سلطان شهوت (۴)

1396/02/23

…قسمت قبل

قسمت چهارم
با عرض سلام و ادب خدمت همه دوستان که لطف کردن و مارو قابل دونستن و نظر دادن . خدمت اون دوست عزیز که فرمودند میز عسلی نه جلو مبلی عارضم که عزیزم میز جلو مبلی با میز عسلی خیلی فرق داره . ضمنا جاجیم هم با اونی که من گفتم خیلی متفاوته . عزیزی که فرمودند بنده بی غیرتم و از این حرفا زدن باید خدمتشون عرض کنم که شما که از اینجور چیزا خوشت نمیاد و این چیزها رو بی غیرتی میدونی شما چرا اومدی این خاطرات یا داستانهارو میخونی . اگه بده پس نخونشون .
از همه بخاطر محبتاتون ممنونم .

سلطان شهوت (ضربدری) قسمت چهارم

مينو : من امشب دوتا کادو دارم برا آقا جاويد و رو به من گفت اجازه هست منم گفتم بفرمايين
کادوي جاويد که مينو براش گرفته بود يه ست مديريتي کيف مهندسي و خودکارو خودنويس و ماشين حساب بود که داد بهش و جاويد اومد ازش تشکر کنه و وفا همونطور که ميومد طذف جاويد گفت :حالا کادوي دومم ، اينو گفت و دو دستش رو ور گردن جاويد حلقه کرد و يه لب طولاني از گرفت و تا قبل اينکه حالش خراب بشه از جدا شد و ما هم جيغ و سوت و هورا…
نوبت وفا شد . اومد نشست رو پاي جاويد و يه جعبه داد دستش و وقتي جاويد جعبه رو باز کرد توش يه ساعت مارک رولکس خيلي خوشگل بود . جاويد بغلش کرد و لباش رو بوسيد و گفت : دوستت دارم خانومم . دستت درد نکنه . دست همتون درد نکنه حسابي خجالت زدم کردين
خلاصه کادو و کيک تموم شد و بساط مشروب شروع شد .از رو مبلا اومديم پايين و نشستيم رو زمين .
جاويد ساقي شد و برا همه پيک داد . پيکارو زديم به هم به سلامتي دوستيمون .
پيک دوم به سلامتي جاويد که امشب شب تولدشه .
قبل پيک سوم سيگار روشن کردم و يکي هم دادم جاويد و بعد اون پيک چهارم و پنجم .
خانوما ديگه ولو شده بودن . هردو بيحال بودن و مست مينو پاشد که بره از تو يخچال يه ذره ديگه پنير بياره به عنوان مزه آخه ما عادت داشتيم با مشروب پنير مزه کنيم . وقتي برگشت روي پاش بند نبود . اومد که پنيرو بده جاويد که نتونست خودش رو کنترل کنه و افتاد رو جاويد . ما زديم زير خنده . مينو پاشد و خودش رو انداخت تو بغل جاويد و يه سيلي خيلي آروم زد تو گوش جاويد و لبش رو چسبوند رو لب جاويد ، همينطور دست جاويد رو گرفت و گذاشت رو سينه ش و جاويد هم از روي لباس سينه مينو رو ماليد .
راستي يادم رفت بگم . قبل شروع به خوردن مشروب جاويد بهم گفت پيرهنت رو دربيار راحت باش و هردومون با رکابي نشسته بوديم . وفا هم وسطا رفت لباسش رو عوض کرده بود و لباس راحت تري پوشيده بود که شامل تيشرت صورتي رنگ که يقه ي بازي داشت و همون رنگ هم شلوارک کوتاه که تا نصف رونش بود .
خلاصه جاويد هم به مينو گره خورد و اين صحنه منو بيشتر از اوني که فکرش رو ميکردم حشريم کرد که ديدم وفا اومد نشست رو پام و در گوشم با صداي مملو از شهوت گفت : تو نميخواي کاري کني ؟ ببين داره با زنت حال ميکنه ! منم چسبيدم از لباي وفا و امونش ندادم . اونم روي پام مدام وول ميخوردو کيرم رو مالش ميداد که حسابي سيخ شده بود وقتي لباساي وفا رو به غير از شورت و سوتين درآوردم با صداي حشري گفت: از اون روز زير درخت که کيرت خورد بهم شب و روز ندارم همش منتظرم اون کيرت بره تو کسم .
توجهم به جاويد و مينو جلب شد که جاويد شلوار و رکابيش رو هم درآورده بود و حالا فقط يه شورت پاش بود و مينو رو خوابونده بود زمين و خودش هم روش دراز کشيده بود داشت لباش رو ميخورد و کيرش رو ميماليد به کس مينو. مينو يه شورت و سوتين به رنگ نقره اي تنش بود و جاويد همزمان با خودش لباس اونم درآورده بود .

برگشتم سمت وفا که با لبخند داشت نگام ميکرد و دستش رو روي سينه م ميکشيد
رکابيم رو درآورد و منو بلند کرد و جلوم زانو زد ، کمربندمو باز کرد و شلوارمو درآورد . تو همون حالت دستش رو از رو شورت کشيد روي کيرم که داشت شورتو جر ميداد و گفت : جووووووووووووون بالاخره گيرش آوردم .
من : دوسش داري ؟
وفا : عاشقشششششم . ميميرم براش
من : اينم بيتابته . خيلي وقت بود دلش توروميخواست
تا اينو گفتم شورتم رو کشيد پايين و کيرم افتاد بيرون و وفا يه آههه کشيده و همش رو کرد تو دهنش و مثل وحشي ها ساکيد . تو يه دنيا ديگه بودم . داشتم کيف ميکردم که صداي مينو توجهم رو جلب کرد .
جاويد مينو رو لخت لخت کرده بود و داشت کس مينو رو ميخورد و مينو با صداي بلند ميگفت : آرهههههههه بخور کسمو . امشب من زنتم . زنت داره به شوهر من کس ميده . وفا جون چه کيري شبا لاي پات ميره جوننننننننننننننن
وفا هم با حرفاي مينو حشري تر ميشد و بيشتر کيرم رو ميک ميزدو ميخورد .
من : داغ کردي وفا ؟
وفا : اهوم . دوس دارم با کيرت تا صبح ور برم و بمونم تو خماريششششش . دانيال ؟
من : جونم ؟
وفا : منو خوب ميتوني بکني ؟
من : دوس داري کست رو پاره کنم ؟
وفا : آآآآآهههههههههههه . آره . آب کير هم ميدي بهم؟
من : جونننننن . از خدامه
جاويد مينو رو مثل پرکاه از زمين بلند کرد و برد تو اتاق خواب ، منو وفا هم همونجاي قبلي مشغول بوديم
هردو لخت لخت شده بوديم و حلت 69گرفتيم . حالا ديگه اون کسي که آرزوم بود بدست آورده بودم و جلو صورتم بود . شروع کردم خيلي آروم با نوک زبونم کسشو ليسيدن . وفا هم روم خوابيده بود و داشت کيرم رو سانت به سانت ميليسيد و وقتي کيرم رو کرد دهنش از شدت شهوت منم کسش رو مثل کس نديده ها ساکيدم . وقتي کيرم تو دهنش بود نميتونست جيغ بکشه ولي صداش که از رو شهوت ناله ميزد با دهنش که کير توش بود معلوم بود.
بلند شديم و از هم لب گرفتيم . دوباره در گوشم گفت: بيا ببينم چند مرده حلاجي ؟
من: پشيمون نشي؟
وفا به پهلو دراز کشيد و من حالت نشسته پاهام رو دراز کردم و وفا سرش رو گذاشت روي رونم و کيرم دقيقا جلو صورتش بود و شروع کرديم به حرف زدن
وفا : معمولا آقايون وسط سکس نميتونن بيخيال بشن و بشينن برا حرفيدن ، ولي تو انگاري خيلي خونسردي
من : نه عزيزم خونسرد نيستم ، مخصوصا با وجود خانوم خشگلي مثل تو
وفا : پس چيه که دست کشيدي از سکس ؟
من : حرف سکسي زدن توي سکس و طولاني بودنش رو دوست دارم . الان بخوام بکنمت زود ارضا ميشم و ضد حال ميخورم . بذار يه کم سرد بشم اونوقت بهت نشون ميدم يه من ماست چقدر کره داره
وفا : دانيال يه چيزي بگم ؟
من : بگو
وفا: الان چند وقته که شب و روز تو فکرتم . اينکه کي ميشه باهم سکس کنيم . هنوز اون شبي که اولين بار جلو چشم هم سکس کرديم تو ذهنمه . اونشب دوس داشتم بيام بچسبم از کيرت و هلش بدم تو کس خودم . اخخخخخخخخخخخخخ اونروز توي باغ زير درخت وقتي کيرت ماليده شد بهم هي دلم ميخواست بهت بگم لختم کن ، بمالم ، بکنتم ، ولي … روم نميشد . از اون روز تا حالا مدام تو فکر کير گرم و کلفتتم . حتي يبارم با فکر به تو خودمو ارضا کردم تو حموم خونمون .
من: اي جان … عزيزم منم خيلي دلم ميخواست منتها دوس داشتم تويه موقعيت بهتر و در حضور هرچهارتامون اين اتفاق بيافته
فکر اين که وفا با ياد من خودارضايي کرده بدتر حشريم مي کرد. همين باعث شد که يهو کنترلم رو از دست بدم و با هيجان خيلي زياد بيافتم به جون وفا
من : حالا که اينطور شد بيا بهت يه کيري بدم که تا عمر داري فراموش نکني . ببينم ميتوني اين کيرو تو کست جا بدي
خوابندمش زمين و کيرم رو داشتم با کس تنگش ميزون ميکردم که بزنم توش که وفا با خودش حرف ميزد و ميگفت : جووووون آره بکن توش ، جاش ميدم ، آخخخخخخ آره بکن ببينم چقدر ميتوني حال بدي بهم
تو همين حين کيرم وارد کسش شد و يه جووووووووووووونم گفت و دستش رو دور کمرم حلقه کرد و خيره شد تو چشام و آروم زير لب تند تند ميگفت : بکن اره بکن منو ، زن دوستت رو بکن جرش بده . دانيالم ، عزيزم ، دانيالم وفارو بکن ، به وفا حال بده ، جوري بکن که اشکش دربياد آييييييييييييييييييييي ، آره تندتر . منم سرعتم رو بيشتر کردم و وفا هم همزمان با ريتم تند من صداش بالاتر رفت و حالا ديگه داش داد ميزد ميگفت : جاويد بيا ببين دانيال داره زنت رو ميکنه ، جاااااااااااان دانيال بيشتر ميخوام ، دانيااااااااااااااااال
بعد گفتن دانياااااال تن و بدنش لرزيد و ارضا شد .
چند دقيقه کاري نکردم که حالش سر جا بياد
من : عزيزم خوبي ؟
وفا : آره . کارتو بکن ، هنوز سيرم نکردي ، هنوز کير ميخوام آههههههههه کير ميخوام ، کيررررررر ميخوام
پوزيشن رو عوض کردم و هردو رو به هم سرپا ايستاديم ويه پاي وفا رو بلند کردم و در همون حالت ايستاده زدم تو کسش . از شدت هيجان و شهوت نميتونست سر پا بمونه و چنگ ميزد تو بازوم . احساس کردم دارم ارضا ميشم و وفا هم اينو فهميد .
من : جووون قربون اين کس خيس و تنگت بشم . کيرم رو داره آنيش ميزنه وفا جون ، آب کيرم رو داره ميکشه بيرون
وفا : قربون آب کيرت بشم ، بريزش تو دهنم
اينو گفت و ولش کردم و جلوم زانو زد و کيرم رو کرد تو دهنش . اونقد ساک زد که زانوهام داشت خم ميشد و آبم ميومد .
بالاخره آبم با فشار ريخته شد تو دهنش و وفا همش رو خورد و از گوشه لبش چند قطره ش رو ريخت بيرون و اونم ماليد رو صورتش .
بي حال افتادم زمين . هرچي آدم بيشتر حشري بشه آب بيشتري ازش مياد و متعاقبا انرژي بيشتري ازش ميره .
بعد ده دقيقه استراحت رفتيم تو اتاقي که مينو و جاويد اونجا بودن . وقتي وارد شديم ديدم که مينو و جاويد هر دولخت توي بغل هم خوابشون برده و مينو سرش رو گذاشته رو سينه جاويد و دستش هم انداخته دور گردنش .
وفا دستم رو گرفت و گفت برو تو حال الان برات رختخواب ميارم .
جون تکون خوردن نداشتم . داشتم به اتفاقاتي که افتاده بود فکر ميکردم که وفا با رخوتخواب برگشت و يه تشک پهن انداخت و دوتا بالش و يه پتو ، خودش هم اومد کنارم بغلم کرد و يه لب از هم گرفتيم و نفهميدم کي خوابم برد .
صبح وقتي بيدار شدم ديدم که همه بيدار شدن و دارن صبحونه ميخورن و جاويد هم طبق روال هميشه داره دلقک بازي درمياره .
سرو صورتم رو شستم مسواک زدم و به بقيه ملحق شدم . همه چي خيلي عادي و طبيعي بود ، انگار که هيچ اتفاقي نيافتاده .
من : سلام بر همگي ، صبح بخير
جاويد : سلام و زهره مار ؛ مرتيکه ساعت 11 ظهره ، بازم ميخوابيدي .
من : ادبت در همين حده ديگه ، آدم بشو که نيستي
.
چندروز بعد

توی شرکت بودیم سفارشاتی که جاوید گرفته بود رو داشتیم انجام میدادیم ، هرکی یهجور سرش شلوغ بود . منم دنبال یه برگه خاصی میگشتم ولی پیداش نمیکردم به همین خاطر ز زدم به منشی و احضارش کردم . راحله دختر خوشگل و خوش هیکلی بود وقتی اومد داخل گفت : امری داشتین ؟
من: قراردادهای مربوط به شرکت … میخوام پیداش نمیکنم .
اومد جلو به طرف فایل کنار میز من ، نمیدونم چی شد که صحنه های سکسش با امیر محمد و لزش با فرنوش تو ذهنم نقش بست و یاد حرفایی که فرنوش میزد افتادم .
کمی پرو شدم و همینطور که خم شده بود و تو کشوهای فایلو نگاه میکرد خودمو به عمد خیلی کم مالیدم به کنار رونش و خودش هم متوجه شد . این راحله خانوم ما از اون هفت خطا بود ، برگشت بهم گفت شما به کارتون برسین من خودم میگردم پیداش میکنم ، اینو گفت و قشنگ دولا شد مثلا داره دنبال برگه قرارداد میگرده و طوری خم شده که باسنش به طرف منه .
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که بهش دست بزنم ، لمسش کنم یا نه . زل زده بودم به باسن خوش فرمش و کیرم داشت سفت تر و سفت تر میشد.
اگه راحله برمیگشت به طرفم حتما متوجه کیر راست شدم میشد منم به همین دلیل سعی نکردم که پنهونش کنم و اجازه دادم کارش رو بکنه و خودش برگرده .
راحله : نمیدونم کجاس انگاری آب شده رفته زم…
قبل از اینکه جملش کامل بشه برگشت به طرفم و متوجه شد که من نگاهم رو رون و باسنشه و کیرم هم مثل تبر راست شده و جمله ش ناقص موند ولی زود خودشو جمع و جور کرد .
راحله : با اجازتون من برم تلفن داره زنگ میخوره . میام پیداش میکنم .
اینو گفت و رفت . ، یجورایی بهم برخورد و از خودم بدم اومد که به این راحتی خودم رو خراب کردم پیشش . مدام خودم و لعنت میکردم که چرا خودمو نتونستم کنترل کنم . تو این فکرا بودم که در اتاقم رو زدن
-بفرمایین .
راحله بود . داشت میومد به طرف فایل . وقتی دیدمش احساس کردم دکمه جلو ی مانتوش رو باز کرده طوری که لای پاش یا همون کسش بهتره دیده بشه . منم خیلی جدی پشت میزم نشستم مثلا توجهی بهش ندارم اما فکرم پیش این بود که آیا دکمه مانتوش باز بود یا الان باز کرده اومده تو اتاق . تو این فکرا بودم که راحله گفت :
آقای وزیران این برگه س ؟
یه برگه دستش بود و گرفته بود رو سینه ش و به من نشون میداد .
من : آره فکر کنم خودشه
برگه رو گرفت سمتم و خودش هم بالا سرم واستاد و منتظر بود من تایید کنم یا بگم این نیست .
من: بععععععله . خودشه . دستتون درد نکنه . میتونید برید به کارتون برسید .
راحله : خواهش میکنم . کاری داشتین صدام کنید .
باسنش رو بالا پایین میداد (با قر ) رفت به طرف در اما من فکرم مونده بود پیش راحله . ناکس بدن خوبی داشت . کمر باریک ، باسن بیرون زده ، سینه خوش فرم و مخصوصا رون پاش که دیوانه کننده بود .
عصری بود و جاوید زودتر از شرکت دراومده بود تا بره دنبال کارای تصویربرداری و . . .
تو شرکت که حالا دیگه همه داشتن آماده میشدن برا رفتن قدم میزدم و سیگار میکشیدم . اول امیر محمد رفت ، بعدش راحله با لحن خاصی خداحافظی کرد و رفت ، بقیه هم یکی یکی خارج شدن و رفتن . من موندم و فرنوش که داشت کیفش رو جمع میکرد و آماده رفتن میشد .
فرنوش : آقای وزیران پس نمیرین ؟
من : چرا فعلا یه ساعتی هستم بعدش میرم . ممکنه یکی از مشتریا بیاد برا حساب کتاب
فرنوش : لازمه منم بمونم ؟ اگه کار دارین میمونم کمکتون میکنم .
من : نه ممنون ، شما هم تشریف ببرین
فرنوش : آقای وزیران اگه ممکنه چندروزی بهم مرخصی بدین
من : مرخصی ؟ تو این شرایط ؟ خانوم شما که بهتر میدونید الان چه وضعی داریم و کلی سفارش رو سرمون مونده
فرنوش : میدونم ولی … ولی …
من : ولی چی ؟
فرنوش : میخوام چندروزی از اینجا دور باشم
من : به امیر محمد مربوط میشه ؟ بازم میاد سراغت ؟ میخوای بهش گوشزد کنم ؟
فرنوش : نه بخدا ، اون بیچاره بعد اون روز دیگه کاری نداره ، فقط …
من : ای بابا ! خب قضیه چیه پس ؟
فرنوش : دائما فکرم درگیره . همش منتظر اینم که امیر محمد بهم بگه شب با هم بریم .
من : دوسش داری ؟
فرنوش : نمیدونم ، شاید آره شایدم نه
من : خب اینکه نشد ، بالاخره دوسش داری یا نه ؟
فرنوش : نمیددونم دوسش دارم یا فقط عطش لذت بردن رو دارم .
من : بیا بشین
دعوتش کردم رو مبلمان توی سالن ، فرنوش هم اومد نشست و کیفش رو گذاشت رو پاش و با بند کیف ور میرفت . رفتم چندتا چایی ریختم اوردم و یکی دادم بهش و گفتم : خب باید تکلیفت رو با خودت روشن کنی . اینجوری که نمیشه ، اگه برای لذت جنسی باشه ممکنه خدایی نکرده به انحراف کشیده بشی و تن به هر کس و نا کسی بدی .
فرنوش سرش پایین بود و با سر حرفم رو تایید میکرد
من : چیزی نمیخوای بگی ؟
فرنوش : چرا
من : میشنوم
از جاش پاشد اومد کنارم نشست و موبایلش رو گرفت تو دستش و بهم مسیجایی که راحله بهش داده بود رو نشونم داد که توش نوشته بود اگه بخوای میتونم با یکی دوستت کنم - یکی رو میشناسم از اون کلفتاس (منظورش کیر کلفت بود)
خوب میتونی باهاش حال کنی
مسیجارو نشونم داد و گفت : من دوس ندارم با کسی دوستی کنم چون دوستی باعث میشه وقتم گرفته بشه ، توی کارم افت کنم ، دیگرون بفهمن و هزار اتفاق بد دیگه .
من : خب اینا که میگی درسته ولی باید به خوت مسلط باشی . بذار به عهده زمان . زمان خودش حل میکنه .
نمیدونم چی شد که هردو بعد از چند ثانیه سکوت چشم تو چشم شدیم . فرنوش با من نیم متر بیشتر فاصطه نداشت و درست سمت چپم نشسته بود .
فرنوش با صدای آرومی گفت : نیاز دارم
من: به چی ؟
فرنوش :…داغم
من که تازه منظورش رو متوجه شده بودم حرفی نزدم و ساکت شدم .
هردو ساکت بودیم . سکوت سنگینی بود . به خودم جرات دادم و آروم خودم رو کشیدم به طرفش که سرش پایین بود و با لیوان چایی داشت بای میکرد . متوجه من شد که درست کنارش نشستم و گرمای بازوش رو احساس میکنم . هر دو به چشمای همدیگه خیره شده بودیم و سرامون داشت به طرف هم کشیده میشد و هر لحظه لبها به هم نزدیکتر میشد تا جایی که فرنوش نگاهش رو سر داد روی لبام و لبش رو گذاشت روش .
خیلی آروم و رمانتیک لبای همو میخوردیم و بدن همو نوازش میکردیم . رتممون کم کم تندتر شد تا جایی که مثل تشنه ای که بعد مدتها به آب رسیده با عجله شروع به کندن لباسای هم کردیم .
فرنوش دکمه های پیرهنمو باز کرد و از تنم درآورد من هم مانتوی اون رو درآوردم که زیرش یه تاپ سفید پوشیده بود و از رو تاپ سینه هاش رو میمالیدم . کم کم صدای فرنوش دراومد . آه و ناله میکرد و دستش رو بده بود زیر ساپورتش و داشت با کس خودش ور میرفت و با یه دستش هم سینه ش رو درآورد از زیر تاپ و سوتین و تو دهن من نگهش داشت .
فرنوش : آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ . بخورررررررر. همه جاشو بخورررررررر. اینقدر سینموبخور تا سفت سفت بشه . آااااااااااییییییییییییی . دوس داری سینموووو؟ دوسش داری ؟
من : آره خانوم خوشگله . معلومه که دوسش دارم .
فرنوش : پس خوب بخورششششش .
اینو گفت و تاپ و سوتینش رو هم درآورد و با یه دستش رو گذاشت رو کیرم و زیپ شلوارمو باز کردو دستش رو برد داخل و گفت : اوه اوه اوه . چه کردی ؟ ببینم چی داری این زیر . چسبید از کیرم و سینهش رو دوباره کرد تو دهنم .
سینش دهنم بود ، یه دستم پشت کمرش رو میمالید و یه دستم هم رفت زیر ساپورتش و از رو شرت باسنش رو میمالیدم .
فرنوش : لختم نمیکنی ؟ لختم کن تا برم زیرت . لختم کن تا داغت کنم . لختم کن میخوام بهت بدم . لختم کن کسمو بکن . آهههههههه لختم کننننننننن

ادامه…

نوشته: دانیال


👍 11
👎 4
30193 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

595602
2017-05-13 21:30:26 +0430 +0430

ما که تا حالا ک ص ندادیم نمیدونیم چجوریاس که همه میگن بکن تو جرم بده خدا عالمه :(

2 ❤️

595667
2017-05-14 06:49:13 +0430 +0430

بلاخره تموم شد؟یا نه

0 ❤️

595699
2017-05-14 10:11:28 +0430 +0430

بازم بنویس، واقعیت یا فانتزیش مهم نیست خوب مینویسی، منتظرم…

0 ❤️

646596
2017-08-21 10:02:11 +0430 +0430

yeki ham nist biad ba man dost beshe

0 ❤️