سه بدشانسی

1401/06/30

ما تو تهران تو یک شهرک زندگی میکنیم
یک بلوک مربع مانند روبروی هم که باغڇه ای میدان مانند ، وسط بلوک قرار دارد
پشت بام بلوک ها از وسط با نرده به دو قسمت مجزا شده
آپارتمانها یک راهرو گیت مانند دارد و وقتی تو راهرو بابستی کل چهار ضلع داخلی را میتونی ببینی
و همه از رفت و آمد همدیگر مطلع میشوند
طبقه سوم ضلع مجاور راهرو ، آقا عمران دو تا دختر داشت
دختر بزرگش “رضوان” بعد یک سال عقد ، طلاق گرفته بود
و اصطلاحا کمی چشم و گوشش باز شده بود
ولی عمران خان خیلی متعصب بود و اجازه خروج تنهایی ب دختراش نمیداد
وکلیه کلاسها و آموزشگاه های دختراش رو خودش میبرد یا از زمان دقیق رفت و آمدشون خبر داشت
یه موقعی ها رضوان تو راهرو برای هواخوری بیرون میامد یا تو پارک وسط بلوک که میاد
خلاصه ابتدا با دست تکون دادن ، سلام کردن با لبخند از راه دور ، … خوش و بش کردن تو فروشگاه شهرک تونستم شماره ش رو بگیرم
بعد کلی پیام عاشقانه تو واتس آپ ، اولین قرارمون رو تو یه عصر پاییزی گزاشتیم

قرار اول : پـشـت بــام بـلـــوک
بین قسمت ما و اونها ، نرده آهنی نوک تیز گزاشته بودن
سر ساعت مقرر ، من زودتر به پشت بام قسمت آنها رفتم
تقریبا هشت شب رضوان با یک کتاب ب پشت بام آمد
بین فضای خرپشته و کولر نشستیم و شروع ب صحبت کردن کردیم
چشمهام رو تو چشمهاش خمار کردم و گفتم آرزوم اینه ببوسمت
بوسیدمش
گفت به آرزوت رسیدی ؟
گفتم فکر نمیکردم آرزوم فقط یه ثانیه باشد !!!
(یعنی چقدر بوسه کوتاهی بود )
اینبار بوسه بر لبانش تبدیل ب لب و لوچه بازی شد
دستم رو گردنش بود و …
که یهو صدای زنی از راه پله آمد که گفت پشت بوم کیه ؟
زن فضول طبقه آخر (ششم) بود
رضوان گفت تو روخدا ما رو نبینه ، فضوله ، آبرومون رو …
من با عجله ب سمت دیوار و نرده بین دو پشت بام پریدم و متاسفانه شلوارم به پیکان تیز نرده گرفت و شلوارم پاره و رون پام زخمی شد
ولی به خیر گڋشت

قرار دوم : پراید وانت
رضوان ب باباش قسم قول داده بود از شهرک بیرون نمیره و میخاد تو پارک شهرک دوری بزنه

دوستم باباش یه پراید وانت چادردار داشت ، تو یه جای خلوت شهرک پارک کردیم و من و رضوان سوار عقب پراید شدیم و در را از داخل کیپ کردم
عقب وانت را تمیز و با پتو پوشونده بودم

باز طبق معمول صحبتهای عاشقانه کردیم و دوباره رفتیم تو فاز لب و لب بازی که یهــو …
دیدم یکی زد رو ماشین و داد زد راننده پراید !!!

خشکمون زد
فهمیدیم جای خلوتی که پارک کردیم ، جلوی درب انبار کتابخانه شهرک است و حالا میخان کمد و اسباب جا ب کنند
اروم ب رفیقم زنگ زدم و خاهش کردم بیاد ماشین رو جاب جا کنه
قصر در رفتیم ولی زهره مون ترکید

قرار سوم : انـباری آپارتمان

انباریهای آپارتمانها زیر پارکینگ ساختمان و در طبقه منفی یک قرار داشت
راهروی تاریکی که انباریها در آن قرار داشت و حقیقتا مانند سلولهای انفرادی یک سیاه چال زندان بود
و ب خاطر خوفناک بودنش کمترین تردد را داشت

یک تخت کهنه چوبی تو انباری داشتیم ، پتویی روی اساسهای قدیمی انداختم ، و همچنین پتوی تمیزی روی تخت انداختم
پُـشتی قدیمی هم که تو انباری بود به عنوان تکیه گاه استفاده کردم
شیشه انباری را از داخل با پلاستیک مشکی پوشوندم تا روشن بودن لامپ انباری مشخص نشه

طبق قرار و با احتیاط من و رضوان داخل انباری مون شدیم
وقتی داخل انباری شدیم ، تخت را پشت در قرار دادم تا در کیپ بشه و از بیرون باز نشه
رو تخت نشستیم و بعد از کمی صحبت ، رفتیم تو فاز لب و لب بازی
یواش یواش کاپشن و مانتو و شلوار رو دراوردیم
فقط شورت و زیرپوش نازک زنونه مونده بود
رضوان رو بدن من بود
پشتی کهنه رو متکا کردم
رضوان پایین خوابید و من رفتم روش
هنوز نمیدونستم رضوان دختره یا اوپن ؟
از جلو بکنم یا لاپا یا کون ؟
رضوان هنوز شورتش را در نیاورده بود ؟
تو این فکر بودم منظورش لاپاییه یا باید خودم شورتش را پایین بکشم یا …

که یهو رضوان جیغی کشید و عین جن دیده ها پرید بالا و ایستاد و شروع کرد با دست کشیدن روی بدن خودش
بریده بریده گفت سوسک
گفتم چی ؟
ســوســک
با اینکه لامپ روشن بود ، نور چراغ قوه موبایل را انداختم رو تخت
اوه خدای من ، صدها سوسک از پشتی بیرون زده بود !!!
حالا تو این موقعیت تخت رو گزاشتیم پشت در و از طرفی رضوان میخاد بره بیرون و جایی وایساده بود که نمیشد تخت رو تکون داد
با هر زحمتی بود در را کمی باز کردم
رضوان فقط کاپشنش را برداشت و زد بیرون
بقیه لباسهاش و لباسهام را برداشتم و آمدم بیرون

تو راهرو یه زن و شوهر تازه عروسی کرده بودن ، وایساده بودن و هاج و واج ما رو نیگاه میکردن

شوهره فکر کرد من میخاستم دختره را خفت کنم
اومد جلو و گردنم رو گرفت و فحش میداد و میگفت خوارتو میگام کوس کش ، …

که رضوان دخالت کرد و گفت اقا توروخدا ، داد نزنید ، کاری نکرده ، انباری مون توش سوسک پره
زن و شوهر نگاهی به ما کردن و زدن زیر خنده
مگه جا قحطه ؟
زن یارو کمک کرد تا رضوان لباساشو بپوشه و بردش بیرون
مرده فکر میکرد ما نامزد هستیم و از بیجایی امدیم اینجا نامزد بازی و … کمی نصیحت کرد و …

هنوز نوبت قرار چهارم نشده
نمیدونم چرا این قدر بدبیاری میارم ؟
اصلا هنوز نفهمیدم رضوان دختره یا اوپن ؟
شما چی حدس میزنین ؟

نوشته: سـایـه


👍 12
👎 1
10001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

896404
2022-09-21 02:23:56 +0430 +0430

با این شانست احتمالا در قرار چهارم باباش میبرتت حموم عمومی!!

1 ❤️

896409
2022-09-21 02:36:27 +0430 +0430

فک کنم ارتجاعی اخه همه دخترا میگن ماارتجاعی هستیم من نمیدونم اینهمه دختر ارتجاعی خدا برای چی افریده

0 ❤️

896428
2022-09-21 03:36:30 +0430 +0430

عزیزم قسمت نیست بکنیش خوب بکش بیرون اگه کردیش مبمیریا از ما گفتن

0 ❤️

896465
2022-09-21 07:47:58 +0430 +0430

به نظرم قراره چهارم اینجوری پیش می‌ره
…من لخت شدم و شورت رضوان و با دندون کشیدم پایین وای خدا چی می‌دیدم یه کیر بیست سانتی
منو خوابوند و کمی وازلین به کیرش زد و کرد داخلم تا حالا ابنجور دردی نداشتم و…و

1 ❤️

896493
2022-09-21 12:48:58 +0430 +0430

باید اسم داستان رو میزاشتی کس نحس. به نظرم آخر اگر بکنیش یا حامله میشه یا ناخواسته پردشو میزنی می افته گردنت یا ایدز میگیری میمیری

0 ❤️

896517
2022-09-21 15:23:40 +0430 +0430

آغا دهنت سرویس با این پشت وانت مسقف یاد خاطره خودم افتادم از خنده اشکم در اومد واقعا جای باحالی هستش

0 ❤️

896534
2022-09-21 19:51:49 +0430 +0430

وای خدا شما دیگه کی هستین مردم از خنده

0 ❤️

896537
2022-09-21 20:41:19 +0430 +0430

فان بود و باحال دمت گرم

0 ❤️

896676
2022-09-23 09:20:47 +0330 +0330

قبل قرار‌جهارم برو یه دس به عمران خان بده. پیش پیش بدهیت رو پرداخت کن بلخره که کونتو پاره میکنه

0 ❤️