سپردگی

1396/06/28

انتظار سخت ترين كار دنياست.
گوشه اى از اون كافه ى دود گرفته و دنج مركز شهرى، من، زنى كه تنها نشسته بود و بى توجه به نگاه هرزه ى پسرهاى ميز كنارى سيگار پشت سيگار دود مى كرد، داشتم از اين همه انتظار كلافه ميشدم.
كلافه بودم چون نمى دونستم كه با ورودش، بايد چطور رفتار كنم و چطور خودم رو كنترل كنم تا نفهمه كه چقدر دلتنگشم. دوست نداشت احساساتى بشم و پذيرفته بودم كه مرد مغرور من با همون احساساتى كه تا به حال به زبونش نيومده جذابه، با همون نگاه سنگين و دست هاى سنگين تر…
دست هايى كه گاهى سيلى ميزد و اميدِ نوازش مى داد و گاهى هم نوازش مى كرد و خبر از سيلى هايى دردناك…
از به خاطر آوردن دست هاى بزرگ و مردونش، با اون رگ هاى بيرون زده و اون پوست سبزه ناخودآگاه لبخند زدم. به ياد آوردم كه اون دست ها چطور اوج دردهام رو به اوج لذت گره ميزنه و… به ياد آوردم كه اون مرد لعنتى كه انتظارش رو مى كشم تنها موجود زنده ى اين دنياست كه منِ بدون نقاب رو مى شناسه.
بيشتر از يك ماه از آخرين ملاقاتمون مى گذشت و اين اولين بار بود كه اينقدر طولانى، من رو از خودش محروم مى كرد. شايد مى خواست كه تنبيهم كنه، يا شايد مى خواست كه مطيع بارم بياره تا به هرچيزى تن بدم و خواسته هاش رو با جون و دل بپذيرم، نمى دونم…
اما نمى دونست كه كافيه كه لمسم كنه تا بشم همونى كه مى خواد، نمى دونه كه نگاهش چه آشوبى تو دلم به پا مى كنه و كاش ندونه. اونوقته كه به جرم شكستن قوانينش بايد يه عمر حسرت بكشم. به جرم داشتن احساساتى كه درست تو ناممكن ترين شرايط تو دلم جوونه زد.
هيچ وقت نخواستم كه دوسش داشته باشم اما مگه ميشه از اون قدِ بلند و موهاى جوگندمى گذشت؟ از او ته ريش هميشگى و اون جفت چشم سياه كه انگار تن آدم رو ذوب مى كنه با نگاهش، از اون تَن داغ و تُن بمِ صداش …؟
براى برداشتن سيگار بعدى در جعبه رو باز مى كنم و خالى بودن جعبه حسابى حالم رو مى گيره. يكى از پسر هاى ميز كنارى چشمكى ميزنه و سيگارش رو بهم تعارف مى كنه. چقدر اين پسرها بچه و احمق به نظر ميرسن در مقابلش! مثل پسر بچه هايى كه كت و شلوار باباهاشون رو پوشيده باشن و اداى مرد بودن در بيارن…
با اخم نگاهم رو ازش مى گيرم و به جايى نامعلوم، جايى ميون خاطرات و آرزوها خيره ميشم. بايد صبر كنم تا برسه و ازش سيگار بخوام. هرچند كه احتماً سيگار نداره و پيپش رو روشن مى كنه. بوى خوب تنباكوش بعد از اولين كام تو كل فضاى كافه مى پيچه و هوش از سر من و تمام زن هاى ديگه ميبره. احتمالاً دودش رو توصورتم خالى مى كنه و ميگه “بايد با همين بسازى كوچولو!” حتى از نسخ بودنمم لذت ميبره. انگار آزار دادن تو خون اين مرد جريان داره. كام مى گيرم از بازدمِ پر دودش و مست ميشم از عطر نفس هاش. حسرت چشيدن طعم لب هاش ديوونم ميكنه. لبم رو گاز مى گيرم و مى پرسم “هنوز وقتش نرسيده؟”
احتمالاً با قهقه ى پيروزمندانش جوابم رو ميده و گارسون رو براى آوردن صورت حساب صدا مى كنه. شايد حتى زير لب، طورى كه فقط من بشنوم زمزمه كنه “انگار اين خانوم كوچولو خيلى عجله داره…” اون وقتِ كه فاصله ى من تا تن داغش، ترافيك لعنتى مدرسِ.
تو ماشين كه بشينيم، دستش رو روى رون پام ميذاره و گاهى هم به لاى پاهام سرى ميزنه. دستش رو روى لب هام مى كشه و انگشت هاش رو دونه دونه ميكنه توى دهنم و در مياره. با كلافگى ميگه"باز كه شلوار دكمه دار پوشيدى! باز كن اون دكمه هاتو!" دستش رو كه تو شلوارم جا بده، انگشتاش شورتم رو كنار ميزنه و ديوونه وار حركت مى كنه. بدنم ميلرزه، دلم ميخواد كه زودتر به اوج برسم اما دقيقاً وقتى كه نبايد، متوقف ميشه و با لذت بى طاقت شدنم رو تماشا ميكنه…
دلم ميخواد كه زودتر برسه!
برسه و در اين كافه ى لعنتى رو باز كنه و من با صداى جرينگ جريگ آويز پشت در، دستپاچه بشم. كلافه از نگاه كردن به در بسته ى كافه، دوباره غرق ميشم تو رويايى كه دلتنگى هام مى بافه…
ميدونم وقتى كه برسيم، وقتى كه سوار آسانسور بشيم، با صدايى كه از شهوت دورگه شده ميگه “ببين من هميشه انقدر مهربون نيستما!” بعد با دستش چونم و بعد گردنم رو فشار ميده و لبم رو گاز ميگيره و ميمكه. انگار ميدونه كه لب هاش بزرگ ترين نقطه ضعف منه… با دستى كه تا چند لحظه قبل گردنم رو گرفته بود و براى نفس كشيدنم هم تصميم ميگرفت، كليدش رو پيدا ميكنه و بعد از باز شدن در، ميدونم كه اين تازه شروع شب پر ماجراى ماست…

نوشته: سوفی


👍 47
👎 3
5289 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

653110
2017-09-19 20:14:45 +0430 +0430

عالي بود
انتظار سخت ترين كار دنياست (clap)
البته بعد از كار تو معدن! ?

1 ❤️

653126
2017-09-19 20:29:19 +0430 +0430

بسیار زیبا و عالی احساساتت رو بیان میکنی،هرچند کوتاه بود،اما خوندنش خیلی لذتبخش بود.کاش بازم بنویسی.
آزاردهنده تر از انتظار چیزی سراغ ندارم،تا جائیکه دست و پاهام شروع میکنه به درد کردن!
سپردگیِ دلپذیر بیشتر بهش میومد.
لایک با کمال میل

1 ❤️

653149
2017-09-19 20:48:34 +0430 +0430

kheyli khub! heyf kam bud
terafike modarese lanati ali bud
like taghdime shoma.

0 ❤️

653198
2017-09-19 22:55:48 +0430 +0430

خب الان این چی شد؟ ادامه داره یا تموم شد؟ ای بابا میخواستیم جغ بزنیما! تکلیفمونو مشخص میکردی حداقل که کیر تو دستمون خواب نره!

1 ❤️

653200
2017-09-19 22:58:32 +0430 +0430

ولی جدای از این حرفا مث بقیه داستانات از سبک این داستانتم خوشم اومد سوفی جان. لایک یازدهم تقدیمت. ولی خواهشا دیگه آخر داستاناتو مث فیلمای اصغر فرهادی درست نکن

0 ❤️

653219
2017-09-20 02:56:55 +0430 +0430

به نظر من که فانتزی قشنگیه سوفی خانم،سبک نوشتنتون هم که دیگه نیاز به تعریف و تایید نداره!حرف زیادی نمیتونم بگم جز (لایک)!

0 ❤️

653225
2017-09-20 03:58:48 +0430 +0430

خوب بود،، زیادی طولانی هم نبود، یکم توصیفات سکس با این قلم قوی اضافه میشد عالی میشد…

0 ❤️

653239
2017-09-20 05:26:24 +0430 +0430

تو دست ما رو گرفتی و بردی توی یک کافه دنج و پر دود شهر و نشوندی روی یه صندلی
تو که بلدی بنویسی چرا می ایستی
داستانت میخواد چی بگه یه انتظار تلخ یا شیرین که به سکس منتج میشه یا حرف دیگه ای واسه گفتن داره نمیگم منتظر بودن رو خوب ننوشتی میخوام بگم انتظار خودش قابله یه حادثه ست
نباید داستان رو از وسط شروع کنیم و نیمه راه ول کنیم البته اگه این داستان بدون ادامه باشه !
امیدوارم توی کارای بعدیتون تابلوهای کامل تری نقاشی کنین
لایک

0 ❤️

653244
2017-09-20 05:56:04 +0430 +0430

قلم گیرایی داری سوفی خانم توصیف ها و فضا پردازیت خوبه من اینجور پایان ها رو برای داستان بیشتر دوست دارم چیزی که ذهن خواننده رو غلغلک میده و مجبورش میکنه فکر کنه از اون جایی که با دختر عاشق نشسته و سیگار میکشه آیا قراره به جایی بره یا این فقط یه انتظار بیهودس.لایک

2 ❤️

653302
2017-09-20 12:41:18 +0430 +0430

فانتزی توی ماشین قشنگ بود، میگم، این عابرهای پیاده، راننده ماشین های دیگه، دست کشیده این فانتزی هم می بینن؟ یا جاده بیرون و کوچه به کوچ میره نمی بینن؟ خخخ
این فانتزی جالبه سوفی. فانتزیهای شب پرماجرا بنویس، عالی بود، آفرین24

0 ❤️

653561
2017-09-21 10:26:24 +0430 +0430

سوفی عزیز خیلی با احساس بود نوشته ات!
آدمو با خودش میبره تو عالم رویا…
چه بدِ انتظار و چه بدتر اینه که بفهمی پسِ این انتظار ,هیچ چیز خوبی در انتظارت نیست!
مرسی عزیزم ?

0 ❤️

653586
2017-09-21 12:38:17 +0430 +0430

حاجی لایکی ۰خوشم اومد۰دمت گرم عزیز دل

0 ❤️

654244
2017-09-25 06:10:52 +0330 +0330

عالی بود . حست رو خیلی زیبا بیان کرده بودی

0 ❤️