با دوست صمیمی پسرم تو خونه نشسته بودیم و فیلم ترسناک میدیدیم من میخواستم یه چیز ملو تر بزاره ولی اصرار کرد که همین رو ببینیم وسطاش بود من داشتم از ترس سکته میکردم صورتم رو روی سینش قایم کردم و گفتم((واای امیر چطوری این فیلما رو میبینی)) انتظار داشتم بخنده ولی منو تو بغلش فشار داد و آرومگفت((از چی میترسی عسلم؟؟ چیزی شد خودم ازت محافظت میکنم)) تو صورتش نگاه کردم توقع نداشتم انقدر رمانتیک برخورد کنه قلبم تند تند میزد ازش پرسیدم((قول میدی؟)) وقتی داشت جواب میداد لباشو به صورتم نزدیک کرد و لبامو بوسید.
اولش یکم شکه بودم ولی بعدش بوسش رو جواب دادم کل بدنم داغ شده بود زبونم رو کردم تو دهنش و لبامو گاز گرفت .
منو روی زمین خوابوند دستامو بالا گرفت و کیرشو از زو شلوار میمالید به کصم خیس شده بودم تو چشاش نگاه میکردم و اروم اه کشیدم. دکمه های پیرهنمو دونه دونه باز میکرد و با انگشتاش بدن و سینمو لمس میکرد گفت اخه حیف این بدن که با لباس بپوشونیش منم لباساشو در آوردم روم خوابید و وحشیانه گردنمو خورد بدن های داغ و لختمون به هم چسبیده بود و من کصم رو میمالیدم به کیرش که سفت سفت شده بود. نمیدونم چرا ولی در گوشش زمزمه کردم (میخوام برده تو باشم) یدفعه وحشی شد صورتمو با دستاش محکم گرفت و گفت(مگه همین الان اربابت نیستم) سرمو برای تایید تکون دادم از روم پاشد و روی مبل نشست گفت((باید سگم بشی)) جواب دادم(( چشم ارباب)) بهم دستور داد که براش ساک بزنم جلوش زانو زدم و شلوارشو در آوردم کیرش خیلی بلتد و کلفت بود یذره براش مالوندم موهامو گرفت و کیرشو کرد تو دهنم سرمو عقب جلو میکرد و کیرشو تا ته میکرد تو خلقم حس میکردم دارم خفه میشم ولی لذت میبردم آبش ریخت رو دهنم کیرشو در آوردم
دو بار بهم سیلی زد گفت(( تو سگ منی بدون اجازه من هیچ غلطی نمیکنی)) عصبانیش کرده بودم میخواست تنبیهم کنه چندتا سیلی محکم دیگه به سینه هام زد و نوک سینم رو محکم پیچوند پرسید(( از این به بعد سگ خوبی میشی؟)) چیزی نگفتم این بار رو کصم زد و گفت اینطوری فایده نداره
پاهام رو بالا گرفت و چندتا محکم زد رو کصم از درد به خودم میپیچیدم و ناله میکردم بهم دستور داد چهاردست و پا بشم به حرفش گوش کردم و یدفعه تا ته کیرشو کرد تو تند تند تلمبه میزد دیگه نا نداشتم تکون بخورم و ابش رو ریخت رو کونم
نوشته: عسل
رمان هانا پسر تقلبی با کمی تغییر و نام های مستعار
دوست عزیز ۱۸ به بالا
برو بیرون از سایت
از اسم داستان متوجه شدم چقدر تخماتیکه،سبک داستان قدیمی،خیلی کوتاه نوشتی،خیلی سریع رفتی سر اصل مطلب(یعنی یجوری نوشتی انگار موقع نوشتن سگ داشت دنبالت میکرد🐕) در کل سناریو داستان به فاک رفته بود.
امیر اینجا.امیر اونجا،امیر همه جا.انگار کل ملت نشستن امیرا دارن می کنن.از ۱۰ تا داستان اسم ۹تاشون امیره.اسم سوپرمارکت محله مون امیره،اون روز می خواستم شیر بخرم،گفت ببا خودت از یخچال بردار،ترسیدم زود رفتم برداشتم و در رفتم،گفت چرا اینجوری میکنی؟؟؟😂😂😂
یعنی چی؟؟؟؟؟؟!!!کوشکشای جقی یجوری میگفتی اقلا کیرمون یکم تکون میخورد
دوست صمیمی پسرت؟
دوست پسر صمیمیت؟یعنی چند تا غیر صمیمی هم داری؟
دوست فرزندت؟یعنی پسر خودت؟
تازه فهمیدم چقدر رفاقتام پوچ بوده!! 😁