ویلا پدر سارا ولی چون اونا ماشین نیاورده بودن من ماشین خودمو اوردم و من و سارا با هم اومدیم و خانواده هامون با ماشین پدر من. وقتی رسیدیم ویلا من از خستگی روی کاناپه خوابم برد. نصف شب بود که احساس کردم یکی بغل ام کرده سرم رو چرخوندم که دیدم سارا زل زده تو چشمام و یه لبخند زیبایی توی صورتشه یه بوس از پيشونيش کردم و گفتم چرا اومدی اینجا خودشو لوس کرد و با یه حالتی گفت میخوام بغل عشقم بخوابم اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود تا نزدیکای صبح به هم حرفای عاشقونه میزدیم و نفهمیدیم که کی خوابمون برد. صبح که بیدار شدم سارا هنوز توی بغل ام خواب بود و بقیه داشتن توی آشپزخونه که روبروی ما بود صبحونه ميخوردن. دیگه اون لحظه بود که رابطمون علنی شد و کسی هم مخالفتی نداشت. واقعا از ته قلبم سارا رو دوست داشتم و دارم و آرزوم بود که مال من شه. بعد از ظهر خانواده هامون رفتن که به یکی از فاميلهاي دورمون که توي کلاردشت بودن سر بزنن من و سارا بهونه آوردیم و نرفتیم . بعد از رفتن اونا ما هم به ساحل رفتیم و کلی لب دریا با هم بودیم و آخرش هم یکم رفتیم داخل دریا آب بازی حسابی همدیگه رو خیس کردیم و برگشتیم موقع برگشت چشمای من روی سینه های سارا قفل شده بود آخه یه تی شرت پوشیده بود و نوک سینه های کوچولوش از روی لباس خیس زده بود بیرون. سارا هم متوجه نگاه های من شده بود و بهم گفت خودتو جمع کن زشته اینجا. وقتی که رسیدیم داخل ویلا سارا جلوتر از من رفت و وقتی رفتم داخل از پشت با دستاش جلوی چشمام رو گرفت و گفت سامی جون منو چقدر دوستم داری منم گفتم بیشتر از اون چیزی که بتونی فکرشو بکنی دستش رو رها کرد و منم چرخیدم و یه چند ثانیه ای فقط زل زده بودیم به هم آروم سرش رو آورد جلو و یه بوس از لبام کرد منم انگار که یکی اتيشم زده بود. داشتم می سوختم لب بعدی رو من گرفتم و دیگه ول کن هم نبودیم مزه ی لب هاش عالی بود و دوست داشتم همونجا و همون لحظه زمان متوقف شه پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و من بلندش کردم چسبوندمش به دیوار و با دستام رون های نازکش رو نوازش میکردم حس فوق العاده ای بود هردو عاشق هم بودیم و مطمئن از اینکه اينکارامون از روی عشقه نه هوس لب هامون به هم گره خورده بود و یه جورایی هیچکدوم نمی دونستیم داریم چیکار میکنیم یه جورایی غریزی بود لبم رو جدا کردم و آروم کنار گوش سارا بهش گفتم مال خودمی و لاله ی گوشش رو با زبون لیس میزدم سارا رو بلند کردم و رفتیم توی یکی از اتاقا که تخت دو نفره داشت بازم لب گرفتن شروع شد و اینبار سارا خودشو روی من انداخت و منم از زیر سینه های کوچولو و خوشفرمش که مثل پرتغال بود رو ميماليدم دیگه توی حال خودش نبود و نفس هاش تند شده بود و چشماش رو بسته بود سارا رو کنار زدم و به زحمت تيشترت خیسی که تنش بود رو در اوردم حالا یه جفت سینه خوشکل با نوک صورتی تیره جلو روم بود (سايزش رو نمیدونم ولی نمی شد به طور کامل تو مشت گرفتش ) طاقت نیاوردم و شروع به لیس زدن سینه های سارا کردم. مثل بچه های کوچیک سینه هاش رو میک میزدم دیگه سارا توی حال خودش نبود و موهای منو چنگ میزد آروم پایین رفتم و زبونمو توی ناف سارا چرخوندم که اولش یه جیغ کوچیک زد معلوم بود که خیلی داره حال میکنه با اينکارم. منم تو این بین تی شرت ام رو در اوردم و سراغ شلوار سارا رفتم با هزار مصیبت شلوار لی خیس و تنگ سارا رو در اوردم که همراه با شلوار شرت سفید کوچولوش هم در اومد از انگشت های پاش رو میک زدم تا رسیدم به کس ناز سارا رنگش نسبت به پوستش یکم تیره تر بود ویه مقدار موهای خیلی کمی بالاش بود موهاش رو با دندونام گاز گرفتم و کشیدم و یه جيغ خفيفي زد حسابی خیس بود و ابکس شیری رنگش از بین چاکش تاروی سوراخ کونش ریخته شده بود شروع کردم به کشیدن زبونم روی چاک کسش و از چوچولش تا سوراخ کونش رو ليس میزدم توي فضا بود و دیگه تقریبا داشت جیغ میکشید بعد از چند دقیقه تکرار همین کار سارا لرزید و داد بلندی زد و ارضا شد. رفتم کنارش و یه بوس از پيشونيش کردم و ازم تشکر کرد. هنوز داشت نفس نفس میزد بلند شد و شلوار اسلش منو دراورد و از روی شرت کیرمو ميماليد و لب ازم می گرفت منم سینه هاشو ميماليدم و فشارشون میدادم داشتم ارضا میشدم واسه همین شرتم رو در اوردم و خابيدم و سارا وسط پاهام نشست وسر کیرمو ليس میزد واقعا دیوونه کننده بودیه حس خاصی داشت بین لذت و غلقلک آروم سر کیرمو داخل دهنش کرد که دندوناش به کیرم خورد و خیلی دردم گرفت واسه همین دیگه اينکارو نکرد و واسم جغ زد بعد چند ثانیه آبم اومد و بی حال کنار هم دراز کشیدیم بعد چند دقیقه با هم رفتیم حموم و کلی اونجا با هم عشقبازی کردیم از این ماجرا بیشتر از یکسال میگذره و منو سارا با هم نامزد کردیم و به محض اینکه درسم تموم شه باهم عقد میکنیم و قرار گذاشيم که تا شب عروسی سکس کامل با هم نکنیم. اول از سارا تشکر میکنم که واسم هنوزم بهترین دوسته و عاشقانه دوستم داره دوم هم از خدا ممنونم که اونو تو زندگی من گذاشته. ببخشید که یکم طولانی شد امیدوارم همه به کسی که میخوان برسن ممنون از همگی که وقت گذاشتين

نوشته: سام


👍 3
👎 5
13904 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

588913
2017-04-10 20:35:58 +0430 +0430

وضع املا به کنااار…
مایعی که موقع تحریک و… از دختره خارج شد شیری رنگ بود؟!
عفونت قارچی شدید داشته :/ که البته باکره ها خییییلی کم دچارش میشن.
پس نتیجه میگیریم تو عمرت ندیدی…
جای داستان نوشتن برو رل بزن از گمراهی دربیای، درست و عالمانه بزنی و داستانش کنی!

5 ❤️

588918
2017-04-10 20:39:13 +0430 +0430

هر چی بیشتر فکر میکنم دوتا لب که گره میخورن به همدیگه چه شکلی میشه بیشتر میخندم…
فکرشو کنین…
نصفه شبی فکر میکنن کس خل شدم … ?

4 ❤️

588946
2017-04-10 21:12:32 +0430 +0430
NA

ﻟﺒﺸﻮ ﺧﻮﺭﺩﻱ ﺩﺍﻍ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺟﻮﻧﻪ ﺟﻔﺘﺘﻮﻥ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﺑﺎﺭﻩ ﻣﻴﺸﻨﻮﻡ
ﺍﻭﻥ ﺩﺭﻳﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺭﻓﺘﻲ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﻡ ﻣﺖ ﺗﻮﺵ ﻣﻴﺸﺎﺷﻨﻮ ﻣﻴﺮﻳﻨﻦ ﺑﺪﺵ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﻭﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﺑﺸﻮﺭﻳﻦ ﺭﻓﺘﻴﻦ ﺗﻮﺵ؟
ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺑﻮﺩ ﻧﻪ؟

3 ❤️

588968
2017-04-10 21:52:19 +0430 +0430

درکل موضوع زیبایی بود.من لایک کردم.
ولی یه چیزاییش باهم جوردرنمیاد.
مثلا اینکه گفتی خانوادت به یه سری اصول پایبند هستن وازنظر اعتقادی درحد متوسط. درهمچین خانواده ای چه جوری شما شب تو بغل هم خوابیدین صبح همه بالای سرتون صبحونه میخوردن وهیچی نگفتن (مخصوصا پدرش)تازه ویلا روهم براتون خالی کردن رفتن کلاردشت تا شما راحت باشید؟؟

1 ❤️

588973
2017-04-10 21:59:38 +0430 +0430

زیادی جق زدی خایه سوزوندی :|
از گوشات داره دود میزنه بیرون
نزن

3 ❤️

588994
2017-04-10 23:03:04 +0430 +0430
NA

گذشته از حرف و حدیث های دوستان کامنت گذار که همشون بجا و درست ازخجالتت دراومدن…خداوکیلی دوست دارم داستانت رو باور کنم بشرطی که این جمله ات رو یه توضیح مختصر بهم بدی که گفتی
" هردومون عاشق هم بودیم و مطمئن که اینکارامون از روی عشقه نه هوس لبهامون بهم گره خورده بود و هیچکدوم هم نمیدونستیم چکار داریم میکنیم یجورهایی غریزی بود!!! " منظورت چی بود ؟ اول لاف میای که اینکارتون از روی عشقه و هوس نیست بعد نتیجه میگیری غریزی بود !!
اگه از روی عشق و هوس نبود اولا بقول آقایون مالیدی . دوما واژه غریزی رو برامون معنی کن …خواستی باهاش جمله بساز …دوما اگر اونچیزی که ادعا میکنی درست باشه پس زبونت رو چاک قاچ خورده این نجیبه پر وجیه چه غلطی میکرده که خط پاتیناژ راه انداخته بوده ؟ حالا سرریز آب دوغش بکنار ندید گذشتیم …راجب دست هونگ بازی دادن حاج خانم چی ؟ عمل ایشون هم از روی عشق و بود و هوسی در کار نبود ؟
بعدش هم ادم از خدا اینجور تشکر نمیکنه ابله //خجالت هم خوب چیزیه …یعنی چی از خدا ممنونم که اونو تو زندگی من گذاشته !!! قباحت داره …" گذاشته " یعنی چی بی ادب!

0 ❤️

589000
2017-04-11 00:26:13 +0430 +0430

چاله نوی یوها

رقصند با گرگ گفت

مثل قبلیهء وحشی یوها به چاله های نو حمله کنید و از هیچ چیز نترسید

راست قامت

0 ❤️

589044
2017-04-11 07:16:06 +0430 +0430

اره عزیز خوب نوشتی عاشقتم بیار تو فاز واسه آینده خوبه

0 ❤️

589061
2017-04-11 09:11:29 +0430 +0430

جدا از داستان،
واقعا از ته قلبم ميخوام همه به عشقشون برسن!
آمين

0 ❤️

589098
2017-04-11 13:51:07 +0430 +0430

جالب بود…برات آرزوی خوشبختی و آرامش دارم

0 ❤️

589101
2017-04-11 13:55:31 +0430 +0430

ممنونم ازت که یه کسشرنامه ناب رو به اشتراک گذاشتی و باعث شادی ما شدی کسخول جان

0 ❤️

589209
2017-04-13 11:42:18 +0430 +0430

این قد و وزن خیلیم چیزه خوبیه بنویسید جزیات دیگرم تا میتونید اظافه کنید، حداقل میتونم یه تصوری از اون آدم داشته باشم

0 ❤️

589230
2017-04-13 17:13:20 +0430 +0430

سلام، بنده خدا اومد راستشو گفته، ماه پنهان خب شاید مال اون شیری بود؟! مایع این جدیدتر بودش خب

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها