سکس درمانی به دستور شیخ الرئیس! (۲)

1397/06/02

…قسمت قبل

آنچه گذشت:
علی، به نزد دکتر طب سنتی می رود. دکتر می گوید درمان دردهای او- طبق روش طبی شیخ الرئیس ابن سینا - هفته ای دوبار آمیزش است. علی ابتدا به سراغ ماندانا دوست دختر سابقش می رود. ماندانا عصبی از اینکه علی او را سر می دواند بیلاخ بزرگی به او نشان می دهد. علی سپس به سراغ میلاد پسر همسایه می رود. میلا به تختخواب علی پا می گذارد اما حاضر نیست که مفعول باشد و نقش فاعل را می خواهد. علی نمی پذیرد. میلاد بیلاخ بزرگ دیگری به علی نشان می دهد. علی به خودارضایی روی می آورد و این خود بیلاخ بزرگ دیگری است که روزگار به او نشان می دهد!

دراز کشیده ام. فضا مه آلود است. مردی با دستار نزدیک می آید. نگاهش می کنم. نگاهم می کند. لبخندی می زنم. منتظرم لبخندی بزند.به جای لبخند ناگهان محکم با پایش به بیضه ام می کوبد! جیغم هوا می رود. می خواهم فحش مادر بدهم که می شناسمش. جناب ابن سینا است. خشمم را می خورم.
می گوید: بزمجه! مگر قرار نبود هفته ای دوبار آمیزش داشته باشی؟
می گویم: قربان! مورد مناسبی گیر نیاورده ام!
پایش را بالا می آورد که دوباره به بیضه ام ضربه وارد کند. بیضه ام را با مهارت از زیر لگدش در می برم!
می گوید: بزمجه! در این هزاره، که آمیزش سنگ بنای زندگی است و ملتِ عالم از بامداد تا شامگاه در هم می سپوزند ، تو دون صفتِ بی همت را سوراخی نیست که در آن فرو کنی؟
می گویم: قربان! سعی می کنم در اولین فرصت سوراخی بیابم!
می گوید: دو روز فرصتت می دهم. اگه در این دور روز آمیزشی در خور نداشته باشی خود به سراغت آمده ، چنان در درونت می نمایم که از چشمانت خارج گردد. و اینچنین راه و رسم آمیزش را در میابی!
می خواهم سر شوخی را با آن عزیز باز کنم. بنابراین با خنده می گویم:شما هم چیز بدی نیستید قربان!
نگاهی بدی به من می کند. مو بر اندامم راست می شود.
می گویم: بول و غائط خوردم قربان! ببخشایید.
آن گاه دستارش را مرتب می کند و در افق دور می شود. بیضه هایم تیر می کشند…

از خواب می پرم. عجب کابوسی. به بیضه هام نگاه می کنم. درد دارن. ولی نه از ضربه ی شیخ الرئیس! بلکه از شق درد!باید کاری کنم. رویای آمیزش حتی تو خواب هم دست از سرم ور نمی داره.

دوباره به یاد ماندانا می افتم. تلگرامم رو چک می کنم. هنوز منو بلاک نکرده. یعنی امیدی هست. یه پیام بلند بالای سی سانتی براش می فرستم و کلی پاچه خواری اش رو می کنم و بهش می گم فردا شب تنهام خونه. اگه منو بخشیدی منتظر اومدنت هستم. چند ساعت بعد پیام رو سین می کنه ولی جواب نمی ده. مطمئن می شم که دیگه کاملا ازم دل بریده. بنابر این قیدشو می زنم کامل.

اما میلاد. هنوز به میلاد امیدی هست. هر جوری حساب کنیم شرایطش اوکازیونه. همسایمونه. یعنی هر وقت حتی اگه یه ساعت خونه ی ما یا خونه ی اونا خالی بشه می تونیم سکس داشته باشیم. چون ظرف یه دقیقه خودمونو می رسونیم به هم. با خودم فکر می کنم فوقش یکی دو دفعه مفعولش می شم. وقتی کرمش خوابید و بهم اعتماد کرد دیگه نونم تو روغنه.
می رم بالا پشت بوم برای دیدار با میلاد. سر یه ساعت معین طبق معمول اومده برای سیگار کشیدن. بغلش وایمیسم و یه سیگار می گیرونم. دست می کشم به پشتش و باسنش.می خام تحریکش کنم. یه تکون خوبی می خوره. خوشحال می شم.ولی وقتی می فهمم تکون خوردنش واسه ویبره ی موبایل تو جیبشه کونم می سوزه. وقتی حرفش با تلفن تموم می شه دوباره دست به باسنش می زنم.
می گه: چیه؟ حاجت داری که هی دست می زنی؟!
می گم: اونقدر دست می زنم که حاجتمو بدی!

  • برو…برو این دام بر مرغ دگر نِه!
  • می خوامت میلاد. لطفا لج نکن.
  • اگه می خای منو باید اول مفعولم باشی.
  • قبول بابا. من مفعولت. خوبه؟ بیا بکن توش راحتم کن!
    می خنده. رضایت رو رو صورتش می بینم. راضی شده. ولی دوباره انگار یاد چیزی افتاده باشه اخم می کنه.
    می گه: ماندانا چی؟
    می گم: ماندانا دیگه توی زندگی من نیست.
  • باید تمام و کمال مال من باشی. نمی خام با هیچ دختری ببینمت. بخصوص با ماندانا. این شرط منه.تعارف ندارم توش…
  • چشم بابا. شما که سوراخ ما رو تصاحب کردی.قلبمم مال تو…

فردا شبه و میلاد به خونه ام اومده. با شلوارکی مشکی رنگ و چسبون که همه ی بند و بساطشو داره به رخ من می کشه و یه تیشرت قرمز تنگ که نوک سینه هاش ازش زده بیرون. با خودم می گم : حالا ببین! اگه قرار بود مفعول باشه لابد یه بلوز زوار در رفته با جای آبگوشتِ روش با یه شلوار کردی گشاد می پوشید. اما حالا که فاعله و می خاد رومو کم کنه ببین چه لباس تحریک کننده ای پوشیده. تازه با یه لبخند نفرت آور روی لب. مطمئنم جوری می خاد بهم فرو کنه که همه ی عقده های سالیان سال از دلش در بیاد. خدا رحم کنه…
دلو می زنم به دریا و می رم تو بغلش. می بوسمش. لیسش می زنم. می خورمش. کسی نیستم که کم بزارم. میلاد تو اوج آسموناس. کار داره بالا می گیره. تو هالیم که داریم عشق بازی می کنیم. به شدت تحریک شده. دستمو می گیره که ببرم سمت اتاق خواب…
که ناگهان اول یه صدا می شنوم و بعد یه تصویر می بینم که خون تو رگم منجمد می شه و مو بر اندامم راست!
مانداناس! دم در وایساده و داره زنگ آیفون رو می زنه. چهره اش به طور واضحی تو مونیتور آیفون دیده می شه. داره برای من دست تکون می ده. یعنی چی؟ اینجا چی کار می کنه؟!
بر می گردم و به چهره ی میلاد نگاه می کنم. سرخ شده مثل لبو. کاردش بزنی خونش در نمی آد. بعد کم کم یه لبخند کثیف روی لباش می شینه. می دونم که ماندانا رو می شناسه.
می گه: به به…ماندانا جونتون اومدن دم در.
می گم: نمی دونم اینجا چی کار می کنه. به جون میلاد نمی دونم.

  • عجب! نمی دونی؟ همینطور سر زده اومده لابد؟!
  • به روح امام سر زده اومده!ولش کن. چند باز زنگ می زنه بعد خسته می شه و می ره.
    میلاد عصبانی نیگام می کنه. مطمئن شده بهش دروغ گفتم که با ماندانا قطع رابطه ام. یوهو با یه جست مثل یه کانگوروی بی شعور می پره به سمت آیفون و دکمه اش رو می زنه و درو باز می کنه! می دوم سمتش با یه جیغ بنفش. حنجره مو جر می دم اما قبل از اینکه برسم کار خودشو کرده و درو روی ماندانا باز کرده.
    خدای من…چه گهی خورد؟ چه گهی خوردم؟؟ ماندانا هیچی از دو جنس گرا بودن من نمی دونه. و حالا اگه بیاد بالا؟ واویلا…واویلا…
    میلاد با اعتماد به نفس می ره سمت در هال خونه و بازش می کنه. همزمان داره با لبخند نگاهم می کنه. مسخ شده ام. دیگه نای حرکت ندارم. و بعد حرکتی می کنه که مطمئن می شم قصد بی آبرو کردن منو داره و به گا دادنمو…شروع می کنه به دست مالیدن به آلتش تا بزرگ و بزرگ تر بشه! می خاد وقتی ماندانا اومد تو ، اونو تو حالت شق کرده ببینه! هر چی آلت میلاد بزرگ تر می شه انگار که آلتش توم گیر کرده باشه من بیشتر دردم میاد.
    می گم: میلاد…جون علی نکن!
    می گه: امروز برنامه ها برات دارم!
    اونوقت به یه حرکت شلوارکشو در میاره و می اندازه روی مبل. میلاد با یه شورت تحریک کننده و یه آلت باد کرده که سرش رو میشه تقریبا از لای شورتش دید، کنار در هال وایساده. لبخند کریهش منو یاد بیجه می اندازه و خفاش شب. کی میلاد انقدر کسخل شده بود و من بیخبر بودم؟!
    و سرانجام ماندانا که از راه پله اومده بالا نفس زنون جلوی در پیداش می شه.
    من درو نگاه می کنم. از زاویه ی دید من ، توی چارچوب در ماندانا دوست ختر و عشق سابقم وایساده. پشت در و توی خونه میلاد دوست پسر سابق و شاید فعلیم ایستاده! اینا همدیگه رو نمی بینن ولی من دارم کل زندگیم سیاه و تخمیم رو تو یه قاب می بینم…
    میلاد یوهو با همون شرت و سر و وضع داغون میاد جلوی در و می گه:
  • سلام ماندانا خانوم…

ادامه…

نوشته: علی


👍 30
👎 1
19437 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

712985
2018-08-25 04:56:25 +0430 +0430

سلام…علی جان داستانت اول صبحی حالمو جا اورد
مثل قسمت قبل جالب بود دمت گرم …ادامه بده که خیلی مشتاقم بدونم بعد چی شد؟؟؟
فقط قربونت بنظر من بهتره از فکر سوراخ بیای بیرون چون شانس نداری خخخخخخ

عزیزم حتما ادامه بده …لایک اول تقدیم شما . :) ?

1 ❤️

713032
2018-08-25 10:01:26 +0430 +0430

خوب بود ادامه بده.فقط اونجاش که به ابن سینا میگه تو هم بد چیزی نیستیا اونم بر میگرده نگاه عاقل اندر سفیه میکنهxDDD

1 ❤️

713046
2018-08-25 11:15:41 +0430 +0430

به به علی جان . عالی بود . اون قسمت دیالوگای بین تو و شیخ الرئیس فوق العاده بود لذت بردم .

منتظر ادامشم .

لایک 9

1 ❤️

713068
2018-08-25 14:18:34 +0430 +0430

اون دوستمون که گفتن کسسشعر محض بود به شدت بول و غاىط خوردن…اگه تا قسمت بعد نتونستی کسی رو بفشاری میاریمش بفشاریش فشارکی جان
خسته نباشید ?

1 ❤️

713069
2018-08-25 14:27:35 +0430 +0430

داداش با داستانت خیلی حال کردم.هم با قبلی هم بعدی.عالی هستی علی.۴کرم

1 ❤️

713083
2018-08-25 15:43:26 +0430 +0430
NA

خیلی خوب بود. طنز رو خیلی خوب می نویسی. ادامه بده:)))))

1 ❤️

713112
2018-08-25 20:22:38 +0430 +0430

عجب:))))))))

1 ❤️

713126
2018-08-25 20:41:34 +0430 +0430

خیلی خوب بود داداش فقط چرا اینقدر کم بعد اینهمه مدت :(

اون دیالوگای قدیمیت واقعا آس بودن. نیازی نیست این بدبختو اینقدر بگا بدیا. بیا تو قسمت بعد کاری کن این و میلاد باهم بگیرن ماندانا رو بکنن بعدشم میلاد همیشه بهش بده :) چیکار کنم پایان خوب دوست دارم من…

درضمن لایک ۱۶ تقدیمت ?

1 ❤️

713217
2018-08-26 04:16:02 +0430 +0430

داستانت رو خوندم علی جان با ضمیر اول شخص مینوشتی بهتر در میومد رگه های طنز رو قربانی دیالوگ نوشتن بسبک قدیم کردی یکپارچگی داستان و وصف چهار چوب داستان خوب بود و محکم اما برای نوشتن داستان اونم با محتوی طنز فکر میکنم کم کاری کردی و جسارتا طنز قوی که من خواننده رو همراه کنه درش جز چند جا ندیدم امیدوارم با این زحمتی که کشیدی نکات ضعف داستانت رو در قسمتهای بعدیش رفع کنی.خسته نباشی.لایک رو نگه میدارم و منتظر میمونم که داستان بعدی تقدیم کنم

1 ❤️

713251
2018-08-26 09:16:40 +0430 +0430

عالی بود خداییش حال میکنم با داستانت

1 ❤️

713623
2018-08-28 03:01:34 +0430 +0430

قسمت اولش اصلا با این قابل مقایسه نبود.در همون کیفیت بنویس،این شبیه همون خط داستانی کلیشه ای داستان نیلایار بود که پسره با همجنسش تو خونه اس و دختره میاد البته در مود طنز باید دید بعدش با طنازی قلمت چه بلاهایی سرشون میاری(بیار)،لایک را قبلا تقدیم نمودیم علی جان.

1 ❤️

713978
2018-08-29 23:40:22 +0430 +0430

تیکه آخر خیلی بگایی بود
به جون شما نباشه به حون خودم خندیدم.
فقط واژه های متروکی مث غائط برای خواننده عام ناجوره. تو ذوق میزنه.

1 ❤️

713999
2018-08-30 03:04:52 +0430 +0430

تیکه آخرش واقعا بگایی بود
حتی تصورضم خیلی تخمیه حاجی:/
دمت گرم داستان خوب و جالبی بود:)

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها