سفر دردناک شمال

1393/09/25

سوار که شدم با هم دست دادیم نگام افتاد پشت پاترول گفتم: اینو چرا اینجوری کردی؟ آخه صندلی عقب رو خوابونده بود و همسطح با پشت کرده بود روشم یه روانداز کشیده بود و پتو و متکا. گفت: سفرمون درازه لازم میشه. گفتم: بابا ما که قرار بود بریم چمخاله چند ساعت بیشتر نیست که؟ یه خنده ای کرد و گفت: سر راه یه چند تا توقف داریم لازم میشه. موندم چی بگم.

کرج رو که رد کردیم چند کیلومتر جلوتر پیچید تو جاده کردان. گفتم: اوا چرا پیچیدی اینوری؟ برگشت از اون نگاه های سرخ بهم کرد که تا تهشو خوندم. وسط هفته بود و جاده خلوت. گفت: درش بیار. فهمیدم. شروع کردم به درآوردن شورت و شلوارم. مانتوم کوتاه بود دیگه لازم نشد دگمه باز کنم. شروع کردم مالیدن کسم و آه و ناله کردن. یه کمی هم زاویه رو به سمتش داده بودم. یه خورده که جلوتر رفتیم پیچید تو یه کوچه کوتاه و رفت تا تهش. داشت پیاده میشد گفت تو ادامه بده قطع نکنی که بد می بینی. از اون روزای سادیسمی اش بود. فهمیدم از این سفر جون سالم به در نمی برم. رفت به سمت یه در بزرگ آهنی انتهای کوچه و با یه کلید بازش کرد. ماشین و برد تو که دیدم یه باغه خیلی بزرگه که درختاشو خیلی نامنظم کاشته بودن و یه راهه باریک شنی هم وسط واسه ماشین گذاشته بودن. محو تماشا بودم که گفت: مگه نگفتم قطع نکن! دوباره شروع کردم به مالیدن و ناله کردن. تا وسطاش که رفت یه ویلا دیدم توپ! با خودم گفتم لااقل یه جای باکلاس حال میکنیم. نگه داشت و پیاده شد اومد طرف من دروباز کرد و گفت: من میرم پشت یه سری چیزا رو آماده کنم صدات بیاد تا اون جا. گفتم مگه نمیریم تو؟ گفت: نه کلید درو دارم فقط ماله دایی یکی از دوستامه فقط ورودی رو بهم داده. بعد رفت پشت. می خواستم برگردم که گفت: نگاه نکنی تو فقط بمال! عادت داشتم به این کارای عجیب و غریبش! از روز اول همینطوری بود و منم عاشق همین کاراش بودم. ولی وقتی چشاش سرخ بود نوبت درد کشیدن من بود و منم حتی نمی تونستم اعتراض کنم! از داد زدنم خوشش میومد و شکنجه ام میداد ولی من مثل مسخ شده ها فقط کافی بود صدام کنه! همه چیو یادم میرفت. مثلا همین امروز یهو زنگ زده میخوایم تا اخر هفته بریم شمال!!! اعتراض من که سره کارم و مامانینا رو چی کار کنم هم هیچ فایده ای نداشت! یه 5 دقیقه ای طول کشید تا اینکه گفت شلوارتو درآر و بیا! گفتم: آخه کسی ببینه؟ گفت هیچ کی اینجا نیست همسایه هم نداره. شلوار و شورتو کفشو با هم درآوردم رفتم عقب. لب عقب پاترول یه پتو انداخته بود و یه چند تا دیلدو هم گذاشته بود دم دست. بساط مشروب و سیگار هم بود. خودش هم جلوی در عقب وایساده بود و شلوار هم پاش نبود. کیرش جلو اومده بود فهمیدم خودشو ساخته. گفت بشین لبه ماشین. نشستم روی پتو که گفت اونجا نه روی جاپایی پائینی. نشستم که دستاشو زد به کمرش و کیرشو آورد جلو و گفت شروع کن. شروع کردم خوردن. گفت با صدا! منم شروع کردم اوم اوم کردن و لیس زدن کیرش. یه چند دقیقه بعد دستشو دراز کرد و شیشه مشروبو ورداشت و شروع کرد. گفتم: به من نمی دی؟ گفت: خفه! تا شمال هرچی دادم میخوری هی چی گفتم گوش میکنی فهمیدی جنده؟ گفتم: چشم! بعد چند دقیقه گفت تندش کن! تندتر می خوردم و لیس میزدم و دستمامو دور کیرش حلقه میکردم. یهو گفت بسه! بعد کمرمو گذاشت رو پتو. زاویه ام خیلی بد بود و کمرم درد گرفت. گفتم: کمرم درد میکنه بزار برم بالاتر. گفت: مگه نگفتم خفه! بعد مشروبو ریخت از روی گردنم به پائین. مشروب همینطوری اومد پائین تا رسید به کسم. خم شده بود و داشت مشروبو از کسم می خورد همینطوری لیس زد تا اومد رسید به سینه هام. شروع کرد به گاز گرفتن که دادم دراومد وزنشو انداخته بود روم و گازای محکم میگرفت. از یه طرف کمرم داشت له میشد و از یه طرف گوشت سینه مو داشت میکند. میدونستم اگه داد محکم بزنم بدتر میکنه پس تحمل کردم تا اینکه بلند شد دوباره وایساد. سر شیشه مشروبو یهویی کرد تو کسم و تا ته فشار داد که جیغ زدم: وای خدا مُردم! گفت: هیچ کی اینجا صداتو نمی شنوه پس میخوام امروز دادتو بشنوم! دیگه آپارتمانم نیست صداتو خفه کنی باید داد بزنی! اینا رو میگفت و شیشه رو فشار میداد و میچرخوند. بعد شیشه رو درآورد و گذاشت تو دهنش و لیسش زد. گفتم: فراز جون تو رو خدا! لااقل بزار راحت تر دراز بکشم بعد هر جور خواستی جرم بده! کمرم شیکست به خدا! گفت: ببین حرف نزن من این سفرو جور کردم با هزار تا منت که هر کاری دلم خواست بکنم پس زر نزن و سعی کن راضی م کنی چون غیر این باشه برگردیم تهران مادرتو به عزات میشونم! بعد انگار که دید این پوزیشن من برای خودشم فیت نیست پاهامو گرفت و یه کمی هلم داد توی پاترول. حالا وضعیتم بهتر بود و کمرم روی پتو بود. پاهام ولی همینطور آویزون بود و به زمین نمی رسید. پاهامو گرفت بالا و گذاشت روی شونه هاش. دوباره یه کم از مشروب ریخت رو نافم و شروع کرد لیس زدن شکمم و خوردن نافو و سینه هام. کیرشو گذاشته بود روی کسم و با بالا پائین کردن خودش کیرشم به کسم فشار میاورد. بوی مشروب و سفتی کیرشو و مالیدنش حالی به حالیم کرده بود. پیش خودم گفتم هر کاری هم بکنه عیبی نداره همین که کیرشو دارم که میخواد بره تو همه چیو تحمل میکنم. ولی چند دقیقه بعد ثابت شد که اشتباه می کردم. دو تا پاهامو با یه دستش گرفت بالا و با اون یکی دستش اروم کیرشو کرد تو کسم. خیلی حال کرده بودم. اروم میکرد و اروم درمیاورد. گفت دوست داری؟ گفتم: آره جیگرم! گفت: نه بگو چیو دوست داری؟ گفتم: کیرتو که داره تو کسم بالا پائین میشه رو دوست دارم. گفت: دوباره بگو کیر! گفتم: کیر کیر کیر. با هر بار کیر گفتن من در میاورد و میکرد تو. منم سرعت کیر گفتنم و زیاد کردم که یهو کشید بیرون . آه من دراومد. دوباره پاهامو ول کرد زمین مشروبو ورداشت یه کم ریخت تو دهنم. یه کمی هم خودش خورد. بعد یه دیلدو قرمز که خیلی کلفت بود و خاطره داد و فریادای منو داشت برداشت. چند وقت پیش مجبورم کرده بود عمل تنگی انجام بدم. بماند که چه بهانه هایی واسه خانواده تراشیده بودم برای نبودنم. حالا هم میدونستم اون دیلدوی قرمز قراره چه بلایی سرم بیاره. گفتم: فراز جون! تا اومدم ادامه بدم گفت: مگه نگفتم خفه! دیگه تا خودم ازت نخواستم نباید حرف بزنی فقط باید داد بزنی و آه و ناله کنی و قربون کیرم بری فهمیدی؟ اشکم داشت درمیومد. ولی تمام اینا برای اون یه بازی بود. بازی که من کنیز و اون ارباب بود. آرزوش این بود که تو دوره قجر زندگی میکرد و حرمسرا داشت! چند باری هم جلوی من با یکی دیگه لاسیده بود و منم قهر کرده بودم و چند روز بعد که زنگ زده بود با کله رفته بودم. دیلدو رو برداشت و یه تف گنده انداخت روشو یهو کرد تو دهنم. گفت: لیس بزن. همینطور که میخوردم اونم نگام میکرد و با یه دست مشروب میخورد و با یه دست کیرشو میمالید. بعد چند دقیقه دیلدو رو گرفت و یه تف دیگه انداخت روشو سرشو گذاشت روی کسم. چشامو بسته بودم و منتظر فرو کردنش بودم. گفت: چشاتو باز کن. باز کردم و نگاش کردم. گفت: اربابت کیه؟ گفتم: تو! گفت: تو نه شما تو این سفر باید به من بگی شما ارباب! گفت: شما ارباب! گفت: خوبه حالا میخوای جرت بدم؟ گفتم: بله ارباب! هنوز حرفم تموم نشده بود که با یه فشار تمام دیلدو رو کرد تو کسم. جیغی که کشیدم چند تا پرنده رو رو درختای اطراف ترسوند. گریه میکردم و اون دیلدو رو درمیاورد و میکرد تو. گفتم: تو رو خدا بسه مُردم! نمی دونم چی شد که دست کشید. چشای خیسمو دوباره باز کردم دیدم داره تیشرتشو درمیاره. بعد دوباره پاهامو گذاشت رو شونه شو اینبار سر کیر کلفتشو کرد تو کسم و شروع کرد تلمبه زدن. درد داشتم ولی می دونستم نباید فریاد بزنم شروع کردم اروم اروم ناله کردن. یه چند دقیقه ای که تلمبه زد با انگشت شروع کرد چوچولمو مالیدن. تو آسمونا بودم این بار. عادت داشت که وسط شکنجه هاش چنان حالی بهم بده که شکنجه قبلی رو فراموش کنم و آماده بشم برای بعدی. تلمبه زدن و مالیدن و سریعتر کرد تا اینکه با یه آه بلند آبم اومد. آبم که اومد اونم دست کشید. گفت: برگرد رو شکم بخواب. فهمیدم شکنجه واقعی تازه داره شروع میشه. با بیحالی بلند شدم و رو شکم خوابیدم. ندیدم داره چیکار میکنه ولی بعد چند دقیقه دیدم سوراخ کونم و با انگشت داره باز میکنه و کرم میزنه. باز خدا رو شکر که خشک خشک نکرد. یه بار تو آپارتمانش خشک کرد تو کونم خون راه افتاد. اینه که بعد اون دیگه خشک نمی کنه. اول یه انگشتی بعد دو سه انگشتی میکرد تو کونم. کلا کونم که تنگ هست و درد داره اصلا هم از پشت خوشم نمیاد. ولی اون این چیزا حالیش نبود. شروع کردم به منقبض کردن کونم که گفت شل کن وگرنه پدر خودت درمیاد! راست میگفت هر جوری بود شل کردم که دید سر یه چیزو داره فشار میده به کونم. وای خدا دیلدو قرمزه بود اون به زور تو کسم جا میشد چه جوری تو کونم تحملش کنم. گفتم فراز جان تورو خدا! که فشارشو بیشتر کرد. گفت: داد بزن. بهت می گم داد بزن بگم تو رو خدا نکن جر خوردم التماس کن وگرنه از اینجا تا شمال این دیلدو رو میکنم تو کونت درشم نمیارم. گفتن نمی خواست خودم شروع کردم: وای مُردم تو رو خدا جر خوردم وااااای نه نکن نکن تو رو جون هر کی دوست داری فراز! می میرم به خدا کونم پاره میشه دارم پاره میشم … بسه دیگه فرو نکن … با هر کلمه من یه کمی بیشتر فشار میاورد خواستم دستمو ببرم عقب که گرفت و پیچوند و رو کمرم نگه داشت و این بار با فشار دیلدو رو تا جایی که فکر کنم آخر روده ام بود فشار داد. فکر کردم بیهوش می شم ولی دادایی میزدم که فکر کنم تا خود تهران صداش میرفت. همون جا نگه اش داشته بود یه مایع ای ازم داشت میریخت پائین فکر کردم دوباره خونریزی کردم ولی اون داشت مشروبو میریخت رو کونم و اطراف دیلدو رو لیس میزد. یه چند ثانیه ای نگهش داشت تا خوب جا واکنه و شروع کرد تلمبه زدن. دوباره خیال کردم بیهوش میشم ولی سگ جون بودم که با اون همه درد و داد و فریاد باز هم بعد چند دقیقه وقتی دستشو از پائین برد و شروع کرد چوچولمو مالیدن شروع کردم به آه و ناله و حال کردن. دوباره آبم اومد تو دستاش. گفت: نمی دونی چه حالی داره این منظره که یه دیلدوی قرمز گنده میره تو کون تنگ تو. باید فیلمبرداری میکردم حالا تو مکان بعدی حتما فیلم میگرم. بعد دیلدو رو درآورد و کیر خودشو جا کرد تو کونم. شروع کرد تند تند تلمبه زدن یه 5 دقیقه ای میزد و میکوبید رو کون من و میگفت: داد بزن داد بزن جنده التماس کنم بگامت! منم با اینکه بعد از آب اومدنم دوباره تنگ شده بودم و درد داشتم می گفتم: جووووون بکوب تو کونم بکوب کیرتو میخوام بگا منو جوووون حال میکنم کسم و کی میکنی؟ من کیر میخوام تو کسم … کیرتو میخوام کسمو جر بده … اینا رو میگفتم شاید تحریکش کنم و دست از سر کونم برداره که مثل اینکه موثر شد کیرشو درآورد و منو محکم برگردوند و دوباره با فشار فرو کرد تو کسم که گفتم: آخ… گفت: جون اره درد داره هنوز نمی دونه درد یعنی چی؟ تو این سفر حالیت میکنم می گامت می کنمت دادتو در میارم. داد بزن. منم فقط میگفتم: واااای واااای کسم وااای واااای وووووی ووووی جووون آره بکن آره آآآآآره کیر تو کسم همینه کیرتو میخوام ارباب کیرتو. تا گفتم ارباب سرعتشو زیاد کرد طوری میکوبید که فکر میکردم خایه هاش هم داره میره تو تمام بدنم میلرزید از ضربه هاش دستامو گذاشتم رو پستونام و همینطور که میمالیدم ناله میکردم یه دستمو بردم سمت چوچولم و با ضربه های اون می مالیدمش که دیدم یه آه بلند کشید و تمام آبشو خالی کرد تو کسم. پاهامو فشار میداد طوری که جای انگشتاش روی رونام افتاده بود منم یه چند لحظه همینطور چوچولو مالیدم و آبمو آوردم. کیرشو کشید بیرون و بلندم کرد بعد آروم لبامو ماچ کرد. دوباره داشت گریه ام میگرفت. نمی دونستم این رفتاراشو باید به چی تعبیر کنم بارها خواسته بودم به این رابطه خاتمه بدم ولی نمی تونستم و مثل سگ برمیگشتم طرفش. علتش هم همین رفتارهاش بود. تازه داشتم مزه بوسه شو هضم میکردم که با دست محکم زد رو باسنم و گفت: بپوش باید بریم مکان بعدی… داستان این سفر شمال من به صورت سریالیه اگه خوشتون اومد بقیه شو تعریف کنم

نوشته: ؟


👍 3
👎 0
194322 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

447453
2014-12-16 04:44:55 +0330 +0330
NA

من نفهمیدم بلاخره… شوهرت بود یا دوست پسرت؟

0 ❤️

447454
2014-12-16 05:43:17 +0330 +0330
NA

سوار که شدم با هم دست دادیم نگام افتاد پشت پاترول گفتم: اینو چرا اینجوری کردی؟ آخه صندلی عقب رو خوابونده بود و همسطح با پشت کرده بود روشم یه روانداز کشیده بود و پتو و متکا. گفت: سفرمون درازه لازم میشه. گفتم: بابا ما که قرار بود بریم چمخاله چند ساعت بیشتر نیست که؟ یه خنده ای کرد و گفت: سر راه یه چند تا توقف داریم لازم میشه. موندم چی بگم.
koskesh dorost shoro kon
enghadr kiri bod ke nakhondam

0 ❤️

447457
2014-12-16 08:16:16 +0330 +0330
NA

با اين كه دروغ بود ولي فانتزي هاي مرده خيلي خوب بود

0 ❤️

447458
2014-12-16 08:27:26 +0330 +0330

خوش اومد اتفاقا منم یه دوست دختر دارم لنگه تو
عاشق سکس وحشی هستیم

0 ❤️

447459
2014-12-16 08:35:30 +0330 +0330
NA

خیلی دوس داری با همچین مردی باشی

1 ❤️

447460
2014-12-16 09:22:01 +0330 +0330
NA

كس و شعر بود ولي از نوع قلمت خوشم اومد خوب نوشته بودي i-m_so_happy

0 ❤️

447461
2014-12-16 14:44:18 +0330 +0330
NA

ما هم متوجه نشدیم که چی شد

0 ❤️

447462
2014-12-16 14:59:58 +0330 +0330
 کیرخر پسر دیگه ننویس...تابلو که یه پسر احمق بیشتر نیستی...انتر هیجده سالت شده که به این طویله امدی....کلا حالم بهم خورد... با خوندن پنج کلمه معلومه که داستانت حال بهم زنه...دیگه ادامه شو ننویس...مادرت به عزات بشینه دیگه ننویس...
0 ❤️

447463
2014-12-16 19:33:23 +0330 +0330
NA

خیلی خوب بود دوست دارم این جوری

1 ❤️

447464
2014-12-16 20:21:04 +0330 +0330

خخخخخخخخ روزای سادیسمس اش باحال بود biggrin
داستانت خوب بود نویسنده نامعلوم

1 ❤️

447465
2014-12-16 22:47:06 +0330 +0330
NA

با بچه هایی که نخوندن،موافقم
طولانی ننویسید دیوثـــــــا

0 ❤️

447466
2014-12-17 00:52:00 +0330 +0330
NA

فانتزی های یه آدم کسمغز. در حد فانتزی خوب بود. همین .

0 ❤️

447468
2014-12-17 05:56:37 +0330 +0330

ey baba :d

0 ❤️

447469
2014-12-17 07:35:53 +0330 +0330

خوب جیگرررررررررررررررررررررررررر ادامه بده عشقم!
من همشو میخونم!!! biggrin

1 ❤️

447470
2015-01-31 14:33:16 +0330 +0330
NA

تو جنده ای تو کوسو کون خر اینجوری میکردن سقط میشد

0 ❤️

447471
2015-02-02 14:14:59 +0330 +0330

خو فکر کنم اگه همینطور ادامه بدین بچه تون گوزن بشه

0 ❤️

447472
2015-03-29 03:26:56 +0430 +0430
NA

sex khashen dos dari pm bede man massajor hastam

0 ❤️

447473
2015-04-13 19:16:24 +0430 +0430
NA

حالا باس بخندیم یا واست گریه کنیم،سگمله (دخمله که به ادم میگن،واسه تو که سگ صفتی باس بگن سگمله)

0 ❤️

447475
2015-04-17 01:11:12 +0430 +0430
NA

My Master so the same to me! dard va lezat it’s so hot good for you girl give_rose

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها