سرنوشتم رو عوض كرد

1391/08/26

سلام
قبل از هرچيز بايد بگم شك نكنيد كه اين داستان كاملا واقيه.
بريم سر اصل مطلب:
در آستانه ورود به دانشگاه بودم، روزاي اول همه چيز خوب بود،
يه پسر 18 ساله با قد 185 و وزن 80 و هيكلي ورزيده
كه توجهي به هيچكس نداشت، نه اينكه از دخترا بدم
بياد ولي هيچوقت عادت نداشتم بيوفتم دنبال دخترا.
از همون روزاي اول از طرف دخترا چراغ سبزهاي زيادي ميديدم
ولي ترجيح ميدادم فعلا اهميت ندم تا حداقل چند ماهي از دانشگاه
بگذره.
بعد از گذشت چند هفته سر يكي از كلاسا، چندتا از دختراي
كلاس، دوستاشون رو هم با خودشون اورده بودن كه چندتاشون انصافا خوشكل بودن.
سر كلاس ديدم كه يكيشون خيلي به من نگاه ميكنه و وقتي
نگاش ميكردم هي به گوشيش اشاره ميكرد، منم كه نمفهميدم دقيق
منظورش چيه يه اخم تحويلش دادم و رومو برگردوندم.
خلاصه كلاس تموم شد و رفتم خونه، شب حدود ساعت 9 برام
پيام اومد كه:
سلام، ميشناسي؟
من: نه، شما؟
اون: ببين، اميدوارم بخاطر اينكه خودم اومد جلو و بهت پيام دادم
دربارم فكر بد نكني و بدوني كه اگه خودم اومدم جلو فقط به
خاطر اينه كه خيلي دوستت دارم، جان داداشم دارم راست ميگم.
.
.
.

خلاصه بگم كه گفت يكي از همون دختراييه كه امروز اومده
بودن سر كلاس (ولي اون موقع نگفت كدومش) و از من خيلي خوشش اومده و از اين حرفا.
تا چند روز محلش نميذاشتم ولي اونقد به زنگ زدنا و پيام
دادناش ادامه داد كه كم كم جوابش دادم.
همش ميگفت: بهم اعتماد كن، هيشكي واست مثل من نميشه.
راستش من متوجه نميشدم منظورش از اين حرفا چيه.
بگذريم…

روز شنبه بود، توي يكي از كلاساي خالي نشسته بودم و منتظر
بودم بياد جزومو ببره، هرچي منتظر شدم نيومد بهش پيام دادم:
“يه ساعته كجايي ندا؟ من رفتم، خودت بيا كلاس 204 جزوه رو
بردار ببر”" جزوه رو گذاشتم رو يكي از صندلي ها و وسايلم
رو جمع كردم برم بيرون كه دم در وقتي من ميخواستم پامو
بذارم بيرون اونم همزمان با من اومد داخل كه نزديك بود بخورم
بهش، وايسادم، روبه روم بود، يه قدم رفتم عقب، اونم يه قدم اومد داخل ولي از جلوم كنار نرفت و همونجور زل زده بود به چشمام و هي فاصله اش با صورتم كمتر ميشد، نگاش كشيده شد رو لبهام و هي نزديك تر ميشد ولي من تو يه حركت ناگهاني كشيدمش كنار و از اتاق رفتم بيرون چون از يه طرف ميترسيدم يكي تو راهرو رد شه ببينه و از يه
طرف اصلا بهش اعتماد نداشتم.

روز يكشنبه بود و سركلاس بودم، گوشيم لرزيد، پيامو باز كردم
نوشته بود:
فردا بيا فلان جا هم جزوه رو ببر هم اينكه ميخوام
باهات صحبت كنم، مهمه.
گفتم: فقط صحبت؟
گفت: اره بابا، نترس، دوستم همرامه، حداقل جلو دوستم كاري
باهات ندارم.

روز دوشنبه بود، قيد يكي از كلاسامو زدم و رفته بودم تو
محله اي كه گفته بود داشتم دنبال مجتمع ميگشتم، بعد از چند
دقيقه پيداش كردم رفتم تو خونه.
وقتي ديدمش به خوشكليش بيشتر پي بردم چون يه تاپ و يه
شلوارك پوشيده بود و كمي از بدن سفيد و خوش فرمش رو به
نمايش گذاشته بود.
بعد از سلام و احوالپرسي با خودش و دوستش رفتم يه گوشه
نشستم و حقيقتش يه كم استرس داشتم، اومد كنارم نشست يه كم
نگام كرد و دست كشيد به صورتم، يه اخم كوچولو بهش كردم با
چشمام بهش فهموندم حداقل جلو دوستش يه كم رعايت كنه، غافل
از اينكه…

نيم ساعتي گذشت ديدم گوشي دوستش زنگ خورد و بعد از اتمام
تماس گفت من بايد برم، يه نگاه بينشون رد و بدل شد جفتشون
لبخند زدن و دوستش گذاشت رفت.
تنها شديم، بهم نزديك شد، دستشو گذاشت رو صورتم و يه بوس از
صورتم گرفت، بهش نگاه كردمو گفتم ادامه نده.
اون: برو بابا، مگه دارم چيكار ميكنم؟ دوستمم كه رفت و الانم ديگه
هيشكي نيست، پس مسخره بازي درنيار بذار حال كنيم.
من: ولي من با قصد سكس اينجا نيومدم.
اون: من اين حرفا حاليم نيست.
اومدم يه چيزي بگم كه يهو منو كشيد و يه دفعه لباشو گذاشت
رو لبام، يه كم جا خوردم ولي كم كم خودمو كشيدم كنار، نه
اينكه از سكس بدم بيادا، موضوع اولا اين بود كه من بهش
اعتماد نداشتم و همش فك ميكردم يه ريگي به كفششه، دوما من
اصلا حسي نسبت بهش نداشتم، با اينكه اون بي اندازه خوشكل
بود ولي من اون موقع حسي بهش نداشتم، هنوزم دليلشو نميدونم.
خلاصه ربع ساعتي گذشت و اون همش اصرار ميكرد كه بذارم
كمربندمو باز كنه، ولي من هي دستشو از رو كمربندم پس ميزدم
و اون دوباره تكرار ميكرد كه يه بارش عصباني شدم و با لحن
محكم گفتم: دستتو بكش و دستشو با شدت پس زدم، يه كم جا
خورد. از حركتم ناراحت شد و روشو
كرد اونطرف و بدون حرف گرفت خوابيد، داشتم از پشت نگاش
ميكردم درحالي كه فقط شرت و تاپ تنش بود.
منم كه عصباني بودم گرفتم كنارش خوابيدم ولي با فاصله.
يه كم كه گذشت ديدم دوباره برگشت طرفم منو به پهلو طرف خودش
خوابوند و پشتشو كرد به من، كونشو چسبوند به كير خوابيده ي
من و دستمو گرفت گذاشت رو سينش. حدود ده دقيقه به همين
منوال گذشت، از حق نگذريم كونش محشر بود و چنان ميماليدش
به كير من كه ديگه كم كم داشتم شهوتي ميشدم، يهو صورتشو
برگردوند طرفم و با چشماي خمار ازم خواهش كرد كه باهاش
سكس كنم، منم كه ديگه تقريبا حشري شده بودم چيزي نگفتم، اونم
تا سكوته منو ديد دست برد كمربندمو باز كرد و شلوامو دراورد،
پشتشو كرد به من و با يه صداي شهوت ناك گفت شروع كن،
منم يه كم دست زدم به كونش كه گفت شرتمو دربيا بكن توش،
منم كه ديگه مست شده بودم شرتشو دراوردم، گفت زود باش بكن تو كسم، خيلي تعجب كردم كه يه دختر 18 ساله پرده نداره، با گيجي
بهش نگاه كردم گفت خيالت راحت، من ارتجاعي ام، ولي من
قانع نشدم كه ديدم خودش كيرمو گرفت كشيد سمت كسش و رو
سوراخ كسش تنظيم كرد منم يه كم فشار دادم يهو يه آه بلند
كشيد و ساكت شد، تا كه يه كم فرو ميكردم خودشو جمع ميكرد،
چند دقيقه گذشت تا شروع كردم به تلمبه زدن اونم به صورت
وحشتناك ولي هركاري ميكردم آبم نميومد و اينم جز اون موضوع
هايي بود كه دليلشو هيچوقت نفهميدم، بيست دقيقه گذشته بود و من
هنوز آبم نيومده بود، ديگه داشتم كلافه ميشدم، شايد دليلش اين بود كه من اصلا حس خاصي نسبت بهش نداشتم و تو دنيايي از بي
اعتمادي غرق شده بودم، واقعا نميدونم.
خلاصه بعد از حدود ربع ساعت ديگه و عوض كردن چندتا
پوزيشن بالاخره آب ما رضايت داد كه بياد كه منم همشو خالي
كردم رو شكمش.
بعد از سكس، درباره پرده ازش پرسيدم كه گفت ارتجاعيه و برگ ارتجاعيشو از تو كيفش نشونم داد.

ولي همه چيز به همينجا ختم نشد، نقشش تو زندگيم پررنگ تر شده بود، داشتم بهش علاقه پيدا ميكردم، از همه لحاظ عالي بود، ديگه به جايي رسيده بودم كه اگه هفته اي دو سه بار نميرفتم پيشش حالم خراب ميشد.
حدود يه ماه گذشته بود كه حرفاي عاشقانه اش بيشتر شد و بحث ازدواج رو وسط كشيد ولي من از همون اول رابطمون بهش گفته بودم كه هيچوقت به هيچ وجه به ازدواج تن نميدم چون تو زندگيم يه اتفاقايي افتاده كه ذهنيتم درباره ازدواج خراب شده و از خيلي وقت پيش تصميم گرفتم كه هيچوقت ازدواج نكنم.
ولي اون حرف تو گوشش نميرفت، ميگفت:
تو منو پاره كردي، زنگيم خراب شده، ديگه هيشكي نمياد با من ازدواج كنه، آره من گفتم ارتجاعي ام ولي دكتر ميگه حتي با وجود ارتجاعي بودنت هم باز مشخصه كه خيلي سكس داشتي و هيچوقت هيچ دكتري واسه ازدواج، بهت برگه سلامت نميده، تو نامردي، تو زندگي منو خراب كردي الانم داري ميزني زير همه چيز، تو بايد منو بگيري.
خلاصه زندگيم خراب شده بود، با اين حرفاي بي منطقش ديگه آرامش واسم نذاشته بود، ميدونست همش تقصير خودشه و من بيگناهم ولي نميخواست قبول كنه. نميدونستم هدف اصليش چيه. با وجود اين حرفا بازم ميرفتم پيشش چون واقعا بهش وابسته شده بودم.

يه هفته گذشت، تو دانشگاه بودم كه يه شماره غريبه افتاد رو گوشيم جواب دادم ديدم يه دختره، گفت:
تو كافه دانشگاه منتظرتم، بيا كارت دارم، مهمه.
رفتم ديدم يكي از دوستاي نداست كه هميشه باهاش ميگرده و خيلي بهش نزديكه، خلاصه ي حرفش اين بود كه ميگفت:
ندا دنبال يه موقعيته تا خودشو به يه پسر اويزون كنه و دختر خوبي نيست و…
اونقد از اين حرفا زد تا من قاطي كردم تو اولين فرصت همه عصبانيتم رو تو پيام سر ندا خالي كردمو بعد گوشيمو خاموش كردم.
ديگه واقعا كلافه شده بودم، توي بلاتكليفي داشتم خفه ميشدم، از يه طرف دوستش داشتم، از يه طرف حرفاي دوستش تو سرم تكرار ميشد، از يه طرف با گريه هاش روزگامو سياه ميكرد، از يه طرف اصلا بهش اعتماد نداشتم، از يه طرف هم داشت دبه ميكرد، تقريبا عوض شده بود.
دو هفته گذشت، ديگه اثري از آرامش تو زندگي من نبود، اونم به قول خودش حال و روزش خيلي خراب بود، بالاخره بعد از كلي بحث و دعوا و كشمكش و كلي بدبختي تصميم گرفتيم تمومش كنيم.
تمومش كنيم؟! به همين راحتي؟! واسه اون نميدونم ولي واقعا واسه من سخت بود.
دو هفته گذشت، ريشم دراومده بود، ديگه حتي حوصله خودمم نداشتم، خيلي كم حرف ميزدم، زندگيم خيلي عوض شده بود، همه فهميده بودن يه چيزيم هست، دورادور خبرشو داشتم، مصرف قرص هاي ديازپامش بيشتر شده بود، چند بارم خودكشي كرده بود ولي مثل اينكه نجاتش داده بودن، حالو روزم خيلي خراب بود، خيلي.

الان يه سال از اون جريان گذشته، ديگه به هيچ احدي هيچ احساسي ندارم، خيلي از اون خوشكل تر بهم پيشنهاد دادن ولي من ديگه اون آدم سابق نيستم، گاهي وقتا بيخودي گريه ميكنم، شبا تا دير وقت گوشه اتاقم تو تاريكي ميشينم و به يه جا خيره ميشم، درسم بخاطر اون به شدت افت كرده، از همه كارايي كه كردم پشيمونم، نميدونم چطوري به اينجا رسيدم ولي…

شايد هيچوقت نتونم به حالت اولم برگردم، ميدونم كه سرنوشتم عوض شده، حاضرم زندگيمو بدم كه بشم آدم سابق، ميشينم با خودم فكر ميكنم ميبينم كه خودم زدم زندگي خودمو نابود كردم، به همين راحتي، شايد نبايد روز اول به پيامش جواب ميدادم، نميدونم…
شايد شما بتونيد تو قسمت نظرات با حرفاتون و پيشنهاداتون بهم كمك كنيد، منتظرم.

نوشته: هیراد


👍 0
👎 0
24876 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

343774
2012-11-16 22:38:08 +0330 +0330
NA

واییییی مامانم اینا چقدر خودتو تحویل گرفتی ان آغغغغغغغغغغغغا آخه عنتر بدترکیب هیچ دختری باغچه خونه اش رو هم نمیده تو بیل بزنی بعد میای میگی یه دختر خواسته آویزونت بشه
نه ببین داستانو اینجوری که تو گفتی من حس ترس رو توش میبینم اونی که تو رو خونه برده دختر نبوده یه پسر بوده که تیز کرده کونت بذاره عوضی چرا میخوای دخترا رو انقدر بد جلوه بدی آخه گوزوووووووووووووووووووو
اون چراغ راهنمایی با رنگ سبزش تو کونت آشغال گوه مفتم نخور

0 ❤️

343775
2012-11-16 23:13:30 +0330 +0330
NA

نگفتی تو کدووم شهر هند و کدوم دانشگاهش درس می خونی.
این سناریوی فیلم هندی رو استادتون در قبال چی بهت داد …
راستی :
يه پسر 18 ساله با قد 185 و وزن 80 و هيكلي ورزيده و اونوقت درازی اون دسته جک کونت بین 25 تا 28 سانت نبوده احیاناً

0 ❤️

343776
2012-11-17 00:00:32 +0330 +0330
NA

اشکال نداره درست میشه؛
اگه داستانت واقعی باشه؛
بعد یه رابطه دیگه و یه سکس دیگه همه چی یادت میره؛

0 ❤️

343777
2012-11-17 00:06:50 +0330 +0330
NA

مگه دوست همکلاسیت نبود؟جزوه دیگه چرا بهش دادی؟حتما درسای شما روهم میخونده.
تازه داستانای ارا رو خوندی؟اون تیکه دپرشن و اینا رو بیشتر باید پیاز داغشو زیاد میکردی درضمن بدنسازی و باشگاه یادت رفت.

0 ❤️

343778
2012-11-17 00:10:53 +0330 +0330
NA

ای ادمین دمت گرم

0 ❤️

343779
2012-11-17 00:48:50 +0330 +0330
NA

سوگل بیا یه کچل به این بگو بد توهم خوشتیپی داره جای کامنتت خالیه :D

0 ❤️

343780
2012-11-17 05:54:08 +0330 +0330
NA

دوستان یکی خلاصه این داستانو بگه؟

در 3 جمله.

0 ❤️

343781
2012-11-17 06:19:13 +0330 +0330
NA

کی کامنت من رو خورد

0 ❤️

343782
2012-11-17 06:23:09 +0330 +0330
NA

behrooz1368:

نمی دونی کی خورد؟ اینکه مشجصه.

0 ❤️

343783
2012-11-17 06:34:04 +0330 +0330
NA

کامنت من کوش؟؟

0 ❤️

343784
2012-11-17 07:29:09 +0330 +0330
NA

یک کمی از داستان رو خوندم ولی از بس از خودت تعریف کردی حالم بهم خورد .
يه پسر 18 ساله با قد 185 و وزن 80 و هيكلي ورزيده
اولا شما به قبر پدر نداشتت خندیدی که هیکلت ورزیده است ، بعدم کیرم تو اون کون ورزیده ات .
توجهي به هيچكس نداشتم، نه اينكه از دخترا بدم بياد ولي هيچوقت عادت نداشتم بيوفتم دنبال دخترا.
مرتیکه دیوث از همین خط معلوم میشه تو یک بدبخت کفی هستی که حتی پیر دختر عجوزه مملی سمسار هم نگاهت نمیکنه
از همون روزاي اول از طرف دخترا چراغ سبزهاي زيادي ميديدم ولي ترجيح ميدادم فعلا اهميت ندم تا حداقل چند ماهي از دانشگاه بگذره.
اولا رجوع شود به 2 خط بالاتر ، دوما چراغ راهنمایی و رانندگی در حالت سبز (به معنی حرکت) تو کونت
سر كلاس ديدم كه يكيشون خيلي به من نگاه ميكنه و وقتي نگاش ميكردم هي به گوشيش اشاره ميكرد، منم كه نمفهميدم دقيق منظورش چيه يه اخم تحويلش دادم و رومو برگردوندم.
اون بنده خدا اشاره میکرده که فیلم پورن ابجیت رو گیر اورده و الان تو موبایلشه ، اما تو احمق نفهمیدی .
خلاصه ریدم به کله کچلت (به قول ابجی سوگولی) دیگه ننویس الاغ از خود راضی

0 ❤️

343785
2012-11-17 07:54:26 +0330 +0330

داستان مالی نبود ولی اعتماد به نفست عاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااالی بوووووووووووود … .

0 ❤️

343786
2012-11-17 07:56:00 +0330 +0330
NA

Nesfesh tarif az khod bud,va3 moshkeletam be ravanpezeshk moraje kon

0 ❤️

343787
2012-11-17 08:51:18 +0330 +0330
NA

بیژن جان ، شعرت خیلی کولاک بود . دمت گرم .
کاش یک شعر هم واسه این الاغ از خود متشکر مینوشتی تا دوباره اینجا موس موس نکنه .
به هر حال دست شما مرسی .

0 ❤️

343788
2012-11-17 10:39:06 +0330 +0330
NA

عنوان داستان: کیر دیدیم،ولی اعتماد به نفس کیری ندیده بودیم
این جوریش رو دیگه ندیدیم…طرف با کونش جق بزنه!!..کسکش چی واسه خودت پپسی باز میکنی!!سرت گیج نره بیوفتی توی شورت من!!
پنیر تبریزی دوبار رفتی بانک در واست باز شده!!فکر کردی همه تحویلت گرفتن بعد واسه خودت شدی یه گوه!!..توی چه جو کسشعر از خودت قرار داری!! (شما دچار بیماری کیری “خود بینی” هستی.)

کونی خان چی رو میخای ثابت کنی!!خوشگلی(به کیرم)… توی چه فازی هستی ؟…دختره گفته بیا خونمون روز اول اشنایی…
میدونی کجا خندم گرفت…گفتی اعصابم خورده بعدش توی خونه اونا دراز کشیدی ؟…کونی مثلا استاد سر کلاس بلند بگه :
-آقای شاشو…
-بعد تو دستت رو ببری بالا…
-نمره شما 6…
بعد تو از عصبانیت میری کف کلاس دراز میکشی کیر استاد رو میخوری؟…دیگه ننویس.
اینکه دختره لخت شده بعد هیج حسی نداری…شک نکن که کونی هستی!!شک کنی مدیونی…
ببین چاقال طوری میگه ریش درآوردم …انگار رفته کون داده…کونی ریش مگه چشه؟…الان منی که ریش کله قندی گذاشتم چیکار کنم؟…یعنی باید بمیرم…دیدی کون هستی خودت خبر نداری.

بذار کارم رو با یه داستان تموم کنم:

خرگوشه تو جنگل ميمونه رو ميبينه ميگه: به به آقا ميمونه! چي کارا ميکني؟! ميمونه ميگه: هيچي! اين ور نگاه ميکنيم، اون ورو نگاه ميکنيم،‌ آقا پلنگه رو ميکنيم! اين حرف ميرسه به گوش پلنگه، ميره پيش ميمونه ميگه: به به آقا ميمونه! چي کارا ميکني؟! ميمونه ميفهمه هوا پسه، ميگه: هيچي قربان، ‌اينورو نگاه ميکنيم،‌ اونور رو نگاه ميکنيم،‌ کس ميگيم(نمونه بارز نویسنده جقی)

0 ❤️

343789
2012-11-17 13:02:53 +0330 +0330
NA

به نظر من تو دختری
هیچ ÷پسری گوشه اتاقش تو تنهایی کز نمیکنه

0 ❤️

343790
2012-11-17 15:18:21 +0330 +0330
NA

كوچولو تو يه خرابه رفتي جق زدي توهم زدي اره داداش برو درستو بخون برا ايندت خوبه بعدشم به ددرس خوندن مشغول ميشي جق كمتر ميزني

0 ❤️

343791
2012-11-17 16:26:22 +0330 +0330
NA

منم همچین مشکلی پیدا کردم واقعا عوضم کرد
اما من مثل تو اینقدر اسگل بازی درنمیاوردم و داستانم جوری تعریف کن که تو فاعل باشی و دختره مفعول اینجور که تو گفتی دختره کردتت
حالا دوست داشتی پیام خصوصی بده تجربیات همچین رابطه هایی خیلی بد رو آدم تاثیر میزاره

0 ❤️

343792
2012-11-17 17:44:48 +0330 +0330
NA

تنها راه درمانت اینکه در وهله ی اول نیت کنی بعدشم به نگهبان در دانشگاه تون بگی یه فشار اساسی بهت بده. مطمئن باش همه چی مث برق و باد از یادت میره و میشی عین هو روز اولت.

0 ❤️

343793
2012-11-17 18:40:40 +0330 +0330
NA

تشکر از آقا بیژن بابت شعر با حالش. آقا بیژن راستشو بگو تو بنگ نمیکشی،بنظرم میکشی آخه شعرت و سماجتت بنگی نشون میده واسه همین این شعر رو بهت تقدیم میکنم:
چرسی (بنگی) که چرسش تازه شد.
کیرش ز تگ ایستاده شد
ز کیرش همه کوس های تنگ دروازه شد.

0 ❤️

343794
2012-12-11 11:07:22 +0330 +0330
NA

میتونه واقعی باشه

اما من که حاضر نیستم تف در کون این پسره بندازم

چه برسه به این که بکنمش

دوستان لطفا اصرار نکنین

0 ❤️

837905
2021-10-17 06:50:21 +0330 +0330

خدا وکیلی همچین موجوداتی هم داریم ما…عجب

0 ❤️