سانازم

1400/07/17

ممانعت پدرم برای کفتر بازی بعد از مرگش منقضی شد و شروع کردم به جمع کردن کفتر تا اینکه بالای خونمون که ویلایی بود رو دورتا دورشو دیوار کشیدم و ی نردبون برای رفت و آمدم بود و ی تخت فلزی ی نفره بالا برای من بود و چندین قفس کفتر
خونه خالم کنارمون بود و شوهر خالم هم که اهل دل بود پاتوقش پیش من بود که با هم قلیون می‌کشیدیم و بعضی مواقع از شرابش میاورد میخوردیم
شوهر خالم بسیار آدم بد دلی بود و همین امر باعث شد ساناز دخترش رو این دست اون دست کرد تا از سن ازدواجش گذشت و خاستگارا کم رنگ شدن
ساناز متولد 64 بود بسیار دختر خوشرو و با جذبه ای بود رنگ پوستش سرخ و سفید بود و از اونجایی که به خودش نمی‌رسید سخت میشد متوجه زیباییش شد
شوهر خالم سال 97 با ی تصادف زندگی نباتی پیدا کرد و تلاش اندک ما از اونجایی که وضع مالی خوبی نداشتیم راه به جایی نیافت و من شدم مرد دو تا خونه و دوتا بیمه از بابام و شوهر خالم برای امرار معاشمون موند و بهونه خوبی بود که تن به کار ندم
و ادامه ولگردی بدم
سعی میکردم توی کارهایی که خالم و ساناز از انجامش عاجزن کمکشون بدم
رفت و آمدا بیش از پیش زیاد شد و تا اینکه پای ساناز به بالا باز شد و کم کم جا خوش کرد و کار هر روزش شد

ی روز از ساناز خواستم برام از شراب باباش ی بطری بیاره (چون سال باباش نرفته بود نتونستم به خالم بگم) که ساناز ی شرط گذاشت پیش پام اونم این بود که به شرطی که منم بخورم

تعجب کردم ولی چیزی نگفتم و قبول کردم

فرداش با ی بطری شراب اومد بالا و شروع کردیم شراب خوردن که ی خورده که خورد من دست کشیدم که اونم دست کشید ی کم سرختر شده بود و قهقه میزد قلیونمو که چاق کردم برعکس همیشه شریکم شد و چند کامی کشید تا سرش گیج رفت و دراز کشید روی تخت و سرشو گذاشت بغلم تا اون لحظه هیچ ارتباط بدنی بجز دست دادن نداشتیم
بعد از ده دقیقه چرت گفتن فاز غم گرفت و یاد باباش افتاد و منو هم به گریه انداخت
دیگه برای ابراز همدردی همو بغل کرده بودیم و نوازش میکردیم
همونجا ی چرت زد که با تماس مامانش بیدار شد و رفت
فرداش موذب بودیم جفتمون ولی احساس تازه ای داشتم نصبت به ساناز با اینکه 8سال اختلاف سنی داشتیم و ازم بزرگتر بود ولی میدونستم بهترین کیس هستش برای دوستی
عصر شد و اومد بالا سلام و احوالپرسی کردیم ی کم به این در اون در زد تا اومد روی اصل مطلبش و
-بابت دیروز ببخشید نفهمیدم چکار کردم
+مگه چکار کردی؟
-هیچی منظورم اینه مست بودم و نتونستم خودمو کنترل کنم
+مگه چکار کردی؟
-خوب همین حرفا و همین کارا
+متوجه نمیشم مگه کار خلافی کردیم
-نه البته منو تو پسر خاله دختر خاله ایم
+خوب؟!
-هیچی
-یعنی تو موذب نشدی؟!
+نه چرا بشم؟! اتفاقا خیلی هم برام جالب بود و خاطره انگیز
-واقعاً؟
+آره بخدا خیلی خوش گذشت
+قلیون میکشی؟
-آره
+بگیر
-ممنون
چند دود گرفت از دیروز بیشتر که باز سرش سنگین شد خواست دراز بکشه که گفتم سرتو بزار روی پاهام
گفتش نه مرسی همینجا خوبه
مست نبودنش ی کم سر سنگینش کرده بود
+تخت سفته بزار روی پام
-باشه
اومد و سرشو گذاشت روی رونم
از اونجایی که نه من مست بودم نه ساناز جفتمون موذب شدیم و سکوت بینمون رو فقط صدای قلیون قطع میکرد
بیست دقیقه گذشت که بلند شد و نشست گفت مرسی حمید جان
+خواهش میکنم کاری نکردم
-اتفاقأ صمیمیتت برام از تمام کارهای دنیا با ارزش تره
+این چه حرفیه؟ فک کنم تنها کس همدیگه ایم. باید پناهگاه همدیگه باشیم
-آخه چون بابام نمیذاشت زیاد صمیمی بشیم الان برام سخته. ولی خیلی خوشحالم که هستی
+بله خدا بیامرز خیلی سخت میگرفت و این به ضرر همه بود مخصوصا تو
-چطور؟!
+آخه الان بایستی سر خونه زندگیت می‌بود
-هی چی بگم؟ شاید. مهم اینه که خوشحال باشم که نیستم
+منم
-تو چرا؟!
+منم مثل تو نه کاری نه پشتوانه مالی نه همدمی نه آینده ای
-وای عزیزم، غصه نخور ایشالا مشکلاتمون حل میشه
-خوب دیگه دیر وقته من باید برم فردا با ی بطری شراب میام
+واقعا؟!
-آره میخوام دوباره اون حالو داشته باشم
+باشه
رفت منم خوشحال از رابطه احساسی که بینمون پیش اومده بود روزگار رو با شوق سپری میکردم و از صمیم دل میخواستم به سکس ختم بشه این داستان
فردا عصر شد که بساط شراب خوری رو آماده کرده بودم که ساناز از پایین صدام کرد رفتم شرابو پرت کرد بالا و اومد بالا
نشستیم به شراب خوردن پیک سوم چهارم بود که لم داد بهم و به حالت سر مستی میگفت و می‌خندید که گفتم من دیگه نمیخورم
-چرا!؟؟
+نمیتونم
-باشه، پس قلیونو چاق کن
+چشم
بلند شدم قلیون آماده کردم اومدم بشینم که ساناز دراز کشیده بود
به پهلو سمت من منم نشستم بین قوس بدنش و شروع کردم کام گرفتن
که خودشو چسبوند بهم گفت پاس بده دیگه
+باشه بگیر
-خودت بگیر برام
+یعنی چی؟
-بزار دهنم
+باشه
چند کام گرفت که چشاش چپ شد و به زور بازشون می‌کرد بقیه قلیون رو رو کشیدم که رفت عقب جا باز کرد گفت دراز بکش منم دراز کشیدم چون جا نبود پشتمو سمتش کردم که دستشو گذاشت زیر سرم (تمام این روزا که من دارم سعی می کنم کوتاهش کنم ولی بیش از دو ماه طول کشید حس میکردم دلش رابطه بخواد ولی جرات پا پیش گذاشتن نداشتم) سرمو گذاشتم روی دستش که دست بالاییشو انداخت روی بازوم و بازومو نوازش می‌کرد منم برا اینکه محبتشون بی جواب نزارم دستش که زیر سرم بود رو نوازش میکردم و تهش تحمل نکردم و کف دستشو بوسیدم وقتی متوجه شد گفت حمید جان میشه برگردی و رو به من بخوابی گفتم باشه و برگشتم ولی اونقدر فضا نبود که انتظار داشتم و مجبور شدیم پاهامونو صاف کنیم و صورتمون ده سانتی هم بود نگام کرد و با چهره ای مهربون و ملتمسانه گفت خیلی دوست دارم گفتم منم ساناز جان پیشیونیمو بوس کرد و سرشو انداخت پایین منم جوابشو دادم که اومد بغلم و سرشو گذاشت کنار سینم و محکم بغلم کرد منم دستمو انداختم دور سرشو شالشو کنار زدم و موهاشو نوازش میکردم (جفتمون میدونستیم چی از هم میخوایم ولی جگرشو نداشتیم)
نوازشو تموم کردیم دوباره صورت به صورت شدیم که باز به خودم جرات دادم گفتم ساناز میشه چشاتو ببندی بست منم لباشو بوسیدم انگار یک سال گذشت تا چشماشو باز کنه نگام کرد و لباشو گذاشت رو لبام و میمکید به تلافی بوسم و منم همراهش شدم و دستمو به پشتش رسوندمو شروع به دستمالی کردم دستمو بردم زیر لباسش که با قطع شدن لباش متوجه شدم جا خورده ولی من بیشتر لبامو فشار دادمو دستمو به کمرش میکشیدم اونم کم کم همراه شد که که خواستم دستمو ببرم زیر شلوارش که دستمو نگه داشت و بلند شد خودشو مرتب کرد و به حالت موذبی خداحافظی کرد و رفت
منم مبهوت بودم از رفتارش که شب ساعت ۱۱ بود پیام داد میتونی از پشت بوم بیای توی برجک
گفتم الان
گفت آره
گفتم اومدم
رفتم پشت بوم از دیوار پریدم روی پشت بوم خونشون و دست زدم به در برجک که باز بود رفتم داخل که با لباس خوابش به استقبالم اومد برجکشون ی حالت انباری فرش کرده داشت که فضای خوب و دنجی داشت
بهم گفت حمید جان میدونی که داریم چکاری انجام میدیم و پشیمون نمیشی؟

  • بله میدونم و خیلی خوشحالم
    -پس اجازه بده منم برام جا بیوفته و هولم نکن
    +چشم تا هر جا که گفتی پیش میریم
    تشکی که آماده کرده بود رو پهن کرد و دراز کشیدیم کنار هم و شروع کردیم لب گرفتن و دستمو گذاشتم روی سینش که اعتراضی نکرد و با توجه به نبستن سوتین معلوم بود آمادگیشو داره و من خوشحال از این قضیه از روی تاب نازکش کاملا نوک سینهاشو که بالای 75 بود رو لمس میکردم
    ساناز با توجه به هیکل بزرگش سینهاش خیلی بزرگ بود و منم عاشق سینهای بزرگ بودم
    چند دقیقه ای به همین منوال گذشت که لبامون رو جدا کردیم و تابشو بدون اینکه ازش اجازه بگیرم دادم بالا و دهنمو به نوک سینهاش رسوندم که چشماشو بست نفسهاش نامنظم و بلند شد چند دقیقه ای که گذشت متوجه لذتش از وضع موجود شدم و دستمو از سینهاش جدا کردم و روی باسنش گذاشتم و ور میرفتم ممانعت نکردنش بهم جرات داد و دستمو بردم زیر شلوار نازکش درشت بودن هیکلش شهوتمو چندین برابر کرده بود ساناز هم برعکس انتظاری که ازش داشتم خودشو رها کرده بود و به دست من سپرده بود همه چیز رو
    دستمو به همه جای باسنش میکشوندم که دیگه توی اون حالت خسته شده بودم که دستمو کشیدمو طاق بازش کردم و دستمو رد کردم زیر شلوارش و دستمو به کوصش رسوندم که نمناک بود
    ساناز برای هر اتفاقی خودشو آماده کرده بود از شیو کوصش و نداشتن سوتین و شرت میشد اینو فهمید و البته عدم ممانعتش هم اضافه بر همه اینها منو خوشحال می‌کرد
    بعد از کمی ور رفتن با کوصش شلوارش رو بدون اینکه ازش بخوام همکاری کنه پایین کشیدم و وقتی دیدم اعتراضی نکرد کامل درآوردم
    حالا من بودم و ساناز کامل لخت، ولی واقعاً میخواستم چکار کنم؟!!!
    از کون بکنمش؟
    نه اصلا نمیخواستم این کار رو با ساناز انجام بدم
    پس پاهاشو باز کردم و نگاه چشمای بستش کردم و شروع کردم به خوردن چوچولش و رو به پایین زبون میکشیدم به خط کوصش و زبون میدادم داخل تا ارضا شدنشو حس کردم با لرزیدنش و آه و نالش
    چشماشو از رضایت و خوشحالی باز کرد
    خودمو کشوندم روش و رفتم لباشو بوسیدم و افتادم کنارش
    +خوش گذشت
    -وای حمید فوق‌العاده بود
    +نوش جونت
    -مرسی حمید جان
    (داشتم به بدنش دست میکشیدم و ور میرفتم و صحبت میکردیم)
    -راستی پس تو چی؟
    +من چی؟!
    -ارضا شدی؟
    +نه ولی مهم تو بودی که شدی
    -نه میخوام تو هم بشی
    +آخه نمیخوام اذیتت کنم
    -فدای سرت، بگو چکار کنم
    +من که حاضر نیستم از کون باهات سکس کنم مگه اینکه برام بخوری
    -بلد نیستم
    +بلدی نمیخواد فقط مثل بستنی بخور
    -باشه
    بلند شد که بخوره ازش خواستم 69 بشیم تا دوباره ارضا بشه اونم با شوق قبول کرد و شروع کرد خیلی بد شروع کرد ولی با تمام وجود میخورد تا نزدیک ارضا شدنم که شد بهش گفتم که مواظب باشه ولی برای جبران کارم همشو قورت داد و خودش هم ارضا شد
    بیش از دو سال از رابطمون میگذره هردومون راضی هستیم و مادرم و خالم کاملاً میدونن و بارها منعمون کردن ولی هر بار با تندی منو ساناز بیخیال شدن و تقریبا توی خونهامون رابطمون علنی شده
    ادامه داره و خواهد داشت عشقمون و تا ابد بهش خیانت نمیکنم
    ضمن اینکه سکسمون به زن شدن ساناز منجرب شد ولی هرگز از کون باهاش رابطه نداشتم

نوشته: حمید


👍 23
👎 7
36601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

836472
2021-10-09 01:27:45 +0330 +0330

چه خاله و مامان پایه ای😁😁😉

1 ❤️

836495
2021-10-09 02:46:49 +0330 +0330

کونی😂😂😂
من اگه جایدختر خالت بودم یکیرو میاوردم تورو بکنه از بس چاقالی

3 ❤️

836503
2021-10-09 03:16:02 +0330 +0330

دوست من موفق باشی

0 ❤️

836513
2021-10-09 04:22:33 +0330 +0330

یه نگاه به داستانت انداختم. کلّی غلط املائی داری.
فقط دو موضوع: دخترخاله‌ت مست شد، تو غلط املائی‌هات بیشتر!!!
همه‌ی غلطات کنار،منجرب؟؟ وجداناً چی؟ نه! جون حمیدچِرک! چی؟
تمام کنتور‌های گاز تمام منازل حواله‌ت بادا!

4 ❤️

836551
2021-10-09 11:15:27 +0330 +0330

فکر میکردم نسل کفتر بازا منقرض شده

0 ❤️

836597
2021-10-09 18:07:25 +0330 +0330

نوش جان 👌👌👌👌

0 ❤️

836600
2021-10-09 18:26:27 +0330 +0330

موذب عامیانه معذبه درست نوشتی
ممنون
مبارکه
نوش جان 👌👌👌

0 ❤️

838283
2021-10-19 15:36:26 +0330 +0330

یخورده تخمی تخیلی ب نظر میرسید ولی بدم نبود

0 ❤️