وقتی ترم آخر دانشگاه بودم باحامد آشنا شدم وباهاش ازدواج کردم . پس از ازدواج خیلی بهم دیگه عشق می ورزیدیم . تو مهمونیها ، جاهای مختلف ، پیش دوستان و آشنایان خیلی باهم گرم وصمیمی بودیم . حامد یه دوست صمیمی داشت که اسمش وحید بود این دو نفر دو واحد آپارتمانی در یک دستگاه خریده بودن اما یکیش طبقه دوم بود که مال ما بود و مال اون طبقه سوم و با ما رفت و آمد زیاد داشت . خیلی خودمونی شده بودیم واز طرفی خیلی هم شوخی بامن میکرد بعنوان مثال من بهش گفتم تو نمیخوای زن بگیری در جوابم گفت اگه یه خشکل مثل تو پیدا بشه چرا که نه . من هم میترسیدم به حامد بگم چون ممکن بود بینشون اختلافی پیش بیاد . حامد خیلی زیاد از حد به وحید اعتمادداشت . یه روز من از سرکار مرخصی گرفته بودم و رفته بودم حمام ،حامد گوشیشو فراموش کرده بود که باخودش ببره و غافل از اینکه من هم خونه هستم کلید منزل رو داده بود به وحید که همزمان با انجام ماموریت اداری باخودش ببره اداره و بده بهش .
پس از حمام توی اتاق لخت بودم که یهو اومد تو منو دید گفتم شمااینجا چیکار میکنی گفت اومدم واسه گوشی . خلاصه گوشی برداشت برد اما دید حسابی رو زده بود . حدود نیم ساعت بعدش یه شاخه گل توتلگرام واسه من فرستاد . بعد چندتا چیز دیگه فرستاد از جمله لب . دیگه شروع شد همینجور پیامهای عاشقانه تا اینکه یه بار درخواست ملاقات بدون حضور حامد، همسرم کرد . همون یکبار مبنایی شد واسه تکرارهای بعدی . تااینکه یه فضول پیداشدوبه حامد گفت . حامد خان هم زیر نظر گرفت و مچ هردومون رو گرفت و بگذریم از اتفاقاتی که بعدش افتاد. از من خواست که توافقی ازش جدا بشم و از مهریه بگذرم با وحید هم قطع رابطه کرد . پس از مدتی با وحید ازدواج کردم . دو سه سالی گذشت حامد زن نگرفت وبا وحید آشتی کردن . چون باهم همکاربودن و هرروز همدیگررو میدیدن سر قضایای مختلف باهم آشتی کردن . پس از آشتی دوباره این دوتا رفیق بینشون خوب شد و رفت و آمد ها شروع شد تااینکه یه بار فرصت مناسبی تو آپارتمان محل زندگی مون واسه حامد پیدا شد و به من گفت خب وحید خوب بهت حال میده یا نه بعد دستی روی صورتم کشید و منو بوسید و شروع کرد به مالش سینه که ناگهان وحید سررسید دادو بیداد و کتک کاری شروع شد و بعدشم جدایی . اینم زندگی من
نوشته: ناهید
ینی همچی حکایتی یک در میلیون هم اتفاق نمی افتد،اما اگرم رخ داده باشه،فقط نشون میده که چیزی به اسم وفا و تعهد رو نمیشناسی.بهرحال بر فرض واقعی بودن، گذشته درگذشته.حداقل واسه سومی حواست رو جمع کن.
لامصب سبک داستانش جوریه نه میشه فوش بدی نه میشه نقدش کنی
یک کلاام تخمی بود ?
من که عمرام خوندم
با یه واحد شمارش جدید برای ساختمون آشنا شدم
دستگاه
ناموس دو واحد آپارتمان تو یک دستگاه ؟؟؟
چراا آخه ؟؟؟
داستان خیلی دور از واقعیته
ولی نگارشِ داستانو دوس داشتم
ولی واسه سبک زندگیت متاسفم
عجب زندگی و بختِ تخمیی داشتی
حالا بگو بینم
تو چجور میتونستی بری هوم؟
قبول کن خودت ریدی به زندگیت
اومد دس مالیت کردو سینه هاتو مالید چجور نریدی روش
لاشی بازیم حدی داره
اما تو ریدی به هرچی حدو اندازه س
حالا اشکال نداره همچین واست بدم نشد راحت شدی برو بده
عجباااا
بابا تو رو خدا چس ناله تحویلمون ندین ، اعصابمون از زندگی های خودمون خورد هست … دیگه دارم دیوانه میشم به خدا
هرودوشون میخوان زن همو بکنن هردوشونم وقتی رفیقشون اینکارو میکنه ناراحت میشن.
آرزوی شفای عاجل همه ی کساخیل
همه دخترای الان عین خودت جنده تشریف دارن خاک تو سر نجستون بدبختای هرزه
اون دعوای دومی سوری یود
خواستن از دستت راحت شن
وحید کجا بود یهو بیاد بتوو
ناهید، انصافا با خودت چند چندی؟ بالاخره طرف کدوم یکی هستی؟ وحید؟ حامد؟
ی لایک بخاطر نگارش و ساختار دستوری متن6
ی دیسلایک هم بخاطر خیانت، اصن پذیرفته نیست.6
فرهنگ ما اشکالات زیادی داره؛همین نوع دیدار و همسریابی خیلی مشکل داره؛اگه روزی بیاد دختر و پسر آزادانه بتونن تابو شکنی کرده و از شرایط و میزان میل جنسی شون سخن بگن و کسی رو انتخاب میکردن که میزان متناسبی از لحاظ حشر و جنسی بهم نزدیک باشن.
خشتك پاره