سلطان شهوت (۱)

1396/02/10

****با سلام و ادب خدمت شهواني هاي عزيز
اين که مينويسم داستان نيس ، يه خاطره س !!!
از نوع نگارش داستان ميتونيد بفهميد که دروغ بوده يا واقعيت . ضمنا اينم بگم بعضي از اسم ها مستعاره !!!

من و همسرم مينو ( قبل از ازدواج با هم دوست بوديم و خاطره سکسمون رو هم براتون نوشته بودم ) حدود دو سال بود که از ازدواجمون ميگذشت . سکس هاي خوبي با هم داشتيم . داغ و پر حرارت . متاسفانه کم کم داشت رابطه جنسيمون تکراري مي شد . مينو اندام زيبايي داره (واقعا زيبا) هردوتامون قد بلند هستيم . من قدم 190 سانته مينو هم از شونه منه . شرکت تبليغاتي دارم و همچنين 7نفر برام کار ميکنن يه دوستي دارم که اين حرفه رو ميدون اونم يعني قبلا من برا اون کار ميکردم ولي الان ميشه گفت بلعکس شده . اين رفيق شفيق ما که اسمش هست جاويد قبلا شرکت تبليغاتي داشت ومنتها بدشانسي آورد و ورشکست شده . البته کمي هم ريخت و پاش بيخودي کرد . اون موقع من پيشش کار ميکردم و دست راستش بودم . بعد اينکه شرکتش تعطيل شد من به اين فکر افتادم که خودم همين کارو شروع کنم . بعد افتتاح شرکت رفتم سراغش و ازش خواستم از خونه نشيني دربياد و کمکم کنه . اولش راضي نميشد ولي با اصرار خونوادش موافقت کرد . حقم داشت براش سخت بود بياد زير دست کسي که زماني برا خودش کار ميکرد ولي حقيقتا من هيچ وقت بهش به چشم زير دست و همکار نگا نکردم و خودش هم اينو ميدونه .

بگذريم برگرديم سر خاطرمون .
بعد اين توضيحات بهتره تا بعضي از شخصيت ها رو براتون معرفي کنم .
بنده که معرف حضورتون هستم (دانيال 29ساله)
همسرم مينو (26ساله)
(جاويد 28يا 29ساله)
(وفا همسر جاويد - نميدونم دقيقا چند سالشه ولي بايد همسن و سال مينو باشه)
( يکي از طراحان شرکت - امير محمد)
(طراح شرکت - فرنوش)
(منشي شرکت - راحله)
(و بقيه نفرات که بعدا معرفي ميکنم)

و حالا اصل خاطرات !!!
يه شب جمعه بود و هوا سرد . با مينو مشغول تماشاي فيلم ماه تلخ بوديم . (فيلم فوق العاده ايه ) و نيمه سکسي و نتيجه تماشاي اين فيلم جوشش شهوت در وجود هردومون بود که بعد مسواک و دوش رفتيم رو تخت .
وسطاي سکسمون بود ساعت حدوداي 1و يا 2 نصفه شب بود که گوشيم زنگ خورد . پوزيشن سکسمون اينجوري بود که مينو زير من خوابيده بود و من روش بودم و کيرم روي شکمش قرار داشت و تخمام دقيقا روي کسش . مينو عاشق اين پوزيشنه (امتحان کنيد ) و با حرفها سکسي و فانتزي هاي سکسي که موقع عشق بازي و سکس به هم ميزديم هر لحظه داغتر ميشديم .
-آخخخخخخخ تنت چه داغه عزيزممممم
مينو : تو داغم کردي !! تو حشريم کردي . اگه نميتوني منو بکني برم يکي ديگه رو بردارم بيارم ؟ در همين حالت بود که گوشيم به صدا دراومد و عکس جاويد رو که روي اسم مخاطب ذخيره کرده بودم افتاد رو صفحه . گوشيرو برداشتم گرفتم جلو چشم مينو و گفتم : جاويده ، ميخواي بگم بياد بکندت ؟
با اين حرف مينو صداش بالا گرفت و کسش رو بشتر به تخمام ميماليد و به صفحه گوشي که و عکس جاويد خيره شده بود و در نهايت ارضا شد .
خودمم تعجب کرده بودم . چون توي تخيلاتمون هيچ وقت اسمي از آشناها نبرده بوديم و تمام اسامي در فانتزي سکسيمون غريبه بودن . حتي با جاويد و همسرش هم اين حرفارو نداشتيم .
بعد چند دقيقه گوشي مجددا زنگ خورد و اينبار جواب دادم .
الو جاويد ؟ چ خبره ؟ نصف شب ز ميزني
جاويد : عليک سلام . چرا جواب نميدي ؟

  • دستم بند بود
    جاويد : دانيال بالاخره سفارشات شرکت بيمه ي . . . گرفتم . تمام سفارشات رو (تيزر . پوستر . کاتالوگ و . . .) از ذوقم نتونستم صبر کنم فردا بهت بگم .
  • جدي ميگي جاويد . ؟ بابا دمت گرم . اي ول
    بعد چند دقيقه حرف زدن گوشي رو قطع کردم .
    احساس کردم مينو ناراحته و پشتش به منه .
  • عزيزم چي شد به تو ؟
    مينو : هيچي
  • عه بگو ديگه ؟
    برگشت به طرف من و با چند تا قطره اشک رو گونش گفت :معذرت ميخوام دانيال
    منم جاخورده بودم که يهو چي شد به خانوم ما
  • چرا مگه چي شده ؟
    مينو : همون قضيه تلفنو ميگم ديگه
  • خب تلفن مگه چي بود که تو عذرخواهي ميکني ؟
    مينو : دانيااال . منظورم عکس جاويده . بخدا نميدونم چي شد که با ديدن عکسش حشرم بالا زد
    منم که تازه دوقرونيم افتاده بود گفتم : اي بابا منم فکر کردم چي شده . عزيزم فراموشش کن . فانتزي سکسي هميناس ديگه .
    مينو: آخه جاويد که غريبه نبود . ما هميشه اسم هاي الکي و غريبه رو ميگفتيم .
    خلاصه اون شب با همه ي حاشيه هاش تموم شد ولي من هرازگاهي يادش ميافتادم و تو فکر فرو ميرفتم . يعني مينو چشش رو جاويده ؟ يعني بيششتر از يه دوست خانوادگي ميخوادش ؟
    ياد جاويد افتادم … جاويد هيکل خوبي داشت . چهره ي مردونه و زيبايي داشت خوش قد و قامت بود و حسابي بذله گو و شوخ طبع .
    چندروزي از اين ماجرا ها گذشته بود که يه شب که فرداش روز زن بود به جاويد گفتم امشب خونه ما هستين . مينو به وفا گفته و فکر کنم وفا تا الان رفته باشه خونه ما . جاويد هم از خدا خواسته قبول کرد . کلا آدم چتربازيه .
    شب قبل رفتن به خانوم عليپور (راحله - منشي) گفتم خانوم شما هم کمي زودتر برين و روزتون هم مبارک . ازم تشکر کردو وسايلاشو جمع کردو خداحافظي کرد رفت .
    حين خداحافظي جاويد چشاش روي باسن راحله بود و بعد رفتنش يه جون گفت و رو کرد به من و گفت : اين راحله هم خوب تيکه ايه ها .
  • جاويد تو کي آدم ميشي ؟ آخه وفا مگه برات چي کم گذاشته و يا چي کم داره که همش چشت دنبال کس و کون دختراس ؟
    جاويد : نه که تو چندروز پيش خانوم معماريان رو کم مونده بود درسته غورت بدي .
    خانوم معماريان همون کسي بود که بابت سفارشات شرکت بيمه باهاش طرف حساب بوديم .
  • من ؟ غلط کنم . اصلانم اينطور نيست
    جاويد : اما دانيال خوب گوشتيه ها خانوم معماريان . عجب هيکليداشت .
  • جاويد بي خيال بابا امروز چته ؟ خيلي تو کفي ؟
    جاويد : آره بخدا . يه هفته بود پشت چراغ قرمز بودم (منظورش اين بود که وفا خانوم پريود بودن )
  • خيلي بي حيايي جاويد .
    قبلا از مينو شنيده بودم که وفا بهش گفته بود خيلي با جاويد همسرش سکس ميکنن و هردو حشرين .
  • جاويد برا امشب چيزي جور کردي يا بريم بخريم .
    جاوي : منظورت آب شنگوليه ؟ يه دونه تو يخچال دارم بريم از خونه ما برداريم از اون ور بريم خونه شما .
    خلاصه با هم راهي شديم و رفتيم سمت خونه جاويد که ده دقيقه با خونه ما فاصله داشت . با هم رفتيم داخل . جاويد رفت لباس عوض کنه و شيشه ويسکي رو برداره منم داشتم به قاب عکساي روي ميز که با سليقه چيده شده بودن نگاه ميکردم . يه عکس توجهم رو جلب کرد و اون عکس وفا و جاويد بود که کنار استخر باغ پدر جاويد انداخته بودن . توي عکس وفا با شلوار کاپشن ورزشي دخترونه به رنگ سياه کنار جاويد ايستاده بود و لبخند رو لبش . شايد اولين بار بود که اينقدر دقيق به وفا نگاه ميکردم . واي اين دختر چقدر نازه . چه بدن خوشگلي داره . واقعا که به هم ميومدن .
    جاويد برگشت و شيشه دستش و يه تيپ رسمي و دخترکشي هم زده بود . وقتي که ديد من زل زدم بهش گفت : ها چيه ؟ چخه چخه . بي تربيت هيز . من بده نيستم که اينجوري داري نگام ميکنيا .
  • بابا جاويد آخه کدوم خري به تو طمع ميکنه ؟ راه بيافت دير شد و خودم هم برگشتم برم سمت در که گفت : عکس زنم و کجا ميبري ؟ از خودم چراغي برات روشن نشد حالا عکس زنم رو برداشتي ؟ - جاويد تو عقلت رو از دست داديا . بيا اينم عکستون ، حواسم نبو موند دستم .
    راه افتاديم با شوخي و خنده کادوي روز زن رو هم خريديم و رفتيم به طرف خونه ما . وارد که شديم 2تا هلو روديديم که رو مبل نشسته بودن و نسکافه ميخوردن . تا مارو ديدن اومدن برا خوش آمد گويي و دست و روبوسي .
    بعد ديدن عکس وفا يه جور ديگه اي شده بودم . احساس ميکردم يه جور ديگه اي دوسش دارم . از خودمم بدم ميومد که با اين طرز فکر دارم به رفيقم خيانت ميکنم . وفا خوشگل بود و اونشب خوشگل تر شده بود .
    يه تاپ زرد پوشيده بود که بارنگ عسلي چشماش خيلي ميومد و يه ساپورت تقريبا شکلاتي . مينو هم يه تاپ و ساپورت مشکي که از بالاي خط سينه ش به بعد توري بود . ولي خط سينه ش تا خم نمي شد معلوم نبود .
    خلاصه که اونشب با جاويد گوشتا رو سيخ زديم و کباب کرديم خورديم و خانوما هم هراز گاهي ميمدن و به کبابا يه ناخنکي ميزدن
    بعد شام نوبت کادو ها بود . هردوتامون يکي يه انگشتري جواهر به قيمت هرکدوم حدودا 3تومن خريده بوديم . اين توضيح رو هم بدم که ما شکر خدا درآمدمون بد نبود . جاويد هم 30درصد از درآمد کل شرکت مال اون بود . چون خيلي از مشتريامون همونايي بودن که قبلا با جاويد کار ميکردن .
    خانوما خيلي از کادوشون خوششون اومد . وقتي کادوي وفا رو جاويد دادخيلي ذوق کرد و پريد بغل جاويد و يه لب ازش گرفت . ما هم مثلا اين صحنه رو نديديم . مينو هم خيلي ازم تشکر کرد و بغلم کرد .
    نشسته بوديم روي تراس قليون ميکشيديم و بساط مشروب رو خانوما اوردن و همگي مشغول شديم . بعد چند پيک که زديم و کمي گرممون کرد جاويد شروع کرد به چرت و پرت گفتن و دلقک بازي . من کنار در تراس نشسته بودم و تکيه داده بوودم به ديوار و پاهامو جمع کرده بودم (کف پام زمين بود و زانو ها تا شده بود ) و مينو هم وسط پاهاي من نشسته بود و به من تکيه داده بود . وفا هم کنار جاويد نشسته بود و با دو دستش جاويد رو بغل کرده بود . چون از بابت انگشتري خيلي ذوق زده بود .
    مينو پاشد رفت بشقاب و پنير بياره و وقتي برگشت خم شد تا از قالب ها خرد شده پنير به جاويد و خانومش تعارف کنه . چون قليون وسط بود و تراس زياد بزرگ نبود نميشد بره کنارشون و از همون پشت قليون خم شد که پنيرارو بده بهشون . متوجه شدم که جاويد داره به سينه هاي مرمري خانومم نگاه ميکنه ، نميدونم چرا ياد اون شب افتادم با ديدن اين صحنه و حشري شدم و مينو برگشت و شروع کرديم به حرفها متفرقه منم حواسم به تمام اعضاي بدن وفا بود . مينو مثل قبل اومد وسط پاي من نشست و همينکه تکيه داد بهم فهميد کيرم راس شده و زود برگشت يه نگاهي با لبخند به من انداخت و اين از چشم جاويد و وفا پنهون نموند . همين حرکت کافي بود که سوژه بديم دست جاويد .
    جاويد : چي شد ؟ چطور شد مينو خانوم .
    من : به تو چه آخه ؟ مگه بايد از همه چي خبر داتشه باشي ؟
    مينو يه حرفي زد که باعث تعجبم شد . گفت : هيچي جاويد خان ، آقا داغ کرده . منظورش من بودم و زود گفتم : مينو چي ميگي بابا ؟
    جاويد هم از خدا خواسته گفت : بله ديگه بايدم داغ کنه . اونجور که شما خودتو چسبوندي به اين بايد داغ کنه . شما يه خورده بشتر بهش برس تا اين بدبخت اينقدر ضايع بازي در نياره
    مينو يه کم سرخ شد و خجالت کشيد وفا هم با ارنج زد تو پهلو جاويد . جاويد دوباره گفت : از وفا خانوم ياد بگيرين که الان يه هفتس مارو پشت چراغ قرمز گذاشته .
    اين حرفاي جاويد برامون ديگه عادي شده بود ولي امشب بخاطر مشروب يا که دليل ديگه اي داشت که منو مينو هردومون حشري بوديم . چون از چهره مينو ميتونستم بفهم که اونم داغه .
    صحبت ها عادي بود ولي احساس ميکردم که هممون حشري هستيم .
    مشغول مشروب خوری بودیم . کم کم پیکها ریز ت و ریزتر میشد . هممون مست و پاتیل بودیم . تو تمام این مدت من دست روی رونای مینو بود و مینو کنارم نشسته بود و پاهاش رو دراز کرده بود و دست منو که بالای روناش بود گرفته بود تو دستش و هراز گاهی که دستم رو نزدیک کسش میرسوندم و مینو هم حالی به حالی شده بود ، اونطرف هم حال جاوید و وفا دست کمی از ما نداشت . اونا هم هات بودند . مینو برگشت رو به من و گفت : دانیال بابت انگشتری که برام گرفتی ممنون ، خیلی دوسش دارم . تقریبا شبیه همون انگشتری که دوس داشتم داشته باشم و لبش رو گذاشت رو لبم و منم لب پایینیش رو گرفتم لای لبام و میخوردم . میدونستم با این کار ما جاوید و وفا هم شروع کردن چون قبلش جاوید دستش رو انداخته بود دور کمر وفا و هراز گاهی سینش رو هم میمالید و میشد از چشمای جفتشون خوند که هردوحشرین و قرار بود شب رو هم پیشمون بمونن و صبح با هم کله پاچه بزنیم .
    داشتم میگفتم … منو مینو لب تو لب بودیم ولی دوس داشتم یه پرده ای بین ما و جاویدینا باشه . سرمو میکشیدم عقب که به مینو بگم بسه دیگه ولی اون مجددا دوطرف سرمو میگرفتو لب تو لب مشدیم و خودش رو کشید روی پاهام و نشست روی رونم . همینجوری داشتیم لب میخوردیم . دستم حالا دوطرف کمر مینو رو لمس میکرد و مینو پاهاش رو انداخت دوطرف من و کسش رو دقیقا چسبوند رو کیرم . صدای وفا توجهم رو به خودش جلب کرد برگشتم سمتش دیدم جاوید از رو پیرهن داره سینه وفا رو چنگ میزنه و گردنش و کنار گوشش رومیخوره . دیدن این صحنه و چشای خمار وفا حسابی تحریکم کرد بقدری که آب شهوتم چند قطره ای روی شلوارم مشخص بود . وفا صداش درومده بود و با صدای آروم میگه امممممم اممممممم بخور آره بخوررررررر منم که دیدم وضع خرابه گفتم : بچه ها پاشین بریم داخل ، یه وقت همسایه ها صدامون رو میشنون .
    اومدم داخل پشت سرم مینو پاشد بیاد و وقتی سرپا ایستاد دستش رو دراز کرد دست جاوید رو هم گرفت که مثلا کمکش کنه پاشه و چون قلیون سر راه جاوید بود خواست که بیاد اینطرف تا دست وفا رو بگیره که اونم بلند شه یه لحظه پا به پا شد و افتاد رو بغل مینو که با هم سینه به سینه شدن و چسبیدن به دیوار . تو این صحنه قشنگ متوجه شدم که مینو از این پیشامد بدش که نیومده هیچ حتی شهوتی هم شده و وقتی برگشت سمت من دید که دارم نگاه میکنم اومد آروم و طوری که خودم بشنوم بهم گفت : دانیالم ناراحت شدی ؟ کف دستم رو گذاشتم سمت راست صورتش گفتم نه عشقم ، میخوای خودم یبار دیگه بندازمت بغلش (یعنی اینکه اصلا برام مهم نبود که تو بغل هم افتادین )
    دوستان من تا قبل این فقط تو فانتزیای سکسیمون بود که به عنوان یه مرد دیگه مینو رو میگاییدم ، هیچوقت به این مسئله فکر نکرده بودم که یروز مینو زیر تن کس دیگه ای بخواد کس بده یا بخوابه ولی اونشب یا بخاطر مشروب و یا بخاطر اینکه تازه فکر وفا افتاده بود تو سرم دوس داشتم مثل داستان های سکسی منم تن لخت زن رفیقم رو ببینم .
    اومدیم داخل ، هیچکی تو حال طبیعی نبود . من میز جلو مبلی رو بر داشتم و خودمو مینو نشستیم رو فرش زبر جلو مبلی که از این مدلا بود که خزی و بلندن و کاناپه رو گذاشتم در اختیار جاوید و وفا چون او.نا مهمون بودن .
    همینکه نشستم مینو حولم داد یعنی بخواب رو زمین و خودش خزید روم . کسش جلو کیرم بود ، سینش رو سینم و لبا به هم قفل شده بود و با دستم کپلای کونش رو محکم میمالیدم . مینو تو حال خودش نبود و هرازگاهی لبش رو جدا میکرد و میگفت : آخخخخخخ پدرمو درآوردی ، بمالم ، بخورم ، لهم کن ، جال اینجا بود که با این حرفای مینو صدای جاوید دراومد . برگشتم سمتشون که دیدم بله وفا خانوم از رو شلوار داره کیرو خایه های جاوید رو میماله جاویدم دستش رو از زیر تاپ وفا رسونده به سینه ش . اینو خوب میدونستم که جاوید با آه و ناله های مینو حشری تر شده ، منم که دیدم اینطوریه همش چشمم رو وفا و اندام سکسیش بود . مینو و وفا هردو داف تمام عیار بودن یکی از اون یکی داف تر و خوشگل تر و اینو حقیقتا عرض میکنم نه مثل بعضیا که سانت سانت سایز میگن ، هردوشون تن و بدن فوق العاده ای داشتن و اندامشون بدون نقص و بدون حتی یک گرم چربی اضافه . چه باسن ، چه رون و چه سینه . واقعا بی نظیر بودن .
    زدم به سیم آخر و به مینو گفتم : خوشگلم بکن ای تاپ لعنتیو ، اینو گفتم و منتظر نموندم و تاپشو از یقه که توری بود جر دادم و دستم رو گذاشتم رو سوتین مشکی رنگش و باعث شده بود سینه ی بلوریش بیشتر خودنمایی بکنه . این کار من همه رو بی حیا تر کرد و رومون باز شده . جاوید هم تاپ وفا رو از پایین بلند کرد و بدن وفا تا حدودی نمایان شد . هروقت که برمیگشتم سمتشون میدیدم که جاوید چشمش رو سینهی مینو هستش .
    شروع کردم به خوردن سینه مینو از رو سوتین . مینو هم که داغتر شده بود تو گوشم گفت اجازه هست سوتینو باز کنم ؟ وقتی اینو گفت خودم سوتینش رو باز کردم و سینه هاش افتاد بیرون و حالا نخور کی بخور .

ادامه…

نوشته: دانیال


👍 12
👎 5
46804 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

592789
2017-04-30 21:34:31 +0430 +0430

بقیش ؟

0 ❤️

592868
2017-05-01 06:55:38 +0430 +0430

عالی عالی عالی . همه جزییات محشر . کیرم راست شد اساسی دمت گرم

0 ❤️

592888
2017-05-01 09:30:35 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود، دوسش داشتم

0 ❤️

592892
2017-05-01 09:52:18 +0430 +0430

یکم طولش دادی، ولی خوب بود،، بنویس…

0 ❤️

592917
2017-05-01 11:50:06 +0430 +0430

شرمنده که فقط نظرم رو میگم.
از آدم کوسکش خوشم نمیاد

0 ❤️

592918
2017-05-01 11:50:36 +0430 +0430

ادامش؟؟؟؟ :|

0 ❤️

592941
2017-05-01 14:10:04 +0430 +0430

به عنوان یه داستان واسه جغ عالی بود افرین

0 ❤️