سحر چترباز لباس

1401/01/09

سلام دوستان علی هستم 30 گلستان 185 قد 93 وزن
سال 95 بود که مغازه کیف و کفش داشتم و برا خرید میرفتم تهران و یک بار شانسی فهمیدم که جنساشو نو از قشم میارن منم گفتم برم قشم برا خرید اوایل برج 11 بود که دیگه باید خرید عیدو انجام میدادم منم رفتم بلیت هواپیما بگیرم که گیر نیومد یه بنده خدایی تو دفتر گفت که باید با قطار بری منم رفتم راه آهن و منتظر کنسلیا که از شانسم یکی اوکی شد موقع سوار شدن 2 تا خانم بد جوری با خنده‌ شون همه رو به خودشون جلب کرده بودن منم نا خودآگاه نگاهشون کردم 2 تا جیگر خوشکل و خوش پوش ولی معلوم بود کرم دارن سوار شدیم و چند ساعت بعد برا نماز واستاد قطار منم پیاده شدم برا سیگار کشیدم چون تو قطار تا سیگار روشن میکردی یکی بهت گیر میداد یه گوشه ای واستاده بودم که یکیشون بهم گفت قطارتو خاموش کن وقت نمازه چیزی نگفتم و کارمو انجام دادم رفتن و موقع برگشتن هم دوباره یه کوسشعری گفت‌و رفت بعد قطار حرکت کرد ساعت 2 تو بوفه نشسته بودم دیدم دباره اومدن اونجا جوری بود که همه پرسنل قطار اینار رو میشناختن میز کنار من نشستن و چای سفارش دادن و یکیشون واقعا کرم داشت بهم گفت قطارتو خاموش کردی اومدی استراحت گفتم قطارم تونل نداره بیحاله خاموش شده رفیقش. مرده بود از خنده اینم چند تا چرتو پرت نثار من کردو دیگه چیزی نگفت من رفتم و خوابیدم صبح بندر پیاده شدم اولین بار بود مسیر رو پرسیدم و سوار تاکسی شدم تا بندر اونجا هم سوار قایق که خیلی شیک و بزرگ 2 طبقه نشستم بعد چند دقیقه حرکت کرد بعد حرکتش من رفتم بیرون سیگار بکشم که اتفاقا اون دو تا هم اومدم همونجا با دیدن همدیگه یه سلامی دادم و گفتم که مثل اینکه مقصدمون یکیه ولی اونی که ديشب زد حال خورده بود یه مقدار بد قلقی می‌کرد و زیاد جواب نمی‌داد با اون یکی که سنش بیشتر بود با هم حرف میزدیم و در مورد مسافرتش پرسیدم که گفت چطر بازه و من خداییش نمیدونستم چطر باز چیه و فک میکردم از اینایی که از هوا پیما با چتر میپرن از اوناست که همین باعت شد که بیشتر با هم حرف بزنیم و توضیح می‌داد که لباس میبره برا بونک دارای تهران منم بهش گفتم کارم کیف و کفشه که گفت حتما کمم می‌کنه برا خرید از آشنا هایی که داره و همین شد برا دوستیمون دیگه با هم راحت شده بودیم و گفت اگه بخام برم مسافر خونه اونا هم مسافر خونه ای میرن که اشناشونه و من. هم میتونن ببرن همونجا و این شد که دیگه هم مسیر شدیم رسیدیم قشم و اونا گفتن که برا خرید باید بری درگهان و خودشون هم میخاستم برن اونجا که منم رفتم رسیدیم اونجا چند نفری رو معرفی کرد و گفت برو وبگو از آشناهای فلانی هستم و اگه پسند کردی خرید کن و من رفتم و اتفاقا جاهایی رفتم که نصف روز نزدیک به 35 کارتن جنس خریدم قافل از همه جا که اینجا نمیتونی اینا رو قانونی ببری که چند نفری بهم گفتم که تا تهران اینقد می‌بریم که بهشون ندادم و زنگ زدم به دوستام که گفتن غچند ساعت بعد با هم میریم قشم و شماره یه آقایی رو داد گفت بهش زنگ بزن بگو بیا بار دارم برا فلانیه که اونم اومد یه آقایی سیاه و بابا عربی بر خلاف چهره خطرناک‌ یه آدم بسیار با هال و خون گرم اومد و بارها رو زدم به ماشینش و راه افتاد واقعیتش ترسیدو گفتم نکنه بارامو بدزه دل تو دلم نبود تا رسیدیم قشم و جلو یه خونه واستاد و کلید داد گفت اینجا برا شماست و بارها رو با هم خالی کردیو و گفت تمام کیفو کفش‌ها رو از جعبه هاش در بیارم و فله کنم تا مریم خانم بیاد بگه چکار کنم خداییش هم ترسیده بودم هم هنگ که چه کار خطر ناکیه ساعت 9رشب بود که صدای در اومد و خنده‌ای اون دختره تو مخم بود که اومدن داخل و گفت تو اینجا چکار می‌کنی که گفتم محمد آورد اینجا و با خنده گفت پس مهمان محمد شدی اولش متوجه نشدم که چی میگه ولی نیم ساعت بعد اون آقا دوباره اومد و گفت بریم بیرون که 3 نفری رفتیم تو ماشین بهم گفت که از الان تا روزی که قشم بودی مهمان منی آزت خوشم اومده با خنده گفتم باور کن مال بدرد بخوری نیستم که خندید و گفت نه دادا بخدا وقتی دیدمت یاد داداشم افتادم که چند ساله از دست دادمش تو توی قشم و درگهان سلطانی هر جا کار داشتی فقط اسم منو بیار جاتون خالی 5 ساله که میرم و میام از برادرش هرچی بگم کم گفتم بهترین خونه ها و ماشین‌ها رو در اختیارم میزاره و من و مریم و المیرا مهمان ثابت محمدیم بعد برگشتم از بیرون دوباره دو همون خونه ما رو پیاده کرد و گفتم این خانومها هم همینجا میخوابن گفت نه تو پیش اینا میخای چون اینجا فقط خالیه و اینجا برا اوناست و یه اتاقو بهم دادن و گفتن اینجا برا تو برو استراحت کن منم رفتم بخوابم اینقدر خسته بودم سرم رو متکا گذاشتم خوابم برد ساعت 4 بود از خواب بیدار شدم برم دستشویی که دیدم المیرا لخت تو حال جلو اینه موهاشو خشک می‌کنه که با یه سرفه متوجه من شد و گفت ترسوندی منو چیزی لازم داری گفتم میخام برم دستشویی که گفت باید منتظر بمونی مریم بیاد بیرون چون حموم و دستشویی یکی بود و بهش گفتم ازش بگرس چقدر کار داره که دیدم مریم اومد بیرون با دیدن من گفت چیه رو دل نکنی که المیرا گفت نه بابا بی خطره منم خندیدم گفتم آره بی خطرم و گفتم فعلا دستشویی لازمم به چیز دیگه ای نیاز ندارم که مریم گفت نه بابا بیا چیز لازمم باش بچه پرو و موقع رفتن به سرویس یه دستی به باسنش زدم گفتم پنهانش کن بچه مردمو روانی ننیین کارم تمام شد اومدم بیرون هنوزم با شورتو سوتین بودن و موهاشون خشک میکردن که المیرا گفت کفشاتو فله کردی گفتم آره تو اتاقه هنوز تو کیفهای که محمد داده نزاشتم که گفت چیز بدرد بخور که به درد ما بخوره هم خریدی گفتم شما ها که تو معدنشین فک نکنم پسند کنین و اومدن تو اتاق و کفش‌ها رو نگاه میکردن و چند مدل پاشنه بلند سایز پاشون برداشتن و گفتن و به کنیم ببینیم خوبه یا نه یه مدل پاشنه 18 سانت بود که المیرا پوشید و وقتی رو به اینه واستاد که خودشو ببینه کونش به فرم فوق العاده خودشنمایان کرد که با اون همه خستگی کیرم سیخ شد و مریم متوجه کیرم شد و گفت بچه پرو چشتو درویش کن گفتم درویش بود ولی با این وضع الان شیخ شده که زدن زیر خنده منم ا ز فرصت استفاده کردم او از پشت بغلش کردم گفتم از دیروزه شما 2 نفر منو دیوونه کردین که یهو المیرا کیرمو گرفت و گفت فک میکردم خواجه ای چیزی نداری پس چیزایی داری سینه‌اش با 2 دستم گرفتم گفتم حرمت هم خونه بودنو نگه داشتم ولی حرمتو با این کاراتو دیگه نمیشه نگه داشت که مریم هم از پشت منو بغل کردو گفت حالا ما تو رو بگشاییم یا تو مارو گفتم هر کدومو شما دوس دارین که گفت من فقط المیرا رو دوس دارم اون نمیدونم که المیرا گفت تو منو بخور ولی علی منو بگاد که با ای حرفش یه دستمو کردم تو شورتش و دست به کوشش کشیدم تازه صاف کرده بود و یه مقدار ماساژ دادمش که گفت اگه کیر داری کیر میخام تو همون حالت سرشو بردم پایین و پاها شو باز کردم با کفش‌های پاشنه بلند کوسش باز باز مانده بود و سر کیرمو کردم تو با یه فشار رفت تو یه آهی کشیدو گفت تا ارضام نکنی ابت بیاد جرت میدم تو همون حالت چند دقیقه ای کردم که مریم گفت منم میخام اومد از زیر خایه هامو مک میزد و منم المیرا رو میکردم که دیگه المیرا داشت ارضا میشد ولی من هنوز جا داشتم که المیرا با لرزش بدنش معلوم بود که ارضا شده و همون طوری که میکردم 4 دستو پا رو زمین نشتس و دراز کشید منم رفتم سراغ مریم ولی مریم میگفت که فقط ساک میزنه چند دقیقه ای ساک زدو منم آبم اومد در گوش مریم گفتم چرا دوس نداشتی بکنمت گفت که بدون کاندوم نمیده ولی کاندوم نداشتم و بهش گفتم که اینطوری که بده منو المیرا ارضا شدیم تو نشی که گفت بدون کاندو نمیخام منم گفتم زبون که کاندوم نمیخاد برا ساک زدی منم برا تو رو بخورم که برق خواستنشو تو چشاش دیدم با چند تا زبون زدن به خودش پیچید چون موقع ساک زدن حسابی خودشو مالیده بود
اون شب خیلی بهمون خوش گذشت و نا 2 روز اونجا بودیم و الان 5 ساله در سال چند بار با هم میریم قشم با قطار و خاطرات روزهای بعد و سری های بعد بعدا براتون تعریف می‌کنم این سری طولانی شد ببخشین.
علی 30 گلستان

نوشته: علی


👍 24
👎 11
31801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

865996
2022-03-29 00:55:55 +0430 +0430

عنوان چتر، توی داستان چطر؟
وسطاش بی‌خیال شدم.
داغون، مزخرف، دروغ و پریشون!
همون کشتی دوطبقه حواله‌ت بادا ابله بی‌سواد خالی‌بند!

7 ❤️

865997
2022-03-29 00:55:56 +0430 +0430

جالب بود. خوشم اومد👍

0 ❤️

866032
2022-03-29 02:14:52 +0430 +0430

آخه کیرم توکوص ننت قطار وکشتی توقف میکنه توی عنترسیگاربکشی

0 ❤️

866097
2022-03-29 09:15:39 +0430 +0430

بسته جنستام همینجوری خالی میبندی تحویل ملت میدی

0 ❤️

866129
2022-03-29 14:51:53 +0430 +0430

همون بادبان کشتی دو طبقه تو کون آدم دروغگو

1 ❤️

866147
2022-03-29 20:12:26 +0430 +0430

آخه کون تغار خالی بند ، کدوم یکی از قایق های بندر به قشم عرشه داره که تو کونی خالی بند بعد از حرکت رفتی سیگار کشیدی؟
شیطون میگه کس و کون همه ایل و تبارش را حواله کیر عمو جانی بدم.
مزلف چاخان ، این کیرخر را از گوش خودت دربیار ، اعضای این سایت همه ختم زرنگ های روزگارن که تو مجلوق متوهم نتونی بهشون دروغ بگی بعدم بهت شب بخیر بگن ، دروغ بگی کونت را سوراخ سوراخ میکنند.

0 ❤️

866148
2022-03-29 20:17:28 +0430 +0430

فیلم پورن زیاد میبینی جاکش؟

0 ❤️

866166
2022-03-30 00:45:40 +0430 +0430

"علی 30 ، 185 قد 93 وزن " ،کیرم به کونت با این خواب تخمیت، این قد و وزن تو شازده کُس ندیده چه ربطی به این شقیقه ای که بلغور کردی داشت ؟

0 ❤️

866240
2022-03-30 05:32:37 +0430 +0430

اینا که اسمشون المیرا و مریم بود، پس سحر کدوم خریه؟
آها چون ساعت ۴ صبح بود میخواستی اسمش رو بذاری 《سحر دختر چترباز رو کردم》 که کون گشادیت کرده و نصفه نوشتی
یا شایدم سحر بعدا وارد داستان میشه ولی تو مث خیلی از داستانها از اسمش استفاده میکنی تا مخاطب براش سوال پیش بیاد
یا شایدم یه بچه ۱۵ ساله ای که گوه گیجه گرفتی و ریدی و توش موندی با این تخیلاتت، که احتمال آخری از بقیه بیشتره
بعدشم لاشی خالیبند، دختره رو ارضا کردی ولی تویی که با دیدنش راست کرده بودی ،با کردنش بدون استفاده از تاخیری آبت نیومد و یهو عموجانی شدی؟؟؟
من نزدیک به چهل سالمه و خیلی کوس ها و زیدای حق و … دیدم ولی روی هیچکدوم فقط با نگاه کردن کیرم راست نشده که اگه تاخیری و … استفاده نکنم زیر دو دقیقه ارضا میشم، برام سواله که شما چطوری با دیدن راست میکنید؟؟؟

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها