سی سالم بود
با دوس پسرمم تموم كردم و بی پولم بودم و موعد تعویض خونه بود واسه ما شهرستانیا،با دوستم همخونه بودیم و صاحبخونه جوابمون كرد،خیلی گشتیم تا تونستیم یه خونه مركز تهران پیدا كنیم
یه طبقه بالا نقلی از خونه ویلایی دنج با صابخونه خوب،همیشه عاشق داشتن یه دوست پیر بودم خیلی بزرگتر و مسن تر از خودم و حاج اقا چشممو گرفت…قبلا تجربه كرده بودم سكس با مردهای مسن رو .عطششون خیلی زیاده و این جذابه واسم.دوستم بیكار شد و رفت شهرشون یه ماهی بمونه منم دست به كار تور كردن حاجی شدم،یه روز فهمیدم حاج خانوم رفته خونه دخترش،دم غروب زنگ زدم حاجی و گفتم برق قطع شده و اتصالی داره و كشوندمش بالا،سرتون رو درد نمیارم كه رشته داستان پاره بشه اما كلی عطر زدم تو اتاق و خودمو حسابی مرتب كردم،قدم بلنده پرم سبزه و موهای خیلی بلند مشكی و سینه درشت كمی تپلم اما
برای مردها خدا رو شكر خیلی جذابم،خلاصه حاجی اومد بالا منم حتی روسری سرم نكردم یه پیرهن تقریبا نازك قرمز پوشیدم و چاك سینه امو انداختم بیرون و عمدا لباس زیر سفید…دم غروب بود حاجی رو كشوندم تو اتاق خوابم،گفتم اینجا خرابه و خم شدم سمتش كه مثلا نشونش بدم پریز رو و چشمش افتاد بیشتر تو سینه هام،فهمیدم اونم هوس كرد…گفتم وای ببخشید خشك و خالی و رفتم با شربت برگشتم و اینبار موهامو بیشتر افشون كردم رو سینه هام از دو طرف…حاجی طاقت نیاورد تا شربتو دادم دستش سینه هامو گرفت تو دستش خندیدم گفتم چكار میكنی راستش تشنه كیر بودم اونم یه كیر كلفت و كاركرده…منوانداخت
رو تخت و گفت كاری نمیكنم فقط میكنمت دوباره خندیدم گفتم ای حاجی شیطون پس خانمت چی…اون جای مامانمه…ولی حرفی نزد و شورتمو كشید پایین و شروع كرد فورا لیسیدن رونمو و كوسم…اخ عین یه شیر درنده حمله كرده بود بهم و منم كه هلاك مرد حشری…معلوم بود خیلی تشنه اس…منم حرفه ای بودم و فورا اخ و اوخ نكردم لباساشو دراوردم خلاصه افتادیم به جون هم من كیرشو خیلی خوب خوردم و حسابی شقش كردم و اونم به كوسم با زبونش حال میداد.اخ و اوخمو تقریبا با زبونش دراورد حتی سوراخ كونمم لیس زد.بعدم كیرشو كرد تو كوسم و تلمبه زد و ابش اومد…منم كه تاریخ پریودمو میدونستم كمترین مقاومتی نكردم و فقط زیر تالاپ تولوپ كیرش اه و ناله كردم…اومد بره گفتم شیطون خیلی كیف كردی و دم در كیرشو سفت فشار دادم دوباره منو كشوند رو تخت و اینبار من افتادم به جون اون و ساك زدم كیرشو و كلفتش كردم و نشستم سر كیرش با هر بالا پایین كردن اوف و اخ و جون میكردیم بعد پستونامو انداختم تو دهنش و خفه اش كردم میخندید و كیف میكرد و همونجا جفتمون دوباره ارضا شدیم.یه هفته بعدش دوباره كیرش تشنه شد و اومد بالا و منو صیغه كرد.پول دوستمم دادیم و گفت خونه مال خودت…الان سه سال صیغه حاجیم و منو حسابی میكنه و حسابیم خوش خرجه…البته منم براش تا بتونم لوندی و جندگی میكنم…حاج خانومم میدونه ولی شاید به روی خودش نیاره بهتر باشه و البته دفعه بعدی شیطونیمو با دوست حاجی تعریف میكنم.
نوشته: نازی خانم
قبلا داستانا تحریف میشد مثلا یکی شربط داده بود
آفرین به تو که به همون شربت خودمون پایبند بودی
یعنی چی کسخول؟؟؟؟
اینکه تاریخ پریودیتو میدونستی گفتی و خیالت راحت شد گفتی بکن تو کسم؟
یعنی خیالت راحت بود حامله نمیشی!
مطمئنی دختر هستی؟؟!!!دختر9ساله اینو میدونه اونوقت توی پیرخر30ساله نمیدونی؟کسخول
بی پولم بودم و موعد تعویض خونه بود واسه ما شهرستانیا
ها ایی که الان وَگفتی یعنی چه؟؟؟! :-|
تا جايي كه گفتي با دوستش شيطوني كردي خوب بود و ايول داري ،اما راستش با شيطوني كردن با دوستش ((البته اگه پنهان ار حاجي باشه )نتونستم كنار بيام،شايد باخودم قياس ميكنم كه برام خيلي سخته اگه اتفاقي بفهمم كه بارفيقمم روهم ريختين ،ولي شايد برا حاجي مهم نبوده ! بايد ماجرارو لطف كني بنويسي وبزاري اينجا تا بشه بهتر نظر داد
اخه کونیا این شربتها چی داره داخلشون به هرکی میدین یراست ترتیبتون رو میدن
خب به ماهم بدین مگه مال ما خار داره!!!
عن توی شانسمون که هرچی شربت بما دادند شربت شهادت بود
مرسی ک شربت و حذف نکردین