سکسی که هیچ وقت فراموش نمیشه

1395/03/26

سلام محمد هستم و ۲۴سالمه
خیلی وقت نیست داستانهای سکسی رو میخونم ماجراهایی که خیلیاشون مسخره به نظر میاد خیلیاشونم واقعی.تو خیلی از داستانها پسره میره خونه خاله و تمام اهل خونه از خاله و دخترخاله و شوهرخاله و پسرخاله رو میکنه و همش هم اتفاقی بوده و حتی خودشم نمیخواسته و یا فلان کس بهش چشم داشته و این اصلا نمیخواست و … اما من هیچوقت اینطوری نبودم و هیچوقت با کسی به زور سکس نکردم شاید اون لحظه تصمیم نداشتم و مخ زده باشم ولی اون هم به میل خودم بوده. ماجرایی که میخوام تعریف کنم مال حدود یک سال پیش هست یعنی دو هفته بعد پیشنهاد ازدواج با سمانه…سمانه دوسال قبل ی ازدواج ناموفق داشت و
مطلقه بود و ما عاشق هم بودیم… ک هم سن هم بودیم!ولی کلا خونواده من به هیچ وجه راضی نبودن و اخرش هم بعد یک سال فهمیدم بعد اینکه از من ناامید شده رفته سراغ یکی دیگه و الان هم باهم ازدواج کردن و باید منتظر تلافی من باشن…
بگذریم…کلیت داستان و اتفاقاتش واقعیه حالا بماند که اونجوری که خودمون دلمون میخواد خاطراتمون رو بازگو میکنیم.
ما باهم همسایه بودیم و کاملا همدیگ رو میشناختیم.بعد پیشنهادم بلافاصله قبول کرد و خونوادهامون رو مطلع کردیم و مامان سمانه ک کلی بهم اعتماد داشت و واقعا هم اشتباه نمیکرد هروقت جور میشد خودش قرار میزاشت و باهم میرفتیم بیرون…ی جورایی گوشت رو میداد دست گربه…از همون اول متوجه نگاه خریدارانه سمانه بودم و حالی ب حالی شدنش رو میفهمیدم…روز دوم دست همو گرفتیم و یواش یواش خجالت رو کنار گذاشتیم درباره همه چی میحرفیدیم از صب تا هر وقت بیدار بودیم…مرد معشوقه میخواد و تنوع. و سمانه هم مردی که در بغلش بخوابه و احساس خوب قدرت مرد رو احساس کنه لذت در بغلش خوابیدن, س
نگینی عضلات مردانه و نگاه های خون آلود به اندامش که لباس هاش برای من پوشیده شده و برای من از تنش در میاد. دست های مردانه که دستشو میگیره, بغلش بگیرم و نوازشش کنم و به هرکجای سرزمین تنش که اراده کنم دست درازی کنم صورت زمختم که به پوست بدنش میشینه لذت مرد بودن رو براش معنا میکنه, درد نحیفی که بهش نوید درد لذت بخش بزرگتری رو میده و خودش رو آماده میکنه سرتاپا پذیرای کسی باشه که درد و دوست داشتن و لذت و شهوت رو توأمان برات ارمغان میاره.
بعدازظهر پنجشنبه بود گوشیم زنگ میخوره.سمانه:عزیزم گرسنمه میشه یچی یخری برام تا نمیرم؟؟؟من:همین الان میارم برات…رسیده بودم دم خونشون در رو باز کرد و با ی لبخند سلام کردیم دلم داشت غش میکرد و قلبم تند تند میزد…تا فهمیدم تنهاس پریدم تو خونه و توی پارکینگ باهم گفتیم و خندیدیم…حس عاشقونه مجبورم کرد بگیرمش تو بغلم و اون هم سرشو به سینم میچسبوند…ترس زیادی از اومدن مامانش داشت…خواستم خدافظی کنم ک لبای نازش دلمو لرزوند تو نگاهش شهوت موج میزد.گفتم بیا داخل فقط مراقب باش که کسی نبیندت. منظورم رو فهمید که کار بهانه ست وارد سالن شدیم دیگه من بودم و سمانه و در
ی که پشت سرش قفل کردم. انتظار برای آغاز.
س:ببخشید دیگه اینجا وسیله پذیرایی ندارم.
م:نه بابا من که نیومدم چیزی بخورم
س:مطمئنی دیگه? زیرش نمیزنی که?
م:آدم دست شمارو که رد نمیکنه چیزی واسه خوردن داشتی چرا نمیخورم.
بیشتر منتظر نموندم بهش نزدیک شدم و صورتم رو به سمتش بردم و میزبانی رو شروع کرد.گرگ رو به گلستان فرا خوندم و تمام مزرعه رو در اختیارش گذاشتم. باغبانی بودم که هست و نیست و آبیاری و نگاهداشت باغش رو به شغال سپرده بود.
لبهامون به هم پیوست و خیلی زود دستهام روی بدنش به راه افتاد, گردش دستهام در سرزمین تنش بهم احساس تازه شدن میداد, لحظه به لحظه میخواستم نقطه ی تازه ای رو بازدید کنم و زودتر همه جارو فتح کنم دستهام پس از فتح تمام سرزمین پشتش به تپه های سینه هاش نزدیک میشد و به نوازش می پرداخت. لبهام همچنان توی لبهاش بود و سرزمین اندامش در اختیار پادشاه تازه وارد. دستهاش رو جلو بردو آلتم رو به دست گرفت انگار منتظر همین بود شلوارمو رو از تنم در آورد.جلوی من رو پاهاش نشست و الت مثل تنه درختم در مقابل چشمهاش. سرش رو به لبش رسوند و لذت بیشتر از پیش تکرار شد. کیرمو رو لیس میزد و میک میزد و میخورد و من به عنوان تشکر سرش رو نوازش میکردم. لذت در تمام تنم ورود کرد و سمانه هم دل به پیشروی داشت. بلندش کردمو ولباسش رو از تنش دراوردم من رو. هردومون با شرت مونده بودیم. سمانه اومد روم و لبهامون دوباره بهم پیوست گرمای تنامون بدون هیچ پوشش و واسطه ای بهم میخورد. دستهاش در بدنم پایین رفت و از زیر شرت به شاه نشین رسید. مهمانی رو طلب میکرد که پیش قراولم رو برای بازدید و سرکشی فرستاده بودم شروع به بازی با دودولم کرد و آروم بالا و پایین کردن انگشتاش رو کیرم. لبهاش رو دندون میگرفتم و بهش میفهموندم که به کارش ادامه بده به کارش سرعت داد و پیچ و تاب من آغاز شد. شرتم رو از پام پایین کشیدم که راحت تر کارشو انجام بده.روی زمین دراز کشید و پاهاش رو باز کردم. سمانه شرتش رو درآورد و روم خوابید. دستش رو به کیرم رسوندم و مالوندمش. منم هم با سینه هاش بازی میکردم و گوششرو میخوردم.کیرمو رو به سمت کسش هدایت کردم. میهمانی به جای خوبش رسیده بود. غارتگر تازه وارد به شاه نشین سرزمین تنش رسیده بود و آماده فتح, تک تک شهروندان اندامش از پادشاه جدید درخواست غارت داشتند. پس پادشاه لبیک گفت و به کمک دستهاش بر شاه نشین جلوس کرد.
سمانه:آآآآآآآآآآآآآه
کیرم وارد کسش شد و لذت بیشتر و بیشتر شد. آروم وارد کسش کردم و ملایم عقب و جلو میکردم که جا باز کنه. کم کم راه رو باز کردم و فتح رو کامل کردم. به آخرین نقطه ی قابل دسترسی رسیده بود.
به سرعتم اضافه می کردم و حرکاتم رو تندتر میکردم لبهام رو سریعتر میخورد و منم به کارم ادامه میدادم, این حالت سختمون بود پس روی زمین زانو زد و سینه و صورتش رو روی مبل گذاشتم و باسنش رو داد عقب. من پشتش موندم و کیرم رو وارد کسش کردم و شروع به کمر زدن کردم

زیاد لذتی نداشت اما سمان به کمک اومد با دستاش باسنش رو محکم گرفت و محکمتر کمر زدم…آه آهش بهم فهموند که ادامه بدم کمرش رو گرفته بودم و با قدرت بهش حمله میکردم شدتش اضافه شده بود اه اه به جیغهای کوتاه و تنفسهای صدادار تبدیل شد. به اوج میرسید و گفت نزدیکم ادامه بده سرعتم زیاد تر شد چند ثانیه بعد لذت تمام تنش رو گرفته بود, تسلیم شد(ارضا شد)سرعتم رو آروم کرد ازش خواست ادامه بدم تا آبم بیاد کمی ادامه دادم اما قصد اومدن نداشت پس بیخیال شدم ولی دلم نیومد سرم بی کلاه بمونه. روی زمین خوابیدم و به دیوار تکیه دادم و خودش جلوم رو زمین نشست با دستمال کیرم رو که از ترش
حات کسش خیس بود پاک کرد و آروم سرش رو زبون زد, زبونش رو روی سرش کشوند و فشار داد. شروع به بازی به تخمام کردم و کلاهک کیرم رو وارد دهنش کردم و میک زد. سرعتش رو زیاد کرد و از دو طرف کیرم و میلیسید و میخورد تو چشام نگاه میکردو با حرص میخورد.شهوت تو چشام موج میزد انگار وقتش شده بود . به خوردن ادامه داد تا به اوج برسم گفتم داره میاد یه میک زد و درش اورد با دستاش دو سه بار جلق زد واسم که آبم اومد و کیرمو گذاشت روی لبای بستش ابم با فشار روی صورت و موهاش ریخت کیرم و کرد تو دهنش و میک زد و تا اخرین قطرات وجودمو بیرون کشید…
پادشاه پیروز شد و وقت استراحتش بود, با دستمال صورتو سینه هاشو پاک کردمو رفت داخل حمام ی دوش سریع گرفت و منم لباسم رو پوشیدم…کنارش نشستم همدیگه رو بوسیدیم و نوارش کردیم و تا یک سال حتی میتونم بگم هروز باهم بودیم و دونفری لذت تمام رو میبردیم…امروز ازدواج کرده و فقط دلم میخواد کسی ک از ته دلم عااااشقش بودم خوشبخت باشه
محمد۲۷/۲/۹۵
نوشته: محمد


👍 2
👎 2
20839 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

544929
2016-06-15 11:13:39 +0430 +0430

یک بار میگی رفته با کسی دیگه ازدواج کرده باید منتظر انتفامت باشه و بعدش میگی اخر سر که امیدواری خوشبخت بشه معلومه تخیلی مینویسی و کسی بوده که دوستش داشتی اما بخاطر اینکه نمی توانی بکنی رفته باکسی که بتواند بکند و تو هم ناتوانی ات را که روحیه ات را خراب کرده در قالب یک قصه نوشتی که از حااتی که نوشتی و شاه و شاه نشین بازی دراوردی کاملا مطمئن هستم علائم مصرف شیشه را داری نمایش میدی پس مصرف کردی انقدر که دیگه مردی نداری و دچار مشکااآ

0 ❤️

544932
2016-06-15 11:18:39 +0430 +0430

شعر گفتی کسمشنگ پام تو حلقت خب عین آدم تعریف میکردی دیگه …گرگ را به مزرعه سپرد …حالا میخواد انتقامم بگیره

0 ❤️

544934
2016-06-15 11:27:19 +0430 +0430

آخرش با خودت چند چندی؟اولش میگی انتقام میگیرم آخرش آرزوی خوشبختی میکنی واسش!!!
از سکس کردنت هم که چیزی نفهمیدم بیشتر شبیه فیلم قهوه ی تلخ بود.شاه رو میفرستادی تو مستشار میومد بیرون باز سنبل خان میرفت یه دوری میزد میومد.چی بود این!!!
از طرز نگارشت هم مشخصه قبلا چوپون بودی.ولی آخه از توی اینکاره بعیده بگی باغ رو سپرد دست شغال.آخه شغال با باغ چه کاری میتونه داشته باشه؟یه چیزایی از دهاتتون یادت هست ولی قاطی کردی.

6 ❤️

544939
2016-06-15 11:45:40 +0430 +0430

حداقل داستانی که مینویسی رو یه بار از اول میخوندی خودت. اول میگی منتظر انتقامت باشن بعد آخرش میگی خوشبخت باشه؟؟؟ این جریان پادشاه و این باغ و این چیزا یجوری بود. منکه ازین جمله هات خیلی خوشم نیومد. خسته نباشی

0 ❤️

544946
2016-06-15 12:10:20 +0430 +0430

آف بوی خخخ 🙄 🙄

0 ❤️

544951
2016-06-15 12:41:09 +0430 +0430

همون چند خط مربوط به آبتو ریختی رو صورت طرفو خوندم.
آخه کفننه کسشهرجات چیه نوشتی یابو؟! یه شاه و بی بی هم دیدم اون لابلا. لابد شاه هم خودتی دیگه؟! ننتم لابد بیبی دله با دولو خشت بریدنش حتما.
ننویس جقی.

0 ❤️

544954
2016-06-15 12:46:57 +0430 +0430

چیییی شد؟؟؟؟؟؟ لعنت به تو و اوون سمانه لعنتی آخه این همه شررو وررر از کجات در میاد (hypnotized) (hypnotized) (hypnotized) (hypnotized)

0 ❤️

544976
2016-06-15 14:05:01 +0430 +0430

ما که چیزی نفهمیدم !فقط در مورد تیترت باید بگم که حق داری والا یه همچین کسشعره حموم زنونه مانندی هرگز از خاطر آدم نمیره

0 ❤️

544988
2016-06-15 19:35:08 +0430 +0430
NA

2 تا از داستانهای امشب برای من باز نمیشه (مامانم منشی وکیل) و (مادر خوشگل دوستم) برای شما ها هم همینطوریه؟؟

0 ❤️

544991
2016-06-15 19:45:27 +0430 +0430

eyval123412341234
شادی باشه ایشا… همیشه بخندی.ولی خدایی سوتی داد.شغال و باغ!!!لامصب به صورت نگارش ادبی رید به سیستم دنیا ?

poor_girl
این خخخ کلی حرف پشتشه ?
مرسی ?

0 ❤️

545005
2016-06-15 22:33:06 +0430 +0430

بنظرم خواستی ادای نوشتنای فلسفی رو در بیاری که موفق نبودی…در یه کلام خواستی ادا تنگارو در بیاری که ریدی…تازه ابم قطه… ?

0 ❤️

545007
2016-06-15 23:13:34 +0430 +0430
NA

دوست عزیز به نظرم تو تحت تاثیر بعضی از داستانای عالی سایت قرار گرفتی و خواستی مثل اونا بنویسی ولی فقط با خواستن نمیشه یه داستان خوب داشت…هر چند میتونم بگم که انگیزه کافی داری ولی استعداد یا تمرین کافی رو نداری…یه نوشته بدون اصطلاحات ادبی و نزدیک به حقیقت و ساده خیلی دلنشین تر از داستانی با تشبیه های خنده داره…تو ادبیات ما شغال و گرگ و روباه و غیره برای نشون دادن پلیدی و زشتی ها استفاده میشه و طبیعتا استفاده از اونا برای لحظات عاشقانه یکمی یجوریه(!)…البته یکمی از یکمی بیشتر!!

0 ❤️

545012
2016-06-16 00:57:45 +0430 +0430

اخه کونی تهدید میکنی بعد میگی خوشبخت بشه.چرا فکر میکنی چون بهت داده برده تو است.اگر اینجوریه توام برده کل بچه محلاتی.در ضمن موقع جق شکسپیر نخون

0 ❤️

545095
2016-06-16 20:56:50 +0430 +0430

کیر کل مردم خط استوا + تخم های کل مردم ایسلند، همه با هم و در یک لحظه، تو کون گشادت
سیکتیررررررررررررررررررررررررررررر

0 ❤️

545317
2016-06-18 20:31:33 +0430 +0430

اگه اعتراف نکرده بودی :دودول فاشت میدادم.ملجگوق

0 ❤️

545321
2016-06-18 21:31:46 +0430 +0430

دلم خنک نشد

کل کیرهای مردم آفریقا هم تو کونت

0 ❤️