سرمایه گذاری بلند مدت من

1392/04/10

راهنما: 1- اگه زیاد حوصله نداری پرانز ها رو نخون 2- اگه کلا حوصله نداری از خط چین بخون
داستان از این جا شروع میشه که ما دانشگاه قبول شدیم اما کجا شهرستان اونم 45 کیلومتری شهرمون ( شهرمون شهر بزرگی اما نمی گم کجا ). ترم اول تقریبا مزخرف بود مخصوصا که من اصلا تو باغ نبودیم ( شکست عشقی و اوایل ترم دو، دختره ازدواج کرد و … ) خلاصه حال و هول ما تازه از ترم دو داشت راه می افتاد درسته که دانشگاه تو شهرستان بود امکانات صفر و تکون می خوردی همه می فهمیدن و … ولی همین شهرستان و بی امکاناتی باعث مزایایی از قبیل نبود چیزی به نام کمیته انضباطی می شه به همین خاطر که من همیشه میگم دانشگاه های تازه تاسیس اونم در نا کجا آباد ها یه حال خاصی داره برای دانشجوهاش.

بگذریم، داشتم میگفتم؛ ترم دو ما جمعه ها یه کلاس که چه عرض کنم ( مشخص شد که دانشگاه آزادی نیستم ) سه چهار تا کلاس با هم، داشتیم که می شد از ساعت 8 صبح تا حدود 8 شب خلاصه ما بودیم یه مدرسه راهنمایی پسرانه با تمامی امکانات و ( ما بیشتر از انبار ورزشی و آزمایشگاهش که دانشگاه تجهیزش کرده بود استفاده می کردیم ) دخترای کلاس؛ البته همون طور که گفتم من اون موقع دچار بحران عشقی و شکست و ... شده بودم و اکثر اوقات بین کلاسها که گاهی با وقت نهار و ... روی هم به یکی دو ساعت می رسید ( حالا فرض کنین گاهی استاد یکی از درس ها نمی اومد به جان شما حالا که بعد شش هفت سال بهش فکر میکنم با خودم میگم بابا بچه ها ما خیلی باجنبه بودن که تلفات شش ماهه و نه ماهه به بار نیاوردن ) هندزفری توی گوش و به حال دراز کش ، لمیده و گاهی نشسته روی این طاق چه هایی که تو حیاط مدرسه ها به جا صندلی درست میکنن تو دنیای خودم بودم . حالا بعد چند سال وقتی با بچه ها در مورد اون سال حرف می زنیم و خاطرات مرور می کنیم اونا اینجور برای من تعریف می کنن و اگر نه که من زیاد چیزی از اون بهار یادم نمی یاد.
     تذکر : اگه یه داستان سکسی خفن می خوایی که تاحالا مثلش و نشنیدی باید کس و شعرای من و تحمل کنی، باور کن می ارزه
اون زمان یه رفیق داشتم اسمش حامد بود که اون ماه خیلی با هم قاتی بودیم، علتشم این بود که بنده خدا که یکی دو سالی هم از ما بزرگتر بود قبلا درست مثل من شکست عشقی داشت و دلش به حال نظار ما می سوخت و گه گاهی میومد به انواع روش ها ما رو از این حس و حال در بیاره و خب چون هر دو عشق فوتبال بودیم و دروازه و توپ هم مهیا بود گروهی زمان استراحت فوتبال بازی میکردیم ( البته گاهی حتی تنهایی هم که شده شوت یک ضرب و ... ) کم کم این فوتبال بازی کردنا شد رسم اون روز و اون ماه و اون ترم پسرای کلاس خلاصه اونقدر خوب بازی می کردیم که ( باید بگم به عنوان تیم فوتسال کلاس تو دانشگاه نایب قهرمان هم شدیم که چند تا از بچه ها از جمله من؛ به عنوان دروازه بان تو تیم اصلی دانشگاه رفتیم و البته مقام قابل توجهی نگرفتیم اما خب باید توجه داشت که فوتسال مملکت ما اون سالا تو دنیا از بهترینا بود جام جهانی و ... که اینا مال ترم بعد بود )  دخترا هم کمکم نظرشون جلب شود و میومدن به هر دلیلی که بود نیگا میکردن ( بعضی واقعا فوتبالی بودن ، بعضی به خاطر دوس پسراشون ، بعضی واسه لاس زدن ، بعضی بنده های خدا هم تو کف ) همین مطلب جمع شدن دخترا دور و بر فوتبال بازی کردنا ما علت بزرگی بود واسه رونق بازیای ما طوری که گاهی رئیس خدا بیامرز دانشگاه که البته مرد خوبی بود ( به همین خاطرم سال بعد عوضش کردن و دو سال بعد هم فوت کرد. ) میومد و به هردلیلی بازییای ما رو نگاه می کرد. البته همیشه هم اینقدر شلوغ نبود گاهی فقط چهار پنج نفر و اونم واسه چند دقیقه من اکسرا دروازه بان بودم چون دروازه بانیم از همه بهتر بود گرچه بعد ها معلوم شد که نه، کلا دروازه بانیم خوبه ( تو دبیرستان هندبالیست بودم ) ولی بازم خودم راضی نبودم و فقط گاهی که بازی ها برام مهم بود و دخترا بودن با رضایت خودم دروازه وای میستادم و اگر نه ما ایرانی ها کلا یه حس گل زنی و عشق دریپ و ... تو خونمونه، شاید بگی چرا موقع هایی که دخترا بودن؛ خب باید بگم منم یه جور حسای ... بابا درست که ما تو عالم دیگه ای بودیم اما دیگه ... و نمیدونم چرا اینقدر دخترا به دروازه بانا علاقه دارن البته اونی که گل میزنه هم مورد علاقه ( هم گل زن هم گلر ) حداقل دخترای دانشگاه ما که این جور بودن . شاید بگین فوتبال بازی کردنای این ... به ما چه اصل داستان و بگو. در جواب باید بگم در شرمنده دیگه نمیگم.
 گفتم، تقریبا سه چهار بار؛ که، من تو حال و هوای دخترا نبودم و کلا تا پایان اون ترم کل حال و حول کردن من با دخترا همون زمان هایی بود که دروازه وای میستادم و دخترا هر از چند گاهی برام هورا می کشیدن. اما از ترم بعد کم کم زیر دم ما جنبید که همش مدیون یکی از دخترای کلاسم که خودش یه جورایی مثل یه مرد اومد جلو و گفت که دوست دارم و ... اما من زیاد ازش خشم نمی یومد؛ منم که کلا ضخم خرده بودم ، دوست نداشتم یه بد بخت دیگه ایم مثل من بشه ( بلعکس خیلیا که دوس دارن انتقام بگیرن و ... ) آخه یه جورایی فک کردم اگه باهاش یه مدتی باشم بدجور گلوش گیر کنه ، خفه بشه ... خلاصه که، ترم سه برنامه ما شده بود صبح اسرار از اون دختر و شب انکار از من ( البته ناگفته نماند که من اون سالا تو اوج بودم؛ بدن درست، ورزش کار نیستم اما هفته ای نبود که پرس سینه و دراز نشست و ترک کنم به عبارتی یه چی بین یه کشتی گیر و یه فوتبالیست بودم البته کشتی گیر سبک  چون قدم از 170 تجاوز نمی کرد و وزنمم به زور به حدود 60 می رسید از لحاظ صورت و پوست و مو و ... به خودم از ده هشت میدم  البته اگه قد متوسط من و بهشون اضافه کنی یه چی بین هفت و هفت و نیم میشم ؛ اگر هم باورتون نمی شه چاره ای جز باور کردن ندارین چون داستانه دیگه. خلاصه از صد تا دختر هفتاد و چهار پنج تاشون تو کفم نرن همچی بدشونم نمی یاد... ( مخصوصا که احل ابرو برداشتن و مدل مو های خفن و اینا نیستم)
اواخر ترم سه بود که دوست مریم؛ همین دختره که یه جوراری بدجوری تو کفم بود، اوایل به بهونه این که از طرف مریم اومدم و پیغام پس خوان و از این کارا دور و برم می پلکید ولی زیر زیرکی یه مورس هایی به رفیقم محمد می داد که البته اونم همچی بدش نمی یومد. این اواخر دیگه به جای این که از من و مریم حرف بزنن آقا محمد با سارا بلیت یه طرفه واسه لاسوگاس میگرفتن؛ طوری که من باید بلیت برگشتشونو براشون با پست پیش تاز می فرستادم. محمد کم کم با سارا ریختن رو هم؛ اما من که رفیق شیش محمد بودم به طبع از دلش خبر داشتم که شیفته سارا نبود که هیچ کلا این پسر تمام فکرش این بود که یه تیر شاید دو یا حتی مسلسل سارا را رو ... منم که گفتم، یه جورایی از نا مردی خوشم نمی یومد چون سرم اومده بود ولی باید به رفیقم یه جورایی حق میدادم لامسب بد اسبی بود؛ اندام درست، کمر باریک، لگن درشت ( نسبت به کمر )، سینه های سایز متوسط اونم سر بالا، قد حدود 170 کلا همه چی تمام بود اما ( هر کیسی یه اما داره یادتون نره. ) اما صورت استخوانی سکسیش زیر یه عالم جوش چرکی دانه درشت قایم شده بود. خلاصه صورتش فاجعه بود شاید فقط به همین علت بود که محمد به این بیچاره دل نمی بست البته گاهی دو دل می شد   ( آخه خود آقا ممدم همچی توعفه ای نبود ) ولی کافی بود یه نیگاه به صورت این بنده خدا بندازه ...
خلاصه من که اوایل کلی سعی در متقاعد کردن ممد به قبول کردن سارا به عنوان یه دوست دختر جدی کردم و دیدم جواب نمیده،  گفتم حداقل راضیش کنم بیخیالش بشه ( با انواع تر فندا ؛ گنا داره ، از خدا بترس ، این چیه با این قیافش وقتت و تلف نکن و ...) که در نهایت جواب داد. بعد چند وقت که هم ممد بیخیال سارا شد هم مریم ( همون دختره که یه جورای بد جوری تو کف من بود ) بیخیال من دیدم سارا خیلی تو لک رفته ولی خب با خودم میگفتم از وقتی که دلش بشکنه و بفهمه که ممد سر کارش گذاشته که بهتره، اما وقتی مریم بعد از ترم سه انصراف داد و رفت یه دانشگاه دیگه اوضاع و احوال سارا خیلی ناجور شد خب منم که احساس میکردم همه اینا تقصیر من سعی کردم با راهنمایام یه جورایی بهش امید دوباره رسیدن به ممد و بدم گاهی بهش میگفتم بی محلی کن، گاهی می گفتم برو با یکی دیگه گرم بگیر حسادت کنه، گاهی میگفتم تیپ بزن ؛ اونقد بهش مشورط میدادم و باهاش وقت میگذروندم تا خودم احساس بهتری داشته باشم ولی ای دل قافل که خودم افتادم تو دام غیبت و شایعه که فلانی با سارا رو هم ریختن. یه دوره این مزخرفات ( ببین چقدر شاکی بودم که هنوزم از یه همچین کلمه ای برای توصیفشون استفاده می کنم ) اونقدر زیاد و علنی شد که گاهی بچه ها به شوخی و جدی ازم حال سارا رو می پرسیدن حتی همین ممد نامرد که هرچی میکشیدم از دست اون بود. بالاخره یه روز که تقریبا همه یا حداقل اون مهماش بودیم بعد از یه تیکه ناجور از یکی از این دخترای ... جوش آوردم و با صدای بلند سارا رو تو جمع صدا زدم. بار اول جوابی نشنیدم دوباره صدا زدم؛ حالا دیگه همه ساکت بودن و مطمئن بودم که سارا صدام و شنیده، پس منتظر جواب نشدم و ادامه دادم البته هنوز با صدایی بلند و عصبانیت ( من وقتی عصبانی می شم؛ قرمز ،  خیس عرق، چشمام تر میشن و مثل همه تنفسم بالا میره؛ با این اوصاف احتمالا حلا به خوببی منظره رو ... ) ادامه دادم: - میبخشید سارا خانم که من اینقدر رک صحبت می کنم اما لابد در جریان هستید با این که من سعی کردم بعضی حرفا رو ندید بگیرم اما دوستان ( این و رو به دختره ... گفتم ) جایی برای صبر و تحمل دیگه نذاشتن.    این جاهای حرفام بودم که یکی دو تا از بچه ها که عصبانیت منو دیده بودن و میدونستن که چی در انتظار جمع هی مانع ادامه صحبت من می شدن ؛ - فلانی ول کن – فلانی الان نه – بس کن و ... ولی من که تصمیمم و گرفته بودم ادامه دام ( البته با کنترل بیشتر روی اعصابم که با مودبانه حرف زدن این و نشون می دادم ) – نه شما ... میدونم چی دارم می ... آقای ... صبر کن، سارا خانم بنده با شما رابطه خواصی دارم ؟! البته لازمه که بگم این باعث افتخار بنده که حتی شایعه چنین موضوعی اطراف من باشه.   با این که اون لحظه من سارا رو ندیدم اما از مکث طولانیش متوجه شدم که بنده خدا با این که من خیلی تو حرف زدنم رعایت حالش و میکردم خجالت کشیده و کلی سرخ و سفید شده ( بچه ها بعد ها گفتن که کم مونده بود گریه هم بکنه ) وقتی دیدم خیلی مکث کرد خواستم دو باره سوال کنم که نذاشت؛ - سا ... – نه ... نه آقای فلانی     من که صدای لرزان و بغض گلوشو شنیدم تازه فهمیدم چه گندی زدم و این دفعه از خجالت عرق کردم و سرخ شدم آخه این جاش و نخونده بودم که بنده خدا به خواطر صورتش و موقعیتش تو کلاس بخواطر همین مسئله کلی حالش گرفته شده و خلاصه که گندی زدم که بدون هزینه نخواهد بود. به محض اینکه فهمیدم میخواد بلند بشه از جمع بره و ... سریع بلند شدم تو چار پنج قدمی جمع دستش و قاپیدم، برگشت و من و نگاه کرد، نه با شماتت و سرزنش بلکه فقط اندوه نه چیز دیگه ای. من که از همون اول که بلند شدم میدونستم میخوام چیکار کنم چند ثانیه ای مکث کردم بلکه راه دیگه ای پیدا کنم اما انگار دیگه چاره ای نبود – سارا خانم خواهش میکنم صبر کنین. – نمی تونم ... من ... – مطمئن باشین کار مهمی دارم؛ من خیلی فکر کردم در این باره و، ( باکمی مکث و خنده ای شیطنت آمیز که نوعی شرم هم میونش قاطی داشت ادادمه دادم ) و حالا که شایعه میگه که ما باهم رابطه داریم چرا واقعیت این و نگه همه با این خنده و مکث من تقریبا باورشون شد که من دارم یه جورایی به صورت رسمی درخواست دوستی میدم غیر از دو نفر که یه جورایی از درون من و احساسی که اون تو هست خبر داشتن؛ یکی خود سارا بود که خیلی واضح میدوست من کلا از هیچ کدوم از دخترای کلاس حتی خودش خوشم نمی یاد این و هم با کلام ( اون زمان که با من در مورد مریم رای زنی میکرد ) هم با عملم طی این سه ترم بهش ثابت کرده بودم و هم یه جورایی فهمید که من برای آبرو داری یا هرچی که میگن این کار و کردم. و نفر دوم محمد بود که قبلا خودم این و که این دختره ضایع ست و با اون قیافش و ... بهش گفته بودم که بابا به درد نمی خوره و ... اما هنوز درست نمی دونست که چرا من این کار و کردم . به همین خواطر هم تقریبا در اولین فرست این سوال و ازم کرد: - چرا همچین کاری و کردی دیوونه؟ - چمیدونم؟ ... اصلا چرا که نه؟  از این به بعد این مکالمه فقط با نگاه ادامه داشت. شاید همه فکر کنن که دوست من شاکی بشه و بگه تو که میگفتی این دختره بدرد نمی خوره و عجب نامردی هستی و ... منم اینجور فکر می کردم اما اون فکر میکرد که اینا همش بخواطر این که حسادتش و تحریک کنم خرش کنم و ... خلاصه فکر میکرد می خوام کاری کنم که تو تور سارا بیفته، چون اصلا باورش نمی شد که من بخوام با سارا رو هم بریزم و ... درستم فکر میکرد من اصلا ... . از اون روز به بعد سارا که میدونست من اون کار، و رول بازی کردنای بعدی رو؛ البته فقط برای یک ماه، واسه اون و آبروش کردم تا آخر دوران تحصیل یه جورایی به من احترام خواصی و میزاشت. یه جورایی رفیقم شده بود مثل آبجی هوام و داشت، حتی یه بار برام یه دختریییییییییی و جور کرد که هنوزم نمیتونم مثلش و تو خواب ببینم . خلاصه که چون اونم، هم انتظار و هم امید این و نداشت که اونجور جدی بتونه با من باشه چیز خواص دیگه ای پیش نیومد تا دو سه سال بعد از فارغ  التحصیلی ما

هنوز یک سال از اون روز سرنوشت ساز نگذشته بود؛ صبح که بیدار شدم زیاد حوصله نداشتم و اصلا فکر نمی کردم اون روز، روز خواصی بشه. اول رفتم بانک، بعد عابر بانک و بعد پارک؛ در واقع پارک پاتوق. ( جایی که بیشتر اوقات با رفقام مخصوصا بچه های دانشگاه اونجا قرار میزاریم ) حالا چرا پارک؛ خدا میدونه اگه نمی رفتم بازم سارا رو دوباره میدیدم؟ وقتی یکی از دوستان ( حامد ) زنگ زد که بیا کارت دارم اونم کار مهم ( حرف زدن و درد دل و شاید مشورط ) گفتم اه حالا چیکار کنم اصلا حوصله ندارم؛ اگه نمی گفت کار مهم حتما می پیچوندم. خلاصه رفتیم و حرف زدیم و از هم جدا شدیم داشتم میومدم که سوار تاکسی بشم و برم خونم ( خونه مجردی با یکی دیگه از بچه های دانشگاه که همین هم خونگی باعث شد باهاش رفیق جینگ بشم و کلی غلطا بکنم البته بگم خلاف سنگینمون مشروب تا صبح و گاهی هم دختر و گرچه این بیشعور چند سالی که فقط با نامزدش … داستانش طولانیه ) که وقتی سوار تاکسی خطی شدم، هیچ نشناختمش بااین که کنار دستم نشسته بود ؛ خوش اندام مثل همیشه و حالا حتی زیبا؛ دختره عمل کرده بود صورتش و عمل کرده بود و یه رژیم خواص و … گفتم، من نشناختم هنوز تاکسی خالی بود و فقط من و اون که یه هو دیدم این دختره بقلیم داره اسم کوچیک من و صدا میزنه برگشتم که ببینم کیه یه هو انگشت اشارش خورد به دماقم ( از این شوخیای دوس دختر دوس پسری ) یه چند ثانیه مات و مبهوت نگاش کردم و صبر کردم اطلاعات با فرقون برسه – سارا تویی اصلا نشناختمت. وای چقدر تغییر کردی و … بقیه صحبتا همش روشای مخ زنی دختر پسرا ( چرا نمی زدم از این بهتر دیگه نمی شد منم که چند وقتی بود با کسی نبودم و چرا نمی زد من یه زمانی اسمم روش بود حال میکرد ) و غیر از اون، نه ، چیز دیگه ای نبود آخه اینجور مواقع همه جملاتی که میگی به نوعی گفته میشن که مخ طرف پوو بترکه ( مثلا شغل اگه جای خوبی باشه بزرگ نمایی و اگه نه سریع روی ویژگی بعدی مثلا مکان زندگی و … ) وقتی فهمید که هنوز مجردم و حتی یه دوست دوخترم تو اون زمان ندااشتم خودش با دست خودش شمارشو داد البته با تر دستی طنز – ایول پس با خیال راحت میتونم شمارمو بهت بدم ( بلافاصله هردو خندیدیم ) و نمیدونم چجوری کاری کرد که من یادم بره شمارم و بهش بدم به هر حال وقتی پیاده شدم بلافاصله فهمیدم شمارم و بهش ندادم و خواستم همون جا بهش اسی تکی چیزی بزنم که یه هو دو زاریم افتاد؛ آخه حتما میدونین که وقتی یه دختر شماره میده و شماره نمیگیره فقط مال زمانی که داره پا میده و غیر از این نیست ( به عبارتی “به من زنگ بززن” ) خلاصه خوشحال رفتم خونه و بهش زنگ نزدم تا شب. وقتی زنگ زدم به روش زدم که شمارت و دادی و دیگه نگفتی فلانی تو هم شماره بده و … تو همون تماس اول جوری قضیه رو جور کردم که بیاد خونه حالا چطور؛ گفتم من با فلانی هم خونه ام و نامزدشم بیشتر اوقات پیش ماست و خوش میگذره دور همی یاد دوران دانشگاه و … اونم قبول کرد و اومد؛ همه چی همون جوری بود که باید میبود . وقتی داشت میرفت گفت: - دوباره کجا همدیگه و ببینیم؟ چون من تنها رفته بودم برای بدرقه با خودم گفتم از این بهتر نمیشه تا تنور داغ بود … با لبخندی شیطنت آمیز گفتم: - نظرت در مورد خونه چیه؟ کمی مکث کرد و با لبخندی شرم انگیز گفت: - خوبه.
چون فرداش صبح هم بی کار بودم هم خونه کسی نبود قرار شد همون فردا. لابد همه الان میگن این شد حالا داستان واقعی شروع میشه ولی باید بگم شرمنده ( با صدای بلند چون همه دارن الان فوشم میدن و سرم غر میزنن ) آخه من که از اوناش نیستم که به همین راحتی یه سکس و بعد تمام؛ من دوست داشتم همچین، یه حالی به اون و خودم بدم که هر دو از یاد نبریم ( آخه خیلی وقت بود که… )( تو کف بودم ) این بود که وقتی روز بعد در و باز کردم تا تونستم فاصله گرفتم، طوری که نارحت هم نشه. خلاصه اون دل تو دلش نبود، آخه فکر میکرد قرار یه سکس توپ کله صبی به راه بیفته ( درست عین این نوجونایی که دفعه اولشونه به زحمت میتونست نفسش و از ششاش بده بیرون، بعضی اوقات از استرس میلرزیدد منم که میدونستم امروز خبری نیست آروم اینگاری که کسی خونه نیست چه برسه یه دختر مثل همیشه با یه زیر شروالی از اینایی که اصفهانیا میپوشن و از بالا هم هیچی. حتی سر و صورتم و نشسته بودم. خلاصه برای خودم عین این بابا بزرگا چایی ریختم و رو اپن بساط صبحونه و ردیف کردم و وایستادم جلوش به خوردن اونم همچی منو نیگا میکرد که کاملا مشخص بود داره تو مغزش چند دقیقه آینده و پیش بینی یا حتی برنامه ریزی میکنه و گاهیی هم به عضلات بدن و شکمم که از روی عمد منم سفتشون میکردم که به چشم بیان دید میزد. بعد ده پونزده دقیقه بالاخره رفتم کنارش نشستم و عمدا طوری دست انداختم رو شونش و کشوندمش سمت خودم که فکر کنه بازی تازه داره شروع میشه ( روز دوم هنوز اونقدر با هم سمیمی نبودیم که به عنوان محبت کردن همچی کارایی کنیم ) اونم خودش و کشید سمت من که بقلم کنه و به لبام راحت تر دست رسی داشته باشه اما من یه نمه ناگهانی خودم و یه کوچولو عقب کشیدم ( همونطور که اساتید مستحضر هستند در شروع سکس کوچکترین حرکت ناگهانی، کوچکترین نا هماهنگی ، صدا و … مانع از شروع میشه ) و اونم جا خورد و با لپای گل انداخته از روی هیجان سکس و خجالت از این حرکت آخری با تعجب من و نیگا کرد منم که از قبل همه چی و برنامه ریزی کرده بودم و بارای همچین موقعیتی آماده بودم ؛ حق به جانب و با تعجی بیشتر از سارا گفتم: - اوه فکر نمیکردم امروز بخوایم با هم باشیم یعنی … میبخشید جا خوردم آخه من هنوز درست از خواب بیدار نشدم ( سارا حتما تو دلش میگفته من که دیشب اصلا نخوابیدم که بیدار بشم ) چه برسه به این که حموم و … – من دیشب وقتی گفتی صبح بیام خونه منظورتم … – من مشکلی ندارم ولی این نامردی، برای اولین بارمون تو آماده آماده ای اما من حتی دست و صورتم و درست و حسابی نشستم چه برسه به اصلاح و … تو حتی آدامس داری. حالا دیگه سارا جوش آورده بود – اگه نمی خوای سر صبح با دوست دخترت سکس داشته باشی اون و کله صحر خونت دعوت نکن . در همین حین روی مبل یه فاصله چند سانتی ازم گرفتو وقتی داشت روش و ازم بر میگردوند یه نیگاه به جعبه تخته نرد روی میز کرد و ادامه داد: حالا باید چیکار کنیم مثلا تخته نرد بازی کنیم . – نه … من … – چرا که نه تخته نرد بازی میکنیم . این و گفت و بعد جعبه و باز کرد و سه دست متوالی باخت و با اعصابی خورد تر از خونه رفت بیرون هر کی دیگه بود همون اول میرفت و دیگه بر نمی گشت اما سارا، سارا تا با من یه دست به فاک نمی رفت ( مخصوصا حالا که من و مایل میدید ) بیخیال نمی شد. منم که نقشم خوب پیش میرفت حسابی سر حال، اون روز و ادامه دادم؛ چی کار کنم دوست نداشتم با همچین موجود سکسیی ( اندام موزون سورت کشیده کامل و استوخوانی وای صداش تصور صداش موقع سکس حتی همین علان که دارم مینویسم سر سیخم میکنه ) برای اولین بار عاشقانه هم خوابگی کنم یه سکس تمام عیار میخواستم با هفش ده بار ارزا ( البته ده بار نشد ولی ولی هنوز تو شمارش ماکس مین عدد هفت وجود داره ). این گذشت تا دو روز بعد بهش زنگ زدم و دو باره تو خونه قرار گذاشتم نمیخواستم آتیشش سرد بشه …
ساعت دو بعد از ظهر دم دمای اومدن سارا داشتم دور بر و مرتب میکردم کارام که تموم شد با خودم همه چی رو چک کردم ؛ حموم، رفتم. پشم چینی، به مقدار لازم ( من فقط نقاط استراتیژیک و میزنم چون مابقی اونقدرا نیست که ضایع باشه تازه یه جاهاییش سکسی ترم میشه ). کرم مالی، بدنم کاملا مرطوب چک. اسپری بدن، چک. صبحانه خفا، چک ( کره عسل موز گردو … ) دینگ دینگ
صدای زنگ که اومد دلم هرررری ریخت مخصوصا که پشت در ایستاده بودم صداش تو عمق استوخونم رفت استرس عجیبی گرفتم؛ نکنه رکب بزنه امروز اون پا نده جرعت نداشتم از چشمی بیرونو ببینم. یه نیگا کردم خودش بود، برگشتم تو آینه قدی راهرو خودم و برنداز کردم یه شروال لی آبی نه روشن نه تیره و دیگه هیچی البته به غیر از شرت زیر لی حالاشم مارکش دیده میشد. با یه نفس عمییییییییق در و باز کردم وقتی من و دید یه لحظه بنگ، میشد تغییر رنگ چهره شو دنبال کرد پوست نسبتا سبزش حالا از مرکز صورت به طرف گوشاش داشت قرمز میشد. گذاشتم دم در یه برنداز بکنه بعد گفتم: - بفرما. – اااااه نه، نه یعنییی نمیشه ، من همین حالا کاری برام پیش اومده اااااه باید برم. از اول همه چی کاملا مشخص بود اول که من و دید یه برنداز کرد تا ببینه که میتونه دووم بیاره و دست رد به سینه من بزنه یا نه و تصلیم بشه ( البته متعصفانه حاجی تون اونقدرام خوف نبود تا … اما خیلی مکث کرد به عبارتی اونقدر بودم تا نتونه سریع تصمیم بگیره ) ( جون شما خیلی مکث کرد خیلی ) ولی به هر رو نامرد تلافی کرد اونم بد جوری وقتی گفت نه یه لحظه مات موندم اما بعد خودم و جمع کردم و لبه در و باز تر کردم تا تمام قد ما رو دید بزنه یه جوریم رفتار میکردم که انگاری خیالی نیست اما تو خودم فهشش میدادم خلاصه بعد یه مکالمه ساختگی از هر دو طرف ( کاملا معلوم بود هر دو خالی میبندیم مثل سگ ) – خب، من ، میرم دیگه ( لامصدب نمی تونست دل بکنه، یه جوری آب دهنش و قورت میداد که … ) – خداحافظ … – خدا حافظ … سریع در و بستم اعصابم داقون بود به در تکیه دادم و تو دلم به خودم فهش میدادم – کسخل ( با دهن کجی ) حال درست و حسابی …

بیا رفت دینگ دینگ جون تو این دفعه دیگه قلبم وایستاد به طول سه ثانیه خشک شدم بعد معطلش نکرم در و باز کردم هنوز در درست و حسابی وا نشده بود که کیف دستیش و پرت کرد تو چون چفت در ایستاده بود خیلی سریع پرید روم لب بگیر و لب بگیر همه اولاش یواش یواش طبلا رو به هم میزنن و بوسای خشک میکنن اما این عوضی از همون اولش خیس بازی میکرد در همون حال لب گرفتن پرسیدم ( تصور کنین هی صدام قط و وصل میشه ) – م گه … نگ فتی … کا ر … داری انگار نه انگار که ما سولی پرسیدیم برا خودش مشغول بود سرش و گرفتم تو دوتا دستام و از سرم جدا کردم تا جوابم و بده یه نیگاه به چشام انداخت و بعد مردد گفت: - نه ، یعنی اهمیتی نداره. بعد بهش یه نیگا کردم و این دفعه من حمله کردم و در حینی که زبون بازی میکردیم دستام و انداختم زیر دوتا رونش و بلندش کردم اونم پاهاش و دور کمرم قفل کرد و از گردنم گرفت ( با این که لاغر بود اما چون تقریبا هم قدم بود به زور بلندش کرم ) از زیر دو لپ کونش گرفته بودم و همین که میبردمش سمت اتاق ( یا حداقل هر جایی دور از در ورودی ) سعی می کردم که نیفته وقتی دیدم نمیتونم ببرمش ( خیلی وول میخورد ) تو راه چسبوندمش به دیوار. من که از بالا لباس نداشتم پس اون همچنان مشغول خوردن لب و گردن و گوشام بود منم افتادم به جون لباساش مانتورو تقریبا در آوردم ولی کمیش از پشت بین دیوار و خودش گیر بود یه کم که از جلو دست و پا دور شد بیخیالش شدم و بعد تاپش و از سرش در آوردم یه سوتیا سیاه نصفه و نیمه توری تنش بود مقنعه هم که همون جای در ورودی خودش در آورده بود . اول یه نیگاه به سینه های خوشگلش انداختم بعد که برای بار دوم دهنم آزاد شد مجال ندادم گردنشو یه لیس زدم بعد به یه حرکت کمی بالا تر آوردمش و یه لیسم در امتداد قسمت بالایی سینه هاش زدم که یه آه باحالی کشید و من و تحریک کرد ازش لب بگیرم داشتم با لباش ور میرفتم که دیدم دستام (هنوز زیر کونش به عنوان تکیه گاه بودن) خیس شدن فهمیدم که با اون حرکت لیسیدنم حسابی تحریک شده یه نیگاه بهش کردم و اونم که نتونست جولوی نگاه مستم دووم بیاره سرش و با یه ناز خاصی داد بالا و منم که حالا داشتم اجازه میدادم که پاهاش پایین بیاد در حینی که میچرخوندمش گردنش و می لیسیدم؛ در همین حال دستم و بردم سمت دکمه های شلوارش و دونه دونه بازشون کردم آخریش که باز شد مانتوش و کامل در آوردم و رو به دیوار چسبوندمش به دیوار بلافاصله سرم و نزدیک گوشش کردم و به دم عمیق مو های خوش بوش و بو کردم هم زمان دستمم بردم داخل شلوارش از روی شرت کسش و کف دستم گرفتم و با فشارهمون دست چسبوندمش به خودم یه ناله هایی میکرد که حسابی آدم و حالی به حالی میکرد نشستم و شلوارش و کشیدم پایین یکم از دیوار فاصله دادم و با یه دست شرتش و دادم کنار و با دست دیگه لپ کونش و دادم کنار سوراخ کونش اولین چیزی بود که نظرم و جلب کرد یه لیس کوچولو از چاک کسش زدم بعد یه زبون کوچولو به سوراخ کونش با دندونای به هم فشورده طوری نفس گرف که صدای حشری، تولید کرد. بلند شدم و سرم بردم نزدیک گوشش اول یه دندون از گوشش گرفتم یکم مقاومت کرد بعد آهسته تو گوشش گفتم : - راه باز یا نه؟ منتظر بودم بگه نه تا بیفتم به جون کونش – با کنایه گفت : تو چی دوس داری؟ دستم از سمت شکمش رسوندم به کسش طوری انگشت وسطم و کشیدم به سوراخ کونش که دوباره آب از کسش سرازیر شد بعد در ادامه چهار تا انگشتم و در امتداد نافش رو کسش کشیدم و گفتم : - از همه طرف راه باز باشه. گفت: - بازه. تعجبی نکردم چون از اون دخترا نبود که بکارتش براش اهمیتی داشته باشه ( دیگه دوره زمونه دوره زمونه بکارت نیست همسرت بهت خیانت نکنه بس ) ( البته به نظر من اگه یکی مثل سارا با کسی ازدواج کنه احتمال خیانت کردنش کمتر تا یکی که برای اولین بار با تو هم بستر میشه ) خلاصه که دست به کار شدم یه تف زدم سر کیرم که تازه درش آورده بودم و بدون این که بزارم سارا باهاش ور بره شرتش و نصفه پایین دادم و بدون معطلی تا ته کردم تو. سرش و داد بالا و گفت آآآآییییی چسبوندمش به دیوار و یه دست به کمر باریکش یه دست به گردنش شروع کردم به تلنبه زدن سرش و انداخت پایین و بدون هیچ صدایی بجز گه گاهی همون نفس گیری حشریش که از لای دندوناش هوا رو میکشد تو اونم خیلی کوتاه متمرکز شد روی کار منم در حین کمر زدم گه گاهی موهاش و میدادم کنار یه ماچ آب دار از گردنش، روی شونش می گرفتم یا سرم و میبردم عقب تر تا دید بهتری داشته باشم. داشت آبم میود که کشیدم بیرون ازش فاصله گرفتم با کیری که هم آهنگ با ضربان قلبم بالا و پایین میشد به دیوار مقابل تکیه دادم هنوز به دیوار تکیه نزده بودم که برگشت و خواست جمع کنه فکر کرد آبم اومده و مثل خیلیا حالا پشیمون و نادم دارم ازش فاصله میگیرم یه لحظه دلم گرفت به همین دلیلم کیرم یکم خوابید رفتم سمتش و دستش و گرفتم گفتم : - داری چیکار میکنی. گفت : - دارم میرم مگه ارضا نشدی. گفتم : - به فرضی که بشم مگه من میزارم تو همینجوری بری، ( این و دو پهلو گفتم ) در ضمن من ارضا نشدم اگر هم بشم با یکی دو بار راضی نمی شم، گردنش و گرفتم دماغم و چسبوندم به دماغش بعد گفتم حالا حالا ها باید بدی. بعد دوباره شروع کدم به لب گرفتن. در حینی که لب مستوندیم عقب عقب راهنماییش کردم به سمت مبل اونم تو راه دستش و رسوند به کیرم و کمی فشار فشورش داد. وقتی انداختمش روی مبل تا فهمید که میخوام چیکار کنم نیشش رفت تا بنا گوش، آروم دو زانو نشستم جلوش یه لنگش و از ران گرفتم و دادم بالا سرم و بردم سمت کسش اما قبل از ایم که شروع کنم مکث کردم بعد سرم و بلند کردم دیدم به به داره با یه احساس ولع همراه استرس من و می پاد که کی بالاخره میخوام شروع کنم خندیدم و گفتم تا کی می خوای اون دو تا خشگل و قلیم کنی بعد انگار که بگه بیا بابا دیگه چی مخوای سوتینش و باز کرد منم دو باره رفتم پایین اول دماغ و دهنم تا میتونستم به کسش نزدیک کردم بعد یه دم عمیق دیگه گرفتم اونم سرش و رو مبل طوری برد عقب که خورد به پشتی مبل وقتی مطمئن شدم که خُل خُل شده یه بوس از رون چپش کردم یکی دیگه از راست بعد دماغ و دهنم چسبوندم به کس تر و تمیزش اینجا بود که طاقت نیاورد و با یه دست سرم و فشار داد لای پاش و پاهاش و بست منم بلا فاصله با دست زدم رو دستش که یعنی شما دخالت نکن. وقتی دوباره مثل اول طاق باز شد یکمی دماغ و لبامو بدون هیچ فشاری دور و اطراف کسش کشیدم اونم آه و اوه می کرد به محضی که زبونم و زدم به چو چولش این بار دو دستش و گذاشت رو سرم و فشار داد ( اما من با فشار گردن به جهت مخالف مقاومت می کردم) و پاهاش و بست. دیگه به دستاش کار نگرفتم و گذاشتم هر جور دلش می خواد لذت ببره اما برای کنترل بیشتر روی کار پاهاش و باز کردم. بعد از چند دقیقه، اون پایی که دستم گرفته بودم و یه وری خوابوندم روی اون یکی دیگه و یکم دیگه لیس زدم وقتی دیدم داره به اوج میرسه نصفه و نیمه بلند شدم و دو دستم گذاشتم روی استخوان لگنش بالای لپ کونش بعد یه تف سر کیر و ( شایدم سرش و کشیدم روی آب کسش چون مطمئنا اون لحظه چیکه چیکه میچکیده ) زانوی چپ روی مبل، شروع کردم تلنبه زدن وقتی داشتم تلنبه میزدم یه جوری نیگام میکرد که حالی به حالی شدم. دست راستم و بردم سمت کمرش دست دیگه رو سمت سوراخ کون. با انگشت اشاره دور سوراخش و خیس کردم و کمی بازی بازی دادم. این بازی بازی دادن و تلنبه زدن و نگاه حشری سارا و دست حرکت کرده سمت سینه سفتش و گاز گرفتن لب سارا ( خودش لبش و گاز گرفت ) خم شدن روی کار افزایش سرعت تلنبه زدن و لب گرفتن و در همون حال فرو کردن انگشت تا نسفه تو سوراخ کون و جیغ سارا و ارزا شدنش و … آخرین لحظه در آوردم همه رو ریختم رو باسنش ( این یه جورایی دومین ارگاسم ) همون جور که داشتم با یه دست آبم و به صورت کامل تخلیه میکردم رو کپل سارا؛ با انگشتم هنوز داشتم تو کونش عقب جلو می کردم همین شد که بعد از نزدیک یک دقیقه دوباره شق کردم همون جوری چرخوندمش و پاهاش و رو مبل دراز کردم ( چفت هم ) تو این حالت انگشتم سخت تر عقب جلو می شد با یه دست مال کاغذی که روی میز کنار دست بود رو کونش و تمیز کردم سرم و نزدیک سوراخش آوردم و انگشت وسطم و لیس زدم، وقتی فهمید دارم انگشت دوم و خیس میکنم یه لرزی گرفت وقتی داشتم یواش یواش دومی و میکردم تو رفتم کنار سرش و با خنده گفتم با اجاز اونم یه یه جوری خمار و مست نیگام کرد . نفساش بلند شد خیلی بلند طوری که تاحالا اینجور نشده بود یکم که دو انگشتی بالا پایین کردم گشاد تر شد یه پا رو با زانو بردم اون سمت کپلش یه پا هم این ور( مبلمون عریض بود؛ چه کونا که روش به گا نرفت ) دوباره یه لرزی به اندام پایینیش افتاد سعی کرد کمرشو بلند کنه و یه نیگا بندازه اما چون من روش بودم درست ندید چه کیر باد کرده ای در انتظار دریافت اجازه وروده. با یه دست بهش فهموندم که راحت بخواب رو مبل و دو دستی سعی کردم با ماساژ دادن پشت و کمر و شونه هاش آرومش کنم ( برو بچ میگن ماساژای من شفاست ) یکم که آروم شد سرشو یه وری گذاشت رو پشت دستش که روی دست دیگش بود منم دوباره متمرکز شدم رو کار. یه تف با دو انگشت رو سراخ مالیدم یکی هم با کف دست دور سر کیرم ( کلا سکسای من تفی به غیر از تو حمموم ) سرش و فشار دادم و به شمارش یک ، دو ، هنوزم دو و سه با یه تنفس حشری دیگه از سارا(ففففففففففف) سرش رفت تو؛ یکم تقلا کرد بعد که دید راه فرار نداره همون جوری که سرش رو پشت دستش بود گفت “صب کن صب کن” من بدون معطلی فشار و کم کردم بعد دوباریکم شونه شو که با تکیه به آرنج بالا تر اومده بود مالوندم بعد از پونزده بیست ثانیه یواش یواش فشار دادم از من فشار و از اون ناله بعد بیست سی ثانیه آه و ناله تا نصفه رفت تو. یکم با زیر سینه هاش بازی کردم که دوباره درش آوردم و یه تف و دو باره فشار این بار سرش راحت تر رفت تو اما بازم تا نصفه بیشتر نرفت در آوردم و پوزیشن و عوض کردم مدل پای تخت و لبه مبل اجرا کردم اول دور سوراخ و یکم زبون زدم و سگی ادامه دادم. این بار وقتی به وسطای کیرم رسیدم کمی راحت تر بود کمتر آخ و اوخ میکرد که کم کم تلنبه زدن و شروع کردم گاهی دو طرف کپلش و میگیرفتم، گاهی کمرش و گاهی دستم و میرسوندم به سینه هاش. کم کم که رو حال اومد دستم و از زیر به چچولش رسوندم وقتی دیدم داره خیس میکنه با یه دست گیسش و گرفتم و یورتمه رفتم وقتی که احساس کردم دارم یه طورایی میشم پوزیشن و عوض کردم و به پشت خوابوندمش و دو باره از نو این بار وقتی سر کیرم و گذاشتم رو سوراخش مثل آب خوردن رفت تو دو تا پا رو چسبوندم به هم ( رو به بالا ) و ادامه دادم با یه دست از مچ پاهاش گرفته بودم و با سرعت تمام تلنبه میزدم باز عوض کردم یه پا رو به پهلو چسباندم به اون یکی و( مثل دفعه آخر که از کس می کردم ) این بار خوابیدم کنارش کیرم و رسوندم به سوراخش وقتی کردم توش یه آه ناز کشید؛ کاملا مشخص بود که داره حال میکنه دیگه نه دردی نه سوزی … وقتی پای راستش و بردم بالا دستش و آورد که کسش و بماله منم دستم گذاشتم رو دستش و یه جورایی هم راهیش کردم از زیر دستم و رسودم به سینشو سینه چپش و گرفتم تو مشتم کم کم سرعت و بردم بالا هم زمان سارا هم تند تر چوچولش و میمالید دیگه چشماشو بسته بود و تو هوا بود که ارضا شد ولی من نشدم؛ نمیدونم چرا شاید چون زیادی رو کار تمرکز کرده بودم شاید هم چون قبلا شده بودم . بلند شدم و رفتم سمت حموم از در حموم میشود تو حال سارا رو که خیلی ناز هنوز تو همون حال دراز کشیده بود دید که با خودم گفتم نه این جور نمیشه باید کار و درست و حسابی کرد وقتی تو حموم داشتم دوش و تنظیم میکردم تو این فکر بودم که چجور سارا رو دو باره بیارم سر کار وقتی آب ریختم رو آینه تو حموم و موهام و که خیس بود دادم بالا بعد با خودم گفتم این که کاری نداره ( من همیشه تو حموم خیلی خیلی سکسی تر میشم از لحاظ قیافه ). صداش کردم اونم جواب داد گفتم بیا پشت گردنم و تیغ بزن وقتی اومد تو هنوز لخت بود با خودم گفتم از این بهتر نمیشه وقتی تیغ و دادم دستش دیدم دستش می لرزه ( نمیدونم چرا شاید استرس داشت ضخمیم کنه شاید دیگه جون نداشت ) منم تو دلم گفتم زخمیم کن زخمیم کن که یه سوزش خواصی پشت گردنم احساس کردم گفتم: - آخخخخ گفت: - وای ببخشید الکل کجاست؟ گفتم : - نمی خواد فقط بلیسش گفت : - مسخره نشو الکل و کجا گذاشتی؟ - لازم نیست آب دهان خودش ضدافونی کننده. نمیدونم باورش شد یا حششری شد ولی بعد کمی مکث زبونش و رو گردنم احساس کردم دوباره زبون زد اما این بار در ادامه یه جور باحالی جای ضخم و آروم مکید و چون آب دهانش زیاد شده بود حسابی خیس کرد منم مجال ندادم و تیکم و انداختم: - تو هم برا خودت خون آشامی هستی ها یه پوز خند ریز زد و دوباره ادامه داد در همین هین دستاش و گرفتم و به کیر تغریبا شق کردم رسوندم اونم کم کم مالیدش بعد با یه دست گردنم و گرفت و به لیسیدن ادامه داد و در همین حال با دست دیگش کف دست و میرفت که دستش و گرفتم و برگشتم چسبوندمش به دیوار سسسسسسسرد حموم و زیر سینش و با یه دست گرفتم ، که گفت حهه ( بیشتر به خواطر سرما ) بعد با دست دیگه سه انگشتی رو چو چولشو مالیدم. یه لب با امتداد گاز ازش گرفتم و ازش فاصله گرفتم تا خوب کیر شقم و ببینه وقتی فهمید که منظورم چیه اومد جلو با یه دست کیرم و گرفت یه فشار دادو جلوم زانو زد یکم کف دست رفت و بعد یه نیگا بالا انداخت تا من و برانداز کنه . یواش یواش کردش تو دهنش کمی سرش و عقب جلو کرد، خیلی می کرد تو دهنش اونقدر که اوق می زد منم که دیدم همچی بدش نمی یاد و پایه است گاهی دو دستی سرش و میگرفتم و تا ته می کردم تو حلقش یه چند ثانیه ای فشار می دادم و بعد دوباره راه نفس کشیدنش و باز می کردم یه نفسی می گرفت و هم زمان آب دهنشم قورت میداد و دوباره میکردم تو حلقش؛ وقتی سر کیرم می رفت تو حلقش یه احساس خاصی بهم دست می داد. بعد از چند دقیقه که اینجوری ادامه دادیم خسته شد، منم بعد از چند ثانیه ای ساک زدن معمولی آبم اومد و با فشار پاشید تو صورت و رو لباش، یکم مزه مزه کرد و بلند شد رفت زیر دوش منم واستادم به دید زدنش ( از پشت شیشه نیمه مشجر ) و بعد رفتم بیرون هنوز خودم خوب خشک نکرده بودم که یادم اومد خودم و نشستم و اومدم بیرون، این بود که در زدم و با کسب اجازه اومدم تو گفت : - چیه باز تیز کردی؟ - نه بابا همچی حال دادی که اصلا یادم رفت خودم و بشورم . گفت: - بیا که خوب اومدی، لیف و پر و کف کردم. تو حرفش یه جور طعنه دیدم ، واسه همین بود که دوباره همچی بگی نگی باد کرد وقتی رفتم زیر دوش یه نیگا به کیر نیمه بیدار ما کرد و گفت : - این که هنوز استنبای . بعد هر دو خندیدیم یه چند دقیقه ای به شست و شو گذشت و اول من کارم تموم شد، داشتم می رفتم بیرون که چشمم به روغن و کرم افتاد دوباره سیخ کردم؛ این بار دیگه کمی دردم داشتم ( اطراف کیرم ). وقتی اومد بیرون و من و با کیر باد کرده دید چشماش برق زد. گفتم زود خودت و خشک کن اونم خودش و خشک کرد اما با عجله، مثلا موهاش هنوز خیس بود . روغن و برداشتم و تمام بدنش و چرب کردم طوری که وقتی کارم تموم شد ظرف روغنی که پر بود حالا از نصف هم کم تر شده بود. گفتم که توی ماساژ حرفه ایم همین بود که به بهانه ماساژچرب چربش کردم. ماساژ دادن که تموم شد افتادم به جون سوراخ کونش؛ اونم که دفعه قبل حسابی حال کرده بود این بار اصلا مقاومت نکرد ( گرچه خانومی همون اولم چیزی نگفت ). منم دیدم نه اینجوری دلم رضا نمیره گفتم: - اول کس خوشگلت و جر میدم؛ این جررر میدم یعنی اعلان جنگ؛( هاردکور شروع شد ) بی مقدمه کیر چربم و چپوندم تو کس چربش؛ اونم سر پا ، یه آن، نفسش بالا نیومد، گفتم جوون. موهاشو جمع کردم تو دستم و یک باره کشیدم عقب، با اخم نیگاش کردم اونم نگاهی حاکی از درد اما نه نارضایتی بهم پس داد دو تا تلنبه محکم که زدم دیدم شری گرمای آب کسش کیرم و داره گرم میکنه. تو گوشش زمزمه وار گفتم : - جنده خانم سکس خشن دوست داره ، نه . و بعد ادامه دادم به تلنبه زدن؛ سینه هاش و همچین چنگ میزدم که آه از نهادش در میومد گاهی می کشیدم بیرون و یکی دو تا با کف دست نصار لمبرای کونش می کردم ( نه آروم و خیلی نمایشی نه محکم و خیلی وحشی ) اونم با هر ضربه یه صدایی ازش در میومد و کمی کمرش و صاف می کرد. گفتم : ( دستوری ) – دستا به دیوار خم کن عقب اون کونت و جنده خانوم. اونم خیلی خوب اطاعت می کرد. باز زدم یکی در کونش، این بار رد دستم چند ثانیه ای موند بعد دوباره کیرم و چپوندم تو کس داغ تر از همیشش. گیسش و گرفتم و همچین تلنبه زدم که با تکون خوردنش سینه هاش بیست سانت عقب جلو می رفت؛ به خوبی کیرم و تا تهش احساس می کرد. تو اوج بود که ناله هاش بیشتر شد. کسش داغ تر شد و یه لرز و ارگاسم اما این بار صدایی ازش در نیومد. سریع برگردوندمش و یه گاز از لبش گرفتم و دوباره ایستاده چسبوندمش به دیوار در همین حین با لحنی خواص گفتم: - رو به دیواااااار دستاش و بردم بالا و کمی با ضرب پا پاهاش و باز تر کردم. رفتم پایین و وحشی وحشی افتادم به جون کس و کونش؛ گاهی لیس میزدم گاهش با دماغ فشار میدادم به سوراخش گاهی از لپ کونش گاز می گرفتم … کیرم و چرب کردم خودم یکم حالی به حالی شدم واسه همین کمی لفتش دادم. کونش و دوباره چرب کردم با انگشت اشاره سوراخ کونش و نشونه رفتم ( کمی فشار دادم ) دو تا چپ و راستش و زدم و سرشو هنوز نذاشته بودم دم سوراخ فشار دادم که در رفت و نرفت تو کونش اونم که فهمید در رفت یه نفس راحت کشید. دوباره کیرم و دستم گرفتم و چون میدونستم هنوز کونش جمع نشده و راه بازه گیر دادم یه ضرب بدم تو تا دردش بیشتر باشه یه تف زدم سر کیرم و این بار فشار که دادم بلافاصله با احساس سر کیرم دم سوراخش فهمید زدم به هدف با فشار بی عمان من و آی آی سارا کونش جلو کیرم جا خالی کرد و یه هو حورتی تا نصفه رفت تو منم که تا، تا ته نمی رفت بی خیال نمی شدم بیشتر فشار دادم؛ کیر من که داشت می ترکید از درد چه برسه به کون سارا بیچاره . خوب به ته رسید میون آخ و آی و فلانی فلانی گفتنای سارا تلنبه رو شرو کردم هنوز به ده یازده تا نرسیده بودم که آبم اومد ولی بیخیال نشدم و ادامه دادم تا این که سارا دوباره لرزید احتمالا از ارضا شدن من خوشش اومده و … هنوز از کونش نکشیده بودم بیرون، هیکلم و انداختم روش این بود که سارا بین من و دیوار گیر کرد.
کلا کار اون روز ما با یکم شلوغ کاری دیگه ( ناز و نوازش و رد و بدل کردن بوسه و… ) در کل روز تا غروب به پایان رسید البته سارا که حسابی حال کر،د طوری که در ادامه با روش ها و کلمات گوناگون رضایتش و ابراز کرد که از همون جا که بین من و دیوار گیر کرده بود با « بررررااو » شروع شد. در نهایت باید بگم این نه تنها بهترین سکم با سارا، بلکه تمام عمرم تا حالا که بیست و اندی از زندگیم میگذره بود و هست، لاکن آرزو دارم از این بهترش و با همسرم قبل ازدواج یا بعد ازدواج ( به احتمال زیاد قبل ازدواج ) داشته باشم و اگر هم این جور نشد؛ ( آروم و پچ پچ کنان ) این داستان پیش خودمون بمونه .
بعد از تحریر:
اگه در مورد واقعی بودن یا تخیلی بودن این داستان بپرسین اولا؛ بیخیال دادا یا آبجی حالش و ببرو مارم دعا کن ( یه دختر باحل نصیبمون بشه لطفا چندتا ) دوما؛ اگه اسرار دارین کمی پیاز داغش و زیاد کردم لاکن ساختمان داستان …

نوشته: ؟


👍 0
👎 0
65168 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

388984
2013-07-01 03:12:48 +0430 +0430
NA

خیلی زیادی اگه کسی وقت کرد بخونه برای منم تعریف کنه.

0 ❤️

388985
2013-07-01 03:15:32 +0430 +0430
NA

خیلی زیاده اگه کسی خوند واسه منم تعریف کنه.

0 ❤️

388986
2013-07-01 03:48:29 +0430 +0430
NA

الان که شروع کنم به خوندن سال بعد تموم میشه
سال آینده نظرمو پست میکنم در خونتون

0 ❤️

388987
2013-07-01 06:05:28 +0430 +0430
NA

:T :T :T کسکش خلاصه بنویس
کس دادم خواهرتم همین قدر طولانی مینویسی .وراجه الاغ

0 ❤️

388988
2013-07-01 08:03:20 +0430 +0430

دیدم زیاده نه حسش نه وقتشو داشتم. در ضمن ریدم تو دستکش دروازه بانیت.

0 ❤️

388989
2013-07-01 08:12:19 +0430 +0430
NA

خداییش چ فکری کردی این همه نوشتی گالیور

0 ❤️

388990
2013-07-01 08:25:27 +0430 +0430
NA

کی میره این همه راهو…؟؟؟

0 ❤️

388991
2013-07-01 09:06:12 +0430 +0430
NA

منم حوصله ام نگرفت بخونم هرکی خوند لطف کنه به منم بگه تهش چی شدبعضیاخیگی حوصله دارن فقط از خودشون تعریف می کنن

0 ❤️

388992
2013-07-01 11:06:55 +0430 +0430
NA

خیلی دیگه طولانی بود چجوری از روی پلی به این طولانی رد بشیم

0 ❤️

388994
2013-07-01 13:59:33 +0430 +0430
NA

اسمتم ننوشتی الاغ جون که بتونم صدات کنم!ببین جناب آقا یا سرکار خانم "؟ " ابله، به نظر من شما یک چیزائی از مواد لازم ! برای داستان نویسی را دارید به جز چند چیز اولیش سواد فارسی! که خاک بر سرت کنن نفهم نمی میری که بشین یک کم مطالعه کن یاد
می گیری فارسی بنویسی و البته یک خاصیت مهم دیگه هم داری : روی زیاد !
ولی هر کس که هستی ، دارم جلوی یک جماعت می گم ؛ من حاضرم بدون هیچ چشمداشت نوشته های تو رو ویراستاری کنم و پس بفرستم که بدون بردن هیچ نامی از من منتشر کنی . خوبه؟؟؟ به هر صورت همه نویسنده ها و نویسنده نما های اینجا از کاربران هستند دیگه. هر کی هستی به من پیام خصوصی بده تا بگم داستاناتو چه جوری برام بفرستی و من غلطاشو بگیرم پس بفرستم بعد تو ارسال کن برای انتشار.
آدم عاقل ؛ خواننده وقتی توی متنت می خونه "منم که کلا ضخم خرده بودم "!!! به جای “منم که کلاً زخم خورده بودم” می خواد بالا بیاره! خوب تو اگر شخص ویکتور هوگو هم باشی داستانت را فقط برای ایجاد تهوع می شه استفاده کرد.
به جون خودم من تا کمتر از نصفش خوندم با اینکه گفتم معلوم بود که تو الاغ ,کوره استعدادی داری ولی حالم بد شد و ادامه ندادم.التماست می کنم ؛ اینو بفهم یابو !
من منتظرم با من تماس بگیری

0 ❤️

388995
2013-07-01 15:28:30 +0430 +0430
NA

سر چند سرى جق زدن اين داستان رو نوشتى؟؟؟البته زياد نخوندم اما شنيدم که تو نامزد دريافت بلند ترين و کسشعر گو ترين آدم شدى!!!

0 ❤️

388996
2013-07-01 17:10:25 +0430 +0430
NA

والا گوزپیچ کردی خواننده رو با داستانت…
فقط نصف بیشترش درمورد فوتبال بود و اینکه اقا دروازبان تشریف دارن…
حالم بهم خورد…خوبه خودت گفتی کس شعر نوشتی … :T :T :T :T :T :T #o #o #o #o :| :| :| :| ~X( ~X( ~X( ~X(

0 ❤️

388997
2013-07-01 18:17:34 +0430 +0430
NA

منم تا جای ک خوشم رو خشم نوشته بود خوندم بعد ضخم.یارو ادعا میکنه دانشگام رفته.اها بنده خدا گفت ک تو مدرسه راهنمایی ک دانشگا تجهیزش کرده بوده درس میخونده

0 ❤️

388998
2013-07-02 03:06:21 +0430 +0430
NA

اینا همه کسشر میگن…داستانت خیلی قشنگ بود…یعنی تو داستانهای سکسی که خوندم به نظرم رتبه دوم رو داشت فقط چندتا نکته مبهم تو داستانت بود…و یه جاهایی هم الکی و اضافی بود و اصلا ربطی به داستان نداشت…غلط املایی هم زیاد داشتی…

0 ❤️

388999
2013-07-02 05:13:10 +0430 +0430
NA

سرم ترکید به خدا…X-(
اولاش ک هیچ ولی وقتی سکستو تعریف کردی ک خیلی بعیده واقعی باشه من واقعا نفهمیدم چیکار میکنی
انگار تو مستی نوشتی…یهو از کونش ب کسش میزدی از دیوار ب مبل از اونجا ب حموم وایییییی
بعدم ارضا نه ارزا:-\

0 ❤️

389000
2013-07-02 05:29:49 +0430 +0430
NA

نمردیم و سفر نامه ناصر خسرو رو خوندیم

0 ❤️

389001
2013-07-02 16:41:41 +0430 +0430
NA

خوب بود ،فقط . . . .
هیچى ولش کن .
ادامه بده;-)

0 ❤️

389002
2013-07-02 17:25:45 +0430 +0430
NA

املا صفر
اما بخش سکس داستان و دوست داشتم.

0 ❤️

389003
2013-07-09 02:43:26 +0430 +0430
NA

تو یک نویسنده ماهر بی سواد بیشعوری اگه خوب ویرایشش میکردی و غلط غلوط نداشتی داستانت حرف نداشت بی سواد بی سواد بی عقل خدا استعداد و به کی میدی شکرت.!!!

0 ❤️

389004
2013-07-09 02:45:16 +0430 +0430
NA

دوباره میگم خاک تو سر با استعدادت نفهم الاغ.

0 ❤️