سکس با شیدا از طریق نت

1390/09/04

يکی از روزهای ماه رمضان پارسال بود و چون من اينترنت شبانه گرفته بودم پس از سحری خوردن ديگه نميخوابيدم و مشغول کارکردن با اينترنت ميشدم . ديگه ساعت نزديک ۷ شده بود ؛ در يکی از اين سايتها به دنبال پروفايل دخترهائی ميگشتم که با اخلاق و روحيات من جور در بياد ؛ چشمم به اسم دختری به نام شيدا افتاد که Online هم بود ؛ پروفايلش را باز کردم ديدم چيزهائی که از خودش نوشته مورد پسند من هست و چيزهائی که از دوست پسرش انتظار داره خيلی با من جور درمياد ؛ سريع به نوشتن نامه برای اون کردم تا قبل از ساعت ۸ صبح جوابمو داد و ازم خواست تا توضيحات بيشری از خودم براش بدم من هم زود دست به کار شدم و توضيحاتی را که خواسته بود براش نوشتم و ارسال کردم ؛ ديگه وقت اينترنت شبانه ام تموم شده بود ؛ ساعت ۱۰ بود که با Account ديگری که برای اين جور وقتها خريده بودم به اينترنت وصل شدم و ديدم که جواب ديگری از اون برام اومده و قبول کرده بود که با من دوست بشه و گفته بود که اگر من هم سئوالی در مورد اون دارم ميتونم ازش بپرسم ؛ من هم سئوالاتی مثل اين که در چه مقطعی درس ميخونه و از چه چيزهائی خوشش مياد و از چه چيزهائی بدش مياد و … ازش پرسيدم ولی ديگه اونروز جوابی ازش نيومد تا فردا صبح که ايميلم رو چک کردم و ديدم نوشته که دانشجو است ؛ من هم چون خودم دانشجو بودم خيلی خوشحال شدم چون حداقل معلوم بود از اين دخترهای جلف تو خيابون نيست ؛ روزی يکبار به هم نامه مينوشتيم و دل ميداديم و قلوه ميگرفتيم تا اينکه يک روز جواب ايميلم رو نداد با خودم فکر کردم حتما توی نامه قبلی چيزی گفتم که ناراحتش کرده ؛ بارها و بارها نامه خودمو خوندم ولی به نتيجه ای نرسيدم مرتب و پشت سر هم براش نامه مينوشتم و ازش ميخواستم بهم جواب بده و دليل نامه ننوشتنش رو برام بگه ولی دريغ از يک جواب ؛
تا اينکه بعد از ۷ يا ۸ روز جوابمو داد و گفت که مسافرت بوده و نميتونسته ايميل بزنه ولی من ميدونستم که دروغ ميگه چون هيچ کس در موقع درس مسافرت نميره اون هم يک هفته ؛ ميدونستم که ميخواسته امتحانم کنه و ببينه پا پس ميکشم يا نه ؛ در هر صورت با هم قراری گذاشتيم که اگه قرار بود چند روز به هم نامه نديم قبلش با يک ايميل به هم اطلاع بديم و تعداد روزهای غيبتمون رو هم بگيم . هر روز که ميگذشت علاقه من به شيدا و همينطور علاقه شيدا به من بيشتر ميشد ؛ عکسهامون رو هم برای هم فرستاده بوديم و يک دل نه صد دل عاشق هم شده بوديم . ماه رمضان که تموم شد با هم تصميم گرفتيم که قراری بذاريم و همديگر رو ببينيم چون ديگه وقتش بود با هم از نزديک آشنا شويم ؛ قراری با هم گذاشتيم و قرار شد روز جمعه در همون پارکی که من جمعه ها فوتبال بازی ميکردم همديگر رو ببينيم ؛ قرار ما ساعت ۱۱:۳۰ دقيقه بود به خاطر همين اونروز زودتر يارکشی کرديم تا قبل از ساعت ۱۱:۳۰ دقيقه فوتبالمون تموم بشه ساعت ۱۱:۱۵ دقيقه بازی تموم شد و من با عجله لباس عوض کردم و به محل قرار در پارک رفتم ؛ ساعت از ۱۱:۳۰ دقيقه گذشت و شيدا نيومد خيلی نگران شدم که نکنه نياد ولی بالاخره با يکربع تاخير آمد و گفت که کمی تو خونه مشکل داشته تا بتونه بياد بيرون ؛ با هم رفتيم يک آبميوه فروشی با حال و لبی تر کرديم و با هم صحبتهای عاشقانه ميکرديم ؛ خيلی از ملاقات اون روز راضی بودم واقعا همون جور که ادعا ميکرد پاک و ساده بود ؛ اون همون دختری بود که هميشه ميخواستم باهاش دوست باشم نه از من توقع مالی داشت و نه توقع داشت وضع ظاهريم رو عوض کنم و جِلف بشم من هم که ديدم اينجوريه از هيچ چيزی براش کم نميگذاشتم ؛ دوستی ما هر روز محکمتر و محکمتر ميشد هر روز به هم ايميل ميزديم و هفته ای يکبار جمعه ها همديگر رو ميديديم چون روزهای ديگه هر دو دانشگاه ميرفتيم و وقت آزاد نداشتيم . يک روز تصميم گرفتم ببرمش گردش به خاطر همين ماشين رو از برادرم قرض گرفتم و رفتم دنبالش ؛ بردمش در جاده های خارج شهر برای گردش بعد يک جای خلوت نگه داشتم و شروع کرديم به صحبت کردن ؛ صحبتمون بالا گرفت و کم کم از مسائل عشقی به عاطفی- سکسی تبديل شد کم کم من هم ديگه حشرم زده بود بالا و نميتونستم جلوی خودم رو نگه دارم دست راستمو به طرفش بردم و دور گردنش انداختم و خواستم ازش لب بگيرم که خودشو عقب کشيد من هم ناراحت شدم و گفتم تو مگه منو دوست نداری گفت خب آره گفتم پس چرا نميخوای با هم لب بگيريم گفت آخه… آخه ؛ گفتم ديگه آخه نداره صورتش رو به طرف خودم کشيدم و شروع به لب گرفتن از هم کرديم ؛ خيلی خوشحال بودم چون ديگه رومون به هم باز شده بود . از اين به بعد هر دفعه با هم بيرون ميرفتيم اگه فرصت دست ميداد يه حال مختصری با هم ميکرديم ؛ روزها از پی هم ميگذشت و علاقه ما به هم بيشتر ميشد ولی اين عشق و علاقه باعث شد اون ترم تو دانشگاه مشروط بشم و کلاً از درس و دانشگاه بيفتم ولی ارزشش رو داشت چون دوستی گيرم اومده بود که به هيچ کس جز من فکر نميکرد و کاملا به من وفادار بود و همين برای من بس بود.
خرداد امسال بود. خانوادگی تصميم گرفته بوديم به دو شهر مسافرت کنيم ؛ پس از رفتن به شهر اول مجبور بوديم برگرديم خونه و پس از آن به شهر دوم سفر کنيم ؛ وقتی به خانه رسيديم من به بهانه های مختلف از رفتن به سفر امتناع کردم ؛ اين بود که پدرم هم تصميم گرفت به سفر نرود و پيش من بماند ولی با هزار دليل و برهان اون رو هم قانع کردم که همراه بقيه به سفر برود ؛ پس من ماندم و يک خانه خالی ؛ سپس تلفن رو برداشتم و به شيدا زنگ زدم خودش گوشی رو برداشت تا گفتم سلام صدام رو شناخت و گفت اشتباه گرفتيد ؛ حدس زدم حتما کَسی پيشش بوده و نتونسته صحبت کنه ؛ صبر کردم تا خودش زنگ بزنه ؛ ۱۷ دقيقه بعد تماس گرفت و وقتی دليل کارش رو پرسيدم ديدم که حدسم درست از آب درآمده چون پدرش نزديک او بوده و نميتونسته صحبت کنه ؛ بهم گفت پدر و مادرش رفتند بيرون و فقط اون و خواهرش توی خونه هستن ؛ جريان رو بهش گفتم و ازش خواستم که به خونه ما بياد ؛ اون هم با کمی دودلی قبول کرد ؛ رفتم تا بساط پذيرائی رو آماده کنم ؛ سيمی رو هم که قبلا برای اتصال کامپيوتر به تلويزيون آماده کرده بودم به تلويزيون وصل کردم و منتظر شدم تا بياد ؛ حدود ۲۰ دقيقه ای طول کشيد تا خودشو به خونمون رسوند و زنگ زد ؛ رفتم و در رو براش باز کردم و با احترام اون رو به داخل راهنمائی کردم . رفتيم همون اتاقی که تلويزيون و کامپيوتر بود ؛ قبلا چند تا شوی مشتی گلچين کرده بودم و از طريق تلويزيون داشتم نگاه ميکردم؛ رفت و روسريشو درآورد و توی کيفش گذاشت و بعد پيشم نشست ؛ با هم نشستيم و گپی زديم و شوها رو نگاه کرديم . بعد از مدتی سر صحبت رو به مسائل سکسی کشوندم ؛

من قبل از اين که اون بياد يک شيطونی کرده بودم و اون اينکه آخر شوها يک فيلم سوپر هم Add کرده بودم که بعد از آخرين شو نوبت اون بود که نمايش داده بشه ؛ حالا من فقط به اندازه ۵ دقيقه وقت داشتم تا جو عاطفی حاکم بر خانه را به جو سکسی تبديل کنم و کم کم هم موفق به اين کار شدم ؛ ۳۰ ثانيه قبل از اينکه شوی آخر تمام بشه به بهانه آوردن قهوه اتاق رو ترک کردم تا وقتی فيلم سوپر شروع ميشه من داخل اتاق نباشم ؛ ۲ دقيقه ای معطل کردم و با سينی قهوه وارد اتاق شدم ؛ شيدا محو تماشای فيلم شده بود چون من قبلا فيلم را Edit کرده بودم تا وقتی فيلم شروع ميشه از صحنه حشرانگيزی آغاز بشه ؛ شيدا هم غرق در تماشای فيلم بود و به طور نامحسوسی يکی از دستهاشو به زير مانتوش برده بود و کُسشو داشت ميماليد ؛ با ورود من يکم دست پاچه شد و خودشو جمع و جور کرد ؛ قبل از اينکه اون حرفی بزنه بهش گفتم فيلمش خيلی باحاله آخه اصولا فيلم سوپرهای ژاپنی يه حال ديگه ای ميده ؛ رفتم و کنارش نشستم و کم کم خودمو به اون نزديک کردم و دستم رو به دور گردنش انداختم و شروع به لب گرفتن از هم کرديم بعد ازش خواستم مانتوش رو دربياره بعد خوابوندمش روی زمين و روش افتادم و شروع کردم لب و گردنش رو بوسيدن ؛ پيرهنم رو درآوردم و پيرهن و کرست شيدا رو هم از تنش درآوردم ؛ دو خورشيد در يک دشت پر از برف يکدفعه در خونمون طلوع کرد و گرمائی به خونمون بخشيد ؛ واقعا که سينه و پستونهای نازی داشت شروع کردم به مک زدن و گاز گرفتن نوک پستوناش ؛ جيغهای کوتاهی از شادی ميکشيد و لذت ميبرد دامنش رو از تنش بيرون کشيدم و چند لحظه ای به شرت سفيدش خيره شدم مانده بود که بعد از اين مرحله با چه چيز حيرت آوری روبه رو خواهم شد ؛ بالاخره شرتش رو هم بدون هيچگونه مقاومتی از جانب شيدا از پاش درآوردم ؛ وای که چه کُسی بود مثل يک گل سرخ که درميان انبوهی از برف پنهان شده باشه ؛ شروع به ليسيدن کُسش کردم هرچه ميگذشت شيدا حشری و حشری تر ميشد از من خواست تا من هم لباسامو کامل درآورم ولی من با خودم گفتم بذار چند دقيقه ديگه هم تو کف بمونه تا حشری تر بشه و به حرفش اهميت ندادم ديگه شيدا فريادهاش به هوا بلند شده بود و از درد حشر داشت ميمرد ؛ من هم شلوار و شرتم را درآوردم و ازش خواستم تا کيرمو ساک بزنه اول با کمی اکراه ساک ميزد ولی بعد خوشش اومد و تا آخر کيرمو تا حلقش فرو ميکرد ؛ خوب که از خوردن کيرم سير شد کيرمو از دهنش درآوردم و ازش خواستم تا کونش رو واسه گائيده شدن آماده کنه ؛ اون يک لحظه ترسيد چون ميترسيد دردش بياد به خاطر همين رفتم کمی کرم آوردم و داخل سوراخ کونش رو چرب کردم و بعد با يک انگشتم کونش رو انگشت کردم تا گشاد بشه و بعد انگشتم رو درآوردم و شصتم را داخل کونش کردم و برای اينکه مطمئن بشم حسابی گشاد شده بعد از چند لحظه شصتم رو درآوردم و دو تا از انگشتام رو وارد کونش کردم ديگه حسابی کونش آماده گائيدن بود من هم که قبل از اومدن شيدا از اسپری لیدوکائین استفاده کرده بودم و مطمئن بودم حالا حالا ها آبم نمياد ؛ برای اينکه شيدا نترسه ازش خواستم خودش سر کيرم رو به سوراخ کونش نزديک کنه و اونو وارد کونش بکنه ؛ وای که وقتی کيرم توی کونش رفت داشت آتيش ميگرفت بس که کونش داغ بود ؛ آروم آروم شروع به تلمبه زدن کردم و آخ و اوخ شيدا هم بلند و بلند تر ميشد کم کم ريتم تلمبه زدنم رو تندتر و تندتر ميکردم ؛ خيلی حال ميداد ديگه کونش داشت جر ميخورد ؛ کيرم رو بيرون کشيدم و ازش خواستم رو کيرم بشينه ؛ بعد دراز کشيدم و اون هم آمد و خودش سر کيرم رو وارد کونش کرد بعد ازش خواستم خودش رو بالا و پائين ببره ؛ اول براش سخت بود ولی بعد ريتم کار دسش اومد ؛ با يکی از دستهاش هم کُسشو ميمالوند و هی آخ و اوه ميکرد من هم همراه با بالا و پائين رفتن شيدا کيرم رو به بالا و پائين حرکت ميدادم تا کيفش بيشتر بشه شيدا هم همينطور به سرعت مالوندن کُسش اضافه ميکرد که ديدم بدنش سُست شد و لرزيد من هم چون فهميدم چه خبره برای اينکه از حال درنيام بيرون به سرعت حرکت دادن کيرم اضافه کردم و بالاخره آبم رو تو کونش خالی کردم و بدون اينکه کيرم رو از کونش دربيارم شيدا رو خوابوندم زمين و روش دراز کشيدم و شروع کردم صورت و گردنش رو ليسيدن ؛ وقتی که کيرم کم کم آب رفت کيرمو بيرون کشيدم و از شيدا لب گرفتم معلوم بود که شيدا هم مثل من کاملا ارضا شده بود بعد با هم رفتيم حمام و يه حال ديگه ای تو حمام با هم کرديم و بالاخره خودمونو خوب شستيم و اومديم بيرون خودمونو خشک کرديم بعد که ديدم شيدا ديرش شده چون بقيه با ماشين رفته بودن سفر موتور رو برداشتم و تا نزديکی خونشون رسوندمش . هنوز هم مزه اون سکس زير زبونمه.

نوشته: amir+98


👍 0
👎 0
25516 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

305562
2011-11-25 00:37:43 +0330 +0330
NA

13 ثانیه طول کشید تا بفهمم اون 7 ثانیه رو که واسه باز کردن صفحه گذاشته بودم ارزش اون 4 ساعت و 5 دقیق و 36 ثانیه را که از خواب بیدار شدم نداشت! کس گفتم؟ میخواستم با داستانت تطابق داشته باشه!

0 ❤️

305563
2011-11-25 05:47:06 +0330 +0330
NA

بسیار بچگانه بود! خیلی خنده دار هم بود! 17 دیقه بعد زنگ زد؟؟؟؟ میخواستی بگی واقعیه! عجب! آخه یه کم تخیلی یه ذره داستانی ای بابا

0 ❤️

305564
2011-11-25 07:53:30 +0330 +0330
NA

این چی بود نوشتی ؟ :-?
مگه نگفتن زیر 18 ساله ها از آرزوهاشون ننویسن
سوادت هم رسما تعطیله
اینهمه واسه چی از ساعت و زمان نوشتی مثلا می خواستی خاطره نویسیت کامل باشه اه ~x(

0 ❤️

305566
2011-11-25 10:50:31 +0330 +0330
NA

میگن جلقی ها قدرت تجسم بالایی دارند ماننداین یابو

0 ❤️

305567
2011-11-25 11:06:39 +0330 +0330
NA

khyly TT bod (tokhmy takhayyoli)

0 ❤️

305568
2011-11-25 11:56:12 +0330 +0330
NA

يه جا مينويسه"ازش خواستم مانتوش رو دربياره"بعدش ميگه"دامنش رو از تنش بيرون كشيدم"اگه مانتو تنش بود ديگه دامن كجاش بود؟ نكنه دخترا زير مانتو دامن ميپوشن؟!!!
جندتا سوتى ديكه هم داشتى كه حوصله ندارم بنويسم

0 ❤️

305569
2011-11-25 22:09:25 +0330 +0330
NA

ماکه این تومار 180 سطری رو نخوندم اما نظرهارو که مشاهده فرمودیم متوجه شدیم که
دروغگو میرود به جهنم :(

0 ❤️

305570
2011-11-26 06:02:21 +0330 +0330
NA

هی آدم میخواد فحش نده مگه اجازه میدن…آخه الدنگ این اراجیف چیه تحویل ملت میدی…برو جقتو بزن جقی…دیگه هم در حین جق زدن زیاد به مخت فشار نیار که بیای اینجا کس بگی…

0 ❤️