داستان قبلی من که هزاران نفر تا ته خوندنش و کلی نظر منفی گرفت : سکس سنگین با پسر دایی و بیهوشی بعد اون
ظهر روز تولد 18 سالگیم ، 12 مهر 1400! با ناراحتی و عصبانیت وارد لیوینگ روم و بعدش، وارد اتاق کامپیوترم میشم. آهی میکشم و میشینم جلوی سیستمم.
هیچ کس یادش نبود که من 18 سالم شده :( بقض گلومو گرفته بود. جلوی خودمو گرفتم. با خودم گفتم : مرد که گریه نمیکنه تو دیگه 18 سالت شده و نباید بخاطر این چیز های بی ارزش خودتو ناراحت کنی.
داشتم خودمو گول میزدم. تولد 18 سالگی میتونست یکی از شیرین ترین روز های به یادماندنی زندگیم باشه. اما الان تبدیل به روزی شده بود که دلم میخواست فراموشش کنم.
بقضم رو فرو خوردم. با تکون دادن موس صفحه رو روشن کردم. دیسکورد جلوی چشمام ظاهر شد که دوست های همیشه بیکارم مثل همیشه توی ویس چت داشتن حرف میزدن. بلندگومو روشن کردم و سلام دادم.
همه شروع کردن و پرسیدن که کی هستی. صدامو تشخیص نمیدادن؟ آروم گفتم دایموند.
بعد سلام و احوال پرسی با همه بچه ها بهشون گفتم کسی میدونه امروز چه روزیه؟
مسخره بازی هاشون شروع شد. یکی گفت روز کف کردن شاش ممد دماغ ، یکی گفت روز کیر کلفت ها و…
یهو مثل کسایی که حشر امونشون رو بریده خطاب به همه گفتم : اگر همین الان خفه نشید تقه همتون رو میزنم.
سکوت همه جارو برداشت. کسی حرف نمیزد آهی کشیدم و اومدم شروع کنم به صحبت که صدای موسیقی مورد علاقه ام بلند شد ، گوشیم داشت زنگ میخورد. به همه گفتم من الان میام و ویسم رو بستم.
باورم نمیشد. بعد از یک هفته بیخبری کامل ازش برای چی بهم زنگ زد؟ دوست دخترم بود. سه سال پیش وقتی 15 سالم بود توی پارک مخش کردم. از اونجایی که یک سال ازم کوچیکتره و بچه بود ، راحت پا داد.
خیلی دردسر داشتیم توی این مدت. اما عشق واقعی اون به من باعث تداوم رابطه مون شده بود.
من همجنسگرا بودم و بخاطر همین حالا که دارم فکر میکنم بهش ، میبینم خیلی کم بهش اهمیت میدادم.
گوشی رو جواب دادم : ( من + هستم )
… مکالمه ما ادامه داشت. متن مکالمه تقریبا دستکاری شده بود چون یادم نمیاد ولی در کل میخواست منو ببینه و گفت که یه سورپرایز برام داره!
قبول کردم! فردای روز خسته کننده تولدم توی یکی از رستوران های شهر قرار گزاشتیم برای سرو صبحانه.
روز خسته کننده ای بود. مثل ابکیر خر کش میومد و تموم نمیشد
حس کردم اون روز بیشتر از یک سال گزشت برام.
شب ساعت 10 گرفتم خوابیدم. خوابیدن من زود تر از ساعت 11 نبوده تا الان اما ترجیه دادم که اون روز رو تموم کنم.
**صبح دل انگیز! **
صبح ساعت 8 با زنگ ساعتم بیدار شدم.
اول از همه رفتم سراغ پیامرسان کیری سروش پلاس و شروع به چک کردن کانال هام و پیوی هایی که تمومی نداشتن کردم.
تا ساعت 9 آماده شدم و گرسنه زنگ زدم به راننده شخصیمون (من آقازاده نیستم. فقط وضع مالی فوق العاده ای داریم!)
تا از پله های خونه بیام پایین و وارد حیاط بشم راننده اومده بود.
سوار شدم و مقصد رو خونه دوست دخترم تعیین کردم.
با کلمه گفتن کلمه “چشم قربان” آروم به راه افتاد و کمتر از 5 دقیقه رسیدیم به خونه شون (هم منطقه ای)
دکمه زنگ خونشون رو فشار دادم و منتظر موندم.
خیلی سریع خودش رو رسوند پایین و جلوی چشم راننده منو بغل کرد و دست هاش رو روی باسنم گزاشت :)
منم بغلش کردم. اون از شوق دیدن من داشت میگریست و من بی تفاوت سرم رو بزور خم کرده بودم و روش شونه اش گزاشته بودم :)
سوار ماشین شدیم. ایندفعه اون بود که مقصد رو تعیین کرد.
راننده گفت که خانم شما تعیین کننده مقصد نیستی. من خیلی سریع جوش آوردم و پریدم به مردی که بیشتر از 20 سال با من تفاوت سنی داشت :
غرور راننده خورد شده بود. سرش رو پایین انداخت و دوباره خیلی آروم شروع به حرکت دادن ماشین کرد.
رسیدیم به رستوران ، وارد شدیم. جای زیاد خاصی به نظرم نمیومد اما میز های vip داشت.
رفتیم و نشستیم روی یکی از میز ها ، گارسون اومد و گفت که شما اشتراک vip دارید؟
من گفتم همین الان میگیرم! کارتم رو در آوردم و بلند شدم رفتم جای سفارش ها و کارش رو اوکی کردم.
بعد برگشتم و نشستم سر جام. گارسون که همونجوری وایستاده بود و منو بر و بر نگاه میکرد گفت که چی میل دارین؟
منم خیلی بی تفاوت گفتم که هرچی خانم بفرمایند.
بعد اینکه انتخاب انجام شد ، شروع کرد به پرسیدم درباره مخلفات و سوال پیچ کردن دوستم. پسرک 17 یا 18 ساله ای که به عنوان گارسون جلومون وایستاده بود.!
بلند شدم و از بالا به پایین نگاهی بهش کردم.
بالاخره یه سر و گردن قدم ازش بلند تر بود.
همه توی رستوران منتظر درگیری ما بودن. همه نگاه ها به ما خیره شده بود. با چشم غره رفتن بهش فهموندم که صیکشو بزنه. سرشو انداخت پایین رو رفت.
صبحانه رو خوردیم و از اون رستوران کیری زدیم بیرون
یادمه که مدیر رستوران خودش اومد و گفت شما چون اشتراک vip خریدید میخایم تجربه تون رو بهمون بگید.
یک فرم بلند و بالا دستش بود.
ازش گرفتم و خودکار رو درش رو برداشتم. یک نگاه به مدیر رستوران کردم و بعد یه خط عمیق روی برگه فرم انداختم که جاش روی زیربرگه ای موند.
مدیر رستوران هاج و واج بهمون نگاه میکرد.
بهش تحویل دادم و گفتم امری نیست؟
اونم خجالت زده گفت که متاسفم نتونستیم رضایتتون رو جلب کنیم.
بدون پاسخ دادن بهش، از رستوران خارج شدیم و برگشتیم توی ماشین.
دوست دخترم ازم پرسید که چرا امروز کلا اعصابم خورده و من درباره موضوع دیشب بهش توضیح دادم.
اون گفت که میخام ببرمت پارک آب و آتش اونجا با سورپرایز من خستگی ات در میره :)
**نگاهی به گذشته! **
یک مدت نسبتا طولانی تو راه بودیم.
و بالاخره رسیدیم!
پارک آب و آتش ، جایی که اولین بار نگاهم بهش افتاد. سرچشمه عشق من و اون!
توی پارک قدم میزدیم. ساعت مچیم رو نگاه کردم که روون عقربه هاش میچرخید!
ساعت نزدیک 12 بود.
توی پارک قدم میزدیم و بالخره رسیدیم به جایی که اون دیگه حرکت نکرد.
ازش پرسیدم چرا وایستادی؟ گفت اینجا برات آشنا نیست؟ کمی آشنا میومد اما دقیق نفهمیدم منظورش چیه.
بهم گفت اینجا همون جایی بود که با هم آشنا شدیم. توی تاریکی شب. 13 مهر 97. یادم میاد اون موقع مادر پدرم منو برای روز تولدم به پارک آوردن. من هدفون قدیمی ام رو به گوشیم وصل کرده بودم و آهنگ گوش میدادم.
…
اشک توی چشمام جاری شد. باورم نمیشد که اون حتی ساعت آشناییمون رو هم یادش بود!
به سمتش حرکت کردم و بغلش کردم. یه بغل محکم
بوسه ی زندگی بخشش رو روی صورت من جا داد. و اشک هامو با دستاش پاک کرد.
گرمای وجودش رو حس میکردم. تازه متوجه شده بودم که اولین تبریک تولدم رو کسی به من گفته بود که حتی تاریخ تولدش رو هم فراموش کرده بودم!
یک گوشه نشستیم. ازش تشکر کردم. بهش گفتم که ممنون بابت سورپرایزت!
نگاه عمیقی به چشم هام کرد. ساعت 12:15 ظهر بود! ساعت دقیق تولد من توی روز 12 مهر 1382!
**سورپرایز بزرگ! **
نگاهش نسبت به من تغییر کرد. سکوت حکم فرما بود. چشمهاش شروع به خمار شدن کرد.
نمیدونستم که چه چیزی باعث تحریکش شده بود. فقط، میدونستم که سکوت بهترین جواب هست.
لب هاش از هم باز شد. یه راه که گرمای وجودش رو به صورت من پمپاژ میکرد!
لب هام رو نزدیک بردم و…!
این اولین لب گرفتن عاشقانه زندگی من از یک دختر بود!
دست هاش رو از دور کمرم در آورد و برد به سمت پاهام.
قلبم شروع به تپیدن کرد. نمیدونستم میخاد چکار کنه اما میدونستم که باید جلوشو بگیرم
با یکی از دست هام دستش رو گرفتم تا مانع کارش بشم.
بعد از 10 دقیقه سکوت رو شکست. گفت که سعی نکن جلومو بگیری. فقط همین. شروع کردم مانند راننده بیچاره اما و اگر آوردم و بهانه های مختلف رو به زبون آوردم.
عرق سرد پیشونیم رو گرفت و برای اولین بار احساس، سرما کردم.
ااب دهنم رو به زور قورت دادم و همون لحظه از استرس هزاران فکر مختلف به ذهنم اومد. من اونو برای ارضای نیاز جنسی ام نمیخواستم، فقط میخواستم کسی رو داشته باشم که منو درک کنه…
خودم رو به اون سپردم و فقط لب هامو حرکت میدادم.
آروم آروم میمالید. من هم انسان بودم. نتونستم خودم رو کنترل کنم و تحریک جنسی باعث شد که التم کم کم بزرگ و سفت بشه. سخت مثل سنگ!
خوشش اومد ، آروم کلمه جون رو زیر لب زمزمه کرد!
زیپ شلوارم رو کشید پایین و سعی میکرد که کیرم رو از توی شلوارم بیرون بیاره.
دکمه شلوارم رو باز کردم یکم کشیدم پایین! مثل یک فنر آلت نیمه شقم به بالا پرتاب شد و به نهایت نعوط رسید.
چشماش از تعجب گرد شد و بعدش لبخند روی لب هاش اومد.
آروم سر کیرم رو فشار داد. پیش ابم مثل رود زلال جاری شد.
من فکر میکردم که این هدیه فقط به یه جلق ساده ختم میشه
از شدت حشریت کیرم بالا و پایین میشد!
آروم سرش رو آورد پایین. اون موقع بود که متوجه اصل قضیه شدم. بهش گفتم که اینکارو نکن. اون در جواب فقط یه نگاه به چشم هام کرد.
احساس گرمای نفس هاش روی کیرم لذت بخش بود.
داشتم دیوونه میشدم.
سر التم رو توی دهنش گزاشت. یک اه مردانه کشیدم و چشمام رو بستم.
قبل از اون پسر هایی زیادی برام ساک زده بودن اما هیچ کدوم لذت این رو نمیداد که یه دختر برات بخوره!
اب دهنم رو دوباره به سختی قورت دادم. شروع کرد با زبونش دور کلاهک کیرم رو تحریک کردن. لذتی که امیدوارم همه کسایی که این متن رو تا اینجا خوندن تجربه اش کنن!
هر لحظه که کیرم توی دهنش مثل آبنبات میچرخید سرشار از لذت بود.!
سعی میکرد کیر 17 سانتیم رو تا ته توی حلقش جا بده اما هی عوق میزد. این پاکدامنیاش من رو حشری تر میکرد. قطعا این فرد تا حالا رابطه دیگه ای نداشت برای همین تجربه ای هم نداشت!
دستم روی روی موهاش که روسری از رویش کنار رفته بود میکشیدم.
حشریت عقل رو ازم گرفته بود! بدون اطلاع قبلی سرش رو محکم روی کیرم فشار دادم و تا خایه هام فرد کردم توی دهنش!
سعی میکرد با زبونش راه هوایی دهنش رو باز کنه تا نفس بکشه. بعد چندین ثانیه ولش کردم. من و اون چیزی نگفتیم اما کیر من از حرارت داشت شهوت رو فریاد میزد.
از خجالتش در اومدم. بلند شدم و سر پا جلوش واستادم و کیرم رو مثل شلنگ گرفتم توی دستم.
اولین چشم تو چشم ما بعد از شروع به ساک زدن اینجا بود. با چشم های خمارش توی چشم های من زل زده بود و کیرم رو تا ته توی حلقش فرو میکرد و دوباره در میآورد.
تصمیم عجیبی گرفتم. اونم برای کسی که اولین بارشه ساک میزنه!
با دو تا دست هام محکم سرش رو ثابت گرفتم و شروع کردم توی دهنش تلمبه زدن.
بیشتر سعی میکردم که خایه هام به چونه اش برخورد کنه تا لذت رو بیشتر کنه.
همه این اتفاق ها توی 20 دقیقه افتاد. با سرعت هرچی تمام تر توی دهنش فرو میکردم و در می آوردم.
چشم هام رو بستم. احساس کردم یک لحظه روحم از بدنم جدا شد بدنم رو روی سرش خم کردم و کیرم رو تا ته فرو کردم توی دهنش. یک لحظه بود. تمام ابکیرم توی حلقش ریخته شد و مجبور بود در حالی که کیرم توی دهنش هست با زبونش همه رو قورت بده که بازم باعث تحریک بیشتر من شد و دوباره توی دهنش ارضا شدم…!
آروم کیرم رو از دهنش کشیدم بیرون و کنارش روی زمین نشستم. اونم در حالی که تلاش میکرد آخرین ذره های آبم رو قورت بده دوباره با ولع به کیرم حمله کرد و شروع به خوردن کرد.
حال حرف زدن نداشتم. تحریک بیش از حد کیرم داشت عذابم میداد. به سختی بهش فهموندم که ادامه نده.
اومد و لب هاش رو دوباره گزاشت روی لب هام. مزه شیرین ابکیر خودمو حس کردم.
تنها دلیلی که میتونست باعث خوردن کامل آبم باشه همین مزه شیرینش بود…!!
دست منو گرفت و گزاشت روی کصش (از روی شلوار) شروع کرد انگشت وسطم رو مالیدن به کصش. خیلی راحت خودشو با دست من ارضا کرد. توی بغلم افتاد و تا چند دقیقه همونجوری بودیم.
**برگشت همه به سوی خانه است :) **
بلند شدیم و به سختی سوار ماشین شدیم.
وقتی راننده از ما پرسید که چرا اینقدر بی حالیم. اون بهش گفت که حسابی دویدیم. اما راننده خندید و گفت من هم پشت گوشام مخملیه!!
دهنش قرص قرص بود. ازش خواستم به کسی چیزی نگه. اونم دوباره جمله تکراری رو به زبون آورد : “چشم قربان!”
دوست دخترم انرژی اش از من بیشتر بود. فداکاری اش رو اینجا درک کردم. مقصد اول خونه ما بود. منو به خونه رسوند و از من خداحافظی کرد. قبل رفتنش بغلش کردم و دوباره بوسیدمش.
بعد هم آقای راننده اونو به خونه خودشون رسوند و برگشت.
ترجیه میدم دیگه ادامه ندم. همین الان با مرور خاطرات اون روز وضع سرور و سالار ما خرابع!
بدم خرابه!
شلوارم از شدت حشریت خیس شده و کیرم مثل قلب میتپه…!
نظراتتون رو لایک میکنم و در صورت نیاز جواب میدم!
ببخشید که این داستان عکسی نداشت. من حوصله گشتن به دنبال عکس مناسب رو نداشتم.
ببخشید که داستان طولانی بود. من علاقه به جزئیات گویی دارم!
خیلی هم زیاد!
شبتون سکسی!
نوشته: دایموند
چی میزنی عمو؟؟
کسخلی یا دوس داری مامانتو فوش بدن؟
No Example
موافقم ، کص ننه آدم دروغ گو!
نگفتم جلوش چشم همه، گفتم یک جای خلوت! و تمام استرس و عرق سرد که کردم برای همین موضوع بود عزیز!
من گیام ، چون با اطمینان میگم بالای 100 بار با پسر سکس داشتم ولی فقط دو بار با دختر!
از طرفی من بعد از اینکه با ایشون دوست شدم متوجه شدم که پسر ها میتونن هم صحبت خوب تری باشن! پس گرایش اصلیم رو کشف کردم و متوجه شدم که گیام.
تصمیم گرفتم با ایشون هم دوست باشم و صمیمیتمون ادامه پیدا کنه!
Abasam5560
خیلی ها حتی شبیه این تجربیات رو نداشتن پس فکر میکنن دروغ هست.
حالا امیدوارم فهمیده باشی چرا فحش میخوری و نری دوباره تاپیک گریه بذاری ک چرا ب من فحش میدید!
زت زیاد
ممنونم از کامنت های زیبای شما،
فقط خطاب به اون آقایی که فونت هارو تا خرخره بزرگ کرده باید بگم که : صداتو بیار پایین!
درسته یکم غلط املایی دارم اما اشتباه نکن جناپ، توی خونه کلا به اون اتاق میگیم لیوینگ روم و من واقعا تا حالا سعی نکردم کلمه لیوینگ روم رو به فارسی ترجمه کنم وگرنه از کلمات انگلیسی استفاده نمیکنم تو متن
به شیوا خانم هم توهین نکنید، هرچی باشه ایشون هزاران برابر من و امثال من استعداد دارن که رتبه اول داستان هاشون تو سایت.
من هم میتونم نویسنده خوبی باشم و جوری بنویسم که همه خوششون بیاد، اما بلد نیستم!
همه که نمیتونن جوری بنویسن به دل بقیه خوش در بیاد :(
من هم از کسایی هستم که شاید ذره ای استعداد ندارم.
اینهمه فحش خور توی سایت هست! منم یکیش،.!
اگر این دسته از آدم هارو حذف کنیم شاید هر یک هفته یک داستان خوب و درست حسابی آپ بشه :(
من مینویسم که خاطراتم فراموش نشه ، چون میدونم شهوانی سال های سال قراره پابرجا باشه!
خوب بود. هنوز خیلی کار داری، باید خیلی تمرین کنی روی نوشتن.
درباره محتوا هم… زندگی عجیبی داری.
به جز چندتا غلط املایی، نگارشت خوب بود و داستانتم جالب بود چه واقعی چه تخیلی
من به امید همین چند نفر (دو نفر) محدود که خوششون میاد و تعریف میکنن مینویسم!
ممنونم ازتون
بچه کجایی؟
نوشتی ۱۲ مهر ۴۰۰
بعد تگ زدی خاطرات نوجوانی؟
ماشالا چ زود یه ماهه بزرگ شدی
قزوین زیاد اومدی بهت چسبیده رشد کردی
داستان قبلی اسنپ سوار بودید یهو وظع مالی تون انقد خوب شد راننده گرفتید
خیلی جالبه
کیر ممبر های بد چالش تو باسنت
آخرین کامنت :
دوست عزیز ادمین تگ زده برام، متاسفانه دست خودم نیست.
دوم اینکه اون وقت شب راننده مون نبود و بالخره زن و بچه داره. کسی ساعت 11 شب نمیاد بخاطر یه قدم راه
هرچی جلو خودمو گرفتم اینبار بهت فحش ندم اون لیوینگ روم اولت قلقلکم دارم … کیرم تو مغز نداشته ات و تو کونت و تو لیوینگ رومت
بقض؟کس بابات
کونی وضع مالی فوق العاده ای دارید و داستان قبلی زنگ زده بودی اسنپ؟ کس پدر بزرگت
کسکش مگ همه نوکر پدرت بودن همشونو میخواستی بکنی کس خودت
تو همونی نبودی ک ۱۹۰ بود قدت و ۶۰ کیلو؟ چطور همه جلو تو خایه میکنن میترسن ازت چوب کبریت؟
کسکش تو که ۵۰ دقیقه ای ابت میومد اینبار ابت اومد و چون قورتش داد یبار دیگ هم اومد؟ 😳
خلاصه کیر نقی معمولی تو کون خاندانت
تا لیوینگ روم خوندم. کلمات انگلیسی استفاده کردن بدون دلیل دفع کننده اس
باشه. همه دروغ میگن شما که کامنت منفی گزاشتید زیر همه پست ها راست میگید.
نکته: داستان خوب نکته میخاد ک پروفسور کسشعر گو هستم اومدم کمکتون کنم
اول از همه، در داستان هاتون کسشعر زیاد بگین که سلامتی میاره
دوما، سیک ادامای اضافی رو تو داستان بزنید.
سیکتون زده شه، بای!
به خداوندی خدا حتی کلمه اول داستانو نخونم و دیس دادم…
درخواست کمک از نویسنده هایی که پستشون توی برگزیده ها قرار گرفته!
علاقه داشتم که این داستانم بره توی برگزیده ها تا بتونم داستان های دیگه رو زود تر منتشر کنم. ولی خب نشد.
قراره مجموعه داستانی جدید شروع کنم به اسم رویای خیس
پارت اول نوشته شده و بزودی توی سایت منتشر میشه. امیدوارم مورد پسند کاربرا واقع بشه.
دوست داشتم با چند تن از نویسنده های موفق سایت ارتباط داشته باشم و ازشون کمک و راهنمایی بگیرم برای داستانهام.
لطفی در حق من بکنید و اگر علاقه دارید خصوصی پیام بدید تا بیشتر با هم آشنا بشیم.
تو رو جون مادرت جون همین دوست دخترت جون هر چی پسر که تا حالا کردنت دیگه ننویس باشه عزیزم ممنونم ازت
بنویس کارت نباشه اون نامبر13 هم کس میگه برا خودش کس کش
قشنگ معلومه اصلا نمیدونی پارک آب و آتش کجاست چه برسه رفته باشی. اونجا برات ساک زد ۲۰ دقیقه؟؟؟؟؟
اول از همه کص ننت به خاطر بی احترامی با راننده اون پدر مادر بیناموست مای پول باید کمی شعور و شخصیت بهت یاد میدادن ک ریدن مس کیرم تو کص ننت و کون بابات
دوم اینکه اگه من جای اون گارسون بدبخت بودم همون جا جلو زیدت میزدم کونتو پاره میکردم ک گوه خوری نکنی شانس آوردی یارو کارش براش مهم بوده
سوم ابنکه جاکش تو پارک ساک زد برات اونم اون پارک شلوغ تازه ۲۰ دیقه؟؟؟ فیلم هندی زیاد میبینی؟؟؟
گفتم یه جای خلوت توی پارک، نگفتم جایی که شلوغه.
دوم اینکه استرس و عرق سرد برای این موضوع بود
اینا عقده هاته که داری مینویسی…برا هم سن هات که چیزی تعریف نمیکنی خرشون کنی…اینجا گنده تر این حرفاس عمو جون
بعد اکنجایی ک گفتی ناراحتی ک تولد ۱۸ سالگیتو کسی یادش نبود ناراحت بادی میخاستم نخونم کونی تورو دید گریه کرد کیرم تو خودتو عشقت و عشقات
همینطور که کیرت تو دهنش بود و داشت پر تف میزد بابای دختره سر میرسه
به دخترش میگه: دخترم راضی هستی و واقعا عاشقشی؟
دختره قطعا جوابش بلست و با چشماش به پدرش میفهمونه
و پدرش میشینه ساک زدن دخترشو میبینه و آروم کیرشو میماله.
کس شعر نوشتی
تابلوئه از عقده هات و نداشته هات نوشتی
خخخخخخخخخخ
یک جمله از یک درویش شنیدم میگفت :
انکس که ز خود هیچ ندارد
بهتر که ز حسرتش بنالد!
شمایی که این تجربه هارو تا حالا نداشتید، بهتره که قضاوت نکنید :)
با خواندن این داستانت فهمیدم همجنسگرا نیستی و توهم میزنی ، تو بایسکچوالی.
از مدیریت محترم ممنونم که توی کمتر از چند روز تایید کردن داستان رو!
جا داره از مدیریت تشکر کنم بخاطر وقتی که گزاشتن و ادیت کردن ذره به ذره!
داستان های قبلی غیر آرشیو من :
سکس سنگین با پسر دایی و بیهوشی بعد اون