سلام دوستان من مهدی ام
این اولین باره که داستان سکسیم رو به کسی میگم
ماجرا از آنجا شروع شد که من تونستم بعد از ۶ سال بالاخره از کرمان به تهران انتقالی بگیرم از آنجایی که خانوادهام تو اراک زندگی می کردند کمی به اونا نزدیکتر بودم تو رفت و آمد برام بهتر بود خیلی خوشحال بودم بعد از مدتی پیش دوستام بودم کم کم دنبال گرفتن اجاره یه خونه بودم خیلی جاها میرفتم و میپرسیدم اما بیشتر بنگاهی ها میگفتند موردی برای بذار مجرد یا ندارند یا اگه دارند خیلی تاپ نیست منم یه مدتی هر روز به چند تا بنگاه سر می زدم تا اینکه یه روز از یکی از خونه ها که داشتم بازدید می کردم متوجه شدم که خونه آنچنان به درد نمیخوره به قیمتش اصلاً نمیخوره داشتیم با مشاور املاک ای از کوچه بیرون می آمدیم که یک خانمه اومد جلو و بهش گفت چرا برای خونه من مستاجر نمیاری بنگاهی گفت که اطلاعی بهش نداده اونم گفت خوب باشه از امروز بهت گفتم از این خانم جدا شدیم سوار ماشین شدیم که بریم یه مورد دیگه رو ببینیم که یه دفعه بنگاهی گفتش کاش تا اینجا که اومدیم یه نگاهم به خونه اون مینداختیم گفتم بریم ببینیم رفتیم و خانومه که هنوز توی کوچه بود بهش گفت(بنگاهیه) اینم اولین مشتری گفتم خونه مرتب نیست نفر قبلی درست حسابی تمیزش نکرده منم گفتم موردی نداره می خوام تو خونه رو ببینیم دیواراش کنده نشده که خانمه گفت سرجاش بریم ببینیم در خونه رو باز کرد رفتیم داخل خونه رو دیدم آنچنان مناسب نبود اما خسته شده بودم گفتم من یک سال اینجام بعد میرم یه جای بهتر به بنگاهی گفتم من همین جا رو می خوام خانم قبل از اینکه مشاوره املاکی چیزی بگه گفت دیوار رنگ نشده هنوز این رنگ باید عوض شه منم گفتم من تنها من تنهام و برام زیاد مهم نیست یک دفعه گفت ببخشید شما مجردین منم گفتم بله چطور گفت شرمنده ام من به مجرد خونه اجاره نمیدم تا اومدم چیزی بگم بنگاه یه گفت خانم سعیدی آدم مطمئنی خیالت راحت مگه من تا الان واستون مستاجر بد آوردم خانم سعیدی گفت یه باری به مجرد خونه دادم هر شب مهمونی داشت منم پرسید مگه مزاحمت ایجاد میکردن گفت نه مهموناش اکثرن دختر بودن من خندیدم و گفتم چه مهمونای …
به من گفت اگر خونه رو به اجاره بدم که مهمونی این جوری نمیگیری من به دروغ گفتم که من نامزد دارم من متعهدم انشالله سال بعد ازدواج میکنیم
گفت اگه اینطوره خوبه
من متوجه نشدم موافقت کرده تا بنگاهی گفت خانم سعیدی کی میان قرارداد را بنویسیم چون این آقای محمدی (فامیلی فیکه) یکم عجله دارن
گفت خوب به همین بعد از ظهر با شوهرم می آیم و جدا شدیم و من
ساعت هفت قرار گذاشتم
برگشتم سر کار (راستی کار من حسابداری تو یه شرکت دولتیه)
تا بعد از ظهر گرفتم قرارداد را امضا کردم منتظر شدم تا صاحب خونه بیاد وقتی که اومد نشناختمش تا اینکه خانم سعیدی از در وارد شد
حساب خونه که نگاه کردم فهمیدم که معتاد اونم از نوع خیلی بدش چون قیافش خیلی داغون بود خلاصه قبل از اینکه حرفی بزنم به بنگاهی گفت منکه بهت گفتم واسه این خونه مشتری پیدا کن مستاجر نمیخوام که خانم سعیدی بغل دستش بهش زد گفت خونه رو بفروشی من دیگه اینجا نمیتونم برمیگردم میرم اراک من تازه فهمیدم همشهری مه بعد مرد سرش را پایین انداخت و گفت امان از دست زنا
یه لبخند تلخی زد و گفت کجا را امضا کنم بنگاهی گفت بفرمایید اینجا را امضا کنید بعد مرده سرشو انداخت پایینو خداحافظی سردی کرد و رفت خانم به من گفت یه صحبت باهات دارم منم گفتم بفرمایید گفت نه بیرون بیرون منم جا خوردم و پشت سرش راه افتادم وقتی که بیرون رفتیم به من گفت من بهت اعتماد کردم اگر هر وقتی که بفهمم به اعتمادم خیانت کردی بنگاهی سپردم یه جور تو قرار داد بگونجونه که بتونم راحت بندازمت بیرون
بهم برخورد بهش گفتم اگه ناراحتین همین الان قرارداد و فسخ کنیم تو هنوز چیزی نشده
گفت من این را گفتم که باهات اتمام حجت کرده باشم
گفتم من اهل این کارا نیست خیالت راحت
گفت انشالله
بعد راه خودشو کشید و رفت
من با مشاور املاکیا خداحافظی کردم همون شب ساعت نه و نیم با گوشیم بلیط رزرو کردم به مقصد کرمان من دو روزی اونجا کار داشتم وسایلمو جمع کردم و به محض اینکه خواستم به ساعت خونه جدید زنگ بزنم فهمیدم که شمارشو نگرفتم زنگ زدم بنگاهی گرفتم زنگ زدم
یه پسر جواب داد گفتم آقای سعیدی گفت بله گفتم من احتمالا جمعه همین هفته میام وسایلمو میارم
گفت من پسرشم باشه بیاین خوش اومدین
نگفتم صاحب خونه بالای خونه من بود من جمعه بعد از ظهر رسیدم تهران به سختی خونه رو پیدا کردم و چون کلید نداشتم در زدم
زن صاحب خونه در رو باز کرد تا منو دید جا خورد
گفت چه بی خبر وسایلتون آوردین؟
گفتم بله چطور مگه خبر نداشتی گفت خبر ندادی
بهش گفتم که من با پسرش صحبت کردم گفت علی گفتم نمیدونم اسمش چیه گفت هر کدوم باشه پوست سرشون رو میکنم
گفتم می خواین برگردم گفت آخه من وقت نکردم که خونه تمیز کنم گفتم خودم تمیز می کنم طوری نیست گفت اگه اینطوره خب وسایل را خالی کنید من تازه یادم افتاد که با پسر خالم قرار گذاشتم تا بیاد کمکم کنه یکم از ماشین فاصله گرفتم و بهش زنگ زدم گفت دقیقاً تو همون لوکیشنیه که براش فرستادم گفتم باشه الان زنگ میزنم نگاه کردم دیدم دوتا کوچه بالاتر براش مارک کردم خلاصه وسایل رو خالی کردیم
بین اسباب کشی برامون شربت آورد پسر خالم گفت عجب چیزیه گفتم کیو میگی؟
گفت هنوز آنتنت ضعیفه و خندید
من تا حالا به اندام زن توجه نکرده بودم
تا اینکه وقتی اومد پارچ شربت رو ببره یه نگاه بهش انداختم دیدم بله
عجب چیزیه قد۱۶۵سینه هفتاد باسن نرمال و رو فرم سن زنه اون وقت ۴۰ سال تخمین زدم که بعدا فهمیدم بالای پنجاهه🤢
خلاصه خونه رو چیدیم و پسرخالم رفت
۱۰ دقیقه بعد خانمه آمد گفت که چیزی لازم نداری
من تعجب کردم چقد مهربون شده بود آخه هربار با چش قره به من نگا مینداخت
منم گفتم نه مرسی گفت شام رو میدم پرویز برات بیاره چیزی نخوری ا
منم گفتم راضی به زحمت نیستم چه زحمتی من بهش گفتم راستی شما اهل کجا بودین
گفت اراک چطور
گفتم چه جالب همشهری ام هستیم
مخلص کلام کمی آدرس دادیم و بیشتر آشنا شدیم
وقتی خواست بره چند ثانیهای رفت تو چشام
من کلا همیشه تو این چیزا پرت پرتم
منظورش رو نفهمیدم
بهش گفتم کلید نمیدین
گفت این خونه راهرو رو فردا بهتون میدم
من خیلی خسته بودم شب رو زود خوابیدم و…
دوستان اگه جالب بود بگین ادامه بنویسیم چون طولانی ه
نوشته: مهدی
معمولا صاحبخونه خودش همکف میشینه بالا رو میده مستاجر! به علاوه اگه خونه به نام مرده بوده و زنه صاحب ملک نبوده نمیتونسته قرار داد امضا کنه! به علاوه تو سواد داری قرار دادو مگه قبل امضا نخوندی که زنه بهت گفت توش چی نوشته؟ خلاصش اگه داستانه مشکلی نیست ولی اگر به اسم خاطره قراره قالبش کنی واضحه چاخانه!
غلط املایی زیاد داشت آقا. متاسفانه من داستانی که غلط املایی داشته باشه نمیخونم چون احساس میکنم واسه خواننده ارزش قائل نشده نویسنده تا یه نوشته خوب رو بخواد تحویل بده.
البته حسابدارها اغلب آدمای شلوغی هستن شاید نوشته ات از شخصیت کاریت نشعت میگیره.
شما تشریف ببر نهضت سوادآموزی یه دو کلاس اکابر بخون بعد داستان از خودت ترشح کن!
کله سحری اسباب کشی مینویسی کردی یا نه اصل داستان بگو
پات نزاشتی تو چشم تو چشم قفل شد خب معلوم زده بالا یچی نوشتی
بخدا اراکی ها انقدر بیسواد نیستن که این شاسکول صد تاغلط املایی داشت.تازه ارواح عمه اش حسابدار هم هست مثلا.خب همشهری احمق قبل ارسال یه دور بخون خودت وگرنه . . . !
فقط خیلی کار خوبی کردی که تو پرانتز نوشتی فامیلی محمدی فیکه و گرنه من به همه محمدی هایی که می شناسم شک می کردم. 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
بنویس مهدی جان
کنجکاو شدم ببینم چطور میکنیش ، تا اینجا که شربتشو خوردید
یه جوری نوشتی انگار بچه اول ابتدایی نوشته…
استخون های صادق هدایت تو گووور لرزیدن…
سلام و درود ❤️
خب قبلش بگم بنویس و من می خونم. داستان خوبی بود ، محیط رو خوب توصیف کردی و کم بود. خیابون و کوچه و خونه و اپارتماتن رو می تونستی توصیف کنی.
کاراکترا هم بدک نبودن، می تونستی بنگاهیه رو بیشتر وارد داستان کنی، یا حداقل بعدا بیارش.
ممنون مهدی
آرزو موفقت 🌹 ، artemis25
اینکه همش شرح حال زندگیبود بقیشو بگو ببینیم چطوری گاییدیش
بچه ها با گوگل تالک نوشتم سعی کردم غلط املایی نداشته باش اما شد بخشید
میدونم شرم آور اما واقعیته
اگه بتونم بقیه رو حتما مینویسم تا بفهمید که همیشه مشکل از پسرا نیس
هر سوال حسابداری داشتین بپرسین
بعد من اراکی نیستم اینا رو عوض کردم
سلام. قبلا یه داستانی خوندم که توش یکی زنش رو با یه نفر دیگه اشتراک گذاشت. اسمش یادم نیست و چند روزه میگردم ولی پیداش نمیکنم.
از داستان یادمه که تو یه صحنه ای موقع خواب اون دوست مرده به بهونه ماساژ شروع میکنه سکس با زنه وقتی مرده حضور داره و مرده هم بعدا بهشون میپیونده جوری که هیچکس حرفی از سکس نمیزنه ولی همه میدونن دارن چیکار میکنن.
تو یه صحنه دیگه تو استخرن و بعد میرن بیرون از آب و مرده شروع به سکس میکنه با زنه و دوستشون میاد میگه منم بیام؟ مرده میگه (اسم زنه) باید اجازه بده و زنه میگه تو که میای دیگه چرا میپرسی بعد به شکل دو کیر تو یه سوراخ (فکر کنم) میکننش.
من مدتیه دنبالش میگردم ولی نیست انگار. ممنون میشم اگه لینکش رو دارید بهم بدید
آخه مگه چیزی نوشتی آخه ببینیم جالبه یا نه؟؟؟!!!
آره خیلی جالب بود اینقدر جالب بود که چند بار خودندیمش . اخه چی بهت بگم ؟ خودت فکر میکنی با این نگارش تخمیت و این موضوع سطح پایین واقعا جالبه داستانت؟ و منتظر ادامه اش هستیم؟
پلایشگاه اراک و شازند همراه پتروشیمی و ناحیه صنعتی استان مرکزی،یادم رفت کیر دکتر حسابی همراه نوادگانش داخل کونت،،،،ننویس،،،،ادامه نده،،،،بیسواد
چه خرافات مزخرفی یابو ،،، یه کردن اینقده خالی بندی و مو به مو تعریف کردن نمیخواد 😅 ، همش غلط املایی
میخوای بنویسی بنویس نمیخوای هم بسلامت صدسال تنهایی ماکز که نمینویسی یا صد رمان برتر جهان ناز وادات چیه چار کلام سوژه جق نظرسنجی نداره عجبا
میخوای بنویسی بنویس نمیخوای هم بسلامت صدسال تنهایی ماکز که نمینویسی یا صد رمان برتر جهان ناز وادات چیه چار کلام سوژه جق نظرسنجی نداره عجبا
رفتی بنگاه خونه اجاره کردی صابخونتم یه زنه 50 ساله اس که مثل سگ پاچه میگره اونوقت میگی جالب بود واقعن خودت فکر میکنی جالب بود تازه میخوای بشینی بقیشو بنویسی
این ادمین هر چی براش یفرستن میزنه تو سایت اقای ادمین داستانهای چند قسمته رو تا کاملشو نفرستادن نباید منتشر کنی حالا اگه ایشون دوست نداشت بقیشو بنویسه تکلیف چیه مگه ما بیکاریم
یک داستان نوشته این همه بی ادبی کردن لازم نداشت ، این مگه کار زشتی کرده که این همه حالش و میخواهید خراب کنید که از نوشتن پشیمونش کنید . شما ها قدری روی میزان تحمل و مقدار درک خودتون و بالا ببرید حالا اگر بشما حرف زشتی زده بود قابل قبول بود ولی این که فقط یک داستان فرستاده که شما سرگرم بشوید و اگر دروغ هم باشه آشکارش کجاست ؟ بهرحال باید از یکجا شروع کنند به نوشتن تا کم کم تجربه بدست بیاورد و یاد بگیره تا بهتر بنویسد شما ها باید با احترام اشکالات و بگیرید که بتونه بهتر بنویسه این تنها راهی هست تا هرکسی بتونه رشد کنه در نویسندگی و به مرور تبدیل به نویسنده بهتری بشود این همکاری میتونه نتیجه اش برای همه شما که دنبال داستان های بهتر هستید رضایت بخش بشه و البته بنظرم بهتر هست سایت بخشی برای داستان های آماتوری ایجاد کنه ویک بخش هم برای داستان های نویسنده های حرفه ای تر که اگر کسی دوست داشت فقط به داستان های بدون ایراد مراجعه کنه البته اگر کسانی که میآیند هر حرفی و بدیگران میگویند و بگیم بنویسند خودشون آنوقت خواهید دید که خودشون در این زمینه هیچ توانایی ندارند اما ما عادت کردیم خودمون و همیشه صاحب نظر بدونیم و به هرکسی با نگاه یک فرد بی اشکال نگاه کنیم و یا دیگران و با مسخره کردن و دست انداختن از مشکلات و کمبود هایی که داریم فرار کنیم و دیگران و دست بندازیم تا عده ای بختدن اینطوری احساس میکنیم خودمون شخص توانایی هستیم و اینطوری پنهان میکنیم ناتوانی ها و اشکالاتی که دچارش هستیم .ببخشید نظر شخص خودم و گفتم
نوشتم فرستادم
قسمت سه شم امشب فرستادم تموم شه
هرکسی ناراحت شده عذر میخواهم ازش
بعدی رو لطفاً نخونه که به منم فحشی ندین
آخه کس کش مگه ما بیکاریم که کون دادنت رو میخوای تعریف کنی سریال دنباله دار نوشتی کیرم از پهنا تو حلقت کسی مجبورت کرده بنویسی
تا حالا هر چی داستان بود با خانم مستاجر بود پس این نمونه ی نادری ست !