سکس با سمانه زیبا و خوش هیکل

1401/01/23

درود و سپاس خدمت دوستان عزیز.

قبل از شروع خاطره بگم که غیراز خاطراتی که در سایت آپلود کردم قسمت تایپیک هم چند خاطره نوشتم اونارو هم بخونین.ممنون.

اسمم هادی و این خاطره مال زمانی که من ۲۸ سالم بود.
تو این سن برای انجام یکاری تا مقطعی من در یکی از شهرستانهای نزدیک مشهد مستقر بودم.
البته مدتشم کم نبود.ناگفته نمونه خونم مشهد پابرجا بود و زمانی که فرصت میکردم میومدم.

کاری که تازه داشتم ورود میکردم و سررشته ای ازش نداشتم.میتونم بگم یکی از حماقت های من که بعدها یبار منو چنان زمین زد که دارو ندارم به فنا رفت.
کار تولیدی بود و بیرون از شهر که نزدیک بهش یه روستا بود.
اونجا یه کارگر شبانه روزی داشتیم وظیفشم جز کارهایی که انجام میداد نگهبانی هم بود.
تولیدی ما یه سوله بزرگ داشت.۲تا خونه کارگری.یکی از این خونه ها تحویل کارگرمون بود که با خانوادش اونجا مستقر بودن.
۴نفری اونجا زندگی میکردن.البته خونه داشتنها توی روستا گاهی سرمیزدن به خونشون.
۲تا دختراش با خودشون زندگی میکردن.
بریم سراصل مطلب.
این روستایی که گفتم نزدیکمون بود یه سوپر مارکت داشت و خریدهارو از اونجا میکردن.
بعد مدتی از زبون کارگرها تعریف یه زن خیلی خوشگل و لوند رو میشنیدم.کنجکاو شدم چون زیاد صحبتش پیش میومد فهمیدم این زن صاحب سوپر مارکت هستش.

راغب بودم ببینمش.
برای همین وقتی خواستم برم سیگار بگیرم اینبار خودم رفتم.سوپر سر خونه این خانومه بود.که یه در از خونه به داخل سوپر باز میشد.
وارد مغازش شدم دیدم هیشکی نیست یکم سروصدا کردم تا بشنوه بیاد.یه یخچال صندوقی داشت.یهو دیدم در باز شد و از پشت یخچال داره میاد پای دخل.
کنجکاوانه نگاه میکردم تا زودتر ببینمش بس که تعریف زیباییش شنیده بودم.
اول فقط چشم و ابروش دیده میشد که همونجا غفل کردم بس که چشم و ابروی قشنگی داشت.
تا رسید پشت دخل.حالا کامل صورت و هیکلش دیده میشد.
باور کنین از تعریفهایی که شنیده بودم قشنگتر بود.دلم میخواست ساعتها جلوی من بشینه و فقط نگاهش کنم.
محو صورتش بودم که دوباره گفت بله چیزی میخواستین.
یهو به خودم اومدم گفتم سلام.
یه بسته سیگار میخوام.
روستا بود سیگار منو نداشت اونجا فقط سیگار بهمن و تیر داشتن.
یه بسته بهمن کوچیک بهم داد.لحجه بانمک و شیرینی داشت.حساب کردم و برگشتم سمت تولیدی.
لامصب همون نگاه اول تیر چشماش صاف خورد به قلب من.
یه حال عجیبی داشتم.دائم تصویرش جلو چشمم بود.لامصب شب و روز برام نزاشته بود.
دیرم میشد کی برم ببینمش.
دیگه به بهانه های مختلف میرفتم.حتی سیگاری که اون میفروخت دوست نداشتم ولی فقط به عشق اینکه ببینمش از شهر سیگار نمیگرفتم تا برم از اون بخرم.دو سه روز طرف صبح میرفتم سیگار میگرفتم هنوز کلامی بین ما رد و بدل نشده بود.تو این فکر بودم چطوری سر حرفو باز کنم.یسری که رفتم یه پسر ۱۰ساله اومد صدا میکرد ننه ننه.فهمیدم شوهر و بچه داره.اخه یه پیرزن گاهی بیرون مغازه روی صندلی نشسته بود فکر میکردم دختره و با پدر مادرش زندگی میکنه.
من با کارگرمون خیلی خوب بودم.پنجاه و چهار پنج سال خودش و فکر‌کنم زنشم ۴۵ سال داشت
کارگرمون به شوخی گفت ارباب زیاد میری پیش سمانه نکنه چشمت گرفته و خندید.
اسم اون خانوم خوشگل سمانه بود.
خندیدم گفت خیلیییی خوشگله لامصب.
از کارگرمون پرسیدم سمانه شوهر داره یا بیوه هستش.که گفت شوهر چه عرض کنم.یه الاف معتاد.گاهی سرکار میره گاهی نمیره.
الانم خاف کار میکنه چند روز میاد دوباره میره.
خدا میدونه همین روزا باز دوباره میاد و میگه دیگه نمیرم سرکار.
کارگرمون که اسمش علی بود گفت مواظب باشی این دختره خانوادش خلافن داداشاش و شوهرش یوقت برات شر درست نکنن.گفتم نبابا چکارشون دارم.

فردا صبح رفتم که یه مقدار قند و چای برای کارگرم و سیگار برای خودم بگیرم.اینسری مادرش تو مغازه نشسته بود خودشم پشت دخل.
ازم پرسید ببخشید شما از کجا میاین.خیلی این مدت اومدین.
گفتم اون سوله هایی که اون سمت دیده میشه من اجاره کردم و تولیدیش کردم.
تا یسال باهاش قرارداد دارم.
سمانه گفت اهاااااا گفتم زیاد میبینمتون.
پس همسایه شدیم.
من فکر کردم راننده هستین از این مسیر رد میشین.
اخه روستا کنار خیابون بود.و سوپر اینا هم نزدیک خیابون.کامیونها و … چیزی میخواستن از اینا خرید میکردن.
اولین بار بود که سر حرف باز شد و یکم زبون ریختمو رفتم.
دیگه یه مدت کارم شده بود به بهونه خرید حتی چیزی که لازم نداشتم روزی دو گاهی سه بار میرفتم.قصد کرده بودم هرطور شده مخشو بزنم.
بنظرمم کار سختی نمیومد.
تا این که یروز میخواستم به بهونه ای شمارش بگیرم.
وارد‌مغازش شدم.
مادرش نشسته بود حالم گرفته شد.
خدا شاهده چیزی که میگم عین واقعیته بدون اغراق.
دیدم یه تیکه از کارتن باکس سیگارو کند روش چیزی مینویسه گذاشت جلوم با چشم اشاره کرد.

نوشته بود: نمیدونم چرا هر وقت میبینمت قلبم تند تند میزنه.

وااااای اینو کا دیدم یهرحسی که اصلا نمیتونم تعریف کنم داشتم یه حالت خوشحالی همراه با یه شور و شوق که توی دلم بلوا بود.
خودکارو برداشتم روی همون نوشتم منم همینطور راستش دلم میخواد همش ببینمت.
شمارتو برام بنویس.
شمارشو نوشت کاغذو برداشتم خداحافظی کردم و رفتم.باورتون نمیشه انقدر هیجان داشتم که ادرنالینم زیاد شده بود که یلحظه حالت تهوع گرفتم.
خلاصه تا اینجا همه چی خوب پیش رفت.
اونشب هیچی نگفتم.تا فرداش بهش پیام دادم سلام خوبی؟

سمانه: سلام شما؟

هادی: تولیدی

سمانه: سلاااااام چه عجب چرا دیشب پیام ندادی خیلی منتظر بودم.

هادی: الان تنهایی بیام یا مامانت هست؟

سمانه: نیم ساعت دیگه بیا که مامانم میره اتاقش بخوابه

هادی:باشه عزیزم.

نیم ساعت مثل ساعتها گذشت.
وقتی رفتم فقط خودش بود.

هادی: سلام عزیزم
سمانه: سلام.تو چرا دیروز پیام ندادی من همش چشمم به گوشی بود.

هادی: ببخشید خیلی درگیر کار بودم.بعدش گفتم باشه صبح ازت امار بگیرم ببینم محدودیت زمانی نداری؟ کی ها میتونم پیام بدم.
سمانه: نه راحت باش نتونم جواب نمیدم بعدا جوابتو میدم.

هادی: اها خوبه پس.
حالا دستتو بده به من.
سمانه دستشو اورد جلو گرفتم بوس کردم که گفت ای جانم نکن اینکارو خجالت میکشم گفتم خیلی دوست دارم.از روز اول که دیدمت اصلا یه حالیم همش جلو چشمم بود.

سمانه: راستش منم همش به تو فکر‌میکنم وقتی دیدم زیاد میای یجورایی بهت وابسته شدم همش میگفتم کاش امروز بیاد.

منم چند بار دستش بوس کردم و زدم در پرویی گفتم میشه اون لب خوشگلتم بوس کنم.

اینو که گفتم یکم استرس گرفت.
رفت دم در اطرافو نگاه کرد برگشت پشت دخل خم شد سمت من.
لبمو چسبوندم به لبش یه دستم تو دستش دست دیگمم کنار صورتش.
لبخوری میکردیم چه لبی میداد لامصب.
در حالی که لب میداد داشت دسمتو محکم فشار میداد.هردو حالی به حالی شده بودیم.من که کیرم مثل سنگ شده بود شاید کل این اتفاق ۲۰ثانیه ادامه داشت اما پیش آب کیرم میومد.

با کلی استرس که کسی نیاد همراه با علاقه شدید لب خوری کردیم.بعدش دستش بوس کردم و خداحافظی کردیم.
دیگه کار هر لحظه من شده بود پیام بازی با سمانه.
از صبح با سلام عزیزم صبح بخیر تا نصف شب که با شب بخیر ختم میشد.
ازش میپرسیدم اگه میتونه حرف بزنه زنگ بزنم گاهی موقعیتش داشت تماس میگرفتم.

چند روز بعد شوهرش اومد مرخصی چند روزی بود.البته برای منو اون تنها چیزی که فرق کرد نصف شب نمیشد پیام بدیم چون شوهر بود.
ولی طی روز کمتر ولی میشد.
من پیام میدادم ولی اون دیرتر جواب میداد.
یشب بهم پیام داد گفتم امشب شوهر میخواد دلی از عزا در بیاره.

گفتم یعنی چی؟ گفت یعنی میخواد شب جمعه بگیره اخه فردا میخواد بره.تا صبح برنامه داریم.

هادی: ااااا خوشبحالش.کی قسمت من میشه اون بدن نازتو بخورم؟

سمانه: ای جانم. بزار بره چشم.

هادی: جووووون مرسی عزیزم.

فردا طرفهای ظهر شوهرش رفت و تا پونزده روز دیگه نمیومد.

منم هر روز بهش میگفتم کی بریم خونه.
باید میبردمش شهری که نزدیک اونجا بود.
یه خونه که از دوستم بود از قبل هماهنگ کرده بودم فقط میخواست بهش بگم کلیدو بهم تحویل بده.

یه هفته ای گذشت گفت فردا میخوام بیام شهر برای مغازه خرید کنم.
فرصت خوبیه.
هادی: میخوای بیام دنبالت؟

سمانه: نه با بابا میام هر سری.

هادی: خب بابا رو بپیچون باهاش بیای فردا چجوری میتونی بیای پیش من.

سمانه: منو میرسونه خودش میره خونه عموم
من که خریدام تموم شد میاد دنبالم و خریدارو سوار ماشین میکنه.

فردا صبح من زود خرید میکنم بهت زنگ میزنم بیا دنبالم.ولی خیلی فرصت نداریم نهایت یک ساعت.

اوکی دادم.منم برای کلید پیگیری کردم صبح برم کلیدو بگیرم.

لامصب طولانی ترین شب عمرم بود مگه صبح میشد.

صبح رفتم کلیدو گرفتم منتظر که زنگ بزنه
ساعت ۱۰ تماس گرفت ادرس داد رفتم دنبالش.
با یک نفر دیگه بود یه خانوم کوچیکتر از خودش

خورد تو پرم گفتم نمیشه کاری کرد.
رفتیم سمت خونه.خانومه نشست تو حال.
سمانه دستم گرفت گفت کجا بریم.بردمش داخل اتاق.درو بستم گفتم این کیه گفت خواهرم.
نگران نباش طبیعیه.میدونه با توام از اول بهش گفتم.

چون وقت نداشتیم سری لباسامون در اوردیم حتی شرت پامون نبود.

چشمم افتاد به بدن لخت سمانه.لامصب عجب هلویی بود.بدن سفید سینه ها ۸۰ پاهای خوش فرم.نقص نداشت این لامصب.
ایستاده بودیم هنوز لخت بقلش کردم و لباشو میخوردم و یه دست به کمرش میکشیدم.با دست دیگم کونشو مالش میدادم.انگشت بزرگه دستم لای چاک کونش میکشیدم.

بعدش دراز کشیدیم روی تشکی که از قبل اماده کرده بودم.
کنار تشک یه بسته دستمال و یک روان کننده اماده گذاشته بودم.خوابیدم روی سمانه اون هیکل خوشگل الان زیر من بود.
کیرمو گذاشتم لای رونش.لبم رو لبش.
این زن انقدر حشری بود که از همون اول کصش خیس خیس شده بود.لختش که میکردم شرتش خیس بود.

حالا سمانه جون کیرم لای رونش بود و تمام هیکلش زیر من.
سمانه شروع کرد لیس زدن گردن و گوش من.
محکم گردنمو میمکید.داشتم عشق میکردم.
لبمو گذاشتم رو گردنش و مکیدن و بوس کردن

شوهر لامصبش چه تیکه ای رو میکنه.
لیس زدم تا رسیدم به سینه هاش.
گازشون گرفتم و میمالیدمشون و نوک سینش سفت شده بود مثل سنگ کردم دهنم با لبم محکم فشارش دادم و خوردمشون.
از روش بلند شدم همینطور که دراز کشیده بود نشستم زیر سینه کیرمو گذاشتم لای سینه هاش و خودش با دستاش جمشون کرده بود و کیرم لای سینش بالا پایین میکردم.
بعدش دراز کشیدم سمانه با کصش نشست رو صورتم و من کصشو میخوردم و انگشت میکردم و سمانه کیرمو میخورد.رو ابرها بودم.

۱۰ دقیقه کیرمو خورد و من کصشو.
گفتم بخواب.
دراز کشید نشستم لای پاش.
سرکیرم لای کصش کشیدم و بعدش فشار دادم رفت توش.وااااااااای لحظه ای که مدتها منتظرش بودم.کص سمانه رو فتح کردم.
کصش خیص و داغ بود.انگار نه انگار که شوهر داره و بچه زائیده.یکم کیرم تو کصش بی حرکت نگه داشتم و دستم رو سینه اش بود و محکم فشارشون میدادم بعد یهو شروع کردم تلمبه زدن تو کص سمانه.
ای بکن که میکنی.سینه هاشم چنگ میزدم.
پاهاشو دور کمرم قفل کرد و با دستاش مچ دستم گرفته بود جوری ضربه میزدم که هیکلش بالا پایین میشد.صدای شالاپ شلوپ تمام اتاق پر کرده بود.
سمانه: اه اه ااااه بکن.منو بکن.سمانتو بکن

کصمو بکن.

از شدت لذت صدای اه و ناله منم بلند شده بود.

یهو گفتم کصتو مال خودم کردم
کصت مال منه.شوهرت الان منم.
زیر خوابم تویی.
سمانه بلند بلند ناله میکرد.

اون موقع که تو حال و هوای سکس غرق بودم هواسم نبود که صدامونو خواهرش میشنوه.

بکن که میکنی.
سمانه: لامصب عجب کیری داری.
از شوهرم بهتر میکنی.

آب کصمو بیار.

هادی: اووووف من بهترم یا شوهرت؟

سمانه: تو عشقم.

هادی:بکنت کیه؟
سمانه: هادی هادی جونم عشقم عمرم.

هادی: دیگه به شوهرت کص ندی بهش کم بده

سمانه: اووووف این کص براتو بکنش حالش بیار
ابشو بیار

سمانه رو محکم تو بغلم گرفتم و تند تند میکردمش.

سمانه: اه هادی من دارم میام تند تند و محکم تر بکن.داره میاد داره میاد دااااارررررههههه میاااااااددددد. یهو شل شد.بله سمانه جون ابش اومد.

کصش خیستر‌شد.
چون فرصت نداشتیم سری به شکم خوابوندمش کیرم از پشت کردم تو کصش و دارز کشیدم روش.
پاهاشو با پاهام جمع کردم کصش تنگ تر شد لبم رو لپش بود و بوسش میکردم و لیسش میزدم.
کیرم تو کصش ضربه میزد.
با دستامم تمام بدنشو لمس میکردم.
دیگه داشت اب منم میومد.سرعتمو زیاد کردم سمانه گفت هادی بریز توش.

اینو که گفت یهو با فشار خیلی زیاد آبم اومد پاشید تو کصش.یه اووووووووووففففف خوشگل گفت و روش دراز کشیده موندمو بوسش میکردم گفتم مرسی عزیزم.

سمانه نفس نفس میزد گفت مرسی عشقم خیلی حال داد.

یکم بعدش خودمونو با دستمال پاک کردیم انقدر کصش خیس بود اصلا روان کننده استفاده نشد.

لباس پوشیدیم از اتاق رفتیم بیرون.
خواهرش طفلک نشسته بود و مطمنم کف کرده بود.سخته بدونی تو اتاق سکس میکنن و صداشونو بشنوی.

خلاصه بگم رسوندمشون بازار و رفتم کلید و دادم پیش به سوی کارگاه.

البته شوهر سمانه اینسری برگشت دیگه سرکار‌نرفت.دیگه نشد سمانه رو بکنم.
این اولین و اخرین بار بود.
اما طی چند سال یکی از همسایه هاشون.
یکی از دوستاش مشهد و دختر خالش برام جور کرد.همزمان نه هااااا.

با فاصله.

اینارو هم بعدا براتون تعریف میکنم بخصوص دختر خالش.

با کامنت و لایک حمایت کنین.
ممنونم

نوشته: Sex_story


👍 29
👎 18
63101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

868394
2022-04-12 01:32:39 +0430 +0430

دوستان بییان خیانت و زن شوهردارو فقط دیسلایک کنیدو کامنت نذارید براش

0 ❤️

868437
2022-04-12 07:37:32 +0430 +0430

کی باشه تق زنت بزنن

0 ❤️

868438
2022-04-12 07:58:39 +0430 +0430

متاسفم که شخصیت زن خیانت کار همیشه توی جامعه خراب هست مرد خیانت کار هم اینطوره

0 ❤️

868450
2022-04-12 10:27:36 +0430 +0430

کیر تو مغز پوک اونایی که میان اینجا فاز مثبت و نصیحت و انسانیت درمیارن! بابا احمق های کسخل، یکی داده یکی کرده، هر دو هم راضی، کون لق ناراضی! شما چرا هی زر می زنید می رینید تو مخمون؟! انگار اینجا کلاس اخلاقه یا حوزه علمیه! بزنید به چاک ببینم

1 ❤️

868488
2022-04-12 15:57:50 +0430 +0430

خیانت و زن شوهردار=دیس

1 ❤️

868493
2022-04-12 16:15:48 +0430 +0430

راستش من با زن متاهل اصلن موافق نیستم تو نباید از ضعف اون شوهر سو استفاده کنی

1 ❤️

868678
2022-04-14 01:19:37 +0430 +0430

بکن که میکنی🤣🤣🤣🤣

0 ❤️

869282
2022-04-17 12:51:03 +0430 +0430

زن سکسی و شهوتی رو باید کرد اگه شوهرش نمیتونه اون که نباید زجر بکشه

2 ❤️

869636
2022-04-19 11:07:40 +0430 +0430

داستان قشنگی بود

0 ❤️

869841
2022-04-20 13:52:49 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود. زن هم احتیاج داره دیگه

1 ❤️

872751
2022-05-07 17:39:16 +0430 +0430

به نظر میاد واقعی بود، قشنگ نوشتی

0 ❤️