سفر به درون (۲)

1400/05/25

...قسمت قبل

از حموم اومدن بیرون ، مهدی داشت نگاهشون میکرد.
رو به حمید گفت خیلی پستی…
دنیا آوار شده بود رو سر حمید
سرشو انداخت پایین و دوييد تو اتاقش. نشسته بود ، تکیه اش به در بود ، سرش بین دستانش،مدام خودشو سرزنش میکرد به خودش فحش میداد که این چه کاری بود تو کردی
به رفيقت خیانت کردی شرفت رفت آبروت رفت.
بلند شد تند و تند وسايلشو جمع کرد
آمد بیرون از اتاق به مهدی گفت شرمنده ام
داشت میرفت بیرون که مینا دستش و گرفت.
رو به مهدی گفت حمید گناهی نداره من ازش خواستم
اون باید اینجا بمونه
حمید اصرار داشت بره
مهدی سرشو به دیوار تکیه داد و سیگارش روشن کرد.
گفت صبر کن باید حرف بزنیم…
حمید با خودش فکر میکرد همه چی برام تموم شده مثل هر تو گل گیر کردم
مینا گفت بیاید بشينيد باید حرف بزنیم
نشستن رو مبل ، خواهر و برادر روی کاناپه حمید هم روی یک مبل تک
مینا گفت قبل از اینکه حرفامون تموم شه قضاوتمون نکن.
ما ديدمون نسبت به سکس با بقیه مردم فرق میکنه و خیلی توش راحتیم، بذار بیشتر برات باز کنم ، ما سکس رو باهم شناختیم.
حمید گفت یعنی شما دو تا با هم می خوابید ؟
مهدی جواب داد بله و اینکه من دو جنس گرا هستم.
ما این راز بزرگ زندگيمون رو به تو گفتیم
چون قراره با هم زندگی کنیم.
حمید مات و مبهوت داشت اینا رو نگاه میکرد.
مینا گفت قراره خوش بگذرونیم و با کلی شوخی و خنده جو رو عوض کرد.
مهدی گفت بچه ها اینجا پر از مغازه حلوا سیاه فروشيه
بیرون که رفته بودم یه مقداری خریدم آوردم . بیاید بخورید که خیلی براتون خوبه مخصوصا بعد از اتفاقاي تو حموم
همشون زدن زیر خنده و هرکسی به کاری مشغول شد.
مینا گفت بچه ها من میخوام بخوابم ، حمید هم همینو گفت.
مهدی گفت پس برسد دوتاتون تو اتاق حمید بخوابید تا من اینجا رو جمع و جور کنم و وسیله هارو بچینم.
مینا و حمید تا همو بغل کردن بوسیدن خوابشون برد.
وقتی بیدار شدن عصر بود .مهدی هم یه مقدار استراحت کرده بود.
مهدی پیشنهاد داد برسم یه چرخی تو شهر بزنیم ببینیم چه خبره اینجا.
از محله شون که اومدن بیرون خیلی زود رسیدن به بازار. یه کم تو بازار گشتن یه مقدار خرید کردن و سوار ماشينشون شدن یه جا نگه داشتن به اسم چهارراه ، انگار پاتوق پیاده روی دختر پسرا بود.
ايناهم رفتن تو جمعیت و چند بار از چهار راه رفتن میدان شریعتی و برگشتن یه مقدار زیادی تخمه خریدن. با دو سه تا اکیپ دیگه هم چند بار رو در رو شدن و شوخی و خنده .
وقتی داشتن سوار ماشین میشدن یکی از اون اکيپا که دو تا دختر بودن و یه پسر رو دیدن که اونا هم داشتن سوار ماشينشون میشدن. یه پراید داشتن ، مهدی ازشون پرسید شما اهل اینجا هستید؟ گفتن بله
جاهای گشتني اردبیل کجاست ؟
داخل شهر ؟
بله
دنبال ما بیاید
دنبالشون رفتن، تقریبا بعد از یک ربع بیست دقیقه رانندگی رسیدن به یه دریاچه بسیار زیبا که دور تا دورش جاده بود .
اول جاده نگه داشتن اون سه نفر هم پیاده شدن و خودشون رو معرفی کردن
زهره ، مارال ، آیدین
حمید گفت اینجا چقدر قشنگه ، اسمش چیه ؟
مارال جواب داد شورابيل .
مارال یه دختر سبزه بود با قد 165 صورتی زیبا
زهره مث برف سفید بود، از اینا که دست میزنی به پوستش تا چند دقیقه قرمزه.
تپل تر از مارال بود ولی چاق نبود.
آیدین هم قد بلند و هیکل درشتی داشت
راه افتادن رفتن جلوتر یه جا که خلوت بود پشت دریاچه نگه داشتن پیاده شدن،
تو پاترول مینا معمولا وسایل پیک نیک هست
زیر اندازو پهن کردن و آتیش به راه کردن و بساط چای
همگی نشسته بودن بیشتر باهم آشنا میشدن و ميگفتن و ميخنديدن.
دیگه هوا داشت رو به تاریکی میرفت که مهدی شمارشو داد به آیدین و شمارشو گرفت تا بیشتر همو ببینن
راه افتادن سمت خونه از بیرون شام گرفتن ، بعد از کلی گشتن تونستن خونه رو پیدا کنن
غذا خوردن و خوابیدن.
صبح حمید و مهدی رفتن دانشگاه یه سر بزنن و برگردن خونه.
موقع برگشتن کباب گرفتن و آمدن خونه که ناهار بخورن.
مینا یه تاپ یقه باز پوشیده بود که بیشتر سینه هاش بیرون بود و یه دامن کوتاه. موقعی که حمید آمد تو یه دستی به کون مینا کشید و لبش رو بوسید
ناهار رو خوردن
مهدی و حمید روبروی هم نشسته بودند مشغول صحبت که مینا با سینی چای آمد و نشست رو پای مهدی ، صورت مهدی تو سینه های مینا بود ،مینا لباشو چسبوند به لب مهدی و خیلی رومانتیک لبشو میخورد.
دستشو گذاشت رو کیر مهدی نوازشش میکرد.
حمید هم داشت نگاه میکرد و کیر خودشو ميماليد
مینا کامل نشست رو مهدی و تيشرتشو در آورد پرت کرد اون ور.
مهدی هم سینه های مینا رو از زیر تاپ کشید بیرون
زبونشو میکشید دور هاله قهوه ای و نوک شستشو ميمکيد به صورت دورانی ماساژ میداد
انگار نقطه ضعف مینا همینجا بود
تاپشو در آورد و بلندش کرد
جلوش ایستاد ، مینا نشست و کیر مهدی رو از شلوارکش کشید بیرون
کیرش 13_14 سانتیمتر میشد . تمام کيرشو کرد تو دهنش و شروع کرد ساک زدن. آنقدر این کارو کرد که آب مهدی با فشار پرید بیرون.
همزمان حمید هم کيرشو در آورده بود داشت جق ميزد. مهدی نگاهش به کیر حمید دوخته شده بود اندازه کيرشو باور نمی کرد.
پشت مینا به حمید بود، حمید نشست رو زمین دامن مینا رو داد بالا ، شستشو در آورد از پشت زبونشو ميماليد به کس مینا و خوب لیس میزد و میخورد.
مينا تو اسمونا بود .
حمید کيرشو آروم کرد تو کس مینا شروع کرد به تلمبه زدن ، اول آروم آروم این کارو میکرد .
سرعتشو بیشتر کرد محکم می کوبید تو کس مینا
انگشتشو با آب کس مینا خیس کرد و یواش کرد تو کونش
پیش خودش میگفت انگار مينا قبلا زیاد از کون سکس داشته.
حدسش درست بود مینا عاشق کون دادنه
مهدی رو مبل پاهاشو باز کرد و بالا برد مینا همزمان که تو کسش تلمبه میخورد ، کیر مهدی رو کرد تو دهنش . مدل نشستن مهدی جوری بود که سوراخ کونشم جلو صورت مینا بود.
مینا انگشتشو با دهانش خیس کرد و فرو کرد تو کون مهدی
مهدی این پوزيشنو خیلی دوست داشت.
یک انگشت تبدیل به دوتا شد و سرعتشو بیشتر کرد ، سوراخ کون مهدی کامل باز شده بود. تو همین موقع مینا ارضا شد و بدنش لرزید. کیر حمید و از کسش در آورد گذاشت جلوی سوراخ کون مهدی، حمید میخواست مقاومت کنه ولی اراده ای براش نداشت.
کيرشو گذاشت تو کون مهدی یه فشار آورد سرش وارد کون مهدی شد، دردش گرفته بود ولی تحمل میکرد.
حمید فشار و بیشتر کرد و شروع کرد به تلمبه زدن
مینا هم دائم در حال خیس کردن کیر حمید بود
چند دقیقه همینطور گذشت تا آب حمید تو کون مهدی خالی شد و بی حال افتاد. مهدی میگفت تاحالا همچین لذتی تو سکس نداشتم.
سه نفری پا شدن رفتن حموم و آمدن بیرون .
چند روزی مینا پریود بود و سکس نداشتن فقط در حد ناز و نوازش و بوسه.
مهدی دید گوشيش زنگ میخوره
آیدین بود ،گفت یه دورهمی دوستانه داریم خوشحال میشیم شما هم بیاید . مهدي هم بعد از مشورت با حمید و مینا دعوت ايدينو قبول کرد.
مهمونی پنج شنبه شب بود .
زهره خواهر آیدین بود و مارال دوست دخترش
مهمونی تو خونه آیدین و زهره بود که از پدرشون ارث رسیده بود.
پدرش تو دبی تاجر بود و به دلیل سکته همونجا فوت کرده برده بود.
به جز این 6 نفر،کسانی دیگه ای تو مهمونی بودند.
آدرس خیابان حافظ بود مینا ماشینو پارک کرد ويک گلدان بزرگ و زيبا از گلفروشی خریدند و رسیدن جلوی در.
زنگ زدن زهره آمد جلوی در تا راهنمایی کنه بيان داخل
زهره لباس کوتاهی پوشیده بود و پاهای خوش تلاشش توش می درخشید. چشم حمید و مهدی از رو پای زهره برداشته نمی شد.
رفتن داخل بعد از تعارفات و … یه کم مشروب خوردن،
ساقی آیدین بود . الحق ساقی خوبی بود تاحالا نشده بود زیر دستش کسی حالش خراب بشه.
موزیک شادی هم در حال پخش بود و رقص
چند بار دیگه مشروب خوردن و شام
بعد از شما نشستن به صحبت کردن و آشنایی بیشتر.
تلفن آیدین زنگ خورد
شماره ناشناس
انگار از خارج از ایران بود
جواب تلفن رو داد
خانمی پشت خط بود
سلام آیدین شما هستین ؟
بله بفرمائید
در مورد پدرتون مطلب مهمی هست که باید بگم
چه مطلبی ؟ پدر من بیشتر از 3 ساله فوت کرده
بله درمورد همینه. شما موقع تدفین چهره پدرتونو دیدید ؟
نه اجازه ندادن
پدرتون زنده‌است
نفس آیدین بالا نمی اومد
تو کی هستی ؟
پدرم کجاست ؟
تنها چیزی که شنید صدای بوق ممتد بود.
آیدین نميدونست این چه حالیه
خوشحاله یا ناراحت
شاید راست گفته
شایدم دروغ
تو همین فکرا بود که صدای جیغ بلندی از طبقه بالا شنیده شد
بی درنگ همه دوييدن بالا
مارال داشت جیغ میکشید
تا رسیدن در اتاق خشکشون زد
زهره حلق آویز شده بود
لباساش پاره بدن خونی
ادامه دارد…

نوشته: همایون


👍 10
👎 12
7801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

826307
2021-08-16 00:27:29 +0430 +0430

متاسفانه داستان کشش خاصی نداره اونم بخاطر اینکه سوم شخص استفادده میکنی. اخرش هم خواستی چندتا تعلیق بری که خوب از اب درنیومد و میتونم بگم که گند زدی. نه صحنه های سکسی کشش داشت نه داستان جنایی

5 ❤️

826320
2021-08-16 01:07:46 +0430 +0430

انگار یکی نشسته روبروت و داره تند تند خاطرات مشاهداتش از زندگی چند نفر دیگه رو برات تعریف می کنه یا انگار داره کتابی که قبلا خونده رو برای تو روی دور تند بازخونی می کنه …
این استایل کشش و جذابیتی به داستان نمیده و اون رو بی روح می کنه …

3 ❤️

826348
2021-08-16 02:18:56 +0430 +0430

ممنون از نظراتتون، سعی میکنم درست و بهتر بشه

1 ❤️

826414
2021-08-16 11:16:04 +0430 +0430

به کجا چنین شتابان .مثل اینکه عجله داری ها

0 ❤️

826421
2021-08-16 12:24:23 +0430 +0430

قسمت قبلی نظر دادم و گفتم این قسمتو بهتر میکنی اما…
داستانای این سایت دنبال کننده خاص خودشو داره و لازم نیست آخر هر قسمتو باز بزاری … البته که شما حق انتخاب نسبت به داستانتو داری
بهرحال قلمت خوبه و جای پیشرفت داره (:

0 ❤️

826482
2021-08-16 20:33:09 +0430 +0430

توی داستان قبلی هم بهت گفتم سوم شخص معمولا جذاب نیست برای داستان. خود من هیچوقت نشده سوم شخصارو بخونم خصوصا با روایت های مسخره ی سطح پایین نویسنده های آماتور. داستان تو قلم خوبی داره، قسمت اول منو مجاب کرد که بخونمش، بد نبود و ریتم نسبتا ملایمی داشت،
قسمت دوم بیش از حد سریع گذشت، از نظر زمان بندی وقتی یه داستان از ریتمش دور بشه خیلی جذابیتش برای مخاطبی که به ریتم قبلی عادت داشت کم میشه.
همینطور پایان عجیب این قسمت. میدونی پایان شوکه کننده خوبه، اما خب پایان تو شوکه کننده نبود، یجورایی هرج و مرج بیخودی بود. برای چند ثانیه حس ترس رو به مخاطب میدی اما بعدش ادم ب خودش میگه خب الان چیشد؟چه ربطی داشت؟
امیدوارم سعی کنی روی شخصیتا بیشتر مانور بدی تا ارتباطشون با هم پخته تر باشه و کاراکتر رو درک کنیم.

0 ❤️

826487
2021-08-16 21:57:58 +0430 +0430

نمیدونم تو دو راهی گیر افتادم دیس لایکت کنم یا لایک از طرفی داستان مربوط به سال ۸۴
۱۶ سال پیش حمید و مهدی زیاد منطقی بنظر نمیرسن

0 ❤️

826678
2021-08-17 13:06:13 +0430 +0430

شماهایی که میاین داستان رو نقد میکنین کسی از شما درخواست اینکارو کرده؟؟؟؟؟
فقط بخونیدُ لایک کنین.
نمدونگ داستان کشش نداره،سوم شخص داره و…
یه خورده جنتلمن باشین

0 ❤️

826834
2021-08-18 08:34:16 +0430 +0430

زهره همینطوری بی مقدمه خودشو حلق آویز کرد؟ کیرم تو این داستانت کص مغز خان.

0 ❤️