سفر به درون (۱)

1400/05/24

این فقط یک داستانه!
همه حمید رو به عنوان یه آدم آروم و بی سروصدا می شناختن
کسی که آزارش به هیچکس نمیرسه و کارها رو به بهترین شکل ممکن انجام میده.
اطرافیانش دوستش داشتن، در حق خيليا خوبی کرده بود.
سال 84 برای اولین بار کنکور داد و مجاز به انتخاب رشته شد.
بعد از انتخاب رشته برق اردبیل شد.
از خوشحالی داشت بال در میاورد ، از صبح که روزنامه آمده بود و اسمشو توش دید هزار بار چک کرد که نکنه اشتباه شده باشه.
بعد از چند روز وستيلشو جمع کردو از تهران رفت به سمت اردبیل .
رو صندلی سمت شیشه نشسته بود و خیره به ماه که قرص کامل بود.
توی ماه فقط چهره الهام رو میدید.
الهام عشق دوران مدرسه و نوجوانی
تمام زندگی این پسر گره خورده بود به الهام.
هر وقت تنها بود و تو خودش فقط به اون فکر ميکرد. کسی که از ته وجودش دوستش داشت و حقیقتا قلبش رو به تپش وا میداشت.
الهام هم همزمان چالوس قبول شده بود.
موقعی که سوار شد تا کرج تنها رو صندلی بود، تو کرج یه آقایی اومد کنارش نشست . حمید هم بی اعتنا تو فکر خودش بود.
مرده بعضی وقتها یه حرفهایی میزد ولی حمید اصلا گوش نمی کرد ، الکی فقط سرش رو تکون میداد.
یه کم گذشت طرف دستش رو گذاشت رو رون حمید ، یه نگاه به دست اون مرد کرد یه نگاه به صورتش و اخم کرد. ولی طرف خیلی پر رو تر از این حرفها بود نه تنها دستش و نکشید بلکه دستش رو گذاشت رو آلت حمید شروع کرد نوازش کردنش.
هرچند حمید آدم آرومی بود ولی وقت عصبانی میشد نمی شد نزدیکش رفت.
حمید انگشت مرد رو گرفت محکم به عقب برگردوند همونجا انگشت مرده شکست
یارو شروع کرد داد و بی داد و آی و اوی که دستم شکست
مرد گنده زده بود زیر گریه
نصف شب همه از خواب بیدار شدن
راننده زد رو ترمز چراغارو روشن کرد.آمد بالای سر صندلی حمید گفت چی شده
حمید گفت دستشو شکستم، راننده هاج و واج داشت نگاه میکرد
آخه به چهره آروم حمید از این حرفها نمیخوره،
حمید گفت این یارو بی ناموسه اگر اینجا بشینه تا صبح ميکشمش
راننده که فهمید قضیه چیه طرف رو با لگد پرت کرد بیرون
حمید دوباره نشست رو صندلی و یه نگاه به عقب کرد دید دوتا دختر پشتش نشستن و دارن پچ پچ میکنن و ميخندن.
دو باره روش و کرد سمت شیشه و بيرونو نگاه میکرد
از تو رفله شیشه چند بار با دختر پشت سری چشم تو چشم شد.
خوابش برد ، بیدار که شد رسیده بود اردبیل.
باید میرفت دانشگاه تا ثبت نام کنه .
موقع پیاده شدن از اتوبوس بازم با دختره چشم تو چشم شد و یه لبخندی زد و رفت.
با کوله پشتی بزرگش رسید به دانشگاه مشغول کارای ثبت نام بود
یه دوست تهرانی پیدا کرده بود با هم کارهاشونو میکردن،
بعد از ظهر کارشون تموم شد و رفتن یه پانسیون که موقتا اونجا باشن تا یه خونه اجاره کنن.
از فرداش رفتن دنبال خونه بعد از چند روز تو محله اوچدکان تو مرکز شهر یه خونه اجاره کردن که قیمتش هم مناسب بود.
هر دو برگشتن تهران کلی وسیله جمع کنن بیارن برآر خونشون.
اون موقع آدمهای کمی موبایل داشتن که مهدی یکی از اونها بود ولی حمید موبایل نداشت.
یه روز مهدی به خونه حمید زنگ زد و ازش خواست به خونشون بره تا یه کمکی کنه و نظری بده.
خونه مهدی تو خیابان قائم مقام بود و حمید باید از بلوار کشاورز میرفت اونجا.
راه زیادی نبود.
پياده رفت. چند وقتی میشد که خیلی خیالهای سکسی تو سرش میومد با همون خیالها رفت تا رسید به خونه مهدی.
وارد که شد مهدی به استقبالش آمد و پشت سرش مادر مهدی و خواهرش و پدرش
متوجه شد که خانواده مهدی میخواستن بدونن مهدی با کي هم خونه شده.
بابای مهدی از موقعی که حمید رو دید خیالش راحت شد و به خانمش گفت پسر خوبیه.
حمید وارد خونه شد با نگاهی که توش فضولی نباشه پشت مهدی رفت . همیشه برای خودش یه قوانینی داشت که بهشون پایبند بود. یکیش این بود خونه کسی میرفت سرش پایین بود. مبادا چشمش چیزی رو ببینه که نباید.
اینجور که براش پیدا بود خانواده مهدی خانواده راحتی بودن که اصلا با مذهب کاری نداشتن ولی خانواده حمید مذهبی بودن.
مینا خواهر حمید آمد تو اتاق براشون شربت و شیرینی آورد و چند دقیقه موند و رفت. حمید دلش مثل سیر و سرکه می جوشید
چشمش افتاده بود به سینه های مينا ، از یه طرف نمی خواست پا رو قانون های خودش بذاره از طرفی بد جور حواسش پرت شده بود.
یه کم گذشت و آروم شد. مهدی رفت دستشویی و مینا دوباره به اتاق آمد.
همش پیش خودش فکر میکرد من دارم به دوستم خیانت میکنم من دارم به خواهرش به چشم دیگه ای نگاه میکنم ، یهو به خودش اومد دید مینا داره نگاهش میکنه و لبخند میزنه.
تو تمام طول فکرش چشمش به سینه مینا بود و خودش بی خبر.
سرشو انداخت پایین و از خجالت سرخ شد. مینا گفت حمید جان چرا انقدر خجالتی هستی ؟
گفت ببخشید فکرم جای دیگه بود خیره شده بودم
مینا گفت تو هم مثل داداشم هستی سخت نگیر.
حمید یه نفس راحتی کشید و زیر لب گفت ممنون
مهدی از دستشویی برگشت و مینا هم همونجا تو اتاق موند .
این دو تا خواهر و برادر برای حميد جالب بودن
شوخی های عجیبی میکردن و میخندیدن
حمیدم بخش آب شده بود و پا به دلشون میخندید
بعضی وقتها شوخی های زیر نافي هم توشون بود
مهدی از مینا خواست بره بالای چهار پایه و وسیله ای رو به حمید بده،
دامن مشکی و تقریبا کوتاهی پاش بود
وقتی که رفت بالا حمید چهار پایه رو گرفت که مینا زمین نخورده
سرشو برد بالا یهو انگار برق گرفته باشدش
چشمش به لای پای مینا افتاد که شرت سفیدش رفته بود لای کونش. سرشو انداخت پایین عرق کرده بود . با خودش کلنجار میرفت که نگاه نکنه ولی نتونست و دوباره سرشو بلند کردو خیره شد به کون مینا،
مهدی سرش تو کارش بود مشغول جمع کردن.
حمید دوباره به خودش آمد و دید که مینا داره نگاهش میکنه.
بازم سرشو انداخت پایین ، مجددا سرشو بالا آورد پای مینا بازتر شده بود و شرتش به یه طرف جمع شده بود.
فهمید که عمدا این کارو کرده
همین جور عرق ميريخت . کس مینا با سوراخ کونش کاملا دیده میشد. انگار تمام قوانینش با اولین کُُُسی که دیده بود رنگ باخته بود.
چشم از لای پای مینا بر نمی داشت
کیرش مثل سنگ سفت شده بود. کار مینا تموم شد از چهار پایه که آمد پایین کونشو کامل مالید به کیر حمید و با سرعت کم رفت یه طرف دیگه اتاق
حمید باورش نمی شد که چقدر زود خودشو باخته بود
عصبی بود ، سعی میکرد حواسشو پرت کنه
تو خودش بود و با خودش حرف میزد یه جورایی داشت خودشو قانع میکرد که باید وارد زندگی جدیدی بشه.
کارشون تموم شد و با خانواده مهدی ناهار خوردن و خداحافظی کردن، شب قرار بود با هم برن ترمینال غرب از آنجا سوار اتوبوس بشن و برن اردبیل.
قرارشون ساعت 8:30 بود
قرار بر این بود که پدر مهدی پسرا رو تا ترمینال ببره
ساعت 8:30 مهدی آمد دم در یه چند دقیقه ای ایستاد و یه پاترول مشکی جلوش ترمز کرد.
دقت که کرد دید پدر مهدی پشت فرمون نیست ، داشت درست میدید مینا پشت فرمون نشسته بود.
مینا 23 سالش بود
راننده خوبی هم بود
تو دلش قند آب شد خیلی خوشحال شد ولی به روی خودش نیاورد
. رفت نشست صندلی عقب
مهدی گفت یه سورپرايز برات داریم
حمید گوششو تیز کرد، مینا گفت تا خود اردبیل با هم میريم
انگار بهشتو دادن به حمید ، خیلی خوشحال شد و کلی گفتند و خندیدن ، مهدی به مینا گفت بزن بغل یه کم خوراکی بگیرم تا صبح آذوقه داشته باشیم،
مهدی پیاده شد و به حمید گفت بمون تا بیام
حمید از آینه چشم دوخته بود به مینا
مینا نگاهش کرد و با خنده گفت چیه آدم ندیدی؟
گفت بابت امروز ببخشید اگر پامو از گليمم درازتر کردم
حمید تو این مسائل اعتماد به نفس کمي داشت
مینا بلند خندید و گفت خیلی کسخلي!
این اولین باری بود از یه دختر داشت اینو می شنید
حمید یهو زد زیر خنده گفت واقعا کسخلم
مینا گفت حمید با من راحت باش از مهدی هم خجالت نکش ما باهم نداریم.
منظورشو نفهمید
آروم گفت کونت خیلی قشنگه، مینا برگشت با یه نگاه خاصی گفت مرسيييي.
حمید همینطور جراتش داشت بیشتر میشد
یه نگاه به خیابون کرد که یه وقت مهدی نیاد، از پشت دستش و رسوند به سینه مینا ، مینا یه تکوني خورد چشماش رو خمار کرد و نگاهشو به حمید دوخت.
حمید راحت تر شده بود کاملا داشت سینه مینا رو از روی لباس ميماليد.
مهدی داشت می آمد و حمید دستش و کشید .
کیرش سفت شده بود دستش و گذاشته بود روشو آروم بدون اینکه کسی بفهمه ميماليدش
راه افتادن فقط خنده و شوخی بود
دید این خواهر و برادر شيشه ها رو کشیدن پایین و سیگار روشن کردن
به حمید گفتن میکشی ؟
تا حالا سیگار نکشیده بود ولی مثل تراکتور قلیون میکشید
گفت یه نخ بده، حمیدم شروع کرد به سیگار کشیدن و حرف زدن و خندیدن.
تو مسیر رسیدن رشت
مینا گفت بچه ها من جیش دارم
مهدی جیش چیه بچه شاشششش
حمید از دیونه بازی این دو تا فقط میخندید
هرچی گشتن نصف شبی دستشویی پیدا نکردن
مینا گفت من دیگه نمیتونم خودمو نگه دارم
یه جای خلوت زد کنار در ماشینو باز کرد و رفت پایین
بی درنگ شلوارشو کشید پایین و همون گوشه خیابون کارشو کرد
حمیدم از پشت داشت کون مینا رو نگاه میکرد.
آمد گفت آخیش راحت شدم
مهدی گفت منم میرم یه گوشه بشاشم
رفت بیرون و حمید دوباره خودشو نزدیک مینا کرد و گفت وقتی کونتو لخت دیدم قلبم داشت وايميستاد.
مینا نگاهی کرد و گفت قابلتو نداره
حمید فقط داشت کیف میکرد، تو تصوراتشم نبود که با دختر به این خوشگلی و خوشبدني انقدر راحت باشه و لاس بزنه
مهدی آمد و راه افتادن
از رشت تا اردبیل مهدی خواب بود و دست حمید رو رون و سینه مینا
کیرش انقدر شق مونده بود که کج شده بود.
رسیدن خونه
حمید فوری رفت دستشویی یه جق زدو خودشو راحت کرد
مهدی گفت من میرم اطراف یه چرخی بزنم و بیام
مینا گفت من ميرم یه دوش بگیرم
حمید آمد تو اتاق خودش یه کم دراز کشید که شنید صدای جیغ میاد
دوييد سمت حموم
صدای مینا بود، یه سوسک بالدار بزرگ تو حموم بود
دوش باز بود مینا چسبیده به ديوار
حمیدم مثل سوپر من سوسک و با دمپایی کشت و انداختش تو چاه
پشتش به مینا بود
وقتی برگشت باورش نمی شد دختر به این قشنگی جلوش لخت مادرزاد ایستاده
دهنش قفل شده بود و هیچی نمی گفت فقط داشت به کس و سینه مینا نگاه میکرد
به خودش آمد و گفت من ميرم بیرون. مینا دستش و کشید گفت من میترسم میشه نري؟
گفت آخه الان مهدی میاد منو اینجا ببینه چی میشه
گفت اون حالا حالاها نمیاد
اگرم آمد تو نگرانش نباش.
مینا گفت لباساتو در بیار اینجوری خیس ميشي
حمید هنوز خجالت میکشید هنوز نميدونست با خودش چند چنده
مینا گفت حميييد
حمید شروع کرد به در آوردن لباسهاش
لخت مادرزاد ایستاد جلوی مینا با کیر سفت شده
چشمای مینا چهارتا شده بود
کیر حمید حدود 20 سانت میشد سفید و تمیز
گفت عجب چیزی داری تو. حمید آمد زیر دوش کیرش تو دست مینا بود و از پشت سینه ای اونو گرفته بود تو دستاس و پشت سر هم گردن و زیر گلوی مینا رو می بوسید.
حمید کيرشو از دست مینا در آورد گذاشت لای چاک کونش
کف و آب لای کون مینا کاری با حمید کرده بود که داشت منفجر میشد
دستش و رسوند به کسش آروم نوازشش میکرد
لباشون تو هم قفل شده بود چشماشون بسته بود زیر دوش آب
مینا خودشو تکون میداد و کیر حمید لای کونش سر میخورد
مینا برگشت و بی مقدمه کیر حمید و کرد تو دهنش
تمام جون حمید سر کیرش جمع شده بود
اولین سکسش بود خیلی استرس داشت که نکنه زود انزالی داشته باشه.
مینا همچنان داشت کیر حمید و میخورد و حمید تو آسمونها
حمید دراز کشید کف حموم گفت بشین رو صورتم
مینا با کس نشست رو صورت حمید و کیر حمید و دوباره کرد تو دهنش، حمید پرسی تا حالا ازجلو سکس داشتی ؟
گفت آره راحت باش
زبونشو میکرد تو کسش و ميچرخوند همزمان انگشتشو میکرد تو کون مینا
آنقدر این کارو کرد که مینا کونشو از لذت بلند میکرد و میاورد پایین
که مینا شب شد و کیر حمید همچنان تو دهنش
مینا بلند شد
لباشونو چسبوندن به هم گفت کيرتو میخوام
کف حموم دراز کشید پاهاشو داد بالا
حمید کيرشو تنظیم کرد فشار داد
به سختی رفت تو
مینا ناخن هاشو پشت حميد فشار میداد و چنگ میزد
تو همون حالت چند دقیقه تلمبه زد و کيرشو کشید بیرون
همین که کشید بیرون یه صدای گوز مانندی از کسش بلند شد
تمام آبش با فشار پاشید رو سینه و صورت مینا
مینا هرچی رو صورتش بود رو خورد
خودشونو شستن اومدن بیرون
وقتی آمدن بیرون دیدن مهدی داره نگاهشون میکنه…

ادامه...

نوشته: همایون


👍 8
👎 6
7401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

826176
2021-08-15 00:24:26 +0430 +0430

سوم شخص برای داستان سکسی جالب نیست اما خب نگارشت خوب بود موفق باشی. یه لایک زدم برات

2 ❤️

826179
2021-08-15 00:29:55 +0430 +0430

احتمالا در قسمت بعد مهدی که میبینه حمید به اعتمادش خیانت کرده میاد داخل و به درونش سفر میکنه!! 😀

4 ❤️

826211
2021-08-15 02:11:11 +0430 +0430

و اینگونه بود که خمید به فاک رفت

1 ❤️

826266
2021-08-15 15:50:16 +0430 +0430

بدک نبود
میتونه بهتر باشه تو قسمتای بعدی (:

1 ❤️

826287
2021-08-15 21:38:07 +0430 +0430

که مینا شب شد و کیر حمید همچنان تو دهنش
تا شب خفه نشد؟ ها کُسی خانم؟؟
ای کیرم توش…

1 ❤️

826346
2021-08-16 02:17:23 +0430 +0430

بابت غلط های املایی و انشایی عذر میخوام،
اولین باره می نویسم،
با گوشی نوشتم و اینکه دیکشنری گوشیم روشنه،
از لحاظ مکانی تو شرایط ناپایدار نوشتم،
الهام تو قسمتهای بعدی میاد

0 ❤️